1_1110626376.mp3
7.2M
🌾🌾🌾
🌾🌾
🌾
👌واجب فراموش شده قسمت هفتم
🛑📣 هر امر دینی مانند نماز و حج و روزه و امر به معروف و نهی از منکر و .... احکام و آموزش خاص خودش را دارد که یادگیری آنها بر هر مسلمان واجب است و ترک هر واجب دینی و شرعی کفر دینی به همراه دارد🧐
و من الله التوفیق
🎵 استاد علی تقوی، استاد حوزه و دانشگاه
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
هدایت شده از دانشگاه حجاب
27.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وات the فـــاااااااز⁉️🤯
⊹
⊹
⊹
وظیفهۍگشتارشــادڪهکارفرهنـــگـےنیست🤦🏾♀️😂
#گشت_ارشاد
#سواد_رسانه
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
🧕💚خدا پاداش بزرگی برای بندگان مطیعش خواهد داد 💫!
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دانشگاه حجاب
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت22 ساعت بعد حرف های آرش را برای سوگند تعریف کردم.با ت
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت23
بعداز آخرین کلاس باید پیش ریحانه می رفتم. برنامه ی هر روزم بعد از دانشگاهم بود. بعضی روزها کلاسهایم زودترتمام میشدومن بیشترازنصف روزباریحانه بودم.
در آپارتمان را زدم زهرا خانم دررا باز کردو گفت:
–به به سلام راحیل جان.
ــ سلام زهراخانم خوبید؟ ریحانه چطوره؟ بهتر شده؟
همانطور که از جلو در به طرف رخت چرکها که در آشپزخانه بود می رفت با صدای پایینی گفت:
ــ بهتره، خداروشکر، سوپشم بهش دادم فعلا خوابیده.
سبد رخت ها را بغل گرفت و به طرف در خروجی رفت.
–دیگه من برم، الان آقامون میاد.
اشاره کردم به سبد دستش.
–لباسشویی که اینجا هست.
ــ اینجوری راحت ترم بالا می شورم خشک می کنم و اتو می کنم میارم.
ــ دستتون درد نکنه.
ــ راستی غذارو گازه اگه ناهار نخوردی هم خودت بخور هم به داداش بده.
ــ چشم.
لباس هایم را عوض کردم و چادر رنگی ام را روی سرم انداختم.
غذا لوبیا پلو بود داخل بشقاب ریختم و داخل سینی با یک لیوان آب و یک پیاله ترشی گذاشتم.
چادرم را در یک دستم جمع کردم وبادست دیگرم سینی راگرفتم.
چند تقه به در اتاق زدم.ــ بفرمایید.ــ سلام.به سختی از روی صندلی اش بلند شد و با لبخند پهنی جواب داد.از این که به خاطر من از جایش بلند شد با خجالت گفتم:–شرمنده نکنید بفرمایید.
🌸💕🌸💕🌸
آقای معصومی همیشه با احترام با من برخورد می کرد برای همین من هم احترام زیادی برایش قائل بودم.سینی را روی میزش گذاشتم، یک میز قهوه ایی خیلی بزرگ که میز کارش بود. یک کامپیوتر باکلی چیزهای مختلف، رویش قرار داشت. مثل وسایل خطاطی و انواع کتاب و یک سری اوراق برای خط نوشتن. همیشه پشت میزش مطالعه می کرد.
شاگردهایش را هم دور همین میز، آموزش می داد. چندصندلی هم دور میز برای شاگردهای خطاطی اش گذاشته بود.یکی از دیوارهای اتاق قفسه بندی بود و پر بوداز کتاب های بسیار ارزشمند.پنجره اتاق هم با یک تور حریرسفیدساده تزیین شده بود.نگاهش را به غذای داخل بشقاب انداخت و گفت:–صبر کنید برای شما هم غذا بکشم با هم غذا بخوریم.ــ از این حرفش تعجب کردم.
تا حالا با او سریک میز غذا نخورده بودم. اگر گاهی وقت نمی شد ناهار بخورم توی دانشگاه، اینجا با ریحانه ناهار می خوردم. ــ نه من نمی خورم.ــ چرا مگه ناهار خوردید؟کمی این پاو آن پا کردم و گفتم:نه ــ اگه با من سختتونه پس...
ــ حرفش را قطع کردم و گفتم:نه...برای این که فکر دیگه ایی نکند گفتم:– آخه من روزه ام.
ــ دوباره لبخندی زدو گفت:–قبول باشهاینجوری که من خیلی شرمنده شدم آخه...ــ نه، نه شما راحت باشید، من باید برم پیش ریحانه و زود از اتاق بیرون آمدم.سرکی توی اتاق کشیدم. ریحانه هنوز خواب بود. آشپزخانه نامرتب بود. احتمالا زهرا خانم وقت نکرده بود مرتب کند.شروع به تمیز کردن کردم.بعد از تمیز کردن گاز و جمع و جور کردن کانترآشپزخانه. به طرف اتاق آقای معصومی رفتم تا سینی غذا را بیاورم.
🌸💕🌸💕🌸
در اتاق باز بود، درحال وارد شدن گفتم: –امدم سینی غذارو ببرم.سرش پایین بودو خطاطی می کرد.ــ دستتون درد نکنه، خودم می خواستم بیارم. چرا زحمت کشیدید.ــ زحمتی نیست.خم شدم سینی را بردارم، چشمم افتاد به شعری که روی کاغذی نوشته بودو کنار دستش گذاشته بود.چند لحظه مکث کردم، چقدر شعر قشنگی بود.
دل گرچه درین بادیه بسیار شتافـت
یک موی ندانست ولی موی شکافـت
اندر دل من هـزار خورشیـد بتافـت
آخر به کمــــــــال ذره ای راه نیافـت
مبهوت شعر شدم، چقدر پر معنی بودوچقدر خط خوشی داشت این آقای معصومی.با صدایش به خودم امدم،– می دونید شعرش از کیه؟ــ با دست پاچگی گفتم:–نهــ ازابو علی سیناست.با تعجب گفتم:–مگه شاعرم بوده.ــ بله هم به عربی و هم به فارسی شعر می سرودن.باحسرت گفتم:–واقعا خوش به حالش، چطور میشه که یه نفر اینقدر همه چی تموم میشه.ــ حالا شما این رو می گید ولی تو شعرش یه جورایی میگه ذره ایی به کمال نرسیدم.یعنی به اونچه که می خواسته نرسیده.نچ نچی کردم و گفتم:–آدم میمونه تو کار این بزرگان. یه فیلسوف وقتی اینجوری بگه پس...با صدای گریه ی ریحانه حرفم نصفه ماند، سینی را برداشتم و گفتم:– با اجازه من برم.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد
.
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
مستند صوتی شنود - 03.mp3
14.35M
🎙 مستند صوتی شنود، قسمت ۳
(تجربه نزدیک به مرگ یک مسئول امنیتی در بیمارستان بقیه الله تهران
🔻 معجزه بازگشت روح به تن را در هرشب جدی بگیریم
🔻 احساس ترس هنگام بازگشت دوباره به دنیا
🔻 احساس می کردم بالای سرم بیکران است و به پایین تسط دارم
🔻 تصرف در عالم ماده،از مقامات شهدا
🔻 قهقهه ی شیطان را شنیدم
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانم نازلی مارگارین
از #شهید_ابراهیم_هادی میگوید°°°
.🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙌اینکه میگی هیچکس جز خودم حق نداره حد #پوششم رو تعیین کنه، چون اختلاس و گرونی و... از بین نرفته، و بیشتر شده،
با خودت که تعارف نداری، با این طرز تفکر،
دقیقا داری حق تعیین حد پوشش خودتو میدی دست دزدا و خلافکارا... اونا دارن تعیین میکنن چقدر حجاب نداشته باشی.
شانس بیاری گیر بیفتن😂 با این شرطی که تو برای خودت گذاشتی نگرانتم
#حجاب #اختلاس #گرونی
#تولیدی_کامل #طراحی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
ربات انسان نمای ایرانی سورنا ۴ توسط انجمن ASME چهارمین ربات برتر سال ۲۰۲۰ معرفی شد. برتر از ربات های
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴به روز باشیم
✅ کارشناسان عرب:
📍واضح است چرا ایالات متحده با ایران دشمنی میکند، آمریکا میخواهد از مرز چین تا مراکش فرمانبردارش باشند اما ایران تمرد میکند/اگر حکومتهای عربی کرامت داشتند حداقل به جای این که به آغوش اسرائیل بروند محور سوم و مستقلی تشکیل میدادند اما خودشان با اقداماتشان فرصتها را برای ایران فراهم میکنند/در حالی که ایرانیها خود انواع سلاحها را میسازند ما ملت های خود را مصرفگرا و مشغول تفریح کردهایم و منتظریم ببینیم از خارج چه برایمان میفرستند....
#عربی
@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت23 بعداز آخرین کلاس باید پیش ریحانه می رفتم. برنامه ی
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت24
ریحانه تا من را دید دستهایش را بالا آورد، یعنی بغلم کن.محکم بغلش کردم. از این که حالش خوب شده بود خیلی خوشحال شدم، واقعا بچه که مریض می شود خیلی آزار دهنده وبهانه گیر می شود.
اسباب بازیهاش را آوردم و کلی با هم بازی کردیم.بعد احساس کردم کلافس. لگن حمامش را پر از آب کردم تا حمامش کنم.چندتا از اسباب بازی هایش را داخل آب ریختم و با بازی شروع به شستنش کردم. کمکم خوشش امدو آرام گرفت.همیشه همین طور بود اولش استرس دارد ولی کمکم که بازی سرگرمش می کنم خوشش می آید.بعد از حمام، لباس هایش را پوشاندم و کمی سوپ به خوردش دادم.
یادم افتاد ساعت داروهایش است. به سختی آنها را هم خورد وبعد شروع کرد به ریخت و پاش کردن.بعد از این که ریخت و پاش هایش را جمع کردم، دیدم به طرف اتاق پدرش رفت.
من هم سراغ کتاب هاو جزوه های دانشگاهیم رفتم تا کمی درس بخوانم. بعداز نیم ساعت پدرش صدایم کرد.۰–ریحانه توی اتاق تنهاست من میرم بیرون خیلی زود برمی گردم.آقای معصومی کمکم باعصا می توانست راه برود.
ولی معمولا از خانه بیرون نمی رفت.با تعجب گفتم:–اگه خریدی یا کاری دارید به من بگید تا براتون انجام بدم.لبخندی زدوگفت:–یه کار کوچیکه، زود میام.بالاخره باید کمکم عادت کنم. نگران نباشیدخوبم. فقط پای چپم کمی اذیت می کنه.
بعد از رفتنش، داخل اتاق آقای معصومی که شدم دیدم ریحانه چندتا کتاب رااز قفسه درآورده اگر دیر می رسیدم، فاتحه ی کتاب ها رو خوانده بود.بعد از جمع و جور کردن اتاق،شیشه شیر ریحانه را دستش دادم و روی تختش خواباندمش.طولی نکشید که خوابش برد، من هم که خیلی خسته بودم در را بستم چادرم راکنارم گذاشتم و دراز کشیدم.نمی دانم چقدر خوابیده بودم که با صدای اذان از خواب بیدار شدم.
باید نماز می خواندم وبه خانه می رفتم. چند تقه به در خوردو صدای آقای معصومی آمد.–راحیل خانم تشریف بیارید افطار کنید.چادرم را سرم انداختم و در رو باز کردم، ولی نبود.سرم را که چرخاندم چشمم بر روی میز ناهار خوری که کنار آشپز خانه قرار داشت ثابت ماند.روی میز، افطار شاهانه ایی چیده شده بود. نان تازه، سبزی،خرما، زولبیا، شله زرد،عسل، مربا، کره...شله زرد راچه کسی درست کرده بود؟
با امدن آقای معصومی از سرویس بهداشتی با آستین بالا، فهمیدم وضو گرفته.وقتی تعجب من را دید گفت:–می دونم امروز ریحانه خیلی خستتون کرده، رنگتون یه کم پریده، می خواهید اول افطار کنید بعد نماز
بخونید.بی توجه به حرفش وبا اشاره به میز گفتم:–کار شماست؟ــ با اشاره سر تایید کرد.
–خواستم تو ثواب روزتون شریک باشم.
ــ ممنون، خیلی خودتون رو زحمت انداختید.شعله زرد رو از کجا...حرفم را قطع کرد.
–وقتی گفتید روزه ایید، به خواهرم پیام دادم که اگه می تونه یه کوچولو درست کنه.ــ وای خیلی شرمنده ام کردید، دستتون درد نکنه.ــ این چه حرفیه در برابر محبت های شما که چیزی نیست.
با گفتن من وظیفم بوده رفتم وضو گرفتم و نمازم را خواندم.
کمی ضعف داشتم ولی دوست داشتم بعد از نماز افطار کنم.وقتی سر میز نشستم به این فکر کردم کاش خودش هم بود.
خجالت می کشیدم بگویم خودش هم بیاید. اصلا اگر می آمد معذب می شدم.با صدایش از افکارم بیرون امدم.ــ افطارتونو باآب جوش باز می کنید یا چایی؟ــ شما زحمت نکشید خودم می ریزم.
بی توجه به حرفم فنجون را جلوی شیر سماور گرفت.فکر کنم چای خور نبودید درسته؟ــ بله.به خاطر ضررش نمی خورم.
فنجان راکناردستم گذاشت.–دوست ندارید بخورید یا به خاطر سفارش های مادرتون؟ــ خب قبلا می خوردم.ولی از وقتی مادرم از ضرر هاش گفته دیگه سعی می کنم نخورم.البته گاهی که مهمونی میریم اگه داخلش هل و دارچین یا گلاب ریخته باشن می خورم. چون اینا طبع سرد چایی رو معتدل می کنند.
ابروهایش را بالا داد و همانطور که می نشست روی صندلی گفت: –چه همتی! ــ وقتی ادم اگاهی داشته باشه دیگه زیاد سخت نیست.
همانطور که برای خودش و من شله زرد می کشید گفت:–ولی از نظر من موضوع آگاهی نیست، راحت طلبیه.بیشتر آدم ها اگاهی دارند ولی همت و اراده ندارند برای ترکش.
مثلا یکی می دونه یه تکلیفی به گردنش هست بایدانجام بده، ولی به خاطره تنبلی انجام نمیده.ــ بله درست می گید.خب ریشه ی این راحت طلبی کجاست؟
ــ بیشتر بر می گرده به تربیت و خانواده، اکتسابیه دیگه...بعد از خوردن چند جرعه آب جوش، کمی شله زرد خوردم، چقدر خوشمزه بود.
ــ واقعا دست پخت زهرا خانم عالیه.لبخند زد.
– خدارو شکر که خوشتون امد.بعد از خوردن افطار، شروع به جمع کردن میزبودم که دیدم ریحانه از خواب بیدار شد. تازگی ها یاد گرفته بود خودش از تختش پایین می آمد.بغلش کردم و بوسیدمش و چند لقمه ی کوچک با عسل در
دهانش گذاشتم.بعد از تموم شدن کارم گفتم:
–من دیگه باید برم.بابت افطاری واقعا ممنونم خیلی زحمت کشیدید.
#بهقلملیلافتحیپور
#ادامه_دارد...
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 تمدن غربی بزرگترین ضربه را از زن با شرف و با استعداد ایرانی خورده است
🔸 رهبرانقلاباسلامی : قدرتهای غربی از اول انقلاب ادعای گزاف میکردند که از زن ایرانی میخواهند حمایت کنند. اخیراً هم به بهانهی حجاب باز قضیهی زن را مطرح کردهاند. چرا این کار را میکنند؟ حقیقت این است که زن با شرف و با استعداد ایرانی یکی از بزرگترین ضربهها را به تمدن غرب زده، اینها دلشان پر است. زن ایرانی در همهی میدانها ظاهر شده با موفقیت و سربلندی و با حجاب اسلامی
🗓۱۴۰۱/۵/۵
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا