دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ #رمان 199ستاره سهیل توی اتاقش کنار بخاری نشسته بود؛ پتوی آبی نفتی هم روی شانه هایش، ولی گر
⭐⭐⭐
⭐⭐
⭐
#رمان
200ستاره سهیل
دختر تکانی خورد. نشست توی باغچه، روی سبزیهایی که عمو کاشته بود. دستش را دراز کرد. دست نبود. انگشتانی که از نوک انگشتانش خون می چکید.
شمع را بالاتر گرفت. بدنش مور مور می شد. خواست جلوتر برود که کسی از پشت گلویش را گرفت. فریاد در گلویش خفه شد. دست و پا زد.
جوی خونی از زیر انگشتان دختر زیر پایش روان شد. دست و پا زد. صدای نفس های تندی در سرش پیچید. صدای دختر بود.
چیزی از توی باغچه بیرون کشید. ایستاد، به یک باره به طرف ستاره برگشت. خودش بود، جلوی خودش ایستاده بود. قوز کرده جلو آمد. باز هم جلوتر، دستانش را باز کرد.
قرآن یاسی رنگ را جلوی صورتش گرفت و دوباره آن قهقهه لعنتی ...
جیغ کشید! قرآنم ... قرآنم ...
گلویش تیر کشید. انگشتانش را فرو کرد روی پوست گردنش. احساس خفگی میکرد.
در اتاق باز شد، هنوز نفسنفس میزد، گلویش را بیشتر فشار داد. ثریا روی زمین کنارش نشست، دستش را از گلو جدا کرده، خانم دیگری برایش آب ریخت.
صدای برخورد دندانش با استکان، لرزش را بیشتر کرد.
فرشته ... بگین ... بیاد ... فرشته
ثریا ابرویش را بالا داد، الان؟ این موقع شب؟
_باید ... باهاش حرف بزنم ... باید یه چیز مهمی بهش بگم ... تورو خدا ...
این قدر بیقراری کرد که بالاخره تماسش را با فرشته برقرار کردند. پشت تلفن فقط زار زد و بین حرفهایش از فرشته خواست که هر طور شده قرآن و چادر نماز مادرش را برایش بیاورد.
با اینکه با فرشته حرف زده بود، ولی آرام نشد. آن شب برایش از یلدا هم طولانیتر میگذشت.
چراغ اتاق روشن بود. خبری از خورشید نبود. از کنار بخاری بلند شد. روی تختش نشست. دوباره بلند شد، رفت لب پنجره، سر دردی دور تا دور سرش را فرا گرفته بود.
آب خورد، دراز کشید. صدای آهنگ میشنید، ضبطی نبود، گوشی نبود، ولی صدا را میشنید، پیش به سوی خاک ...
دستش را روی گوش هایش فشار داد. سرش داشت منفجر میشد، اما صدا قطع نشد.
نگاهش افتاد به میز کوچک کنار بخاری، باید آرامبخش میخورد، خیز برداشت به سمت میز.
دستش را روی دستگیره گرد گذاشت و محکم کشیدش، کشو با صدا روی پایش افتاد.
دردی حس نکرد، نگاهی به انگشت شستش انداخت، کبود شده بود.
✍🏻 ف.سادات {طوبی}
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
27.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✂️༻ جمعه و خیاطی ༺✂️
آموزش شماره 0⃣5⃣
✂️ آموزش دوخت یه #هدشال ۶ پیله
❇️ بســــــیییار شیک و خاص👌🤩
میتونید برای عید خودتون یا گلدختراتون با رنگهای متنوع بدوزید😍
✅ پارچه کرپ حریر مناسبه
✅ بسیار مناسب درآمدزایی هست چون قیمت نمونههای بازاریش خیلی بیشتر از خونگیش درمیاد
💛 برای دیدن سایر خیاطی های آسون و پرکاربردمون کافیه هشتگ #آموزش_خیاطی رو دنبال کنید☺️🌼
#آموزش_خیاطی | #هد_شال | #خیاطی
#آموزش_هدشال | #هدشال_6پیله
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
موج کره ای.mp3
24.55M
بسم الله الرحمن الرحیم
💖 در سالروز میلاد با سعادت قمربنیهاشم، آن ناخدای کشتی ولایتمداری و غیرت دینی، برای حل مشکلات فرهنگی کشور دست به دامان حضرتش میشویم...
💠 سهم هر نفر قرائت ۱۳۳ مرتبه از این ذکر شریف:
یا کاشِفَ الکَربِ عن وجهِ الحُسَین ، اِکشِف کَربَنا بِحَقِّ اَخیکَ الحُسَین
ای غمگسار و مشکلگشای امام حسین(ع)، به حق امام حسین(ع) گره از کار ما باز کن...
🔅 @hejabuni 🔅
🌸 روز جانباز اول از همه بر شما مبارک باشه آقاجان 😍
جسم تو کامل است، ناقص نیست
میدهد عطر یک بغل گل یاس
دستت اما حکایتی دارد
رَحِمَ اللهُ عَمّیَ العَبّـاس
#دوستت_دارم
🌸 @hejabuni 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مقام معظم رهبری:
درماه شعبان نباید غفلت کرد
🌸ماه پربرکت شعبان
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
آتیشه عشقم تب عباسه_۲۰۲۳_۰۲_۲۵_۰۸_۰۷_۴۱_۶۶۲.mp3
4.75M
🔊 #سرود💐
آتیشه عشقم تب عباسه
🌺 ویژه ولادت #حضرت_اباالفضل علیه السلام
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_علیه_السلام
کربلایی حسین طاهری
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
♨️ پویش اتاق عمل ویژه بانوان
✅ اختصاص اتاق عمل های ویژه بانوان با کادر پزشکی بانوان
🔰مابانوان این مرز وبوم حق برخورداری از این فرصت را داریم که در زمان عمل در آرامش بوده وبدون حضور آقایان در اتاق عمل ،جراح به جراحی ما بپردازد.
الحمدلله کادر خانم مجرب اتاق عمل هم تعدادشان کم نیست.
لینک پویش 👇👇👇
http://farsnews.ir/my/c/183359
#مطالبه_گری
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
♨️ بنظرتون انسانیت حکم میکنه با زن بارداری که فرزند مرده بدنیا میاره چه برخوردی بشه؟ حتما میگید با
🔥 داغ کردن بدن زن در آیین زرتشت 😰
♨️ در کتاب زرتشتی روایت پهلوی صفحه ۴۵ به شوهران در مواردی اجازه داده که زن رو #داغ کنن به علاوه اموالی که در اختیار زن قرار داده پس بگیره😥.
🔻این موارد عبارتند از :👇
ـ از زن بخواهد لباسش را در آورد اما او نیمه در آورد.
ـ از او بخواهد که کار خوب کند اما کار بد کند.
ـ شوهر از او بخواهد کاری کند که به اندازه ی درهمی ارزش داشته باشد اما زن کاری کند که به اندازه میخی ارزش داشته باشد.
ـ از او بخواهد یزش کند اما نکند. (لغتنامه دهخدا: یزش = عبادت)
♨️ پس از آن آمده که اگر زن سه بار به شوهر بگوید: “وظایف زنی را انجام ندهم” حکم او #مرگ است😱
📚روایت پهلوی -میرفخرایی-ص ۴۵
#زرتشت_و_زنان
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ #رمان 200ستاره سهیل دختر تکانی خورد. نشست توی باغچه، روی سبزیهایی که عمو کاشته بود. دستش
⭐⭐⭐
⭐⭐
⭐
201 و 202 ستاره سهیل
از بین داروها گشت. آرامبخش را پیدا کرد. دو تا را همزمان توی دهانش انداخت.
با دستان لرزانش آب ریخت توی لیوان لیوان.
موکت زیر پایش خیس شد. پایش هم.
لیوان را یک نفس سر کشید. آب از دو طرف دهانش ریخت زیر گلویش.
تند تند نفس کشید. دوباره راه رفت. دوباره نشست. فایده نداشت. با خودش فکر کرد اگر دوزش را بالا ببرد سردردش زودتر خوب میشود.
جعبه قرص را برداشت. چهار تا دیگر هم خورد.
حالا بدنش نایی نداشت. یک لیوان آب روی صورتش ریخت. بی رمق نشست روی موکت وسط اتاق.
هنوز سرش درد میکرد. صدای آهنگ دوباره آمد سراغش. چهار تای دیگر هم خورد. سه تای دیگر هم.
چشمانش نمیدید. صدا قطع شد. در تاریکی مطلق فرو رفت.
بعد از مدتی که نمی دانست چقدر بود، دوباره درد را حس کرد. چشمانش را با لرزش پلک هایش باز کرد. زبانش چسبیده بود ته گلویش.
سرش هنوز نبض میزد. نگاهش به ساعت روی دیوار افتاد.
۸ بود صبح یا شب؟
سر برگرداند. عمو کنارش داشت گریه میکرد. صحنه ها برایش ناآشنا بودند. چیزی یادش نمی آمد. صدای به هم خوردن دانه های تسبیح در گوشش اکو شد.
تسبیح... تسبیح... قرآن... جانماز...
با یک حرکت روی تخت نیم خیز شد.
_قرآنم... عمو...
به التماس افتاد.
_قرآنم کجاست ...عمو...
عمو بدون هیچ حرفی طرف میز سفید کنار تخت رفت از توی کشو قرآن یاسی رنگی را بیرون کشید.
قرآن خاکی را از دستان عمو رو ربود. بغلش کرد. فشردش به قلبش. سرش را خم کرد روی قرآن بلند بلند گریه کرد. عمو هم با صدای بلند.
حس کردن قلبش برای اولین بار دارد می زند. انگار قبل از آن اصلا قلبی نداشت. گریه اش تمام نمی شد. تخت هم به شدت تکان میخورد.
_قرآنم... عمو قرآنم...
⭐⭐⭐
⭐⭐
⭐
#رمان
202ستاره سهیل
از زمانی که قرآن و چادر نمازش به دستش رسیده بود، وضعیت روحی اش روز به روز بهتر می شد.
رفت و آمد فرشته هم کمک زیادی به بهبود حالش می کرد.
سعی میکرد شب و روزش را طوری مشغول بچه ها باشد که وقتی سرش روی بالش می رسد، بیهوش شود.
با این حال، باز هم زیر نظر روانپزشک بود و دارو مصرف میکرد. کابوسهای وحشتناک، گه گاه سراغش می آمد، با دلداری های فرشته و قرص آرام بخش و بازی با بچه ها وضعیت را تحمل میکرد.
عمو هم در آن مدت دو بار به ملاقاتش آمده بود، از اینکه متوجه شد عفت را هم به جرم همکاری با مینو و میلاد دستگیر کرده اند، خوشحال بود.
گاهی کنار بچه ها می نشست و معصومیت چشمانشان را تماشا می کرد. به خودش یادآوری می کرد، خودش هم روزی معصوم بود. گاهی با تمرین کردن صبر، غذا به دهانشان می گذاشت.
صدای اذان را که می شنید ناخودآگاه صورتش از اشک خیس می شد. وجود چادر نماز مادرش و قرآن یاسی رنگش کمک می کرد آن پنج سال را بهتر تحمل کند.
کارش که تمام می شد می دانست فرشته را کجا پیدا کند، یا در حال کار کردن با بچه ها بود یا توی کتابخانه.
فرشته سرش را روی کتابی خم کرده بود. کنارش نشست روی صندلی، به آرامی کتاب را بست، فرشته وحشت زده سرش را بالا گرفت.
_ وای ... دختر هزار بار گفتم؛ میای بالا سرم موقع خوندنِ کتاب تقی توقی ...
ستاره با ته مانده هایی از اندوه که در صورتش بود گفت: 《ببخشید ... چی میخوندی؟》
_ کتاب دیگه ... گفتم تا صابر میاد دنبالم یه چیزی بخونم.
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
#گزارش
#بینالملل
♨️پلیس هنگ کنگ سه نفر را در ارتباط با قتل مدل کره ای دستگیر کرد
🚨پلیس والدین و برادر همسر سابق "ابی چوی" را در ارتباط با قتل او دستگیر کرد. او با خانواده ی همسر سابقش مشکل مالی داشته و برادر همسر سابقش به عنوان راننده ی او بوده
😱بقایای جسد خانم چوی در یخچال یک خانه ی روستایی کشف شد
📌این همه قتل زنان جوان تو کشورای دیگه هست، صدای کسی درنمیاد !!یعنی باور کنیم که فقط زنان ایرانی براشون عزیز هستن؟!
🌐 منبع:https://www.theguardian.com/world/2023/feb/5/hong-kong-police-arrest-three-after-finding-remains-of-model-abby-choi
#تولیدی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
حجاب در عصر نبوی.mp3
3.16M
🔰 حجاب و هند جگرخوار
🖌 داستان اول برگرفته از تاریخ مدینه دمشق (ابن عساکر) ج 70 ص183 (و بخشهایی از آن در: تاریخ الرسل و الملوک، ج2، ص55؛ البدایه و النهایه، ج4، ص319؛ الطبقات الکبری، ج8، ص9)
داستان دوم: شعب الایمان، ج10، ص219؛ سنن ابی داود، ج4، ص106؛ سنن بیهقی، ج2، ص486؛ الجامع لاحکام القران (قرطبی)، ج12، ص229؛ تفسیر طبری، ج17، ص260
#پادکست
#حجاب
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
🎥 تبلیغ متفاوت حجاب| فرودگاه #قشم
به این میگن #کار_فرهنگی تمیز
محجبه شدن توریست روسیه ای
صحبت های جالب توریست در مورد ایران رو انتهای کلیپ حتما ببینید...
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
ای نور چشم حضرت آقای کربلا
بعد از حسین دلبر دیوانگان تویی
این افتخار ماست که فامیل تان شدیم
پس شاهزاده همه ایرانیان تویی...
❇️ سالروز ولادت چهارمین نور ولایت و امامت حضرت زین العابدین امام سجاد(ع) بر تمام شیعیان مبارک باد...
#میلاد_امام_سجاد (ع)
#زین_العابدین #علی_بن_الحسین
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 201 و 202 ستاره سهیل از بین داروها گشت. آرامبخش را پیدا کرد. دو تا را همزمان توی دهانش اند
⭐⭐⭐
⭐⭐
⭐
#رمان
203ستاره سهیل
نگاه فرشته روی صورتش ماند.
_حالت بهتره؟ فکر کنم یکم آب زیر پوستت جمع شده.
ستاره لبخند کوتاه و محوی زد.
_ به زور قرص و دارو... چه فایده؟
فرشته گردن کج کرد.
_خب کم کم که خوب شدی دارو هاتم میذاری کنار.
ستاره بحث را عوض کرد.
_داری میپیچونی که نگی چی میخونی؟
فرشته نگاهش رفت پشت جلد کتاب.
_نه بابا پیچوندنم کجا بوده؟ تاریخ پهلویه ... دارم برای کانالم کلیپ میسازم، نیاز بود یه نگاه به این کتاب بندازم.
_کانالت درباره چیه؟
_ روشنگری، حالا تاریخ توش هست؛ سیاست هست؛ رفع شبهه هست ... تو چی میخوای؟
ستاره دستش را به طرف خودش برگرداند.
_من؟ من خاک برسری ... چی می خوام ... حالم از هرچی اسم روشنفکری و روشنگری به هم میخوره.
_ دور از جونت ... چرا ؟
ستاره پیشانی اش را به پشت دستش تکیه داد. خاطره ای برایش مرور شد. با بغض جواب داد: 《یاد گیلاد افتادم ... یاد جلساتی که ...》
_ اگه ناراحت میشی چیزی نگو، خب!
_ نه ... بذار حرف بزنم ... شاید باید اینا رو بریزم بیرون، هر شب دارم کابوس میبینم ... باید یکی باشه ... باید بگم ... مثلا همین پهلوی ... گیلاد یه حرفهایی میزد .
_چی؟
_خیلی چیزا ... زیاد یادم نیست، ولی یه بار درباره جدایی بحرین از ایران گفت، از احترام شاه به زنای دیگه، از دیه ...
✍🏻 ف.سادات {طوبی}
@tooba_banoo
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ #رمان 203ستاره سهیل نگاه فرشته روی صورتش ماند. _حالت بهتره؟ فکر کنم یکم آب زیر پوستت جمع
⭐⭐⭐
⭐⭐
⭐
#رمان
204ستاره سهیل
فرشته شروع کرد به خندیدن.
_احترام؟ اونم شاه به زنا؟ ... جالبه! از بحرین هم واقعاً گفته؟
ستاره سر تکان داد.
_ عجیبه که اعتراف کردن به این یکی حالا چی گفتن؟
ستاره نفس عمیقی کشید. به پشتی صندلی تکیه داد.
_ میگفت محمد رضا خیلی مرد بوده که بحرینو داده رفته ... میگفت بحرین هیچ ارزشی برای ما نداشته و اگر میخواسته پسش بگیره باید کلی آدم می کشته ...
کف دستانش را به چشمانش فشار داد.
_وای دارم سر درد میشم دوباره ... یادآوریشم حالمو بد میکنه.
فرشته که تا آن لحظه سکوت کرده بود، به حرف آمد.
_جالبه ... یه قضیه رو برعکس میکنن و به اسم حقیقت به خوردتون میدن ...
ستاره با انگشتش گوشه شقیقه اش را ماساژ میداد.
_ حقیقتش چیه؟
_ حقیقتش تو کتابای تاریخ هست ... خب خلاصه بخوام بهت بگم اینه که بحرین یه جزیره تو خلیج فارسه و در اصل مال ایران بوده.
ولی زمان قاجار، انگلیس میاد یه قرار داد میبنده با حاکم بحرین که بتونه تو منطقه نفوذ کنه و پایگاه نظامی بزنه.
ستاره با اشتیاق گوش میداد و حرفها را با حرفهای گیلاد مقایسه می کرد.
_ خب!
_ انگلیس خیلی از کشورها رو مستعمره خودش کرده بود ... سر این قضیه هم باید با احتیاط پیش میرفت... ایران اولش یکم اعتراض میکنه، ولی بعد عربستان و انگلیس میان وسط و دهن شاهو میبندن ...
خلاصه با وعده و وعید ساکتش میکنن، بعدم محمدرضا برای توجیه کارش شروع میکنه به چرت و پرت گفتن که کی گفته بحرین ارزش داره و از این حرفا !
... هویدا هم که نخست وزیرش بوده با پررویی تمام میگه: اصلا بحرین دخترمون بوده دلمون خواست شوهرش بدیم.
✍🏻 ف.سادات {طوبی}
@tooba_banoo
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓