حجاب در عصر نبوی.mp3
3.16M
🔰 حجاب و هند جگرخوار
🖌 داستان اول برگرفته از تاریخ مدینه دمشق (ابن عساکر) ج 70 ص183 (و بخشهایی از آن در: تاریخ الرسل و الملوک، ج2، ص55؛ البدایه و النهایه، ج4، ص319؛ الطبقات الکبری، ج8، ص9)
داستان دوم: شعب الایمان، ج10، ص219؛ سنن ابی داود، ج4، ص106؛ سنن بیهقی، ج2، ص486؛ الجامع لاحکام القران (قرطبی)، ج12، ص229؛ تفسیر طبری، ج17، ص260
#پادکست
#حجاب
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
🎥 تبلیغ متفاوت حجاب| فرودگاه #قشم
به این میگن #کار_فرهنگی تمیز
محجبه شدن توریست روسیه ای
صحبت های جالب توریست در مورد ایران رو انتهای کلیپ حتما ببینید...
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
ای نور چشم حضرت آقای کربلا
بعد از حسین دلبر دیوانگان تویی
این افتخار ماست که فامیل تان شدیم
پس شاهزاده همه ایرانیان تویی...
❇️ سالروز ولادت چهارمین نور ولایت و امامت حضرت زین العابدین امام سجاد(ع) بر تمام شیعیان مبارک باد...
#میلاد_امام_سجاد (ع)
#زین_العابدین #علی_بن_الحسین
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 201 و 202 ستاره سهیل از بین داروها گشت. آرامبخش را پیدا کرد. دو تا را همزمان توی دهانش اند
⭐⭐⭐
⭐⭐
⭐
#رمان
203ستاره سهیل
نگاه فرشته روی صورتش ماند.
_حالت بهتره؟ فکر کنم یکم آب زیر پوستت جمع شده.
ستاره لبخند کوتاه و محوی زد.
_ به زور قرص و دارو... چه فایده؟
فرشته گردن کج کرد.
_خب کم کم که خوب شدی دارو هاتم میذاری کنار.
ستاره بحث را عوض کرد.
_داری میپیچونی که نگی چی میخونی؟
فرشته نگاهش رفت پشت جلد کتاب.
_نه بابا پیچوندنم کجا بوده؟ تاریخ پهلویه ... دارم برای کانالم کلیپ میسازم، نیاز بود یه نگاه به این کتاب بندازم.
_کانالت درباره چیه؟
_ روشنگری، حالا تاریخ توش هست؛ سیاست هست؛ رفع شبهه هست ... تو چی میخوای؟
ستاره دستش را به طرف خودش برگرداند.
_من؟ من خاک برسری ... چی می خوام ... حالم از هرچی اسم روشنفکری و روشنگری به هم میخوره.
_ دور از جونت ... چرا ؟
ستاره پیشانی اش را به پشت دستش تکیه داد. خاطره ای برایش مرور شد. با بغض جواب داد: 《یاد گیلاد افتادم ... یاد جلساتی که ...》
_ اگه ناراحت میشی چیزی نگو، خب!
_ نه ... بذار حرف بزنم ... شاید باید اینا رو بریزم بیرون، هر شب دارم کابوس میبینم ... باید یکی باشه ... باید بگم ... مثلا همین پهلوی ... گیلاد یه حرفهایی میزد .
_چی؟
_خیلی چیزا ... زیاد یادم نیست، ولی یه بار درباره جدایی بحرین از ایران گفت، از احترام شاه به زنای دیگه، از دیه ...
✍🏻 ف.سادات {طوبی}
@tooba_banoo
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ #رمان 203ستاره سهیل نگاه فرشته روی صورتش ماند. _حالت بهتره؟ فکر کنم یکم آب زیر پوستت جمع
⭐⭐⭐
⭐⭐
⭐
#رمان
204ستاره سهیل
فرشته شروع کرد به خندیدن.
_احترام؟ اونم شاه به زنا؟ ... جالبه! از بحرین هم واقعاً گفته؟
ستاره سر تکان داد.
_ عجیبه که اعتراف کردن به این یکی حالا چی گفتن؟
ستاره نفس عمیقی کشید. به پشتی صندلی تکیه داد.
_ میگفت محمد رضا خیلی مرد بوده که بحرینو داده رفته ... میگفت بحرین هیچ ارزشی برای ما نداشته و اگر میخواسته پسش بگیره باید کلی آدم می کشته ...
کف دستانش را به چشمانش فشار داد.
_وای دارم سر درد میشم دوباره ... یادآوریشم حالمو بد میکنه.
فرشته که تا آن لحظه سکوت کرده بود، به حرف آمد.
_جالبه ... یه قضیه رو برعکس میکنن و به اسم حقیقت به خوردتون میدن ...
ستاره با انگشتش گوشه شقیقه اش را ماساژ میداد.
_ حقیقتش چیه؟
_ حقیقتش تو کتابای تاریخ هست ... خب خلاصه بخوام بهت بگم اینه که بحرین یه جزیره تو خلیج فارسه و در اصل مال ایران بوده.
ولی زمان قاجار، انگلیس میاد یه قرار داد میبنده با حاکم بحرین که بتونه تو منطقه نفوذ کنه و پایگاه نظامی بزنه.
ستاره با اشتیاق گوش میداد و حرفها را با حرفهای گیلاد مقایسه می کرد.
_ خب!
_ انگلیس خیلی از کشورها رو مستعمره خودش کرده بود ... سر این قضیه هم باید با احتیاط پیش میرفت... ایران اولش یکم اعتراض میکنه، ولی بعد عربستان و انگلیس میان وسط و دهن شاهو میبندن ...
خلاصه با وعده و وعید ساکتش میکنن، بعدم محمدرضا برای توجیه کارش شروع میکنه به چرت و پرت گفتن که کی گفته بحرین ارزش داره و از این حرفا !
... هویدا هم که نخست وزیرش بوده با پررویی تمام میگه: اصلا بحرین دخترمون بوده دلمون خواست شوهرش بدیم.
✍🏻 ف.سادات {طوبی}
@tooba_banoo
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ #رمان 204ستاره سهیل فرشته شروع کرد به خندیدن. _احترام؟ اونم شاه به زنا؟ ... جالبه! از ب
سلام و عرض ادب
ان شاءالله تا آخر هفته رمان بعد از چندین ماه تموم میشه. گفتم مژده بدم بهتون☺️
پیشنهاد و انتقاد و نظرتون رو برام بفرستید ممنون 🌺🌺👇
@tooba_banoo
موج کره ای.mp3
32.66M
#تنها_مسیر
💠 اگر انسان خودش این کار را انجام ندهد، در روند طبیعی زندگی به این کار مجبور میشود.
🔹 استاد پناهیان
🌸 @hejabuni 🌸
💠 مرتضی آقا تهرانی، نماینده تهران و رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی ضمن حضور در میان تجمع اعتراضی و خیره کننده👌 دیروز بانوان و دغدغه مندان علیه وضعیت حجاب مقابل مجلس صورت گرفت ؛ اشاره کردند👇
✔ « مابه دنبال این هستیم که بحث بیحجابی و کشفحجاب مدیریت شود ؛ برای این برنامه داریم و انشالله در صحن علنی مجلس بررسی میشود ».
🌐 http://fna.ir/1uq267
#مطالبه_گری #حجاب
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 اقدام عجیب یک زن هنگام کتک خوردن از شوهر
⭕️ زنی که به خاطر اسلام، آرزوی کتک خوردن داشت!
🔹 برشی ازسخنرانی #حجت_الاسلام_راجی
#جانباز
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
💛 eitaa.com/joinchat/2624848127C5fa3e55e4a
💰 آمـوزش کـسب درآمـد از ایــتــــــــا C᭄
🥇 تـوسـط ایـده پـرداز بـرتـر کـشـور
💯 درصـد تـضـمـیـن بـازگـشـت وجـه
🌸 مــشــاوره رایـگـان کـســب و کـــار
💛 eitaa.com/joinchat/2624848127C5fa3e55e4a
هدایت شده از دانشگاه حجاب
#چی_شد_چادری_شدم
میشه برامون تعریف کنید چی شد چادری شدید؟ 😍
👉🏻 @f_v_7951
منتظر خاطرات جذابتون هستیم 🤩
🔅 @hejabuni♢دانشگاه حجاب🔅
#چرا_چادری_شدم؟
من تو یه خانواده مذهبی بزرگ شدم.
ولی بد حجاب بودم.
پدرم خیلی بیشتر از مادرم به بد حجابی من اعتراض میکرد.
من خیلی بهم بر میخورد و باعث میشد لج کنم.
بعد از مدتی با اینکه خیلی رفتار پدر و مادرم آزارم میداد و دوست داشتم شخصیت خاص خودم رو داشته باشم
تصمیم گرفتم باحجاب باشم.
که جالبی این قسمت از زندگیم این بود که بعد از گذشت اون اتفاق خودم تصمیم به محجبه بودن گرفتم.
یه روز توی مدرسه چادرم رو جا گذاشتم .(سال پیش بود)
بعد صبحش خیلی دنبال چادرم گشتم و خیلی ناراحت بودم.
بالاخره با اصرارهای مادر و پدرم رفتم مدرسه و متوجه شدم که چادرم رو تو کلاس جا گذاشته بودم.
📩 ۱۴ساله از تهران
ـــــــــــــــــــــ
ارسال خاطرات: @f_v_7951
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ #رمان 204ستاره سهیل فرشته شروع کرد به خندیدن. _احترام؟ اونم شاه به زنا؟ ... جالبه! از ب
⭐⭐⭐
⭐⭐
⭐
#رمان
205ستاره سهیل
ستاره روی میز خم شد. دستش را زیر چانه اش گذاشت.
_خب بحرین چه ارزشی داشت؟
_از هر لحاظی که فکرشو بکنی؛ نفت؛ صید ماهی؛ مروارید ... ولی میدنش بره، بعدم مثلا خیلی قانون مدارن، همه چیزو میذارن به عهده نماینده های سازمان ملل که مسئله رو حل کنن
_حلش کردن؟
فرشته نیشخندی زد.
_ آره ولی به نفع خودشون، گفتن جدایی بحرین از ایران باید زیر نظر سازمان ملل انجام بشه ... قرار میذارن که یک همه پرسی از مردم بحرین انجام بشه، این که میخوان از ایران جدا بشه یا نه!
_خواستن؟
فرشته سرش را به دو طرف تکان داد. متاسفانه اصلا رفراندومی برگزار نشد، یه مراسم صوری فقط انجام میشه و خیلی سریع تو شورای امنیت جدایی بحرین از ایران رو اعلام میکنن.
ستاره باز هم داشت مقایسه می کرد. دو جلسه روشنگری در ذهنش بود. یکی با گیلاد و دیگری با فرشته.
می توانست راحت سوالش را بپرسد. بدون هیچ تنبیهی!
منبع فرشته کتاب و کتابخانه بود. منبع گیلاد؟ تفسیر هایی از یک یا چند عکس، یا عکس های منتخب
_مردم خودمون براشون مهم نبود؟
فرشته گوشی اش را چک کرد.
_ چرا ولی مثل خیلی از اعتراض ها سرکوب شد. شاه فقط تنها کاری که کرد این بود که برای تنب بزرگ و تنب کوچک و ابوموسی که مال خود ایران و هم هستن، یه موافقت نامه از انگلیس و قبایل عربی گرفت.
_ موافقت نامه؟ یعنی چی؟ موافقت کنن که اینا مال ایرانه؟
فرشته خنده عصبی کرد.
_ نه عزیز دلم؟ موافقت نامه درباره اینکه ایران این ۳ تا جزیره رو اشغال کرده ...
صورت ستاره در هم رفت.
_ چی؟ خیلی مسخره است واقعا
_ آره، مسخره تر اینه که خیلی از خودیا اینا رو نمیدونن، نمونهاش خودم ... به خاطر ندونستنم خیلی هزینه دادم ... یا تو ...
برا همین دارم تو کانالم از این کلیپ ها پخش می کنم ...ندونستن هزینه داره!
@tooba_banoo
✍🏻 ف.سادات {طوبی}
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ #رمان 205ستاره سهیل ستاره روی میز خم شد. دستش را زیر چانه اش گذاشت. _خب بحرین چه ارزشی د
⭐⭐⭐
⭐⭐
⭐
#رمان
206ستاره سهیل
ستاره خنده تلخی کرد.
_بعد از اینکه یه همچین اتفاقی برات بیفته، دیگه مسخره نیست. ترسناکه!
فرشته بدون توجه به حرف ستاره ادامه داد: 《حالا این موافقت نامه تاریخی شده بهانه برای بعضی کشورا که ادعا کنن این جزیره مال اوناست》... بعضی وقتا فکر می کنم اگه امام اون زمان نبود، شاه کل کشور رو می داد به این و اون، الانم بچه هاش میخواستن پادشاه یه بخش از یه روستا باشند
بعد به حرف خودش خندید.
ستاره ولی توی فکر بود و لبخند زورکی زد. انگشتانش را در هم حلقه کرد.
_ فرشته تو گفتی به خاطر ندونستن تاریخ ضربه خوردی؟ درست شنیدم؟ یا اثر این قرص هاست.
خنده روی لب های فرشته ماسید، نگاهش را پایین کشید.
_ آره ... همینو گفتم ...
_ ولی من اصلا فکر نمیکنم تو آزارت به مورچه هم رسیده باشه!
فرشته نخندید، ساکت شد.
_ببخشید ... ناراحتت کردم؟
چشمان فرشته را دید که لحظه به لحظه تر میشدند.
با پشت شستش اشکش را گرفت.
_ نه عزیزم! چه حرفیه؟ ... خب هر کسی یه گذشته ای داره ... یادته کتاب دالان بهشتو بهت دادم؟
_ اوهوم
_ زندگی من یه چیزی شبیه این داستانه ...
ستاره وسط حرفش پرید ...
_ تو چه هزینه ای دادی؟
فرشته بغض کرده جواب داد.
_عشقمو از دست دادم!
_چی؟ متوجه نمیشم ... یعنی چی؟ ... یعنی صابر ... ببخشید آقا صابر، عشقت نیست؟
فرشته چهره اش به لبخندی باز شد.
اون که جونمه، منظورم نامزدمه.
@tooba_banoo
✍🏻 ف.سادات {طوبی}
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
سلام و عرض ادب ان شاءالله تا آخر هفته رمان بعد از چندین ماه تموم میشه. گفتم مژده بدم بهتون☺️ پیشنها
🔸گوشه ای از نظرات شما همراهان نازنین