eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ 🔻 عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام😍 🌸میلاد ارباب مبارک🌸 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓 💚 💚💚 💚💚💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ارباب جـــ❤️ـــانم تولدت مبارکمون باشه✨🌸 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 زیبایی‌های دنیای بعد از ظهور 🎙استاد محمودی برای کل مردم دنیا زیبایی های دنیای بعد از ظهور را به زبان های مختلف زیرنویس و دوبله کنید 👌و بگویید پسر حسین بن علی علیه السلام ( پیاده روی اربعین حسینی) اگر بیاید دنیا و انسان ها متحول خواهند شد 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
- من که بهش گفتم به شوهرش بگه بیاد اینجا چارتا حوری ببینه... پس چرا نیومد؟؟ 🌸 @hejabuni 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ #رمان 198ستاره سهیل با دیدن فرشته اوضاع روحی اش بهتر شده بود. تازه چشمانش داشت در و دیوار
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 199ستاره سهیل توی اتاقش کنار بخاری نشسته بود؛ پتوی آبی نفتی هم روی شانه هایش، ولی گرم نمی‌شد. استخوان‌ هایش یخ زده بودند. سرمایی عجیب که داشت دست و پایش را از کار می‌انداخت. فرشته بالش کنارش گذاشت. _ حداقل دراز بکش ... من باید به بچه ها سربزنم، ثریا میاد پیشت، دختر خوبیه ... شماره امو داره، هر مشکلی داشتی بگو بهم زنگ بزنه _خوش به حالشون فرشته با تعجب پرسید: 《چی؟》 ستاره به هق هق افتاد، شانه هایش از زیر پتو می لرزید. _ کاش منم مثل اونا بودم ... کاش ... هیچی نمی‌فهمیدم ... کاش ... وقتی بدنیا می‌اومدم می‌ذاشتنم اینجا ... اشک‌هایش یکی‌یکی سر می‌خوردند و لکه‌های درشت سفیدی روی بالش به جای می گذاشتند. فرشته با نوازش شستش، صورت ستاره را پاک کرد. _ این قدر خودتو از تو نخور عزیز دلم ... همه‌مون تو زندگی یه اشتباه خیلی بزرگ و وحشتناک کردیم ... از یکی مثل تو لو رفته ... از من لو نرفته. تنها فرقمون همینه ... قرصتو بخور بعدم استراحت کن‌. این پنج سالو نمی‌تونی این‌طوری دووم بیاری. انگشتش را بین دندان‌هایش گذاشت، محکم فشارش داد. بی‌صدا هق زد. فرشته که از کنارش رفت، سرش را زیر پتو کرد برد. بلکه به‌ زور آرام‌ بخشش، خواب برود. توی حیاط خانه شان بود. از توی حیاط خانه، صدای قهقهه شنید. قفل پشت دوی اتاق را باز کرد، پایش را روی موزائیک حیاط گذاشت، کف پایش سوخت. شمعی که در دستش بود را بالا گرفت. دختری پشت به او کنار باغچه ایستاده بود. سر کوچکی داشت و بدن کشیده و لاغری. صدای قهقهه از طرف دختر بود ولی تکان نمی خورد. یک قدم دیگر به جلو برداشت. ✍🏻 ف.سادات‌ {طوبی} 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ #رمان 199ستاره سهیل توی اتاقش کنار بخاری نشسته بود؛ پتوی آبی نفتی هم روی شانه هایش، ولی گر
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 200ستاره سهیل دختر تکانی خورد. نشست توی باغچه، روی سبزی‌هایی که عمو کاشته بود. دستش را دراز کرد. دست نبود. انگشتانی که از نوک انگشتانش خون می چکید. شمع را بالاتر گرفت. بدنش مور مور می شد. خواست جلوتر برود که کسی از پشت گلویش را گرفت. فریاد در گلویش خفه شد. دست و پا زد. جوی خونی از زیر انگشتان دختر زیر پایش روان شد. دست‌ و پا زد. صدای نفس‌ های تندی در سرش پیچید. صدای دختر بود. چیزی از توی باغچه بیرون کشید. ایستاد، به یک‌ باره به‌ طرف ستاره برگشت. خودش بود، جلوی خودش ایستاده بود. قوز کرده جلو آمد. باز هم جلوتر، دستانش را باز کرد. قرآن یاسی رنگ را جلوی صورتش گرفت و دوباره آن قهقهه لعنتی ... جیغ کشید! قرآنم ... قرآنم ... گلویش تیر کشید. انگشتانش را فرو کرد روی پوست گردنش. احساس خفگی می‌کرد. در اتاق باز شد، هنوز نفس‌نفس می‌زد، گلویش را بیشتر فشار داد. ثریا روی زمین کنارش نشست، دستش را از گلو جدا کرده، خانم دیگری برایش آب ریخت. صدای برخورد دندانش با استکان، لرزش را بیشتر کرد. فرشته ... بگین ... بیاد ... فرشته ثریا ابرویش را بالا داد، الان؟ این موقع شب؟ _باید ... باهاش حرف بزنم ... باید یه چیز مهمی بهش بگم ... تورو خدا ... این‌ قدر بی‌قراری کرد که بالاخره تماسش را با فرشته برقرار کردند. پشت تلفن فقط زار زد و بین حرف‌هایش از فرشته خواست که هر طور شده قرآن و چادر نماز مادرش را برایش بیاورد. با اینکه با فرشته حرف زده بود، ولی آرام نشد. آن شب برایش از یلدا هم طولانی‌تر می‌گذشت. چراغ اتاق روشن بود. خبری از خورشید نبود. از کنار بخاری بلند شد. روی تختش نشست. دوباره بلند شد، رفت لب پنجره، سر دردی دور تا دور سرش را فرا گرفته بود. آب خورد، دراز کشید. صدای آهنگ می‌شنید، ضبطی نبود، گوشی نبود، ولی صدا را می‌شنید، پیش به سوی خاک ... دستش را روی گوش‌ هایش فشار داد. سرش داشت منفجر می‌شد، اما صدا قطع نشد. نگاهش افتاد به میز کوچک کنار بخاری، باید آرام‌بخش می‌خورد، خیز برداشت به سمت میز. دستش را روی دستگیره گرد گذاشت و محکم کشیدش، کشو با صدا روی پایش افتاد. دردی حس نکرد، نگاهی به انگشت شستش انداخت، کبود شده بود. ✍🏻 ف.سادات‌ {طوبی} 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
27.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✂️༻‌ جمعه و خیاطی ༺✂️ آموزش شماره 0⃣5⃣ ✂️ آموزش دوخت یه ۶ پیله ❇️ بســــــیییار شیک و خاص👌🤩 میتونید برای عید خودتون یا گل‌دختراتون با رنگهای متنوع بدوزید😍 ✅ پارچه کرپ حریر مناسبه ✅ بسیار مناسب درآمدزایی هست چون قیمت نمونه‌های بازاریش خیلی بیشتر از خونگیش درمیاد 💛 برای دیدن سایر خیاطی های آسون و پرکاربردمون کافیه هشتگ رو دنبال کنید☺️🌼 | | | 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
موج کره ای.mp3
24.55M
موج کره ای 🇰🇷 💠 جلسه هشتم 🎧 بی تی اس (BTS) ، اکسو (EXO) ، بلک پینک ( BLACKPINK) 🎬 کی دراما ✅ برگزاری جلسه ی نقد در کلاس ✅ خلاصه ی مواجهه مربی با دانش آموز 🔺ادامه دارد... 🌸 @Hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
بسم الله الرحمن الرحیم 💖 در سالروز میلاد با سعادت قمربنی‌هاشم، آن ناخدای کشتی ولایتمداری و غیرت دینی، برای حل مشکلات فرهنگی کشور دست به دامان حضرتش می‌شویم... 💠 سهم هر نفر قرائت ۱۳۳ مرتبه از این ذکر شریف: یا کاشِفَ الکَربِ عن وجهِ الحُسَین ، اِکشِف کَربَنا بِحَقِّ اَخیکَ الحُسَین ای غمگسار و مشکل‌گشای امام حسین(ع)، به حق امام حسین(ع) گره از کار ما باز کن... 🔅 @hejabuni 🔅
🌸 روز جانباز اول از همه بر شما مبارک باشه آقاجان 😍 جسم تو کامل است، ناقص نیست میدهد عطر یک بغل گل یاس دستت اما حکایتی دارد رَحِمَ اللهُ عَمّیَ العَبّـاس 🌸 @hejabuni 🌸
ای اهل حرم میر و علمدار خوش آمد✨😍 سقای حسین سید و سالار خوش آمد😇🌸 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مقام معظم رهبری: درماه شعبان نباید غفلت کرد 🌸ماه پربرکت شعبان 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آتیشه عشقم تب عباسه_۲۰۲۳_۰۲_۲۵_۰۸_۰۷_۴۱_۶۶۲.mp3
4.75M
🔊 💐 آتیشه عشقم تب عباسه         🌺 ویژه ولادت علیه السلام کربلایی حسین طاهری 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
♨️ پویش اتاق عمل ویژه بانوان ✅ اختصاص اتاق عمل های ویژه بانوان با کادر پزشکی بانوان 🔰مابانوان این مرز وبوم حق برخورداری از این فرصت را داریم که در زمان عمل در آرامش بوده وبدون حضور آقایان در اتاق عمل ،جراح به جراحی ما بپردازد. الحمدلله کادر خانم مجرب اتاق عمل هم تعدادشان کم نیست. لینک پویش 👇👇👇 http://farsnews.ir/my/c/183359 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
♨️ بنظرتون انسانیت حکم میکنه با زن بارداری که فرزند مرده بدنیا میاره چه برخوردی بشه؟ حتما میگید با
🔥 داغ کردن بدن زن در آیین زرتشت 😰 ♨️ در کتاب زرتشتی روایت پهلوی صفحه ۴۵ به شوهران در مواردی اجازه داده که زن رو کنن به علاوه اموالی که در اختیار زن قرار داده پس بگیره😥. 🔻این موارد عبارتند از :👇 ـ از زن بخواهد لباسش را در آورد اما او نیمه در آورد. ـ از او بخواهد که کار خوب کند اما کار بد کند. ـ شوهر از او بخواهد کاری کند که به اندازه ی درهمی ارزش داشته باشد اما زن کاری کند که به اندازه میخی ارزش داشته باشد. ـ از او بخواهد یزش کند اما نکند. (لغتنامه دهخدا: یزش = عبادت) ♨️ پس از آن آمده که اگر زن سه بار به شوهر بگوید: “وظایف زنی را انجام ندهم” حکم او است😱 📚روایت پهلوی -میرفخرایی-ص ۴۵ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ #رمان 200ستاره سهیل دختر تکانی خورد. نشست توی باغچه، روی سبزی‌هایی که عمو کاشته بود. دستش
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 201 و 202 ستاره سهیل از بین داروها گشت. آرامبخش را پیدا کرد. دو تا را همزمان توی دهانش انداخت. با دستان لرزانش آب ریخت توی لیوان لیوان. موکت زیر پایش خیس شد. پایش هم. لیوان را یک نفس سر کشید. آب از دو طرف دهانش ریخت زیر گلویش. تند تند نفس کشید. دوباره راه رفت. دوباره نشست. فایده نداشت. با خودش فکر کرد اگر دوزش را بالا ببرد سردردش زودتر خوب می‌شود. جعبه قرص را برداشت. چهار تا دیگر هم خورد. حالا بدنش نایی نداشت. یک لیوان آب روی صورتش ریخت. بی رمق نشست روی موکت وسط اتاق. هنوز سرش درد می‌کرد. صدای آهنگ دوباره آمد سراغش. چهار تای دیگر هم خورد. سه تای دیگر هم. چشمانش نمی‌دید. صدا قطع شد. در تاریکی مطلق فرو رفت. بعد از مدتی که نمی دانست چقدر بود، دوباره درد را حس کرد. چشمانش را با لرزش پلک هایش باز کرد. زبانش چسبیده بود ته گلویش. سرش هنوز نبض می‌زد. نگاهش به ساعت روی دیوار افتاد. ۸ بود صبح یا شب؟ سر برگرداند. عمو کنارش داشت گریه می‌کرد. صحنه ها برایش ناآشنا بودند. چیزی یادش نمی آمد. صدای به هم خوردن دانه های تسبیح در گوشش اکو شد. تسبیح... تسبیح... قرآن... جانماز... با یک حرکت روی تخت نیم خیز شد. _قرآنم... عمو... به التماس افتاد. _قرآنم کجاست ...عمو... عمو بدون هیچ حرفی طرف میز سفید کنار تخت رفت از توی کشو قرآن یاسی رنگی را بیرون کشید. قرآن خاکی را از دستان عمو رو ربود. بغلش کرد. فشردش به قلبش. سرش را خم کرد روی قرآن بلند بلند گریه کرد. عمو هم با صدای بلند. حس کردن قلبش برای اولین بار دارد می زند. انگار قبل از آن اصلا قلبی نداشت. گریه اش تمام نمی شد. تخت هم به شدت تکان می‌خورد. _قرآنم... عمو قرآنم... ⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 202ستاره سهیل از زمانی که قرآن و چادر نمازش به دستش رسیده بود، وضعیت روحی اش روز به روز بهتر می شد. رفت و آمد فرشته هم کمک زیادی به بهبود حالش می کرد. سعی میکرد شب و روزش را طوری مشغول بچه ها باشد که وقتی سرش روی بالش می رسد، بیهوش شود. با این حال، باز هم زیر نظر روانپزشک بود و دارو مصرف می‌کرد. کابوس‌های وحشتناک، گه گاه سراغش می آمد، با دلداری های فرشته و قرص آرام بخش و بازی با بچه ها وضعیت را تحمل می‌کرد. عمو هم در آن مدت دو بار به ملاقاتش آمده بود، از اینکه متوجه شد عفت را هم به جرم همکاری با مینو و میلاد دستگیر کرده اند، خوشحال بود. گاهی کنار بچه ها می نشست و معصومیت چشمانشان را تماشا می کرد. به خودش یادآوری می کرد، خودش هم روزی معصوم بود. گاهی با تمرین کردن صبر، غذا به دهانشان می گذاشت. صدای اذان را که می شنید ناخودآگاه صورتش از اشک خیس می شد. وجود چادر نماز مادرش و قرآن یاسی رنگش کمک می کرد آن پنج سال را بهتر تحمل کند. کارش که تمام می شد می دانست فرشته را کجا پیدا کند، یا در حال کار کردن با بچه ها بود یا توی کتابخانه. فرشته سرش را روی کتابی خم کرده بود. کنارش نشست روی صندلی، به آرامی کتاب را بست، فرشته وحشت‌ زده سرش را بالا گرفت. _ وای ... دختر هزار بار گفتم؛ میای بالا سرم موقع خوندنِ کتاب تقی توقی ... ستاره با ته مانده هایی از اندوه که در صورتش بود گفت: 《ببخشید ... چی می‌خوندی؟》 _ کتاب دیگه ... گفتم تا صابر میاد دنبالم یه چیزی بخونم. @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
♨️پلیس هنگ کنگ سه نفر را در ارتباط با قتل مدل کره ای دستگیر کرد 🚨پلیس والدین و برادر همسر سابق "ابی چوی" را در ارتباط با قتل او دستگیر کرد. او با خانواده ی همسر سابقش مشکل مالی داشته و برادر همسر سابقش به عنوان راننده ی او بوده 😱بقایای جسد خانم چوی در یخچال یک خانه ی روستایی کشف شد 📌این همه قتل زنان جوان تو کشورای دیگه هست، صدای کسی درنمیاد !!یعنی باور کنیم که فقط زنان ایرانی براشون عزیز هستن؟! 🌐 منبع:https://www.theguardian.com/world/2023/feb/5/hong-kong-police-arrest-three-after-finding-remains-of-model-abby-choi 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓