دانشگاه حجاب 🇮🇷
🔺لطفا آقایان با #یاالله وارد شوند... 👇🌸👇
🔻در ۲۸ دی ۱۳۹۴ در عیادت خبرنگار سایت «تابناک با تو» کاغذنوشتهای پشت در اتاق بیماری جلب توجه میکند.
برای همین خبرنگار به اتاق مربوطه رفته و با دختر محجبه ۹ سالهای رو به رو میشود که در کنار مادرش در حال استراحت است و به دنبال آن ماجرای این برگه و نوشته را جویا میشود:
ملیکا وطنپور ۹ ساله مدتی به دلیل بیماری در یکی از بیمارستانهای تهران بستری شده.
🔅مادر ملیکا:
«دختر ۹ سالهام حتی در سختترین شرایط بیماری، پشت در اتاق خود، کاغذی چسبانده که همهٔ آقایان را ملزم و موظف به گفتن #یاالله قبل از ورود به اتاق برای سر کردن #روسری و #حجاب کرده که مورد استقبال و تشویق مسئولین، پزشکان و پرستاران قرار گرفته است.👌👏👏
آنان حتی برای تشویق و تقدیر از این کار ملیکا، بارها و بارها با هدایایی🎁 برای عیادت دخترم به اتاق خصوصیشان مراجعه کرده و حضور ملیکا جان و امثال ایشان را موجب #افتخار و #برکت بیمارستان دانسته و التماس دعای خیر داشتند.»
🔅اما بخوانیم حرفهای ملیکا را از زبان خودش:
«بسم الله الرحمن الرحیم
ای زن به تو از فاطمه این گونه خطاب است، بهترین زینت زن #حفظ_حجاب است✨
سلام دوستان، من ملیکا هستم ۹ ساله و به خاطر بیماری مدتی در بیمارستان بستری هستم. چون #خدا میخواهد مرا #امتحان کند و امیدوارم #نمره_قبولی بگیرم.
ما در حالت بیماری باید مراقب #حجاب و #نماز مان باشیم و نباید حجابمان را رعایت نکنیم و پیش خودمان بگوییم که حالا من مریضم و مهم نیست که #نامحرم حتی دکتر، موهای مرا ببیند!! اتفاقا خیلی هم مهم است و اگر رعایت نکنیم خدای مهربان از ما #ناراحت میشود.💯
به خاطر همین من یک کاغذی نوشتم و روی درب ورودی اتاقم زدم تا همه بدانند که من مانند #طلا و #مروارید باارزشم✨ و هیچ مردی در بیمارستان نمیتواند مرا #بدون_حجاب ببیند⛔️ جز پدرخوبم و عمو و داییام، چون خدای مهربان #دستور به حجاب داده و من از عذاب خدا میترسم اما #عاشق مهربانیهای خدا هستم.
وقتی درد میکشم #امام_حسین و #حضرت_عباس "علیه السلام" را صدا میزنم تا کمکم کنند و دردم کمتر بشود.
من در بیمارستان پارس بستریام و پرستارهای مهربانی دارد، تازه به من میگویند تو مثل #گل میمانی.🌸
میدانم که من را بخاطر خدا و حجابم دوست دارند. من هم دوستشان دارم، تازه من با #تیمم نماز میخوانم چون نباید آب به دستم برسد.
راستی من در نمازم خدا را حس میکنم و با گریههایم او را صدا میزنم و منتظرم #امام_زمان عزیزم #ظهور کند و من او را ببینم و امام مهربان، همهٔ بیمارها را خوب کند.
خب باید استراحت کنم، دستانم درد میکنند، چون رگهایم پاره شده...
حجاب و نماز را فراموش نکنیم، حتی در #بیماری و #سختیها☝️چون نماز آدم را خوب میکند و #کلید_بهشت است✨
خدانگهدار»
🎓 دانشگاه حجاب 🎓
🌺 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 🌺
دانشگاه حجاب 🇮🇷
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿❀رمان #واقعی ✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_ب
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #دهم
آقاجون این رفت و آمد های ایوب را دوست نداشت. می گفت:
_ #نامحرمید و #گناه دارد.😐☝️
اما ایوب از رفت و آمدش کم نکرد. برای، من هم سخت بود.
یک روز با ایوب رفتیم خانه ی #روحانی محلمان.
همان جلوی در گفتم:
_حاج آقا می شود بین ما صیغه #محرمیت بخوانید؟؟
او را می شناختیم.... او هم ما و آقاجون را می شناخت.😊
💞همان جا محرم شدیم.💞
یک جعبه شیرینی ناپلئونی خریدیم و برگشتیم خانه.
مامان از دیدن صورت گل انداخته من و جعبه شیرینی تعجب کرد.
- خبری شده؟؟😟
نخ دور جعبه را باز کردم و گرفتم جلوی مامان... گفتم:
_مامان!....ما......رفتیم....موقتا محرم شدیم.
دست مامان تو هوا خشک شد.😳
من_ فکر کردم برادر بلندی که می خواهد #مدام اینجا باشد، خب درست نیست، هم شما #ناراحت می شوید، هم من #معذبم.
مامان گفت:
_آقا جونت را چه کار می کنی؟
یک شیرینی دادم دست مامان
_شما اقاجون را خوب می شناسی، خودت می دانی چطور به او بگویی.
بی اجازه شان محرم نشده بودیم.😔اما بی خبر بود و جا داشت که حسابی دلخور شوند.
نتیجه صحبت های مامان و توجیه کردن کار ما برای آقاجون...
این شد که اقاجون ما را تنبیه کرد.... با قهر کردنش
https://eitaa.com/hejabuni