eitaa logo
دانشگاه حجاب 🇮🇷
12.6هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
4.2هزار ویدیو
224 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
👂درگوشی با ⁉️⁉️ ☝️ببین آقای محترم ... تا الان هرچی کردی و گفتی خانوما بی حجاب میان تو خيابون ما قبول کردیم ولی حالا خوب خوب دقت کن چی 🗣ميگم❓❔❓ بهتره شما هم کنترل کنی❗️👀 بهتره شما هم یکم حواست به خودت باشه❕ بهتره شما هم بدونی در کمینته❗️👹 بهتره شما هم باشی اون دختری که تو خیابون داره راه میره خواهرته ❕😞 بهتره شما هم مراقب تیر زهر آلود شیطان باشی ❗️😱 ✍من نمیگم که شما مقصری ... فقط خواستم خیلی آروم در👂🗣 گوشتون بگم طوری که کسی نشنوه و فقط بین خودمون❣جوونای انقلابی❣ باشه‼️⁉️ قبول کن که شما هم داری کوتاهی میکنی... درسته خانومی و با آرایش 💅💄میاد بیرون ... ولی درست نیست شما هم به این بهونه نگاه👀 کنی... درستی خانومی با لباس👗👠 نامناسب میاد بیرون... ولی درست نیست شما 😓 متزلزل بشه... درسته شیطان👹 دست گذاشته رو اون خانوم... ولی درست نیست شما از❣ با ❣ غافل بشی... 📢یه کلام... 📢ختم کلام... ⚜همیشه گفتیم خواهرم حجابت الان میگیم برادرم نگاهت⚜ 👌❤️ ... 💼🎓 دانشگاه حجاب 🎓💼 🌺 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 🌺 🌸 Sapp.ir/hejabuni 🌸
دانشگاه حجاب 🇮🇷
شهید هادی کجا و من کجا...❗️ 👇🌹👇
⭕️ بودم، کارم شده بود چیک و چیک؛ سلفی و یهویی...📸 عکس‌های مختلف با و لبنانی! من و دوستم یهویی توی کافی‌شاپ من و زهرا یهویی گلزار‌ شهدا... !! من و خواهرم یهویی... !!! عکس با های ریز دخترانه... دقت می‌کردم که حتما چال لپم نمایان شود در تمامی عکس‌ها...😐 کامنت‌هایم یکی در میان احسنت و فتبارک الله... دایرکت‌هایم پر شده بود از تعریف و تجمیدها... از نظر خودم کارم اشتباه نبود😏 چرا که داشتم حجاب، ‼️ کم کم در عکس‌هایم رنگ و لعاب‌ها بالا گرفت، تعداد مزاحم‌ها هم خدا بدهد برکت! کلافه از این صف طویل ... یکبار از خودم جویا شدم چیست علت؟! چشمم خورد به کتابی📚 رویش نشسته بود خروارها خاک ... هاا کردم و خاک‌ها پرید از هر طرف... «» بود عنوان زیر خاکی من. "ابراهیم هادی" خودمان...🌹 همان گل پسر خوشتیپ... چارشانه و هیکل روی فرم و اخلاق ورزشی👌 شکست نفس خود را...✌️ شیک پوشی را بوسید و گذاشت کنج خانه... ساک ورزشی‌اش هم تبدیل شد به کیسه پلاستیکی! رفتم سراغ ایسنتا و پست‌ها نگاهی انداختم به کامنت‌ها؛ ۸۰ درصدش جنس بود!!! با احسنت ها و درودهای فراوان! لابه لای کامنت‌ها چشمم خورد به حرف‌های نسبتا بودار برادرها!😒 دایرکت‌هایم که بماند! عجب لبخند ملیحی... عجب حجب و حیایی... انگار پنهان شده بود پشت این حرف‌های نسبتا ساده؛ عجب هلویی... عجب قند و نباتی، ای جان! از خودم بدم آمد😞 شرمسار شدم از این همه عشوه و دلبری...😔 شهید هادی کجا و من کجا❗️ باید را قربانی می‌کردم... پا گذاشتم روی نفس و خواستم کمی بشوم شبیه ابراهیم و ابراهیم‌ها...✨ 🎓 دانشگاه حجاب 🎓 🌺 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 🌺
#تلنگر #خودنمایی 👈بانوی #چادری که عکست رو در #فضای_مجازی قرار میدی؛ فکر نمی کنی با این کارِت، نقش عروسک‌های #مذهبی رو برای هزاران #نفس و #شهوت ؛ بازی می‌کنی⁉️😒😰 #تأمل 🎓 دانشگاه حجاب 🎓 🌺 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 🌺
🌱ز دست دیده و دل، هر دو فریاد 🌱هر آنچه دیده بیند، دل کند یاد 🌱 بسازم خنجری، نیشش زِ فولاد 🌱زنم بر دیده تا، دل گردد آزاد 🌺دوست عزیز... ♨️بسیاری از معضلات و وسوسه‏ های شیطانی، از طلاق عاطفی گرفته تا روابط پنهانی زوجین، محصول عدم کنترل است. چراکه چشم و گوش، شاهراه است. دل و قلب که بلرزد، محال است بتوانی کنی. ♨️ نگاه‏ های شهوت‏ آمیز، شوخی و خنده با همکار نامحرم، به‌طور تدریجی صمیمیت درون خانواده‏ ات را و حتی تا طلاق پیش می‏ برد. کدام عاقلی برای خوشی موقت، تا مرز طلاق می‏ رود؟ ♨️ وقتی با دیدن زیبارویی و لمس دستی ظریف به خود بلرزی، چون آبی شور نه تنها تشنگی‏ ات را رفع نمی‏ کند؛ بلکه بر شدت آن افزوده و تو را در خود خواهد کرد. ♨️ دوست من، در نبرد با ، یا تو بر نفس غالب می‎شوی، یا مغلوب آن و چون برده‎ای تحت سلطه اش ، را بر باد خواهی داد. 🛑اختیار با خودت است. ✍️ لیلا کامیار @umefafgaraei 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
🌷 (ص) می‌فرمایند: «غُضُّوا أَبْصَارَکُمْ تَرَوْنَ‏ الْعَجَائِب» 🌷چشمان خود را فرو بندید تا شگفتی‌ها را ببینید. 📚 منبع: بحار الانوار، ج ‏101، ص 41 🍂🍃🍂🍃🍂 ✅معنای روایت آن است که هرچه بیشتر با خود مبارزه کنیم به بالاتری خواهیم رسید. 🔻چراکه به قدر بستن چشم ظاهر از محرّمات، چشمه نور و معرفت در دل و نور دیده و باطن زیاد می‌شود. 🍃به عبارت دیگر: 🔻 انسان، یکى از ورودی‌هاى است که اگر مراقبت شود، ایمان و معرفت و عبادت حضرت حق را در پى خواهد داشت و لذت آن‌را در کام می‌نشاند ⚠️و اگر نشود، باعث ضعف عقلانیت و زیاد شدن هوی و هوس‌ها و ارتکاب گناهان بزرگ‌تر و و بدبختى در دنیا و آخرت است. 🔻البته در نگاهی وسیع‌تر می‌توان گفت که «غضّوا ابصارکم» در این روایت، تنها به معنای گناهان ویژه چشم مانند نگاه به نامحرم و... نیست، بلکه شامل چشم‌پوشی از هر نوع می‌باشد. @umefafgaraei 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب 🇮🇷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_پنجم 💠 عباس بی‌معطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمان
✍️ 💠 گریه یوسف را از پشت سر می‌شنیدم و می‌دیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشک‌هایش می‌کند که مستقیم نگاهش کردم و بی‌پرده پرسیدم :«چی شده؟» از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچه‌ها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوش‌خیالی می‌تواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش شده!» 💠 و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو .» از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زن‌عمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم. 💠 دیگر نمی‌شنیدم رزمنده از حال عباس چه می‌گوید و زن‌عمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه می‌دویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدم‌هایم رمقی مانده بود نه به قلبم. دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس می‌کردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم. 💠 تخت‌های حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. به‌قدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر به رگ‌هایش نمانده است. چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده می‌شد و بالای سرش از افتادم. 💠 دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمی‌زد. رگ‌هایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، عباس من شده است. زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این به چشمم نمی‌آمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود. 💠 سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی به‌قدری روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد. شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه می‌دیدم نگاهم نمی‌شد. 💠 دلم می‌خواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع می‌کردم و زیر لب التماسش می‌کردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند. با همین چشم‌های به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود. 💠 با هر دو دستم به صورتش دست می‌کشیدم و نمی‌خواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس می‌زدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!» دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس می‌دونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، کردن، الان نمیدونم زنده‌اس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم می‌خواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت می‌کشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق می‌کنم!» 💠 دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره برای کشتن دل من کافی بود. اجازه نمی‌داد نغمه ناله‌هایم را بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار می‌دادم و بی‌صدا ضجه می‌زدم. 💠 بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث می‌شد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در جا شده‌ام که ناله مردی سرم را بلند کرد. عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی دست روی سینه گرفته و قدم‌هایش را دنبال خودش می‌کشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر ناله‌ای برایش نمانده بود که با نفس‌هایی بریده نجوا می‌کرد. 💠 نمی‌شنیدم چه می‌گوید اما می‌دیدم با هر کلمه رنگ از صورتش می‌پَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد. پیکر پاره‌ پاره عباس، عمو که از درد به خودش می‌پیچید و درمانگاهی که جز پرستارانش وسیله‌ای برای مداوا نداشت. 💠 بیش از دو ماه درد و مراقبت از در برابر و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود. هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی می‌خواستند احیایش کنند، پَرپَر می‌زدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت کشیدن جان داد... ✍️نویسنده: 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓