eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.9هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.7هزار ویدیو
183 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
دانشگاه حجاب
#غیرت
👏به سلامتی پسری که دختر خانوم با حجاب میبینه میگه ان شا الله بشه 🍃به سلامتی دختری که و با شخصیت تو خیابون راه میره نشونه یه دختر ایرونیه 🍁به سلامتی دخترای با حجاب که کسی نمیتونه بهش بی احترامی کنه 🌸به سلامتی پسری که مردم ناموس خودشه سر به زیر راه میره 💆♂به سلامتی پسری که دختر کرده میبینه سرشو میندازه پایین چشماشو میکنه 🌷به سلامتی دختری که برای بی بی فاطمه زهرا احترام قائله 😊به سلامتی پسری که سینش سینه زنی حضرت ابوالفضل خورده ❤️به سلامتی و دخترای با اصالت با حجب حیای فاطمی 🎓 دانشگاه حجاب 🎓 🌺 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 🌺
💬یه روز یه خانم مثل هر روز بعد از کلی 💄💅 و با راهی خیابونای شهر شد ... همینطوری که داشت می‌رفت وسط متلکای جوونا یه صدایی توجهش رو جلب کرد : "خواهرم حجابت! بخاطر حجابت رو رعایت کن" نگاه کرد، دید یه جوون ریشوئه از همونا که ازشون متنفر بود!😣 به دوستش گفت باید حال اینو بگیرم، وگرنه شب خوابم نمی‌بره!!😡 مسیرشو سمت اون آقا کج کرد و گفت: "تو اگه راست میگی چشمای خودتو کنترل کن و نگام نکن با اون ریشای مسخره‌ات" بعدشم با دوستش زدن زیر خنده و رفتن ... پسر سرشو رو به آسمون بلند کرد و گفت: خدایا این کم رو از من قبول کن. 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 ⚡️پسره از ماشین پیاده شد و چند قدمی کنار دختر قدم زد و یهو حمله کرد بهش و به زور اونو سمت ماشینش کشید ...😰 دختر شروع کرد به داد و فریاد، اما کسی جلو نیومد، با صدای بلند التماس کرد، اما همه تماشاچی بودن، هیچکدوم از اونایی که تو خیابون بهش متلک می‌انداختن و زیبایی‌شو تحسین می‌کردن حاضر نبودن جونشونو به خطر بندازن😏 دختر دیگه داشت ناامید می‌شد که دید یه جوون به سمتشون میاد و فریاد میزنه؛ آهای بی غیرت ولش کن، مگه خودت ناموس نداری. وقتی بهشون رسید، سرشو انداخت پایین و گفت: خواهرم شما برو و یه تنه مقابل دزدای ایستاد👌 دختر در حالی که هنوز شوکه بود و دست و پاش می‌لرزید یکدفعه با صدای هیاهو به خودش اومد و دید جوون ریشو از همونا که به نظرش بودن و ازشون متنفر بود، افتاده روی زمین و تمام بدنش غرق خون شده ...💥 ناخوادآگاه یاد دیروز افتاد ...💭😞 ☝️وقتی خواستن به زور سوارش کنن همون کسی بخاطرش از جونش گذشت که توی خیابون بهش گفت: خواهرم حجابت! 🎓 دانشگاه حجاب 🎓 🌺 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ورزشگاه را بدون روتوش ببينيد... ⭕️آیا حاضر هستيد #ناموس خود را به اين محيط با اين شرايط بفرستيد؟ 🌀اين ويدئو حاوي #الفاظ_ركيك است،پیشاپیش عذر میخواهیم. 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#غیور❤ #تولیدی 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🍃 امام صادق عليه السلام: " اِنَّ اللّه َ تَبارَكَ وَ تَعالى غَيورٌ وَ يُحِبُّ كُلَّ غَيورٍ وَ لِغَيْرَتِهِ حَرَّمَالْفَواحِشَ ظاهِرَها وَ باطِنَها " 🌸 خداوند تبارك و تعالى با غيرت است و هر با غيرتى را دوست دارد و از غيرتمندى اوست كه زشتى‌ها را از پيدا و ناپيدا، فرموده است. 📚كافى، ج ۵، ص ۵۳۵، ح ۱ 1⃣ یکی از نام های زیبای خدای مهربان "غیور" است این کلمه از ماده "غیر" گرفته شده است و دلیل نام گذاری خدا به غیور این است که او غیر از خودش رابرای بنده اش نمی خواهد لذا هرچیزی که بنده اش را از او دور کند حرام کرده است❗️ 2⃣ خدا انسان را دوست دارد چرا که او بهترین و عزیزترین کسش یعنی ناموسش را برای خود می خواهد و اجازه نمی دهد چیزی ناموسش را زشت کند و یا از ناموسش چیزی سر زند که دیگران از او بهره بگیرند و لو اندک آن❗️ 3⃣ زن مرد است اگر هزاران قانون گذاشته شود که زن را از حیا خارج نکند و زشتش ننماید توفیق در این زمینه نخواهیم داشت مادامی که مرد غیرت نشان ندهد❗️ 4⃣ بی حجابی نماد است در برابر خدا و خلقش. در برابر خدا از این حیث که فرموده خدا را درباره حجاب زیر پا می گذارد و درباره خلقش از آن حیث که آگاهانه یا ناخود آگاه او را به تباهی می کشاند❗️ 5⃣ رگ مرد اگر تکان بخورد زن هم خود حفظ می شود هم اجتماع خوب می گردد❗️ 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
✅ رسم روزگار ❌ قدیما برای اینکه جلوی رو بگیرن به نکته مهمی اشاره میکردن. میگفتن اگه تو چشمات دنبال مردم باشه، چشم مردم هم دنبال ناموست میفته. 👈هر که باشد نظرش در پی ناموس کسان پی ناموس وی افتد نظر بولهوسان 💔 حالا یه نکته ی دیگه هم باید بهش اضافه بشه و اون تذکری هست به همه خانمها. ، وقتی شما چهره می آرایی و بدنت رو مقابل نامحرم زینت میدی و نظر همسر دیگران رو به خودت جلب میکنی و باعث سرد شدن مرد اون زندگی نسبت به زنش میشی، مطمئن باش دیگران هم خودشون رو مقابل نظر همسرت با وضع نامناسب قرار میدن و دلبری میکنن. چون هر دست که بدی از همون دست می گیری. پس مواظب باشیم که تو این ، خانوادهامون رو نپاشونیم. 👌گر بیارایی خودت را نزد شوی دیگری از تو زیباتر، کند از شوهر تو دلبری 🇮🇷 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#غیرت_شهید 🔶شهدا رفتندتا زنان این مرز و بوم در کمال آرامش و امنیت به پیشرفت علمی و مادی و معنوی برس
🔴راستی واسه چی میگن رفتن واسه حجاب دخترا و زنا؟ مگه جنگ ما جنگ حجاب و بی حجابی بوده؟ ⚔ریشه جنگ تحمیلی مثل هر جنگ دیگه ای زیاده خواهی های صدام و لیدرهای پشت پرده اش مثل آمریکا بود. اما در همون اوایل وقتی ، خرمشهر رو گرفتند به ناموس مردم بی حرمتی کردن 🔻اصولا سربازان دشمنی که بویی از انسانیت و اسلام نبردن و یا بعضا مثل فقط اسم اسلام رو یدک میکشن، مثل اربابان غربی خودشون، وقتی وارد خاک یه کشور میشن، چون دین ندارن به دختران و زنان مردم دست درازی میکنن. 🇮🇷 ایرانیها و مخصوصا شهدای ما که تحت فرمان حضرت امام رضوان الله بودن، همه یه دینی عجیبی داشتن و روی این موضوع خیلی حساس بودن.... 📝واسه همین تو وصیت نامه هاشون در کنار سفارش بر ولایت مداری، اکثرا مینوشتن که ما رفتیم و جانمون رو دادیم تا دست دشمن به زنان و دختران این مملکت نرسه. و تاکید میکردن که اگه اونا میخوان راه شهدا رو ادامه بدن و دل شهدا رو شاد کنن به اهمیت بدن و نامحرم رو به حریمشون راه ندن. 👈حتی شهدای مدافع حرم هم یکی از دلایلشون واسه فدا کردن جانشون، برای حفظ شدن این مملکت از شر دشمنی خون خوار به نام داعش بود. چون آمریکا داعش رو چنان وحشی تربیت کرد و فرستادش که سریع عراق و سوریه رو بگیرن و یه کشور قدرتمند بشن و به ایران حمله کنن. با اون توحشی هم که داشتند، مثل سربازان بعثی هیچ رحمی به دختران و زنان ایرانی نمیکردن. 💢حالا گیریم که حکم خدا نباشه و هیچ منطقی هم پشتش نباشه، آیا مروته که اون همه وصیتهاشون رو نادیده بگیریم و به یه خواسته شون در برابر فدا کردن جونشون عمل نکنیم؟! (تلنگر: حالا با توجه به اینکه به قول قرآن، شهدا هستند و رفتار ما رو دارن میبینن، چطوری بایدلباس بپوشیم که دلشون نشکنه؟ چطوری باید حجاب داشته باشیم که شهدا نگن ما رفتیم واسه و طهارتشون، ولی اینا با امنیتی که حاصل خون ما بوده دارن به راحتی به عشوه گری و دل دادن و قلوه گرفتن با میپردازن؟) 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
💢آثار و فواید غیرت💢 1⃣عفت و پاکدامنی : اگر کسی برای ناموس خودش حرمت قائل باشه و نسبت بهش بورزه،هیچ وقت به خودش اجازه نمی‌ده به دیگران هم چشم داشته باشه(١)البته عکسش هم برقراره 2⃣ جلوگیری از فساد: همونطور که بیتفاوتی زمینه ی و فراهم میکنه، برعکس حساسیت به گناه هم نقش بازدارنده داره (١) 3⃣ثبات خانواده : جامعه‌ای که مردانی داره ، افراد مزاحم و هوسران امنیت ندارن و دختران و زنان پاکدامن، هم تو جامعه احساس آرامش و امنیت می‌کنن.(٢) 4⃣سلامتی نسل بشریت : استاد مطهري(رحمه الله) در مورد مهم‌ترين اثر غيرت در مردان مي‌نويسن: «اگر حس غيرت هم در مرد نمي‌بود كه محل بذر را هميشه حفاظت و پاسباني كند، رابطة نسلها با يكديگر به كلي قطع مي‌شد، هيچ پدري فرزند خود را نمي‌شناخت و هيچ فرزندي پدر خود را نمي‌دانست كيست. قطع اين رابطه، اساس اجتماعي بودن بشر را متزلزل مي‌سازد.» (٣) (١) اکبری، غیرتمندی و آسیب‌ها،ص۳۸. (٢)اکبری، غیرتمندی و آسیب‌ها،ص۴٠_۴١ (٣)مجموعه آثار شهید مطهری، ج ١٩، ص۴١۵ 🌸 @hejabuni I دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_دوم 💠 در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او
✍️ 💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس می‌کردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب می‌گفتم تا نجاتم دهد. با هر نفسی که با وحشت از سینه‌ام بیرون می‌آمد (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم و دیگر می‌خواستم جیغ بزنم که با دستان نجاتم داد! 💠 به‌خدا امداد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد :«چیکار داری اینجا؟» از طنین صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش می‌کند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشت‌تر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد :«بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟» 💠 تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم می‌کرد، می‌توانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد :«اومده بودم حاجی رو ببینم!» حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و خوبی بابت بستن راه من بود! 💠 از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزده‌ام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :«همنیجا مثِ سگ می‌کُشمت!!!» ضرب دستش به‌ حّدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزه‌اش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان حیدر شد :«ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمون‌کُشی می‌کنی؟؟؟» 💠 حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت می‌دیدم که انگار گردنش را می‌بُرید و همزمان بر سرش فریاد زد :«بی‌غیرت! تو مهمونی یا دزد ؟؟؟» از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم :«حیدر تو رو خدا!» و نمی‌دانستم همین نگرانی خواهرانه‌، بهانه به دست آن حرامی می‌دهد که با دستان لاغر و استخوانی‌اش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید :«ما فقط داشتیم با هم حرف می‌زدیم!» 💠 نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من شهادت دادم :«دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمی‌داشت...» و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید :«برو تو خونه!» اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفته‌ام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم ته‌نشین شد و ساکت شدم. مبهوت پسرعموی مهربانم که بی‌رحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظه‌ای که روی چشمانم را پرده‌ای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدم‌هایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم. 💠 احساس می‌کردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سخت‌تر، که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم. حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیه‌گاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس می‌کردم این تکیه‌گاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد. 💠 چند روزی حال دل من همین بود، وحشتزده از نامردی که می‌خواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدن‌مان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع می‌شدیم، نگاهش را از چشمانم می‌گرفت و دل من بیشتر می‌شکست. انگار فراموشش هم نمی‌شد که هر بار با هم روبرو می‌شدیم، گونه‌هایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان می‌کرد. من به کسی چیزی نگفتم و می‌دانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را می‌گرفت و حیدر به روی خودش نمی‌آورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است. 💠 شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان می‌نشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمی‌کردم و دست خودم نبود که دلم از همچنان می‌سوخت. شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شب‌ها بیرون آمد و رو به عمو کرد :«بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.» شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینه‌ام کوبید و بی‌اختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه می‌کرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند... ✍️نویسنده: 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_پنجم 💠 عباس بی‌معطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمان
✍️ 💠 گریه یوسف را از پشت سر می‌شنیدم و می‌دیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشک‌هایش می‌کند که مستقیم نگاهش کردم و بی‌پرده پرسیدم :«چی شده؟» از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچه‌ها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوش‌خیالی می‌تواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش شده!» 💠 و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو .» از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زن‌عمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم. 💠 دیگر نمی‌شنیدم رزمنده از حال عباس چه می‌گوید و زن‌عمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه می‌دویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدم‌هایم رمقی مانده بود نه به قلبم. دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس می‌کردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم. 💠 تخت‌های حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. به‌قدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر به رگ‌هایش نمانده است. چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده می‌شد و بالای سرش از افتادم. 💠 دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمی‌زد. رگ‌هایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، عباس من شده است. زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این به چشمم نمی‌آمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود. 💠 سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی به‌قدری روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد. شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه می‌دیدم نگاهم نمی‌شد. 💠 دلم می‌خواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع می‌کردم و زیر لب التماسش می‌کردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند. با همین چشم‌های به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود. 💠 با هر دو دستم به صورتش دست می‌کشیدم و نمی‌خواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس می‌زدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!» دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس می‌دونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، کردن، الان نمیدونم زنده‌اس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم می‌خواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت می‌کشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق می‌کنم!» 💠 دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره برای کشتن دل من کافی بود. اجازه نمی‌داد نغمه ناله‌هایم را بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار می‌دادم و بی‌صدا ضجه می‌زدم. 💠 بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث می‌شد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در جا شده‌ام که ناله مردی سرم را بلند کرد. عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی دست روی سینه گرفته و قدم‌هایش را دنبال خودش می‌کشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر ناله‌ای برایش نمانده بود که با نفس‌هایی بریده نجوا می‌کرد. 💠 نمی‌شنیدم چه می‌گوید اما می‌دیدم با هر کلمه رنگ از صورتش می‌پَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد. پیکر پاره‌ پاره عباس، عمو که از درد به خودش می‌پیچید و درمانگاهی که جز پرستارانش وسیله‌ای برای مداوا نداشت. 💠 بیش از دو ماه درد و مراقبت از در برابر و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود. هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی می‌خواستند احیایش کنند، پَرپَر می‌زدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت کشیدن جان داد... ✍️نویسنده: 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
لفظی بنام من را قضاوت نکن ، کسی را قضاوت نکن. ( ترفند به حاشیه بردن امر به معروف و نهی از منکر) خطر بیخ گوش خانواده شما هم است. اگر دیر بجنبید اگه یادتون باشه ❌اولش میگفتند: آدم باید دلش پاک باشه، بی حجابها را قضاوت نکنید!! 🤫 ❌بعد گفتند: دگرباشهای جنسی مریضن! بازی مریضیه! انحراف جنسی نیست. (الان دارن تو امریکا میگن بچه بازی و تجاوز هم مریضیه! ورژن جدیدش) ❌ بعد گفتند: سگ_فحش_نیست.. ببین چقدر سگ ملوسه! 🐶باوفااااس! کی گفته نجسه اصلا!! از تنهایی و افسردگی درتون میاره (روانشناسهای قلابی منوتو و بی_بی_سی) سگبازها را قضاوت نکنید!حیوان دوستن! اصلا حیوان دوستی یعنی سگ دوستی فقط!!!🙁 ❌بعد گفتند: بخور! اما حق مردم را نخور! خدا مجلس شراب رو بیش از مجلس دعا دوست داره!! والا!! (آخوندهای انگلیسی مثل آقامیری و نقویان هم اومدن وسط و ظاهر شرعی دادن بهش)! (نگفتن حالا کی گفته هر کی شراب بخوره، حق مردمو نمیخوره؟!)😏 ❌بعد یه روانی زد زنشو کشت، بهانه کردند هشتگ زدند: ! من بی غیرتم! من ناموس کسی نیستم و اینا!! انگار نه انگار تو امریکا که همه بی غیرتن، سالی 800 زن رو شوهرشون با اسلحه میکشه! انگار نه انگار که اصلا یعنی حفظ ! نه کشتن ناموس! ❌حالا هم راه افتادند که «بچه عشق» و «ازدواج بدون صیغه» رو بهش نگیم ! حرامزاده ها را قضاوت نکنید.. 😳😐 کسی هم نمیگه این چه عشق است که حتی تا یه توک پا محضر رفتن، احساس مسئولیت نداره!🧐 ✅شاید اولش فکر کنید ها و اکانتهایی که این پستها رو میذارن، میخوان گناه های خودشون رو توجیه کنند.. یه عقده ای چیزی دارن.. 🔴 اما حقیقت اینه که این «کلمات زهرآگین با ماسک عشق و مهربانی و قضاوت نکن و..» همگی تکه پازل های طرح نابودی هویت ایرانی اسلامیه که دستورکارش از سفارت انگلیس و آمریکا میاد 🇬🇧🇺🇸 و سلبریتیهای_دستوری مثل یه زنجیره پخشش میکنن💥 و ذهن ها رو مسموم میکنن.. تو این پروژه باید همه ها و های شیطانی قبحش شکسته بشه، هویت اسلامی و ایرانی ما شکسته بشه.. تا ایران هم بره زیر پرچم اردوگاه شیطان.. 🔵هشیار باشیم و هشیار سازیم.. نگذاریم هویت و فرهنگ اصیل مون رو بدزدن.. نگذاریم مهمترین میراث پدران مونو بدزدن. نگذاریم رمز قدرت و ایستادگی مونو بشکنن. اینجا آندلس نیست. اینجا هند نیست. اینجا تاجیکستان و ترکمنستان نیست که حالا به جایی رسیدن که گذاشتن اسم مسلمان بر نوزاد را جرم کردند! اینجا کشور شیعه است. اینجا کشور امام رضاست.. اینجا ایران است🇮🇷 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
4_5787357105807689779.mp3
4.54M
🏴🏴🏴 🍃سر میزاریم پای ناموسمون 🍃وقتی حرف از حجابِ 🎙 @hejabuni