🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#فرازے_از_وصیت_نامہ
خواب دیدم . خواب #کربلا را ،
حضرت از ضریح مبارک بیرون آمد و فرمودند :
"تو هم مال این دنیا نیستی خودت را صاف کن ، اعمالت را صاف کن ، بیا پیش ما ..." .
اگر به زیارت کربلا رفتید سلام مرا به آقا برسانید و بگویید : . "ارباب غریبم ، دلم برایتان تنگ شده بود ،
ولی دیدم پاسبانی از حریم خواهر و دخترتان برمن واجب تر است ..."
راستی به جای من سفر مشهد بروید که خیلی دلم تنگ است. .
#شهید_علی_امرایی🌷
#بہ_مناسبت_سالگرد_شهادت
@hemmat_channel
#خاطرات_شهدا 🌷
به روایت یکی از همرزمان شهید حججی
🌷✨یکی از #ویژگیهای محسن که او را از دیگران متمایز میکرد، مقید بودنش بود؛ این قضیه بارها به من #ثابت شد. به طور مثال گاهی اوقات مجبور بودیم در خانههای مردم #سوریه بمانیم یا از آنها به عنوان سنگر استفاده کنیم. هنگام نماز📿 که میشد #شهیدحججی از ساختمان بیرون میرفت یا در حیاط به اقامه نمازش میپرداخت تا مبادا نمازش #شبههای داشته باشد.
🌷✨در بحث #حرام_وحلال و رعایت شرعیات نیز بسیار انسان مقیدی بود، موقعی که از #جبهه برگشتیم، محسن به من گفت: «این بار که شهید نشدم حتما مشکلی در کار من بوده است.» حالا که #شهید شده میفهمم که مشکلش رضایت پدر و مادرش بوده است
🌷✨من با نیروهای بسیاری #همسنگر بودم اما محسن جدای از همه، شخصیت ناشناختهای داشت که اگر بخواهیم به #تبیین درست شخصیت این بزرگوار بپردازیم شاید سالها زمان⏱ لازم باشد.
🌷✨آخرین باری که ما به ایران برگشتیم 6 نفر از دوستانمان شهید شدند؛ #محسن با اینکه نحوه شهادتشان را دیده بود اما بازهم دوست داشت شهید شود. تمام اینها فقط یک دلیل میتواند داشته باشد، #عشـق،✓عشق به مذهب، ✓عشق به مقدسات و ✓عشق نسبت به #حضرت_زینب (س)؛ اینهاست که محسن را به #سمت_شهادت هدایت میکرد.
🌷✨انسانهایی که #ایمان قوی داشته باشند و صاحب پشتوانه اعتقادی خوبی باشند، هیچ گاه در برابر دشمنان خم به ابرو نمیآورند، این استقامت شهید با اینکه #مجروح و در حال اسیر شدن بود فقط به خاطر ایمان به راهی بوده که در آن وارد شده و اکثر #رزمندگان ما نیز این خصلت را دارا هستند✔️.
🌷✨محسن خیلی علاقهمند به #حضرت_زینب (س) و #اباعبدالله الحسین (ع) بود و برای سوریه رفتن نیز سر از پا نمیشناخت. شخصی مانند محسن، تربیت یافته #مادری دلسوز و ثمره شیر پاکی است که در کودکی پی وجودش با آن رشد یافته است.
🌷✨اینگونه میشود که این #جوان ایرانی دنیا را تکان داد و یکبار دیگر صحنه #کربلا را برای همگان تداعی کرد. محسن با این رشادت خود سبب شد، #تمام جنبههای کربلا و عاشورا برای ما زنده شود.
🌷✨شهادت محسن تاثیر بینظیری بر مردم جامعه گذاشت، بعد از #شهادت آقا محسن جوانان ما باید درس ایستادگی مقاومت و پایداری را بیاموزند. محسن یک #یاعلی بزرگی را در جامعه گفت. این ایستادگی و غرور ملی بعد از محسن که #هماکنون شاهد آن هستیم، به خاطر ♨️ارزش والای کار او است.
🌷✨امیدوارم هر کس در هر عرصهای که فعالیت میکند، #حسینی وار کار کند و رضایت خداوند را ملاک اصلی کارهای خودش قرار دهد، کاری که #محسن استادِ انجام دادنش بود.
#شهید_محسن_حججی🌷
🌹 @hemmat_channel
چه تقارن زیبایی...
#محرم
و
#هفته_دفاع_مقدس...!
شباهت هایی دارند...
تنهایی مسلم و
مظلومیت بسیجی هامون😔..
کاروان #حسین و
اعزام یاران خمینی..
دلـ❤️ زینب و
#مادران شهدای ما🌷
دشت کربلا و
خاک #شلمچه..
سر های بریده ای که #حججی آخرینش نبود
تا قیام حضرت صاحب(عج) ..
تشنگی خیمه های #کربلا و
بچه های کانال کمیل😢..
دست بریده ی عباس و
علمدار جبهه ها حاج حسین #خرازی..
حر و
شاهرخ ضرغام ها👌
#اسارت زینب(علیها سلام )و رساندن پیام عاشورا به جهانیان
و حال ما که باید کار زینبی کنیم✊
📎خدا می داند اگر #پیام_شهدا و حماسه های انها را به پشت جبهه منتقل نکنیم گنهکاریم📛.
🌷هفته دفاع مقدس گرامی باد..
🌹🍃🌹🍃
@hemmat_channel
✍کم کم دارد دیــر میشود آقا....
و ترسِ جا ماندن، پشتم را می لرزاند!
من در عجبم...
تو که اهل سَوا کردن نیستی!
عمریست بیراهه رفتم و دوباره در آغوشم کشیدی....
چه شد که همه میروند و من.....
✨تکه ای آتش درونِ دلم، گُر گرفته است!
و خیالم،
جاده ی میان ماندن و رفتن، را روزی هزار بار گز میکنــد..
یا مرا هم بخر...
یا قرارِ دلِ بی قرارم باش.
سیل براه افتاده است؛ آقــا...
سیلِ لبیک های آخرالزمان...
سیلِ آنان که تاریخ را به دگرگونی عظیمی، مشرّف میکنند.
سیل براه افتاده است...
و درد جاماندن، این قطره ی ناچیز را نابود خواهد کرد.
✨به چشمانم نگاه کن؛ آقا...
میشود جواز مرا هم امضاء کنــی؟
همین یکبار را هم، ندیده مرا بخــر...
من سربراه میشوم!😩😩😭
#اربعین
#کربلا
#دلتنگی 😩😩
💠 @hemmat_channel
#دلنوشته❣
🌹🍃به بهشت خوش آمدی!
اینجا سرزمین #پرواز ملائک به معراج است...جاییکه پرندگان قفس خود را شکسته وآزادانه به آسمان پر کشیدند
🌹🍃خاک اینجا آغشته به خون پاکانی است که دل در گرو #عشقی_جاودان داشتند و مجنون وار به سوی او دویدند..
اگر همه جا پر شده از دروغ و تزویر و ریا؛ اینجا اما بوی #مردانگی به مشام میرسد
🌹🍃از اینجا تا آسمان راهی نیست...کافیست گوش جان بسپاری به تک تک ذرات...بشنو!
در #شرهانی، شقایق از داغ دل مادری تنها و پدری چشم انتظار میگوید...نسیم علف ها را به رقص می آورد...آنجا، میان علف ها خبریست! انگار جشنی به پاست..
از سنگرهای عشق و ایثار صدای نجوای دعا، عبادت و گریه ی شبانه ی جوانی به گوش میرسد..چه عاشقانه با خدایش راز و نیاز میکند!
شرهانی بوی #محرم میدهد...بوی #حسین(ع)
🌹🍃در گرمای جان فرسای #فکه خورشید از عطش کبوتران زخمی و تشنه لب میگوید..در فکه #آوینی را میبینی که از فتحی بزرگ روایت میکند
هرکه در رمل های فکه قدم برداشته و با آنها سخن گفته میداند چه میگویم
🌹🍃از #کانال_کمیل صدای روضه های #حضرت_زهرا(س) به گوش میرسد..و ابراهیم تو را میخواند برای هدایتگری..
چه #غربت عجیبی دارد اینجا!
شبیه کوچه ای است که حرمت مادر را شکستند..
و گمنامان خوابیده در شیارها، اینجا هرشب #میهمان مادرند!
🌹🍃 #طلاییه دل های سنگ شده را به عالم معنا وصل میکند و #ابراهیم که با همتش بت های نفس و تکبر را یکی پس از دیگری میشکند
🌹🍃 و #شلمچه! غروبش را دیده ای؟ اگر غروب شلمچه را ببینی معنای #دلدادگی و دلبستگی را خواهی فهمید
پای رفتن نیست..بغضت که شکست دیگر نمیتوانی ناله سر ندهی! دلت که شکست نمیتوانی دل بکنی! اینجا بوی #حسین_خرازی ها را به خود خواهی گرفت.
اینجا عجیب بوی #کربلا میدهد!
🌹🍃 #حسین_علم_الهدی در #هویزه تو را میخواند به جهاد و ایستادگی
کنار #اروند که رفتی با آب نجوا کن..با آن نخل های سوخته ای که ایستاده مردند! با پرندگان و ماهیان....تلاطم اروند خاطر را آشفته میسازد
🌹🍃زمان در اینجا محبوس شده.
در این #سرزمین_نور رازی نهفته است. با عقل ظاهر بین نمیتوان پی به سر اینجا برد، برای محرم اسرار شدن باید #اهل_دل باشی و با پای عشق قدم در راه نهی
🌹🍃از خاکی شدن نترس!
با پای برهنه خودت را به آغوش گرم زمین بسپار که صدای #عرشیان می آید!
#شهدا پرتو نوری هستند که تو را به رب الارباب اشراق میرسانند...
💔 کاش میشد همیشه اونجا موند!
#راهیان_نور❣
🍃🌹🍃🌹
@hemmat_channel
هوالشاهد 💐
😊 #گردش_کار_خدا
😍ماجرای #راننده_اسنپ از یک #زاویه دیگر برای من #مهم شد !
👈لابد شنیدید که چه #اتفاقی افتاد !
☝خلاصه ماجرا بر اساس آنچه که در خبرها آمده اینگون است :
🔹راننده به #زنی که در خودروی او #کشف_حجاب کرده بود تذکر می دهد که قانون را رعایت و #حجابش را درست کند !
🔹زن در مقابل تذکر #محترمانه راننده مقاومت می کند !
🔹گویا راننده اسنپ بعد از این تذکر #قصد داشته تا خانم مسافر را به #مبدا برگرداند !
☝اما این خانم پیاده میشود و به پلیس زنگ میزند و میگوید راننده مزاحمش شده و ...
👈 آخر سر هم #عکس راننده را در #فضای_مجازی منتشر و به حسب ظاهر #آبروی او را می برد !
☝اما در ادامه ماجرا خیلی #جالب می شود !
😊 سردبیرفلان خبرگزاری در توییتر خود از دعوت به #همکاری راننده اسنپ که به دلیل امر به معروف از کار برکنار شده خبر می دهد !
😊یک آدم خیًر پیدا می شود و برایش بلیط رفت و برگشت به #کربلا تهیه می کند !
😊جمعی از وکلا و حقوقدانان برای پیگیری #رایگان مسائل حقوقی راننده اسنپ در مقابل شخص قانونشکن اعلام آمادگی می کنند !
😊به تلوزیون #دعوت می شود و اینگونه به شهرت می رسد !
😊هزاران نفر به یاری او می آیند و در #کمپین نه به اسنپ شرکت می کنند و یک کار خوب اینگونه تبلیغ می شود !
😊و صدها مورد دیگر از این دست #اتفاقات_خوب برایش #رخ می دهد !
✋🏻متوجه شدید می خواهم چه بگویم !؟
🔹او در جایی که بجز خودش و آن زن و #خدا کس دیگری نبود اول از همه #قانون_خدا را رعایت کرد !
🙏🏻حالا ببینید خداوند چگونه به #جبران این #محبت برخاست !
👌و نکته #زیبای کار اینجاست :
👈عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد !
▪️خدا به دست #دشمن اینهمه #خیر را برایش #رقم می زند تا به این بشر نشان دهد که اینقدر نگوئید مگر فلان کار ممکن است !؟
▪️زن به قصد #انتقام و هتک آبروی مرد راننده عکس او را منتشر می کند اما می بینید که چگونه همه چیز به سود راننده تمام می شود !
ان ربک لبالمرصاد 💐✋🏻
✍ #صالح_ادیب
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•| 🌿🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
#بسم_رب_عشق
#تفحصم_کنید.....
(قسمت هفتاد و سوم)
🌷🌷🌷
صبح زودتر اماده شدم و رفتم بیمارستان ...
پیگیر کارهای خاله بودم که انجام شد و قرار شد یک ساعت بعد ببرنش اتاق عمل ..
رفتم سمت اتاقش که ببینمش ..
به مهران و علی بر خوردم ...
اثار پشیمونی و شرمندگی توی نگاه مهران و علی دیدم ...
ولی بدون توجه بهشون از کنارشون گذشتم و رفتم پیش خاله .....
دیدم چشمهاش بسته است ...
خواستم برگردم که خاله صدام زد ...
کجا پسر بی معرفت ...؟!
سلام خاله جان ...
سرمو انداختم پایین و گفتم : شرمندم خاله واقعا ببخشید ...
درگیر خودم شدم ...
همه رو فراموش کردم ... معذرت میخوام ....
نه مادر جون میدونم کار داری ... بیا .. بیا اینجا بشین خوب ببینمت مادر ..
رفتم نزدیکتر و لب تخت نشستم ...
لبخندی زدم و گفتم
_ بنده در بست در اختیار خاله خانم خودم امر بفرمایید ..
* چی میگی پسرم . ..
این چند روز همش فکر میکردم میمیرم ....
به خودم
گفتم میمیرم اخرم پسرمو نمیبینم ....
_عه خاله این چه حرفیه میزنی ان شاالله سایتون بالا سر بچه ها باشه ...
خاله حرف حقه ...
من و کس دیگه هم نداره ..
شتری که در خونه همه میخوابه ..
خوب شد اومدی مادر
یه چیزی رو دلم سنگینی می کرد دیدمت اروم شدم ..
_ ای جانم خاله کاری داری بگو انجام بدم .. ؟؟!!
کار که نه پسرم اما زحمت دارم ... شرمنده ام ...
اما میدونم تو مطمئنی برای همین گفتم به تو بگم ...
لبخندی زدم
جانم خاله بنده در اختیار شما هر امری بفرمایید به دیده منت ....
ممنون پسرم ...
شرمندم مادر ...
معلوم نیست من دیگه زنده از اون اتاق بیرون بیام یا نه ..؟!
اخمم رفت داخل ..
_ عه خاله این حرفها چیه ..؟؟
از این حرفها نداریم...
نه خاله بزار بگم ...
بزار بگم خیالم راحت بشه ...
با کلافگی نشستم و گفتم :
_فقط برای اینکه خیالتون راحت باشه ...
ممنون مادر ...
امیر جان پسرم ... من معلوم نیست زنده از اون اتاق بیرون بیام یا نه ..
حواست به علی و خواهرش باشه ... میدونم فقط تو میتونی کمکش کنی و دستشو بگیری ...
تنهاش نذار مادر ...
_ خاله این چه حرفیه میزنی معلومه که تنهاش نمیذارم خودتون که بهتر میدونین علی مثل برادره برام شاید از دستش دلخور بشم اما ولش نمیکنم ...
از بس محبت داری مادر ...
خاله یه چیزی فکرمو مشغول کرده ... خیالم راحت نیست ..
_ چی خاله ؟؟
پسرم پیر شدم ولی نه در این حد که ندونم هزینه بیمارستان و عمل زیاده ... و علی ام دستش خالی مادر نمیتونه بده ..
و اینکه تو کمک کردی ...
_ نه خاله علی خودش داده ...
گولم نزن پسره شیطون ...
_ عه خاله 😅
بزار بقیه حرفمو بزنم خاله ...
_ بفرمایید جناب فرمانده ...
مادر بقیه چیزها رو به علی گفتم حواسش هست فقط کنارش باش بچم سختی نکشه ...
لبخندی زدم و با گذاشتن دستم روی چشمم گفتم
_به دیده منت ...
دیگه ...
مادر یه ارزو دارم رو دلم سنگینی میکنه ..!! 😔😔
خاله با گفتن این حرفش اشکهاش سرازیر شد ...
کلافه دستی توی موهام کشیدم و گفتم
_ خاله خانم گریه نداشتیمااا ..
بگو ببینم چیه اون ارزوی قشنگت که سنگینی میکنه رو شونه های مهربونت ...؟؟!!
مادر ارزو دارم یه بار دیگه #کربلا رو ببینم 😔😔😔
... #ادامه_دارد ...
💫💫💫💫💫💫💫
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•| 🌿🌸
°•| 🌿🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
#بسم_رب_عشق
#تفحصم_کنید....
(قسمت هشتاد )
🌷🌷🌷
ولی اخه چطور .... ؟!
مگه میشه ... ؟!
یه حس و حال عجیب پیدا کرده بودم ...
هم خوشحال هم ناراحت ...
واقعا نمیتونم حالم و توصیف کنم اسم ...
#کربلا ...
دلمو بد لرزونده بود ..
حالا اگه میگفتن نیا ...
زمین و زمان و به هم میریختم ...
کولاک میکردم فقط ...
فرداش با محمد تمام مدارکمو برداشتم رفتم برای انجام مقدمات و گرفتن پاسپورت و ویزا ....
خیلی زمان کم بود ...
همه مسافرا ویزاها و پاسپورت هاشون اماده بود ...
باید سریع کار هامو انحام میدادم که به موقع به دستم برسه که بتونم برم ....
محمد واقعا برادری کرد در حقم پا به پای من اومد و قدم برداشت ...
خوشحال از اتمام کارها رفتم برای تایید و مهر اخر ....
که ....
_ یعنی چی اقا ... ؟!؟
چرا. .. ؟!
محمد امد داخل و گفت : خب امیر جان کارت تموم شد ...؟!؟
با حالت زاری برگشتم سمت محمد ...
که محمد با دیدن حال من جا خورد ...
چی شده امیر ...؟! چرا این شکلی شدی تو ... !؟!
رنگ به رو نداری .... ؟!
با بغض فقط تونستم بگم :
_ محمد ... !!
محمد سریع اومد کنارم و گفت :
بشین ببینم چی شده ... ؟!
چی میگن ..؟؟
محمد رفت جلو و با مسئولی که بود شروع کرد صحبت کردن بعد از چند دقیقه ایستاد کلافه دستی به موهاش کشید و من و نگاه کرد ...
سرمو تکون دادم انداختم پایین ...
نمیدونم اما واقعا اونجا دلم شکست ..
یکم دلم گرفت ...
اخه خیلی ذوق داشتم برای این سفر ...
حالا دقیقه ۹۰ که همه چی تموم شدس بگن اجازه خروج نداری .. ... ؟!؟،
اونم فقط به خاطر یه مسئله شرکتی که خیلی وقته ازش گذشته .... 😔
محمد برگشت و گفت اقا حتما یه راهی داره دیگه یه کاری بکنین دوستم جا نمونه از این سفر ... ؟!؟
گفتم به دوستتون چکار کنن .. ؟!؟ اگه مشکل حل شد من در خدمتم ....
با ناامیدی ، ناراحتی از اونجا زدیم بیرون و سوار ماشین شدم ...
قدرت هیچ نوع حرکتی نداشتم ...
محمد بعد از چند دقیقه گفت :
راه کارش چی گفت ؟! باید چکار کنی ..؟!
بدون نگاه کردن بهش اهسته گفتم :
_ گفت : باید رضایت طرف مقابل بگیری که شکایت و ممنوع الخروجیمو باطل کنه تا بتونم خارج بشم ... !!
خب پس چرا وایسادی برو دیگه ... ؟!؟
_ کجا برم ... ؟!
برو شرکت همین بنده خدا که میگی ... ببینیم حرف حسابش چیه ... ؟!؟
فرار که نمیخوای بکنی . .. ؟!
_ میدونم میشناسمش راضی نمیشه .. 😔
حالا رفتنش که ضرر نداره روشن کن بریم زمان نداریمااا ...
_ توکل به خدا باشه ...
... #ادامه_دارد...
💫💫💫💫💫💫💫
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•| 🌿🌸
#پست_ویژه
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
هدیه امام حسین(ع)به خانواده همت....
💐مےخواستم برم #كربلا زيارت #امام_حسين(ع) .
🌿همسرم سه ماهه حاملـہ بود. التماس و #اصرار كه منوهم ببر، مشكلـے پيش نمی آيد.هر جوری بود #راضيم كرد. با خودم بردمش.
💐اما سختـے سفر به شـدّت مريضش ڪرد. وقتی رسيديم #كربلا، اول بردمش #دكتر .
🌿دكتر گفت: احتمالا جنين #مرده . اگر هم هنوز #زنده باشه، اميدی نيست. چون علايم #حيات نداره. 😔
💐وقتي برگشتيم مسافرخونه، خانم گفت: من اين داروها رو نميخورم! بريم #حرم .😍 🌿هرجوري كه ميتوانی منو برسون به #ضريح #آقا .💔
💐زير بلغهاش رو گرفتم و بردمش كنار #ضريح .تنهاش گذاشتم و رفتم يه گوشهای واسه #زيارت .
🌿با حال #عجيبی شروع كرد به #زيارت . بعد هم خودش بلند شد و رفت تا دم در #حرم .💞
💐صبح كه براي #نماز بيدارش كردم. با خوشحالے بلند شُـد و گفـٺ: چه #خواب شيرينی بود. الان ديگہ مريضی ندارم.
🌿بعد هم گفت: توی خواب #خانمی (حضرت زهرا"س") رو ديدم كه نقاب به صورتش بود، يه #بچه زيبا رو گـذاشت توی #آغوشم .😍
💐بردمش پيش همون پزشك. 20 دقيقهای معاينه كرد. آخرش هم با تعجب گفت: يعني چه؟ موضوع چيه؟ ديروز اين بچه #مرده بود. ولی امروز كاملا #زنده و سالمه! اونو كجا برديد؟ كي اين خانم رو #معالجه كرده؟ باور كردنے نيست، امكان نداره!؟ 😳
🌿خانم كه جريان رو براش تعريف كرد، #ساكت شد و رفت توے فڪـر.
💐وقتے #بچه به دنيا اومد، اسمش رو گذاشتيم.محمد ابراهيم.
«#محمدابراهيم_همت »
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم 8⃣3⃣
💠شهید علمدار و آزادسازی شلمچه (عملیات کربلای پنج)
🔰خیلی ها سید را از برنامه
#روایت_فتح شناختند.
🌷او در این برنامه به ویژگیهای #شلمچه پرداخت و گفت:
« شلمچه خودش خیلی چیزها دارد که بگوید.
این خاطرات را باید از دل #شلمچه شنید، نه از زبان ما. نمی دانم ولی فکر می کنم شلمچه از جمله جاهاییست که همه آمدند، ۱۴ نور پاک آمدند، انبیاء، اولیا، و ...همه آمدند.
🌷شب عملیات، ۴ کیلومتر #آب_گرفتگی بود. رسیدیم به ساحل شلمچه. موقعیت طوری شد که گفتند: باید بزنید به آب.
#سرمای_آب از یک طرف، #مین و موانع از طرف دیگر.
🌷 بعضی از بچه ها به دلیل سردی آب، #سنگ_کوب کردند! دونفر از بچه ها که قد بلندتری داشتند تفنگ را روی دوش می گذاشتند تا آنهایی که قد کوتاهتری داشتند آن را بگیرند و به #خشکی برسند.
🌷وقتی به #ساحل رسیدیم از دور، نور چراغ های شهر #بصره دیده می شد. آن نور همه را به خود جذب کرد.
🌷برای یک لحظه وقتی بچه ها وارد ساحل شلمچه شدند و آن نور را دیدند، فکر کردند رسیده اند #کربلا، فکر می کردند رسیده اند به #اباعبدالله (ع).
🌷اصلا بو و #عطر_خاصی داشت؛ زمینش، هوایش، همه چیزش، انرژی خاصی به بچه ها می داد.
بچه ها در شلمچه سوال اولشان این بود: "از اینجا تا کربلا چقدر راه است؟میگن شلمچه به #کربلا نزدیکه، برای همینه که اینجا بیشتر بوی #امام_حسین (ع) رو میده ."
🌷می توانم به تعبیر دیگری بگویم، خاک شلمچه، نه به همان قداست، اما بوی خاک چادر #حضرت_زهرا (س) را می داد.
🌷تربت شلمچه بوی تربت #اباعبدالله (ع) را می دهد.
خاکش هم رنگ خاک تربت اباعبدالله (ع) است. چند روز پیش شخصی #تربت_اباعبدالله (ع) را برایم آورده بود..
هرکدام از بچه هایی که شلمچه رفته بودند آن را بو کردند، #بدون_استثنا گفتند: این خاک بوی شلمچه را می دهد، بوی جبهه را می دهد.
🌷فکر نمی کردم روزی شلمچه #زیارتگاه شود. ماشینهای مدل بالا می آمدند و از صبح تا غروب در شلمچه می ماندند، زیارت می کردند، نماز می خواندند،
بچه ها بازی می کردند و...
آخرهم که می خواستند بروند مقداری خاک برمی داشتند و می رفتند.»
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
دلم #تنگ شده است...
براے آوینے!
براے چمران!
براے علم الهدے!
براے خرازے!
براے هاشمے!
براے ابراهیم هادے!
دلم تنگ شده است براے باقرے..
براے کاوه و همت!
براے دیالمه!
براے کاظمے!
دلم تنگ شده است براے برونسے...
شجاعت مصطفوے...
غیرت #علوے ، بصیرت #فاطمے...
اخلاص، پشتکار، صفا، محبت...
#عشق، ایثار و ایمان...
#آوینی و #کاوه ...
رفقا!
کجایید؟!
که ببینید ما، اینجا...
هر روز و هر ساعت...
تیر خلاصےِ #شیطان؛ نصیبمان میشود...
و ما در #راه ماندگانِ مسیرِ خداییم...
شهید سید مرتضے آوینے:
راه کاروان #عشق از میان تاریخ مے گذرد؛
و هر کس در هر زمره که میخواهد ما را بشناسد!
داستان #کربلا را بخواند؛
اگر چه خواندن داستان را سودے نیست!
اگر #دل کربلایے نباشد...
#دلتنگ_حال_و_هواے_راهیان_نور💔
#آے_شهدا_ادرڪنے✨
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌸🍃
「 💙 💫 」
يك خانمی باردار بود!
و اصرار بر سفر #کربلا...
همسرش بهش گفت بيا و نریم كربلا؛
ممكنه بچه از دست بره...
.
كربلا رفتند...
حال خانم بد شد!
و دكتر گفت بچه مرده...
اين خانم با آرامش تمام گفت درست میشه!!!
.
فقط كارش اينه كه برم كنار ضريح امام حسين...
بعد خودشان هوای ما را دارند!
.
در كنار ضريح امام حسين بعد از #اشک ، بیحال شد و خوابید!
خواب ديد كه بانویی یه بچه را توی بغلش گذاشته!!
از خواب بلند شد...
.
و بعد ملاقات دکتر؛
دكتر گفت اين بچه همان بچهای كه مرده بود نيست!!
معجزه شده...
.
.
می دونید اين خانم كيه؟
مادر #حاج_ابراهيم_همت !!
كه وقتي سر بچهاش جدا شد در #طلاییه...
و خواستن پیکر را داخل #قبر بگذارن؛
به #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها گفت:
خانم #امانتی تان را بهتان برگرداندم...
📝به روایت: حاج حسین یکتا
°•|🌿🌸j๑ïท ➺
•♡|http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
#کربلا💔
دل را قرار نیست مگر در کنار تو 🍂
به جون مادرت دلم تنگه برات😭😭
منو آقا بازم ببر تا ڪربلات😭😭
دلتنگتم آقاجووون😢
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
نوشت؛
ما که رفتیم
با دلی #سوخته
و چشم #داغدار کربلا ندیده
تو اما ای برادر ،
مسافر #کربلا اگر شدی
جای من
به مولا سلامی برسان..
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله❣
# به یاد شهدا🌱
شهدا نگاهی
التماس دعا
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f