#خاطرات_شهدا 🌷
✍به نقل از همسر شهید:
🔰همیشه خودش این شعر را می خواند: "عاشقانـ❤️ را سر شوریده به پیکرعجب است
دادن #سر نه عجب، داشتن آن عجب است"
فقط به او می گویم: #مبارکت باشد.
🔰صادق همیشه خنده ی خاصی به لب داشت حتی اگر جایی از بدنش هم #درد می کرد آن خنده را داشت و دایما شوخی می کرد تنها حرف جدی مان راجع به #شهادتش بود.
🔰چیزی که تا به الان بین ✓من و ✓خدا و ✓صادق بود اینکه وقتی خود #صادق بود من به حد کافی برایش مراسم و تعزیه گرفته بودم و #خودش آرامم می کرد.
🔰الان به او می گویم:من هم چنان احساس می کنم که به #ماموریت رفته است و به ماموریت واقعی اش رسیده است و هر آن #منتظرم اما دیگر نه برای برگشتش بلکه برای عملی کردن #قولش؛ قول داده است من را ببرد.
#شهید_صادق_عدالت_اکبری
#شهید_مدافع_حرم
💠 @hemmat_hadi
#خاطرات_شهدا 🌷
🔹سردار #همدانی نمونه واقعی یک انسان کامل به شمار میرفت و چه با دشمنانش و دوستانش #بزرگمنشانه برخورد میکرد و اگر کسی اشتباه و خطایی میکرد سردار همدانی به راحتی از آن چشم میپوشید🗯.
🔸نگاه #پدرم به دنیا نگاهی نبود که درگیر دنیا باشد و چیزی را برای خود نخواست و معتقد بود دنیـــا محل گذر و عبور است و در زندگی و رفتار خود این مسئله را همیشه #رعایت میکرد.
🔹مدتی قبل از #رفتنشان با پدرم دیدار داشتم و ایشان به خانواده گفتند که شاید این #آخرین ماموریتم باشد.
🔸مادرم هم به ایشان گفت من به شرطی با این ماموریت موافقم که اگر #شهید شدی من را نیز #شفاعت کنی🙏.
🔹پدرم در آخرین دیدار خود حتی #تاکید کردند اگر من شهید شدم🌷 من را #همدان به خاک بسپارید و ما نیز با دلخوری به وی میگفتیم سردار نزد ما حرفی از رفتن نزن❌.
#شهید_حاج_حسین_همدانی
❤️ @hemmat_hadi
#خاطرات_شهدا 🌷
🔰 #محرم شده بود
قول و قرار گذاشته بودیم که امسال #اربعین موکبی راه بندازیم که خادم هاش بچه های #خادم_الشهدا باشند.
🔰سید هادی پیگیر کارها بود و بهم گفت سجاد پایه ای⁉️ گفتم بسم الله
مشکلاتی جلوی راه بود که نمیشد این حرکت انجام بشه
🔰روز #عاشورا محمد رو دیدم
کشیدمش کنار گفتم حاجی چیکار میکنی کارهارو پیگیری کن راه بندازیم دیگه ...چرا چند روزه دیگه از تب و تاب #پیگیری کار خبری نیست🚫
🔰با همون #لبخند همیشگیش یه درسی داد بهم گفت #سجاد مگه شماها بسیجی نیستین مگه خط ها رو بتون ندادم که با کیا باید ببندید
منتظر منی⁉️
🔰تو و #سیدهادی پاشید برید تهران دنبال کارها دیگه چیه دست به دست هم میکنید
#بسیجی منتظر نمیمونه خودتون بسم الله بگید.
.
🔰شد و شد سید هادی پیگیر شد و ما رفتیم #عراق یک ماه قبل #اربعین برای ساخت و ساز موکب ها ...
🔰محمد جان پارسال نشد خادم ها رو ببریم گرچه #بی_تو سخته ولی قول میدم امسال موکب رو بزنیم
#شهید_محمد_بلباسی
❤️ @hemmat_hadi
#خاطرات_شهدا 🌷
💠شهید آبشناسان، تکاوری که به #شیرصحرا شهرت داشت
🔰شهید آبشناسان در تمام لحظات عمرش از اوایل جوانی به #ورزش و تحرک پایبند بود و در طول خدمت درجات پایین تر همواره در سمت #افسر ورزش یگان انجام وظیفه می کرد
🔰به ورزش باستانی علاقه وافر داشت و همواره در منزل و محل کار و حتی در #ماموریت ها به این ورزش می پرداخت
🔰و همواره با ذکر# نام_مولی المومنین (ع)، الگوی جوانمردان بود و با یاد حق به پالایش تن و روان می پرداخت.
🔰این شهید والامقام #ارتش، در آخرین روزهای عمر شریف خود نیز با وجود #48سال سن به گواهی همرزمانش هر روز صبح در محل کار به ورزش و آماده کردن جسم خود می پرداخت
🔰و همیشه این #شعر در دفتر کارش نقش بسته بود و هم اکنون نیز زینت بخش سنگ مزارش🌷 است:
🔹ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
🔸موجیم که آسودگی ما عدم ماست.
#شهید_حسن_آبشناسان
#شهید_جاویدالاثر
❤️ @hemmat_hadi
#خاطرات_شهدا 🌷
🔹شغل امیر طوری بود که به عنوان #گارد حفاظتی کشتیها به مأموریتهای برون مرزی میرفت. همیشه احتمال #شهادتش بود اما هیچ وقت از شهید شدن🕊 با من حرفی نمیزد
🔸اما چند ماه #آخر گاهی حرفهایی میزد که همیشه با واکنش، اشک و اعتراض من روبهرو میشد. چند باری که گفت دوست دارد #شهید شود من دلخور میشدم و میگفتم حق نداری زودتر از من بروی.
🔹وقتی بیتابی من را میدید، میگفت: بسیار خب! #شهادت لیاقت میخواهد، پس خودت را ناراحت نکن🚫. سرش را خم میکرد و میگفت اصلاً #باهم شهید میشویم و میخندید.
🔸من خیلی به امیر وابسته بودم و همیشه از این دوری که شرایط کارش ایجاب میکرد، #ناراحت بودم. حتی زمانی که داخل خاک خودمان به مأموریت میرفت امکان نداشت دو ساعت⌚️ از هم بیخبر باشیم. همیشه یا زنگ میزد یا پیام میداد که #حالش خوب است و نگرانش نباشم.
🌾من ماندم با همه #بیتابیام
🎤همسر شهید
#شهید_امیر_سیاوشی
♥️ @hemmat_hadi
#شهید_مشلب در سال 1995 میلادی در شهر تبطیه #لبنان در یک خانواده #ثروتمند به دنیا آمد،
او پسری شوخ طبع و اهل کار و تلاش و بسیار #باهوش بود اما تمام پول و ماشین و #خوشی های این دنیا، او را از اهل بیت و خداوند جدا نکرد و او برای دفاع از دین اسلام و ناموس به جنگ با تروریستها در #سوریه رفت
و در دومین سفرش، در حالیکه تنها 21 سال داشت، به فیض #شهادت رسید
#شهید_احمد_مشلب🌷
@hemmat_hadi
✨﷽✨
♥️•☜امام زين العابدين عليه السلام :
✍🏻بينوا آدمى! هر روز سه مصيبت به او مى رسد و حتى از يكى از آنها پند نمى گيرد كه اگر پند مى گرفت، سختيها و كار دنيا بر او آسان مى شد:
📝⇦•مصيبت نخست روزى است كه از عمر او كم مى شود. در صورتى كه اگر از مال او چيزى كم گردد، اندوهگين مى شود حال آن كه درهم (مال) جايگزين دارد اما عمر از دست رفته جبران نمى شود.
📝⇦•مصيبت دوم اين است كه روزيش را به طور كامل دريافت مى كند كه اگر از راه حلال باشد بايد حساب پس دهد و اگر از راه حرام باشد كيفر مى بيند.
📝⇦•مصيبت سوم از اينها بزرگتر است. عرض شد: آن چيست؟ فرمود: هيچ روزى را به شب نمى رساند مگر اين كه يك منزل به آخرت نزديك شده است، اما نمى داند به سوى بهشت يا به سوى آتش ؟!
📚 بحار الأنوار : 78/160/20
💠 @hemmat_hadi
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#لبیک_یا_زینب
هیچ گاه دعای #پیر شَوی #جوان برایشان دوست داشتنی نبود،
آنچه ڪه دوست داشتنے است،
#پریدن در جوانےست...
هنگامے ڪه دنیا هنوز در وجودت #ریشه ندوانده
#شهید_احمد_مشلب🌷
#شهید_بابک_نوری 🌷
#شهید_علاء_حسن_نجمه 🌷
#خاطرات_شهدا 🌷
💠شهادت را برای همسرم خواستم
🔰زمانی که آقا صادق به #ماموریت می رفتند من برایشان نامه ای می نوشتم و در بین لباس یا قسمتی از چمدانش می گذاشتم که #ببیند.
🔰سال گذشته وقتی ایشان برای بار اول به #کربلا رفتند من دو تا نامه نوشتم که یکی برای خودشان بود که گفتم در #بین_الحرمین روبه حرم حضرت ابولفضل(ع) ایستاده و این نامه را از طرف من بخوانید
🔰و دیگری را بعد از #اربعین در حرم امام حسین(ع) بیانداز و #نخوان!
با اینکه مطمئن بودم نمی خواند اما نمیدانم چرا آن دفعه نامه را خوانده بود.
🔰من در نامه #شهادت آقا صادق را از آقا خواسته و نوشته بودم:« آقا جان تو رابه جان خواهرت #زینب(س) قسم می دهم که تمام مسلمانان مشتاق را به نهایت #سعادت، ارج و قرب واسطه شوی در نزد حق تعالی.
🔰 #صادقم، پاره ی تنم در مسیر تو قدم گذاشته و به تو می سپارمش! آقا جان آرزوی #شهادت در سر دارد من نیز عاشق شهادتم اما آتشم به اندازه ی عشق و علاقه صادق تند نیست
🔰آرزویی همچون برادر زاده ی شیرین زبانت #قاسم را دارد و شهادت شیرین تر از عسل است برایش.»
#آقا_صادق که این نامه را خوانده بود وقتی به خانه برگشت خوشحال بود و گفت: باور نداشتم که اینگونه از ته دلـ برایم بخواهی تا #شهیدشوم.
🔰من در اوایل نمی توانستم این دعا را بگویم و برایم #سخت بود اما می دیدم که دراین دنیا عذاب می کشد، بعد ها متوجه شدم که من #خودخواه شده ام و آقا صادق را فقط برای خودم می خواهم اما از سال گذشته به این فکر افتادم که بهتر است کمی هم آقا صادق را #برای_خودش بخواهم.
راوی:(همسر شهید)
#شهید_عدالت_اکبری
❤️ @hemmat_hadi🌹
#دلتنــگـــــیــ💔
دلتنگی ام را تا ابد کم کرد ابراهیم
با خود برایم عشقـ❤️ را آورد ابراهیم
میگفت ثابت میکند #مردانگی را
ثابت نمودی مرد بودی، مرد ابراهیم!!
حالا که دارم می نویسم خط به خط دل را
از بی نهایت پیش من برگرد ابراهیم
میخواهم امشب با نوایی تازه بنویسم
باید بگویم نه نشو دلسرد ابراهیم
تا عاشقی هست و نفس #مدیون تو هستم
هرگز فراموشت نخواهم کرد #ابراهیم
#شهید_ابراهیم_هادی
🌹@hemmat_hadi
داشت رو زمین با انگشت چیزی می نوشت✍. رفتن جلو دیدن؛ #چندین_متر، صدها بار نوشته؛ حسیـــن.... حسیـــن.... #حســـین.... طوریکه انگشتش زخم شده💔 !
ازش پرسیدن: حاجی چکار میکنی ⁉️گفت:
چون میسر نیست من را کام او، #عشق_بازی میکنم با #نام_او....
#شهید_مجید_پازوکی
❤️
#خاطرات_شهدا 🌷
#راوی_یکی_از_نزدیکان_شهید
💠▫️شب #عاشورا بود.از مراسم که برگشتیم به سید و رفقا گفتم امشبو بیاند منزل ما ...
اونشب هم کسی منزلمون نبود
💠▫️خیلی خسته شده بودیم هیئت و کار توی #هیئت انرژی برامون نزاشته بود.به محض اینکه به خونه رسیدیم خیلی سریع خوابمون برد
💠▫️ساعت سه یا چهار #صبح احساس کردم یه صدایی از راهرو میاد,ترسیدم !!!
خیلی #آروم رفتم تا ببینم صدای چیه
💠▫️با تعجب دیدم #سیده ,مشغول خوندن نـمـــاز .به حالش خیلی #غبطه خوردم سید اونروز از همه ما خسته تر بود.
کار و مداحی و #هیئت رمقی براش نزاشته بود
💠▫️اما #خلوت_باخدا براش صفایی داشت که حاضر نبود به این راحتی ها از دستش بده اون هم در #شب_عـاشـــورا ...
💠▫️گاهی که با دوستان دور هم جمع می شدیم و صحبتمون درباره ی مسائل #روزمره زندگی و دنیا می شد #سید با ناراحتی می گفت : اگه این دوستان #نماز_شب بخونند اصلا این حرف ها رو بیان نمی کنند.
💠▫️ #نماز_شب باعث میشه قدر و منزلت خودشون رو #بهتر متوجه بشوند.
#شهید_سید_مجتبی_علـمــــدار ❣
✍ از کتاب : علـمــــدار
🌹 @hemmat_hadi