🌷 #سـیــــره_شهــــدا 🌷
قبل از عملیات میمڪ بود ،
دلم آرام نداشت ،
عبد الحسین انگار فهمیده بود ،
❣بدون مقدمہ گفت :
" من با تمام وجود بہ آیہ ی
«و مارمیت اذرمیت و لکن الله رمی»
اعتقاد دارم ،
تو عملیات ها یقین دارم کہ
خداست کہ تیر ها رو بہ اهداف مینشونہ...
داشتم نگاش مےڪردم ، پرسید :
" قرآن دارے تو جیبت .. ؟ "
یہ قرآن جیبے داشتم ، گفتم :" آره "
گفت :برای اینکہ حرفم بهت ثابت بشہ
همین الان قرآنتو در بیار و باز ڪن ،
اگر این آیہ نیومد .. ! "
❣قرآن رو در آوردم ،
بسم الله گفتم و بازش ڪردم
«و مارمیت اذرمیت و لکن الله رمی»
دلم آرام شد ..
🌹 #شهیدعبدالحسین_برونسی🌹
سالروز شهادت
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#خاطرات_افلاڪیان
✍پوتین هاش رو برداشت و زد بیرون از خونه..
زن جوون دنبالش می دوویید و به پیر زن میگفت بگیر اون جوونو...
اما عبدالحسین فرار می ڪرد...
پیر زن داد می زد میگفت:
نرو... میڪشنت... بدبختت میڪنن...
وایسا خانوم میگه نرو...
اما اونجا ڪه یاد خدا نیست قرار نه فرار باید ڪرد...
بعد یڪ روز آوارگی خودش و رسوند پادگان...
آخه اهل روستا بود ،شهر رو بلد نبود.
اومد جلو دژبانی تا خودش رو معرفی ڪرد...بازداشتش ڪردند...
سرباز و آوردن جلو فرمانده...
فرمانده هر چی میتونست حرف بارش کرد...
عبدالحسین فقط نگاه ڪرد
بهش گفت باید برگردی خونه ،
نوڪریه خانوم و ڪنی...
خانوم امر بر تو هست...
هر چی ڪه خانوم گفت:
باید بگی چشم
عبدالحسین گفت:
نه ، هر چی خدا گفت بگم چشم.
من تو اون خونه برنمیگردم...
تو اون خونه یه زن نامحرم هست.
تو اون خونه یه زنی هست ڪه حجاب و حیا رو رعایت نمیڪنه...
فرمانده گفت:
حالا ڪه نمیری باید صبح تا شب،
شب تا صبح دستشویی های پادگان رو بشوری...
(دستشوییای پادگان ۱۸تا بود روزی ۶بار هر بار ۴نفر اینا رو میشستند...)
شبانه روز عبدالحسین تنهایی دستشوییا رو میشست...
بعد ده ، پونزده روز رفتم طرف عبدالحسین ببینم چیڪار میڪنه.
صدای عبدالحسین رو شنیدم...
داشت میخوند برا خودش و دستشویی میشست...
نزدیڪ تر رفتم دیدم داره گریه میڪنه...گفتم بچه مردم و چی به روزش آوردن داره گریه میڪنه...
یه چیزیم زیر لب میگه...
👈هی میگفت:
دستشویی میشوروم ،
ڪثافتا رو میشوروم،
اما " دل آقام و نمیشڪونوم... "👆
روایتی از زندگی سردار بزرگ سپاه اسلام ...
#شهید_عبدالحسین_برونسی 🕊
🔷🔹🍃🌸🍃🔹🔷
🌸@hemmat_hadi🌸
🔷🔹🍃🌸🍃🔹🔷
💐🍃🌿🌼🍂🌺
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#اتـاق_خصوصی
✍مدتی دربیمارستان۱۷شهریور مشهد بستری بودهربار که به ملاقات میرفتم، دونفر را کنار تختش میدیدم.
یکباراز حاجی پرسیدم:« اینا کین!؟ چرا همیشه اینجان؟!»
گفت:«دوستن دیگه، میان که پیش من باشن.»
یک روز رفتم بیمارستان و دیدم تختش خالیست.
از پرستار که پرسیدم، گفت که اورا برده اند به فلان اتاق.
به اتاق که رسیدم آن دونفر رادیدم.
باآمدن من آمدند بیرون.
اتاق یک تخت بیشتر نداشت.
ازحاجی پرسیدم:« براچی اوردنتون اتاق خصوصی؟!»
حاجی سعی کرد قضیه را بپیچاند و گفت:«دکترگفته سر و صدا برام خوب نیست و از این جورچیزا...»
بعداز شهادت ایشان آن دونفر رادیدم.
گفتند:« ما محافظ آقای برونسی بودیم. ولی حاج آقا گفته بود نه به شما و نه به هیچ کس دیگه ای اینو نگیم.»
ادامه دادند:« حاجی دلش میخواست همیشه کنار مردم باشه، اما براشون خطرناک بود. اون روزم با اصرارای زیاد ما راضی شدن برن اتاق خصوصی.»
#شهید_عبدالحسین_برونسی💐
📚خاکهای نرم کوشک صفحه۱۷۵
@hemmat_hadi
💐🍃🌿🌼🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🌸🍂
🌺🍃🍂🌸
🍃🌺🍂
🍂🌸
🍃
📎 #زندگی_نامه
✍سردار سرتیپ پاسدار شهید عباس کریمی قهرودی
فرمانده لشگر 27 محمد رسول الله
عباس در اولین روز اردیبهشت ماه سال 1336 در روستای قهرود کاشان چشم به جهان گشود. دوران ابتدایی را در این روستا به پایان رسانید و وارد هنرستان گردید. بعد از اخذ دیپلم در رشته نساجی، به سربازی رفت. دوران خدمت وظیفه او با مبارزات انقلابی امت اسلامی ایران همزمان بود. با وجود خفقان شدید حاکم بر مراکز نظامی، اعلامیه های حضرت امام(ره) را مخفیانه به پادگان عباس آباد تهران منتقل و آنها را پخش کرد. پس از فرمان حضرت امام خمینی(ره)، خدمت سربازی خود را رها نمود و با پیوستن به صف مبارزین در راه پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، فعالیت کرد و در جریان تشریف فرمایی حضرت امام(ره) نیز جزو نیروهای انتظامی کمیته استقبال بود.
ورود به سپاه و گوشه هایی از خدمت ایشان در بهار سال 1358 به هنگام تاسیس سپاه پاسداران کاشان، با احساس تکلیف، به عضویت سپاه آمد و در قسمت اطلاعات مشغول به خدمت شددر تابستان سال 1359 داوطلبانه برای مبارزه با ضد انقلاب عازم کردستان گردید و در سپاه پیرانشهر با واحد اطلاعات – عملیات همکاری کرد. پس از مدت کوتاهی، به واسطه بروز رشادت و دقت عمل، به عنوان مسئول اطلاعات عملیات این سپاه معرفی گردید. از جمله فعالیت های این شهید در منطقه خونرنگ کردستان، انجام شناسایی عملیات و آزاد سازی منطقه دزلی و ... بود که توسط نیروهای تحت امر و با هدایت او صورت گرفت
شهید کریمی، بعد ها همراه سردار جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان و شهید رضا چراغی به جبهه های جنوب عزیمت کرد و به عنوان مسئول اطلاعات عملیات تیپ محمد رسول الله به فعالیت خود ادامه داد. این سردار دلاور اسلام در عملیات فتح المبین از ناحیه پا به شدت مجروح شد و حدود 2ماه بستری بود و در این میان، به توصیه پدرش، مقدمات ازدواج خود را فراهم نمود.
@hemmat_hadi
🍃🌺🍂🌸🍃
🍃🍂🌺🍃🌸🍂
🌺🍃🍂🌸
🍃🌺🍂
🍂🌸
🍃
💞 #ازدواج_و_صفات_اخلاقے
✍بنا به اظهار همسر شهید، مراسم عقد آنان در 21 مهر سال 1361انجام شد. فردای آن روز(یعنی در 22 مهر ماه) با هم به گلزار شهدای دارالسلام کاشان رفتند و با شهدا تجدید عهد و پیمان کردند. نزدیکی های عملیات مسلم ابن عقیل(ع) بود که عباس با همان وضعیت مجروح (عصا به دست) به صف رزمندگان لشگر پیوست و حضور او با این حال، در تقویت روحیه رزمندگان اثر به سزایی داشت در عملیات والفجر مقدماتی، به عنوان مسئول اطلاعات سپاه 11 قدر ( که تازه تشکیل شده بود) معرفی گردید و مدتی بعد به مسئولیت فرمانده ی تیپ سوم سلمان از لشکر 27 حضرت رسول (ص) منصوب گردید و در کنار بسیجیان دریا دل، با نیروی بی امان علیه دشمن بعثی صهیونیستی به جنگ پرداخت و تا عملیات خیبر در این مسئولیت انجام وظیفه کرد با شهادت شهید بزرگوار حاج محمد ابراهیم همت، در عملیات خیبر، فرماندهی لشگر 27 محمد رسول الله را به عهده گرفت.
👈ویژگی ها وصفات شهید
انس ویژه ای با قرآن داشت. روزانه حتما آیاتی از کلام الله مجید را تلاوت می کرد. به تعقیبات نماز اهمیت می داد. همواره با وضوبود. در مجالس دعا عموما حالاتش دگرگون می شد. به ائمه طاهرین عشق می ورزید و از محبین و دلسوختگان اهل بیت عصمت و طهارت بود.
رفتار، گفتار و برخوردهای شهید در خانواده، اجتماع وسپاه حاکی از آن بود که او سعی می کرد برنامه های تربیتی اسلام را در هر جا که حضور دارد به مورد اجرا بگذارد. به شدت از غیبت دوری می کرد و اگر کوچکترین سخن از کسی می شد، اظهار ناراحتی می کرد و نمی گذاشت صحبت او ادامه یابد در مقابل مومنین متواضع و فروتن بود. به کودکان احترام می گذاشت. هر وقت به آنها اشاره می کرد، می گفت: اینها مردان آینده هستند. دلیر مردان جبهه اند و ویژگی های بارز اخلاقی از او شخصیتی ساخته بود که ناخودآگاه دیگران را مجذوب خود می ساخت.
همسر شهید در این باره می گوید:
از رفتار، نشست و برخاست و نیز صحبت ها و برخوردهای شهید احساس عجیبی به انسان دست می داد.هنگامی که من با او روبرو می شدم، بی اختیار خود را ملزم به رعایت ادب و احترام در مقابل او می دیدم.
حاج عباس در اثر استمرار بخشیدن به برنامه های تربیتی اسلام، برای نیل به مقام و مرتبه انقطاع الی الله تلاش می کرد و هیچ نوع علاقه و میلی که معارض با حب الهی و رضا و خشنودی او باشد، در وجودش باقی نمانده بود.
@hemmat_hadi
🍃🌺🍂🌸🍃
🍃🍂🌺🍃🌸🍂
🌺🍃🍂🌸
🍃🌺🍂
🍂🌸
🍃
🌹 #اخلاق_فرماندهی
✍با توجه به ضرورت انقلاب اسلامی، در داشتن معیار خاص در چارچوب اسلام، یک نوع اعمال فرماندهی در جریان جنگ عراق علیه ایران اسلامی، بر اساس تعالیم مکتب و رهنمودهای امام عظیم الشان تجلی پیدا کرد، که با فرماندهی مرسوم در سازمان های نظامی مغایرت داشت، فرماندهی براساس پیوندها واعتقادات قلبی به جای امر و نهی بی روح و انجام دستورات و فرامین از روی تعبد و عشق واعتقاد، به جای اطلاعات چشم و گوش بسته و عاری از روح و عشق.
در این نوع فرماندهی اگر فرمانده خود را موظف بدانید که در مورد مسائل مختلف با همکاران مشورت کند، آرا و نظرات آنها را بشنود و بعد تصمیم بگیرد. در نتیجه همه با جان و دل می پذیرند و به وظیفه و تکلیفشان عمل می نمایند و همه تسلیم دستورات و اوامر الهی می شوند. در این دیدگاه، اطاعت از فرمانده، اطاعت از خداست و تخلف از او خلاف شرع است شیوه های فرماندهی در سپاه که در سیره فرماندهان شهید تبلور یافته، الگوی روشن این گونه فرماندهی است. شهید کریمی نیز با الهام از این شیوه الهی، مانند سایر سرداران غیور جبهه اسلام، با صلابت و استواری، رزمندگان را در جهت عقب زدن و تعقیب قوای مضمحل دشمن هدایت می کرد و لحظه ای از این امر مهم غفلت نداشت در برابر مشکلات، خونسردی خود را حفظ می کرد و در انجام هر کاری توکلش به خدا بود. با آرامش خاطر و امیدواری کامل به نتیجه اقداماتش، وارد عمل می شد. صبر و استقامت با او عجین بود و وجودش در بین سربازان امام زمان، مایه دلگرمی و جرات بود.
@hemmat_hadi
🍃🌺🍂🌸🍃
🍃🍂🌺🍃🌸🍂
🌺🍃🍂🌸
🍃🌺🍂
🍂🌸
🍃
🌷 #نحوه_شهـادت
✍سرانجام این شهید در روز پنج شنبه 24 اسفند سال 1363 در حالی که آخرین دستور ابلاغی از جانب قرارگاه را در عملیات بدر( منطقه شرق دجله و شمال القرنه) اجرا می کرد( و لبخندی متین به لب داشت) بر اثر اصابت ترکش خمپاره به ناحیه سرش مجروح شد و جان را به معشوق تسلیم نمود.
سردارشهید عباس کریمی، در هنگام شهادت 27سال سن داشت و از او تنها یک فرزند پسر به نام داود به یادگار مانده است به هنگام انعکاس خبر شهادت عباس، خانواده معظم شهدای لشگر 27 محمد رسول الله، دگر بار احساس شهادت فرزندانشان را به خاطر آورده و در رثای آن سردار شهید اسلام اشک تاثر جاری کردند.
بخشی از دستنوشته های شهید
خدایا! به صدق علی ما را در زمره صادقین قرار بدهد به پاکی علی دامن ما را از لوث گناهان پاک گردان.
خدایا! ملل اسلامی را در هر نقطه ی جهان پیروز گردان نقشه ها و توطئه های استعمارگران و بیگانگان را به خودشان بازگردان برادران مسلمان لبنان را پیروز گردان گام های ما را در طریق ایمان استوار گردان.
ما را به معارف اسلام آشنا فرما.
صفوف مسلمانان را فشرده تر بگردان
و من یتوکل علی الله فهو حسبه
خودمان را بررسی کنیم، ببینیم کجا بودیم، چه بودیم، از کجا آمده ایم و به کجا می رویم. ما که نیروی این انقلاب هستیم، باید برای آن خون بدهیم.
خصوصیات یک فرمانده به این شرح است: سلامتی جسم و فزونی علم، مشورت با نیروها، سعه صدر و نداشتن حس انتقام، برخورد با افراد و فرماندهی از راه ارشاد و موعظه. در کنار همه تاکتیکها، از همه مهمتر، فاصله نگرفتن از خداست. فرماندهی که ابتکار عمل، نداشته باشد، تسلیم است. ابتکار عمل سلاح برنده ی مومن است.
اخلاق فرمانده: 1- ساختن ارتش معنوی 2- هدف فی سبیل الله 3- شوق شهادت 4- ایثار 5- هوشیاری و مراقبت 6- عدم تکبر، خودخواهی و خودمحوری 7- دعا و نیایش 8- اعتماد به نفس 9- نظم و انضباط و اخلاق نمونه 10- صبر وتوکل بر خدا در همه حال.
@hemmat_hadi
🍃🌺🍂🌸🍃
#به_همین_سادگی
هردوتایمان اهل #سادگی بوده و از تجملات بیزار بودیم. اول زندگیمان بود و این خصلت، خوش میدرخشید. دو تا #اتاق از خانه پدریش مانده بود که فرش کردیم.
#جهیزیهام را هم با مهدی بردیم و چیدیم. آنقدر کم بود که پشت یک #پیکان استیشن جا میشد.
فقط وسایل #ضروری زندگی را داشتیم و به همین سادگی زندگیمان شروع شد...!
#شهید_مهدی_باکری 🌷
📙 نیمه پنهان ماه
💟 @hemmat_hadi
🌸🍃
#عاشقانه_به_سبک_شهدا
خانه مان کوچک بود
گاهي صدايمان ميرفت طبقه پايين.
يک روز #همسايه پاييني به من گفت:
به خدا اين قدر دلم ميخواد يه روز که آقا مهدي مياد خونه لاي در خونهتون باز باشه، من ببينم شما دو تا زن و شوهر به هم ديگه چي ميگيد، که اين قدر ميخنديد؟
#شهید_مهدی_باکری🌷
📙يادگاران، كتاب مهدي باكري
💟 @hemmat_hadi
#شهید_مهدی_باکری❤️
خصوصی برای همسرم🌷
صفیه بایستی ان شاءالله مرا ببخشی من نتوانستم همسر #خوبی برایت باشم ولی تو خودت میدانی که من دنبال چه کار بودم و #وقت من در چه راه میگذشت و قلبت #قوی باشد برای خدا.
سرنوشت ما دست #خداست فقط باید در راهش بود که هر چی پیش بیاید از اوست. امیدوارم در همه حال در طلب جلب #رضایتش باشی وخود را به او سپرده و #شکرگزار دائمیش باش
التماس دعا دارم
❤️ @hemmat_hadi
#خاطرات_شهدا 🌷
🔹💟توی قیافه ی همه می شد خستگی را دید.
دو مرحله #عملیات کره بودیم .آقا مهدی وضع را که دید، به بچه های فنی – مهندسی گفت: جایی درست کنند برای #صبحگاه.
🔸💟درستش کرد, یک روزه .
همه ی نیروها هم موظف شدند فردا صبحش توی محوطه جمع شوند.صحبت های آقا مهدی جوری بود که کسی نمی توانست ساکت باشد .
🔹💟آن قدر بلند بلند #شعار می داند و فریاد می زدند که نگو.بعد از صبحگاه وقتی #آقا_مهدی می خواست برود. بچه ها ریختند دور و برش .
🔸💟هرکسی هر جور بود خودش را بهش می رساند و #صورتش را می بوسید.بنده ی خدا توی همین گیر و دار چند بار خورد زمین.
🔹💟یک بار هم ساعتش از دستش افتاد . یکی از بچه ها برش داشت. بعد پیغام داد « به ش بگین #نمیدم. می خوام یه #یادگار ازش داشته باشم.».
#شهید_مهدی_باکری
🌹 @hemmat_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تصاویر تشییع 115 شهید تازه تفحص شده بر دستان مردم شهید پرور ایران
🔹هم اکنون بندر خرمشهر
سلام بر ابراهیم
﴾﷽﴿ 📚 #داستان_واقعی #راز_کانال_کمیل ✫⇠ در کانال کمیل چه گذشت؟😭 6⃣2⃣ #قسمت_بیست_وششم 🔻دعای تو
سلامتی وفرج مولا صلواٺ🌹:
✫⇠#راز_کانال_کمیل
✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭
7⃣2⃣ #قسمت_بیست_وهفتم
🔻سروسامان دادن به کانال
✨نور خورشید صورت من را نوازش می داد. خورشید روز چهارشنبه بیستم بهمن ماه 61 طلوع کرده بود. بلند شدم و کمی در کانال چرخیدم. در گوشه گوشه کانال پیکرهای شهدا در کنار مجروحان و سالم ها مانده بود. هر ساعت که می گذشت بر تعداد شهدا افزوده می شد. خون ریزی زیاد و شدت جراحت و نبود امکانات پانسمان، بسیاری از مجروحان را مهمان خدا کرده بود. صورت های رنگ پریده و خونین شهدا، روحیه ی بچه ها را حسابی بهم ریخته بود. همه بهت زده به دوستان شهیدشان خیره شده بودند. جوان ترها و مجروحان از تشنگی می گفتند: یا حسین علیه السلام تو چه کشیده ای؟ یکی از بسیجی ها به نام برادر احمدی گفت: این طوری نمی شه، من می روم آب بیاورم. او خودش را به عقب رساند. ولی بدلیل شرایط بد منطقه، فرماندهان نگذاشتند به کانال برگردد.
✨ابراهیم هادی به عنوان فرمانده باید کاری می کرد. او بعضی از نیروها را برای نگهبانی از کانال مامور کرد. به آنها گفت بدلیل کمبود مهمات، تنها در صورتی به دشمن شلیک کنند که درست در تیررس قرار گرفته باشند. عده ای هم مشغول جمع کردن سیم خاردارهای کف کانال شدند، این کار بدون هیچ امکاناتی خیلی مشکل بود.
#ادامه_دارد...🖊
📚منبع :کتاب راز کانال کمیل
💟 @hemmat_hadi
سلامتی وفرج مولا صلواٺ🌹:
﴾﷽﴿
📚 #داستان_واقعی
#راز_کانال_کمیل
✫⇠ در کانال کمیل چه گذشت؟😭
8⃣2⃣ #قسمت_بیست_وهشتم
🔻سروسامان دادن به وضعیت شهدا و مجروحان
✨کار بعدی جدا کردن شهدا و مجروحان و سالم ها از هم بود. بچه ها شهدا را به انتهای کانال بردند. حمل پیکر دوستان سخت نبود، بلکه دل کندن از رفقا کار را بسیار سخت و طاقت فرسا کرده بود. غم سنگینی بر دل های دوستان نشسته بود. نزدیک بود عده ای از بچه ها قالب تهی کنند. شیرمردانی که در مقابل دژخیمان بعث، شجاعانه جنگیده بودند، اینک توان جابه جا کردن پیکر دوستان شهیدشان را نداشتند.
✨یادم هست کسی با کسی حرف نمی زد. فقط قطرات اشک بود که آرام آرام از گونه ها می چکید. بچه ها نگاه شان به صورت آرام و مظلوم شهدا گره خورده بود. اشک بود که از گونه های رنگ پریده و خاکی شان به آرامی می لغزید و بر صورت شهدا می افتاد. صورت هایی که حالا دیگر رنگشان به سفیدی گچ شده بود. خاطرات شیرین روزهای با هم بودن لحظه ای ما را آرام نمی گذاشت. اینک با حسرت و اندوه، پیکر شریف دوستان را به دوش گرفته و غریبانه آنها را به جایی می بردند که از دیدشان پنهان باشند! غم و اندوه همه ی وجودشان را گرفته بود. زیر لب زمزمه می کردند: «مهدی بیا مهدی بیا، نوبت به ما رسیده؛ این غنچه های پرپر، از کرب و بلا رسیده!»
✨بعد از انتقال شهدا به انتهای کانال، نوبت پیدا کردن جای امنی برای مجروحان بود. مجروحان کانال تعدادشون زیاد بود. عده ای دست و پایشان قطع شده بود، عده ای هم بر اثر ترکش و تیر، دل و روده هایشان بیرون ریخته بود. ابراهیم از بچه ها خواست با کمک سرنیزه هایشان، دیوارها را بتراشند و در مکان های مختلف کانال، چند جان پناه درست کنند. ساعتی بعد و با تلاش بسیار، پناهگاهی برای در امان ماندن مجروحان فراهم شد. حالا کانال یکم شرایط عادی پیدا کرده بود.
✨من خوب به بچه ها نگاه می کردم. در چهره ی هیچ کدام از علی اکبرهای خمینی نشان از ضعف و ترس مشاهده نمی شد. آری، اینجا کانال دوم است. اینجا همان مکانی هست که ملائک الهی به نظاره ی سربازان آخرالزمانی رسول الله و امیرالمؤمنین نشستند. اینجا محل اتصال زمین به آسمان است. اینجا قدمگاه مادر سادات است. اینجا مکانی است که بعدها به نام کانال کمیل نامیده شد.
👈 #ادامه_دارد...🖊
📚منبع :کتاب راز کانال کمیل
💟 @hemmat_hadi
سلامتی وفرج مولا صلواٺ🌹:
✫⇠#راز_کانال_کمیل
✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭
9⃣2⃣ #قسمت_بیست_ونهم
🔻داخل میدان مین
✨عصر بود که صدای عجیبی از بیرون کانال شنیدیم. تنها با فاصله های کم، صدای یا زهرا و یا حسین و یا مهدی به گوش می رسید. این صدا از مجروحانی که در میدان مین جا مانده بودند شنیده می شد. آنها از درد ناله می کردند و چند لحظه بعد... صدای یک گلوله! معرکه عجیبی برپا بود. زدن مجروحان نیمه جان افتاده در میدان مین، تفریح تک تیراندازان بعثی شده بود. ابتدا یک ناله ی بی رمق یا زهرا، بعد صدای تیر و پس از آن خنده ی مستانه ی بعثی ها. داشت قلب مان از جا کنده می شد و در نهایت خشم و حسرت، تنها مشت بر دیوار کانال می کوفتیم. صدای ناله مجروحان را می شنیدنیم اما کاری از دستمان بر نمی آمد. این سخت ترین لحظات برای بچه های کمیل بود.
✨بعضی از مجروحان توانسته بودند وسط میدان خود را بی حرکت نگه دارند تا از شلیک تک تیراندازان در امان باشند. اما آفتاب شدید صورت های رنگ پریده شان را می سوزاند. اگر مجروحی می خواست با اندک تکانی، طرف دیگر صورتش را به هُرم داغ آفتاب بسپارد، تیر خلاص دشمن بود که او را ملکوتی می کرد. هیچ کس نمی دانست که مجروحان در آن معرکه به چه می اندیشند؟! شاید نو دامادی به بخت خویش می اندیشد و شاید پدری به سیمای فرزندش که هرگز او را ندیده. شاید هم در آن لحظات آخر، به عاقبت خیر خود می اندیشد. شاید این لحظات زیباترین و دل انگیزترین لحظات زندگی شان بود که داشت در آن معرکه رقم می خورد! این اتفاقات در کنار ما رقم می خورد و هیچ کاری از دست نیروهای محاصره شده در داخل کانال بر نمی آمد. هیچ چیز به اندازه تشنگی و گرسنگی بچه ها را آزار نمی داد.
#ادامه_دارد...🖊
📚منبع :کتاب راز کانال کمیل
💟 @hemmat_hadi
#خاطرات_شهدا 🌷
برشی از کتاب #دلتنگ_نباش:
❣با هم رفتند روبهروی گنبد #امام_رضا(ع) و روی فرشهایی که پهن بود، نشستند. روحالله کتاب دعا را دست زینب داد: «چرا انقدر #گریه کردی؟»
❣زینب سرش را بلند کرد و به گنبد نگاه کرد: « یاد اون سالی افتادم که #تنها اومدم مشهد. از امام رضا خواستم یه #همسرخوب سر راهم بذاره...
❣روحالله سرش را تکان داد «اتفاقا منم دوماه قبل از اینکه خاله تو رو بهم پیشنهاد بده، اومدم مشهد. منم خیلی #دعا کردم. عنایت امام رضا بود که خدا تو رو سر راهم قرار داد...
قلبشان مملو از #عشق بود. عشق به امام رئوفی که حاجتش را داده بود.
❣روحالله روی دو زانو نشسته بود و قرآن میخواند. قرآن خواندنش که تمام شد، دستانش را رو به آسمان بلند کرد. آهسته #دعا میکرد. زینب خیلی متوجه دعاهایش نشد. از بین آنها فقط یکی را شنید: « اللهم ارزقنا شهادة فی سبیل الله»
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_روح_الله_قربانی🌷
💟: @hemmat_hadi🌷
🔴 انتقاد رهبر انقلاب از افرادی که سال 98 را سال تهدیدها میدانند
رهبر انقلاب در حرم مطهر رضوی:
🔹برخی گفتند سال ۹۸ سال تهدیدهاست بنده قبول ندارم و معتقدم سال فرصت هاست.
🔹سال 1398 سال فرصت ها و گشایش هاست
🔹اظهارنظرهای مخالف این که با تهدیدهایی هم همراه است تحت تاثیر رجزخوانی ها و جنگ روانی دشمن است
🔹رجز خوانی های دشمن باید همانقدر که هست دیده شود، سال 97 هم این احمق های درجه یک می گفتند اگر ما ( آمریکا) از برجام خارج شویم، در خیابان های ایران شورش می شود و مردم ایران نان هم نمی توانند بخرند، یا آن احمق دیگر میخواست کریسمس 2109 را در تهران جشن بگیرد!
🔹این حرف ها یا از حماقت است یا از خباثت و در راستای جنگ روانی است.
💟: @hemmat_hadi🌷