eitaa logo
حِرفِه‌ی هُنَر
445 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
196 ویدیو
100 فایل
واسه چی خیال میکنی اینجا مجازیه و نمیشه پیدات کرد؟ مواظب حرفهات توی پیوی باش! امنیت کانال : رقیه فرمایشی
مشاهده در ایتا
دانلود
نویسنده: علیرضا نادری‌فام شرکت‌کننده چهاردهم بین راه پیاده شدم و هر چه سید اسرار به رساندن من کرد قبول نکردم و گفت که شما بروید و مهیای تولد شوید. چند لحظه ایستادم که سید حرکت کند و از من دور شود. آن طرف خیابان گلخانه ی دوستم آقای جلالی بود با احتیاط از خیابان رد شدم و داخل گلخانه شدم. آقای جلالی مشغول صحبت با مشتری بود بلند سلام کردم و نزدیک شدم. بعد از حال و احوال به آقای جلالی گفتم که امشب تولد همسر بهترین دوستم هست لطفاً دسته گلی از رز سرخ برایم بپیچید. چند لحظه منتظر ماندم. به‌به چه گل‌هایی چه عطری. دسته گل را گرفتم و بطرف خانه حرکت کردم. بین راه با همسرم تماس گرفتم و همه چیز را توضیح دادم و گفتم که زود آماده شوید. به خانه که رسیدم خانم و دخترم آماده بودند سوار ماشین شدیم و به طرف منزل سید به راه افتادیم. به خانه ی سید رسیدیم زنگ زدم از پشت در صدای سید بود کیه گفتم مهمان نمی‌خواهید سید با تعجب در را باز کرد و مرا در آغوش گرفت و گفت حاجی امروز ما را حسابی غافلگیر کردید گفتم سید سعادت می‌خواهد که در خدمت شما باشم. خانمم با دخترم نزدیک آمد و سلام کردند و وارد خانه شدیم همسر سید با دیدن ما حسابی شکه شده بود خانمم دسته گل رز را جلو برد و گفت بفرمایید خانم تولدتان مبارک انشالله که صدو بیست ساله باشید. آن شب مهمانی خلوتی بود اما سید خیلی خوشحال بود. سید رو به من کرد و گفت هیچ وقت روز گل رز سرخ و ساعت سه وربع را فراموش نخواهم کرد امروز روز خاصی برای من در زندگی خواهد بود @herfeyedastan ➖ 🎁 این متن مخصوص و جایزه‌دار "حرفه‌داستان" نوشته شده. @zisabet
📣 امروز ساعت ۴ یک فایل صوتی آموزشی بگذارم؟ @zisabet
جواب دادند: کار نیک و پرسش؟! 😄✌️🍎
نویسنده: یکتا نادری‌فام شرکت‌کننده پانزدهم دیروز روز تولدم بود. پدرم ساعت سه وربع بعد از ظهر بود که با یک شاخه گل رز قرمز به خانه آمد و آن گل زیبا را همراه با کادویی دیگر که در دستش بود به من هدیه داد. آن لحظه از خوشحالی دست وصورت پدرم را بوسیدم واز او تشکر کردم. بعد از این که هدیه ام را باز کردم، دیدم یک گوشی همراه است، که قول خریدش را پدرم چند وقت پیش به من داده بود. خیلی شاد وخوشحال دوباره از پدر ومادرم تشکر کردم و آنها را در آغوش گرفتم. حدود دوساعت بعد زنگ خانه به صدا در آمد و پدر بزرگ ومادر بزرگم که از قبل خبر داشتند، با یک کیک تولد خیلی قشنگ به منزل ما آمدند و حسابی من را سوپرایز کردند. جمع پنج نفره ی زیبایی تشکیل دادیم ودر کنار هم، جشن کوچک اما با صفایی برگزار گردیم. ومن آن لحظه بود که اولین عکس دسته جمعی را با آن گوشی گرفتم. واز پدرم خواهش کردم که آن عکس زیبا را چاپ کند تا قاب بگیرم و به دیوار اتاقم نسب کنم تا هرگاه به آن نگاه می کنم، خاطره ی آن روز به یاد ماندنی برایم تداعی شود @herfeyedastan ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🎁 این متن مخصوص و جایزه‌دار "حرفه‌داستان" نوشته شده. ❎️ کپی بدون ذکر نام نویسنده و کانال ممنوع است. 🧕 نام کاربری جهت ارسال متن کوتاه با استفاده از سه کلمه: رُز قرمز، تولد، ساعت سه و ربع @zisabet
بنا به قولیم که داده‌بودیم، امروز سانس خانوادگی هست. 🍎 با خانواده محترم و هنرمند نادری‌فام_ جوریزی شروع کردیم. آثارشون را هم انتشارات شاوَلَد منتشر کرده که ناشر کتابهای مشترک گروه ادبی حرفه‌داستان هم هست 👇👇👇 @shavaladpub
حِرفِه‌ی هُنَر
👆 از شرکت‌کنندگان وبینار تجربه نویسنده هستند خوشحالم از پیشرفت داستانی‌شون 😍 @zisabet