eitaa logo
حِرفِه‌ی هُنَر/ زهرا ملک‌ثابت
476 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
144 ویدیو
91 فایل
کانال عمومی حرفه‌ی هنر راه ارتباطی: @zisabet
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیام یکی از مخاطبان شیرازی کانال، خانم ملیحه جوریزی در رابطه با متن‌های نویسندگان حرفه‌داستان در مورد حادثه شاهچراغ: با سلام ممنون بابت متن های زیبا دلداری ها و هم‌دردی هایی که از جانب شما در گروه نسبت به دوستان شیرازی قرار دادید. 🌺🙏 ما شب حادثه شاهچراغ برای زیارت رفته بودیم وچون یک ربع بعد آنجا بودیم از قضیه بی خبر بودیم واجازه ی زیارت ندادند و درهای ورودی را بسته بودند وفقط عبور آمبولانس‌ها را می دیدیم وبعد تازه فهمیدیم چه اتفاقی افتاده وتا همین الان قلمم پیش نمی رفت برای نوشتن چون در شُک بودم در این فاصله همدردی‌های نویسندگان و دوستان عزیز خیلی تسلی‌بخش بود براستی که همه جای ایران سرای من است باز هم ممنونم از احساس هم دردی شما ودیگر دوستان ومتن‌های زیبایتان 🙏 ●●●●●●●●●●●● اینجا حرفه‌داستان است @herfeyedastan ●●●●●●●●●●●●●
🖋 هما ایرانپور آینه زخم خورده اولین بار که فهمید زیباییش را مقدم بر خودش می بینند غمگین به خانه برگشت. مقابل تنها آینه ایستاد.قلمش را نشانه رفت. صورت آینه پر چروک شد. دیگر هرگز سراغ آینه نرفت و خانه نشین شد. سال ها بعد سراغش را گرفت و روی چین های آینه و صورت خودش را با ضربدر چسب زخم پوشاند چشمان خیسش ضرب در تصاویر متعدد شد. 🟨🟨🟨🟨🟨🟨 حرفه‌داستان @herfeyedastan 🟨🟨🟨🟨🟨🟨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖋 زهرا ملک‌ثابت آدم ضدّ ضربه میشه، دیگه بعد از هزاران بار خرد شدن و ترک برداشتن ضدّ ضربه میشه. همین امشب، همین چند ساعت پیش یکی توی گروه مجازی بهم گفت "بی حیا" وقتی گفتمش: "حاج آقا کسی بی‌حیایی نکرد، صلوات بفرستید" این دفعه گفت که "من کلاً با اختلاط زن و مرد مخالفم!" راستیاتش کَکَمم نگزید، که اگه آدم ده_پانزده سال پیش بودم زار زار گریه می‌کردم و نفرین از پی نفرین! دیگه اینقدر این برچسب بی‌حیایی را شنیدم که عادی شده برام. ضدّ ضربه شدم. به جرم دختر بودن، بعد از هر شکست و ترک خوردنی یک بخشی ازم جدا میشه که... چرا یاد اون حاج خانم ده_ پانزده سال پیش افتادم؟ آخرین تصویری که ازش دارم، خوابی بود که ازش دیدم. فرار می‌کرد. گیرش آوردیم با چند نفر. یکی از کمکهام بی‌بی بود که حاج خانم را سین جیم می‌کرد. چرا؟ چرا؟ چرا؟ می‌خواست قسّر دربره ولی آخرش قیافه‌اش شد عین شیاطین! من شل حجاب بودم. من مردها را تحریک می‌کردم. من مایه فتنه بودم. من مایه ننگ بودم. من باید می‌رفتم. با هر شکست و ترک خوردنی یک بخشی ازم جدا میشه که زاویه جدیدی از این دنیا را نشون میده. 🟨🟨🟨🟨🟨🟨 حرفه داستان @herfeyedastan 🟨🟨🟨🟨🟨🟨
سلامت باشید 🩺♥️🩺♥️🩺😊 @herfeyedastan
🖋 معصومه جعفری سکوت میان من و آینه را زخم‌های کهنه‌ای شکست که سال‌ها بود لابه‌لای تپش‌های ناهمگون قلب رنجورم حبس شده‌بودند. 🟨🟨🟨🟨🟨🟨 حرفه‌داستان @herfeyedastan 🟨🟨🟨🟨🟨🟨
سری پنجم به سری پنجم رسیدیم. تاکنون شانزده داستان کوتاه نوشته شده و در کانال بانوان نقد کردیم. نویسندگان بازنویسی کردند یا در حال بازنویسی هستند. البته این سری جدید هست. قبلا با موضوعات حجاب و عفاف، دفاع مقدس نوشته بودیم یا در قالب نامه فعالیت کردیم. این سری از چالش‌ حرفه‌داستان با موضوعات شهر و روستای من در کودکی، مراسم محرم در شهر و روستای من، جمعیت و فرزندآوری و... بود 🌹🌹🌹🌹🌹 https://eitaa.com/herfeyedastan/1271 ۱۴. کوله پشتی/ زهرا ملک‌ثابت 📚📚📚📚📚 https://eitaa.com/herfeyedastan/1284 ۱۵. یخ سوزان/ زهرا مظفری خسروی 📚📚📚📚📚 https://eitaa.com/herfeyedastan/1308 ۱۶. چمدان/ الهه توکلی 📚📚📚📚📚 اگر نظری دارید به این کاربری ارسال کنید @zisabet 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 فعالیتی از گروه ادبی حرفه‌داستان @herfeyedastan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بازتاب نظر لطف یکی از مخاطبان و همراهان کانال محمدحسین حسین پور: سلام و خداقوت درست است که به دلیل مشغله زیاد فرصت نمی‌کنم تمام مطالب در کانال‌تان را بخوانم اما می‌خواهم تبریک بگویم به خاطر افزایش مخاطبان. همین‌طور ادامه دهید زنده‌باد ادبیات و داستان ☆☆☆☆☆☆☆☆ " ثبت است بر جریده عالم دوام ما" @herfeyedastan ☆☆☆☆☆☆☆☆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖋 زهرا بابلی مرد نعره می‌کشید و همه چیز را خرد می‌کرد. زن ساکت مانده و با چشمانی خیس او را نگاه می‌کرد. این صحنه بارها تکرار شده بود. دست خودش نبود؛ دکتر گفته بود:《خانم، باید با این قضیه کنار بیای؛ زمان می‌بره تا بیماری همسرتون درمان بشه. متاسفانه اختلال عصبی ایشون از نوع میسوفونیای حاد هستش!》 دست‌های زمخت مرد که از شدت عصبانیت می‌لرزید، سمت زن دراز شد. آیینه از دستش افتاد و ترک برداشت. زن با صورتی کبود و صدایی لرزان، لب جنباند: من همان آیینه‌ام که پیش چشمانت شکست باز اما تکه‌هایش را به هم چسبانده بود. 🟨🟨🟨🟨🟨🟨 حرفه‌داستان @herfeyedastan 🟨🟨🟨🟨🟨🟨
🔍 سوال مخاطب محترم کانال فاطمه: سلام وقت بخیر ببخشید فکر نمیکنید مطالب اخیر کانال همه در ضد حجاب هستند؟ منظورشان این دو متن است: https://eitaa.com/herfeyedastan/1313 متن آینه از هما ایرانپور https://eitaa.com/herfeyedastan/1316 متن آینه از زهرا ملک‌ثابت 🖋🖋🖋🖋🖋🖋 جواب مدیر گروه تشکر می‌کنم که نظرات‌تان را با ما درمیان می‌گذارید به عنوان یک شخص نظرم این است که ضدحجاب نیست. زهرا ملک‌ثابت 🌹🌹🌹🌹🌹 گروه ادبی حرفه‌داستان @herfeyedastan 🌹🌹🌹🌹🌹
شریفه بازیار ( فاطمیرا) صدای هلهله و شادی در گوشم از شیپور عذاب هم بدتر بود. یک عمر چشم انتظاری بس نبود که حالا با دیدن روی جذاب او و شنیدن خبر ازدواجش با دختر شهری، درهم بشکنم و بمیرم. سال‌ها از آن روز می‌گذرد که وعده‌ی آوردن خوشبختی را به من داد. آخرین نگاه پاک و عاشقش را که در زیر سایه‌ی درخت نارون به من انداخت هیچ وقت از یاد نبردم. دلخوشی‌های این چند سال انتظارم انعکاس مهربانی آن چشم‌های عسلی بود. نمی‌دانستم آن خوشبختی که فقط در شهرها پیدا می‌شد، چه بود؟ این‌جا زمین‌های سرسبز و باغ‌هایی داشتیم که هر صبح با استشمام بوی گل‌ها و آواز خروس‌های سحرخیز همگام با خورشید از خواب بیدار می‌شدیم. با آب نهرهای خروشان و زلال، صورتمان را می‌شستیم و زیر سایه‌ی درختان، کنار شکوفه‌ها و یا خوشه‌های سبز برنج روز را به شب می‌رساندیم. وقتی کلاغ‌ها خبر آوردند که دانیال من سر به هوا شده بود، تهمت حسادت بر پیشانی‌اشان چسباندم. وقتی درسش تمام شد و کار را بهانه کرد دلتنگی‌هایم هر غروب به سراغم آمدند و توانم را سوزاندند. وقتی هر بار پای خواستگاری را با‌بهانه و بی‌بهانه رد می‌کردم، خواستنش در چشم‌هایم فریاد می‌زد. دل ساده‌ام هیچ وقت تحمل دعوت به عروسی رقیب را نداشت و از آن روز به بعد دور از چشم‌های عاشق‌پیشه‌ام شکست و هزار تکه شد. نه قلبم چشم‌هایی که دانیال را نمی‌دید می‌خواست و نه چشم‌هایم تپشی که از هیجان دیدنش نبود را! ادامه دارد @herfeyedastan 👇👇👇👇
در این میان جسم بی‌روحم در اسارت خاطرات گذشته دست و پا می‌زند و زبانی که دیگر چیزی برای گفتن نداشت فقط صدای ترحم اطرافیان هر روز در گوشم طنین می‌‌اندازد: " بیچاره مهلا که حروم شد." شریفه بازیار 🟨🟨🟨🟨🟨🟨 حرفه‌داستان @herfeyedastan 🟨🟨🟨🟨🟨🟨
🖋 الهه توکلی شیطنت کرد ،توپش خورد به گلدان قصاعی یادگار ننه معصومه .گلدان هزار تکه شد ،جلوی چشم های بهت زده ام . گرفتمش زیر مشت و لگد . دست خودم نبود ، گلدان را خیلی دوست داشتم ، ننه معصومه شیرین ترین خاطره ی کودکی ام هست . انگار خودش بود که از بالای طاقچه افتاد روی سرامیک های پذیرایی . امروز که از خرید بر گشتم ، آینه ی دوست داشتنی ام ، روی تخت خواب اتاق ،خوابیده بود . با ترس روبرویم ایستاد ، هم حالت فرار به خودش گرفته بود و هم دستهایش را آماده باش برای دفاع از سر و صورتش کرده بود. گفت ؛ مامان تنهایی بد دردیه ،آدم شیطون گولش میزنه . تقصیر من که نیست ،توپ خورد بهش . برات چسبوندمش .غلط کردم فقط منو نزن به روح ننه معصومه . تازه هواسم رفت سمت چسب ضربدری روی آینه . خدا لعنتم کند ، جانم را فروختم به اشیایی که جا مانده بود از خاطرات دور . حالا پسرم در کود کیش خاطره ای بد ، از خاطره ی شیرین مادرش به یادگار دارد. 🟨🟨🟨🟨🟨🟨 حرفه داستان @herfeyedastan 🟨🟨🟨🟨🟨🟨
کتاب "جارو و جوراب" اثر هما ایرانپور منتشر شد. https://www.ibna.ir/fa/tolidi/344570/%D8%AC%D8%A7%D8%B1%D9%88-%D8%AC%D9%88%D8%B1%D8%A7%D8%A8-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%DA%A9%D9%88%D8%AF%DA%A9-%D8%B1%D8%A7%D9%87-%DB%8C%D8%A7%D9%81%D8%AA 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 گروه ادبی حرفه‌داستان @herfeyedastan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🖋 فهیمه راهی روزی آینه ای را خواهم شکست. بی آنکه مرحمی بر زخم هایش بگذارم یا دستی بر شانه اش بنهم و یا بگویم از درد شکسته شدنت غمینم. آنرا گوشه اتاق خواهم گذاشت. دست خود را خواهم گرفت. و تماشا آغاز می شود. ای خود خود من! آینه ای ساخته ام چهل تکه و پاره پاره. چشم باز کن. تکه هایت را ببین و اینگونه دیدنت را به تماشا بنشین. آن تکه تاریک و ناشناخته ات را می بینی؟ بزرگترین و کوچکترین تکه هایت را چطور؟ چیست آن تاریکی ؟ آهسته می گویم: رازی است نهفته در دیدن و تماشای خود در آینه شکسته ها. می خواهم تکه پاره شوی، تا نور، در انعکاس شکسته هایت بشود نور علی نور و خود، مرحم شوی بر تکه پاره ها و نقطه های تاریک. 🟨🟨🟨🟨🟨🟨 حرفه داستان @herfeyedastan 🟨🟨🟨🟨🟨🟨
🖋 عکس مفهومی جهت ایده‌گیری برای چالش متن ارسال تصویر: طاهره علم‌چی میبدی جهت ارسال متن به این آیدی پیام دهید و قید بفرمائید هر سبک و هر برداشتی ، آزاد است @zisabet 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 گروه ادبی حرفه‌داستان @herfeyedastan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🖋نرگس جودکی برای بار هزارم به آیینه زل می زنم. خودم را نمی شناسم. نقاب اول را بر می‌دارم. چشمانم نمی درخشند. نقاب دوم... نمی خندم. نقاب سوم... صورتم مات و بی حالت است. نقاب چهارم... زن شرقی هستم که برای تحصیل، شغل، مادری، شادی، هویت، برابری،نفس کشیدن، دست خالی می جنگم. پاورقی راز عدد4: خلقت جسمانی انسان از 4 عنصر(خاک، آب، هوا و آتش) است. هر سال 4 فصل دارد. عملیات ریاضی به 4 عمل اصلی انجام می‌شود:جمع ، منها ، ضرب، تقسیم . قلب انسان 4 رگ اصلی دارد. 4 ملک مقرّب خلق شده است. از عالم سرّ به دنیا 4 عالم ظهور دارد: عالم اسماء ، عالم عرشی ، عالم کرسی، عالم بیت المعمور . و از عالم دنیا به بالا 4 عالم است:   عالم مُلک ، عالم ملکوت ، عالم ذر ، عالم لاهوت . 4 هدفی که همه ائمه(ص) برای آن تلاش کردند و به شهادت رسیدند که در واقع 4 ستون حدود الهی است ؛ اقمت الصلوة و اتیت الزکوة و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر. حروف به 28 عدد ظاهر شد و در حالیکه به 4 دسته تقسیم شد:حروف نورانی، حروف آبی ، حروف خاکی، حروف بادی . ستاره‌ها به 4 دسته تقسیم می‌شوند. آب و هوا به 4 دسته تقسیم شده است. بدن انسان 4 ستون دارد. چهارمین سوره قرآن از نظر ترتیب نوشتاری، سوره نساء است. 🟨🟨🟨🟨🟨🟨 حرفه داستان @herfeyedastan 🟨🟨🟨🟨🟨🟨
بعد از سه ساعت که توی صف آش وایسادی یهو یادت میاد قابلمه نیاوردی 🙄 🖋 زهرا ملک‌ثابت @herfeyedastan✌️🐸
🖋 طاهره علم‌چی همه جا تاریک بود.گویی در قبری تنگ، تاریک و سرد،سنگ سخت لحد بر سینه‌اش فشرده می‌شد. نفس از سینه‌اش به سختی بیرون آمد. آرام آرام انگشت‌ش را تکان داد. _ نه، زنده‌ام.خدایا کی این کابوس تموم میشه آرام پلک‌هایش را گشود. از لای پلک نیمه باز نگاهی به دور تا دور اتاق انداخت. ماه ها زندانی این اتاق بود. آرام از تخت پایین آمد.گویی وزنه‌ای سنگین به پایش بسته بودند.دستش را به دیوار گرفت و آرام قدم برداشت.در اتاق نیمه باز بود. زندان بان‌ش فراموش کرده بود در را قفل کند. در را باز کرد.آهسته قدم به راهرو گذاشت. با کمی مکث به طرف چپ راهرو رفت. روبروی اتاق بی‌بی ایستاد.نفسی گرفت و داخل شد. به طرف آینه رفت.آینه ی بخت بی بی که سال‌ها چون جان‌اش از آن مراقبت کرده بود تا سالم بماند.زن های قبیله اعتقاد داشتند آینه عروس چون شیشه عمر است.باید تا آخر عمر از آن محافظت کرد تا نشکند. آرام سرش را بالا آورد تا از لای پلک نیمه باز نگاهی به صورت‌ش بیاندازد. قلبش می‌خواست از حصار سینه اش رها شود. چون زندانی که در سلول انفرادی محبوس است خود را به در و دیوار سلول‌ش می‌زد. روبروی آینه ایستاد. آرام سرش را بالا گرفت.وای خدای من این هیولای داخل آینه او بود؟. دستش را به طاقچه گرفت؛ تا سراپا بماند.دنیا روی سرش آوار شد. چشمان‌ش سیاهی رفت. ازصورت زیبایش جز تکه‌های آویزان و قرمز رنگ گوشت و پوست چیزی نمانده بود.با مشت به آینه کوفت.آینه هزار تکه شد.سوزش عجیبی از پشت دست تا قلبش کشیده شد. ادامه دارد 🟨🟨🟨🟨🟨🟨 حرفه داستان @herfeyedastan 🟨🟨🟨🟨🟨🟨
صدای هق‌هق‌ش فضای اتاق را پر کرد. اشک‌هایش چون رودی بر پهنای صورتش جاری شد. _خدایا این حق من نبود. مگه من چیکار کردم که باید قربونی بی‌فکری و سنگدلی یه عده‌ای بشم؟من تو رو نمی‌بخشم تو خواهر من بودی چه جوری دلت اومد با دروغ‌هات دنیای منو خراب کنی. به یاد چشم‌های خواهرش افتاد که با حسادت به او و امیر نگاه می‌کرد.حسادت شمیم به لیلا با آمدن امیر و خواستگاری‌ش از لیلا بیشتر شد.هیولای حسد سراسر وجود شمیم را در بر گرفت. با هزاران دروغ و ترفند امیر را نسبت به لیلا بدبین کرد. آخرین حیله‌اش تیشه بر ریشه عشق‌شان زد.آن روزغروب که پسر عموی‌ش رضا به او زنگ زد و با التماس از او خواست تا به دیدنش برود،هرگز باور نمی‌کرد دسیسه‌ای در کار است. شمیم با نقشه لیلا را به محل قرار کشاند و با ترفندی امیر را به آنجا برد تا پرده از راز خیانت لیلا بردارد.لیلا از همه جا بی‌خبر قربانی حسادت خواهری شد که او را محرم می‌دانست.گریه‌ها و التماس‌هایش به گوش دل امیر نرفت. امیر از او انتقام سختی گرفت.بارش اسید به چهره زیبایش خبر از پایان این عشق می‌داد. _امیر,چرا حرفم رو باور نکردی؟ سرش را بالا آورد. به عکس بی‌بی روی طاقچه نگاه کرد. آرام به طرفش رفت. کاش بی بی بود و اورا مهمان آغوش گرمش می‌کرد. _ بی بی مهربونم من تقاص چه گناهی رو پس میدم؟ حس کرد بی بی به او اخم کرده است. _بی بی قربون اخمت بشم.من جز تو کسی رو ندارم. چرا با من سرسنگین شدی؟ رد نگاه بی بی را دنبال کرد. وای آینه بی بی. او هم بی‌گناهی را به جرم گناه نکرده مجازات کرده بود. پس فرق او با امیر چه بود. آرام به طرف جعبه کمک‌های اولیه رفت.چسب زخمی برداشت.تکه های آینه را بهم چسباند.نگاهش میخ قاب عکس بی بی شد. بی بی مهربان و عاشق‌ش .آرام زمزمه کرد:« منو ببخش بی بی» به طرف در اتاق رفت. از آن خارج شد و به سلول انفرادیش پناه برد.او محکوم به حبس ابد در چهاردیواری اتاقش بود. @herfeyedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا