📍سلام ؛ دختر خانومایی که تو پویش شرکت کردید حالا وقتشه...
خب خب.. ما اومدیم دست پر هم اومدیم.. 😉👌
خیلی هاتون منتظر نتیجه قرعه کشی
پویش " من غدیری ام " بودید😃
و حــــالاااااا قرعه کشی انجام شد 🤝😎
و اما....
اسامی برندگان... 👇🏻
خانم ها 🧕🏻
🍀: فاطمه سلیمانی
🍀: .... اعلام میکنیم ـ...
🍀: فاطمه سادات حسینی
🍀: مطهره جعفر آبادی
🍀: زهرا سلیمانی مقدم
خیلـــــــی ممــنوم از همراهی شما🎒
⭕️ برندگان برای دریافت و هماهنگی هدیه لطفا به پی وی زیر مراجعه کنید.
@Biqarar_1710
حضور شما در برنـــامه هـا و مســــابقــه ها باعث دلگرمـــی ما هست ☺️🌺
#عید_غدیر
#من_غدیری_ام
#شکار_لحظه_ها_در_کاروان_غدیر
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داره میاد دوباره باز بوی محرم🏴🥀🖤
#حسین_طاهری
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🏴 السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
▪️روز سی و هشتم : به نیـت شهيد سید روح الله عجمیان ♥️
#محرم
#چلهزیارتعاشورا
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
28.44M
💬 قرائت "زیارت عاشــورا"
🎧 با نوای علی فانی
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
🏴 السلام علیک یا اباعبدالله الحسین ▪️روز سی و هشتم : به نیـت شهيد سید روح الله عجمیان ♥️ #محرم #چ
🥀 شهید سید روح الله عجمیان
شهید سید روحالله عجمیان، متولد ۲۰ بهمن سال ۱۳۷۳ از بسیجیان حوزه ۴۱۷ شهدای کمالشهر کرج بود که روز پنجشنبه ۱۲ آبان ماه در جریان اغتشاشات و ناامنیهای آزاد راه کرج – قزوین در محدوده بهشت سکینه (س) کرج با ضربات مختلف و چاقو برخی اغتشاشگران به درجه رفیع شهادت نائل آمد
پدر شهید عجمیان در گفتگو با مجری بدون تعارف گفت: از شهادت فرزندم نارحت نیستم، بلکه خوشحالم. 3 پسر دیگر هم دارم که اگر آنها نیز شهید شوند، ناراحت نمیشوم. آنها که به سوریه رفتند مگر خانواده نداشتند؟ اگر آنها به این صورت شهید نمیشدند، جنگ وارد ایران میشد.
مادر شهید روح الله عجمیان نیز بیان کرد: فقط برای اینکه (در لحظه شهادت) اذیت شده بود، نارحت شدم. از شهادت او ناراحت نیستم، چون همین را میخواست. عاشق وطنش بود. عاشق چادر ما بود و مانند تمام شهدا به خاطر چادر ما رفت.
#شهیدانه
#زندگینامه
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️ ° 📕 )
📚|#عشق_و_دیگر_هیچ
✍|#نرجس_شکوریان_فرد
📖|#قسمت_صد_و_سی_و_هشتم
از خانه شاهرخ میزنم بیرون تا سروش و شاهرخ با هم خوش باشند.
تنها میآیم کنار مزار عبدالمهدی، البته نه خیلی تنها؛
به دقیقه نکشیده، هم سروش میآید هم شاهرخ.
سروش قول میدهد که به سلما چیزی نگوید. شاهرخ هم مثل بچۀ خوب تقاضا نمیکند که بلند بنویسم!
من چند تا مشکل دارم عبدالمهدی جان، به قول سلما؛
آقامغفوری، دیدم مغزم نمیکشد آمدم همینجا پهنش کنم و جمعش کنی!
امسال درسم تمام میشود اما فقط در حد فوقلیسانس ادبیات که باید ادامه بدهم.
یک استادهایی داریم چخماقی هستند، البته نه همهشان اما خب یک میوه گندیده در یک سبد کفایت میکند تا همه را بگنداند، ما که چند تا داریم.
همینها هم بودند که آنقدر مخ ما را شستوشو دادند شدم جوان بیقید.
فقط مانده بود که قید ایران را بزنم؛ بسکه ناامیدی تزریق میکردند به زندگی و فکرمان که خب شما شدی باب نجات من.
بندۀ خدا دوستم شیمی میخواند، صنعتی شریف تهران!
همان ترم اول استاد برایشان فیلم پخش کرده و راه و روش اپلای را که گفته بود هیچ،
اصلاً صاف ایستاده توی صورت همه، بدی ایران و نعمات آنور آب را طوری دو دوتا چهارتا که نه، غیرمنصفانه گفته که همه مطمئن شدهاند باید و باید راهی شوند.
حالا من این دوستم را میآورم خدمتت، شاید هم دادم همین برگهها را خواند، تا خدا چه بخواهد، اما شما هم دعا کن!
⏳ادامه دارد...⏳
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️ ° 📕 )
📚#عشق_و_دیگر_هیچ
✍🏻#نرجس_شکوریان_فرد
📖#قسمت_صد_و_سی_و_نهم
داشتم ميگفتم، من بايد درسم را ادامه دهم. با اين درسهاي علوم انساني كه
قسمت زيادش انديشة غرب است و نه خدا، در رشتة ما هم كه بزرگان ادبياتي که به
ما معرفي ميكنند و تقديس ميشوند خيليهايشان انديشة كمونيستي و
اومانيستي دارند و... پس من بايد بخوانم تا بتوانم بمانم و در دانشگاه كار كشور را
پيش ببرم. اما من خب به قول سلما؛ آقامغفوري؛ سلما را عقد كردهام. حال چهكنم
اي بزرگ ما؟
اگر درس بخوانم پس بايد عقد بسته بمانم. اگر عروسي كنيم، بايد بروم دنبال كار.
راجع به سربازي هم كه فعلاً هيچ، قوز است بالاي قوز. ميماند اصل مطلب: با سلما
چهكنم؟ بگذار قبلش يك دور اوضاع فعلي ايران را بگويم. اگر بخواهي جوان باشي
كه شما بهتر ميداني پر از شور و غريزهاي. خب دو حالت دارد؛ يا ميافتي به گناه
كه الآن دارند تعريف عوض ميكنند و كلمات دوست اجتماعي و ازدواج سفيد و اين
گول زدنها را گذاشتهاند وسط؛ كه خب چون در گوش ما خواندهاند كه درس و كار
مهم است و ازدواج باشد خيلي ديرتر و البته با كلي فضاي مجازي و لذتهاي آن، ما
جوانها را بيشتر به شور مياندازند پس ازدواج ميشود نياز، اما نبايد رفت طرفش...
پس روابط آزاد.
يا بايد ازدواج كني مثل من كه حالا آمدهام سراغ شما! رسم شده مراسمهاي
مفصل در تالار، خريدهاي مفصلتر، آتليه و ماشين كرايه، و دوجور شام و چهارجور
ميوه، جهيزية مفصل و بعدش تا چند سال وام و قرض و قسط و آخرش هم دنياي
زوج پرتنشي كه آمار طلاق بعضي روزها، بيشتر از ازدواج شده است!
⏳ادامه دارد...⏳
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️°📕)
📚#عشق_و_دیگر_هیچ
✍🏻#نرجس_شکوریان_فرد
📖#قسمت_صد_و_چهلم
این ها را ميدانستم و تن به روابط آزاد ندادم و ازدواج كردم. راستش آقامغفوري!
(وجدانا جاي سلما خالي! پشيمانم كه او را نياوردهام.)
من هم در دوران دبيرستان، هم دانشگاه هزار بار موقعيت ارتباطگيري با دخترها را
داشتم، حتي با پيشنهاد خودشان! اما فكر ميكردم كه رسم جوانمردي نيست؛
وقتي مطمئني اين دختر گزينة تو براي ادامة زندگي نخواهد بود، او را به سمت و
سوي لذت خودت بكشاني تا تخليه شوي!
نامردي بود با احساس يك نفر بازي كني
و زندگي او را براي هميشه پر از استرس و تنش كني.
گاهي جمع دخترها و پسرها را ميديدم و فكر ميكردم اينها براي آيندة طولاني
شان فكري دارند يا همين نوك دماغ عمل كردهشان را ميبينند.
راستش من هم براي خدا از لذتم نگذشتم، يعني خب خدا را حذف كرده بودم، اما
آدم گرسنه هم نبودم، رسم مردي بلد بودم. حالا اما قصه فرق ميكند، اين بماند!
فرهاد!
سرم را كه بالا آوردم تا جواب سروش را بدهم كه سلما را ميبينم كنارش! وقت
باختن قافيه نيست، لبخند را در تمام سلولهاي صورتم نشاندم و از جايم بلند شدم
تا احوالپرسي كنم كه سروش تكهاش را انداخت:
همينجوري خواهر ما رو دزديدي!
اوقات خوش پيش آمده را تلخ نميكنم و براي سلما توضيح هم نميدهم، جز اين
اومدم دو كلمه مردونه صحبت كنم كه پشيمون شدم. بدون تو قلمم بد قلقي
ميكنه! بايد باشي تا بشود.
⏳ادامه دارد...⏳
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
#صبحتبخیرمولایمن
🏝هر صبح که خمود و ناامید،
از پی تکرارها روان میشوم،
تنها سلامی و نامی از تو
کافیست تا آسمان دلم
بارانی شود و از رگبار بهاری یادت
جام جانم لبریز گردد
و در صفای دلربای حضورت،
غمهایم شسته شود...
شکر خدا که در پناه توام...🏝
⚘وَ لا تَجْعَلْنِي مِنْ أَهْلِ الْحَنَقِ وَ الْغَيْظِ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِمُ السَّلامُ فَإِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ ذَلِكَ فَأَعِذْنِي وَ أَسْتَجِيرُ بِكَ فَأَجِرْنِ
و مرا از کینه توزان بر خاندان محمّد علیهم السلام قرار نده که من از این امور به تو پناه مى آورم، پس پناهم بده، و از تو پناه می خواهم پس در پناهم بگیر⚘
📚مفاتیح الجنان،دعای عصر غیبت
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️°📕)
📚#عشق_و_دیگر_هیچ
✍🏻#نرجس_شکوریان_فرد
📖#قسمت_صد_و_چهل_و_یکم
اما بعد؛
خانه كوچك بود. دو اتاق بيشتر نبود كه گوشهاش گاز و يخچال بود و... اما محبت
بود و ايمان!
نه عبدالمهدي، نه بانو انديشهاي جز شيريني يك زندگي شيرين نداشتند. چند ركن
داشت اين مكعب زندگي؛ خدا و ديگر هيچ. سبحاناالله والحمدالله و لاالهالااللّه و اللّه
اكبر. به بانو ميگفت لا اله را كه ميگويي محكم بگو الا اللّه. الا را مقتدر بگو، هيچ
الههاي براي پرستيدن نداري مگر اللّه. خدايي كه خوب است؛ سبحاناللّه!
چهار ركن خانة خدا را در زندگي عبدالمهدي ميشد ديد. اگر از زشتيهاي اخلاقي
و كلامي و رفتاري دور بود؛ چون خداي خوبي داشت و اين خدا را پسنديده بود و
پرستش ميكرد.
اگر در خانهاش همهچيز بود، (در عين اينكه به چشم خيليها فقيرانه بود) چون
براي داشتن هرچيزي هرچند كم، آنقدر خرسند بود كه غير از حمد و شكر ديده
نميشد و اگر زندگيشان رو به رشد بود، با وجود نبودنهاي خودش و امكانات،چون
الله پرستيدني او خدا بود كه هميشه بود، پس داراترين فرد بود. و كسي كه
اينگونه زندگي ميكند، تعظيم ميكند مقابل «اللّه»ي كه كبير است و خدا اينان را
بزرگ ميكند؛ روحشان بزرگ ميشود، جسمشان ظاهراً تغييري نميكند، اما
روحشان فراتر از زمان و مكان است
⏳ادامه دارد...⏳
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️°📕)
📚#عشق_و_دیگر_هیچ
✍🏻#نرجس_شکوریان_فرد
📖#قسمت_صد_و_چهل_و_دوم
این است كه دوستان ميگفتند گاهي كه عبدالمهدي نماز ميخواند، ميديديم از
زمين فاصله گرفته است. گاهي ميديديم نوري صورتش را پوشانده است و اين در
ساية آن عظمت وجودي قابل تحليل است و درك شدني.
رنگ خدا را كه بگيري، حل است؛ نور است و ديگر هيچ.
حتي اگر غذا نان و ماست هم باشد قوت ميبخشد، مثل آن رمضاني كه بيشتر
افطارها نبود، پول هم نداشت تا براي بانويش گوشتي تهيه كند؛ اما وقتي حال بانو
را نزار ديد، رفت و با يك وعده گوشت آمد.
بانو را فرستاد تا بخوابد، خودش بچهها
را نگه داشت، غذا را پخت، سفره را چيد وسر سفرة افطار هم گفت:
اين چند روز كه تو فقط نان و پنير خوردي، من هم هرجا جلسه بود و غذا
دادند، فقط همين را خوردم؛ چون به تو فكر ميكردم!
پس با اين همه كار و اين جسم ضعيف چگونه توان دارد عبدالمهدي!
اميرالمومنين ميفرمايد:
مؤمن با نيتش است كه توان كار دارد...
⏳ادامه دارد...⏳
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️°📕)
📚#عشق_و_دیگر_هیچ
✍🏻#نرجس_شکوریان_فرد
📖#قسمت_صد_و_چهل_و_سوم
صدای زنگ خانه كه بلند ميشود، اول ساعت را رصد ميكنم بعد هم مادر را كه از
بالاي عينكش نگاهم ميكند. نشسته است كنار رختخواب و دارد سوره ملك و واقعة
هر شبش را ميخواند. من هم نشستهام اين كنار و داشتم ميان تمام معادلات
زندگيم رصدش ميكردم و يك فكر جديد مثل خوره ذهن و روحم را ميجويد؛
مادر من كه اهل خدا و دعا بود، من چرا بيراهه رفتم؟
من كه هر شب صداي قرآنش را ميشنيدم، من كه نماز خواندنش را ميديدم.
مادرم كلاً من را كم نصيحت ميكرد، زيادي يك طرفه محبت ميكرد و از من نمي
خواست كه محبتش را درك كنم و جبران كنم، كمي شايد بايد به من مسئوليت
ميداد تا پرتوقع و بيتوجه بار نيايم يا گاهي دعوايم ميكرد، هرچند كه اگر هم
دعوا ميكرد من لجبازي ميكردم و بدتر ميشد.
اصلاً همين كه محبت ميكرد من
را پابند خانه نگهداشت با تمام خطاهايم. شايد بايد من را پاي درس استادي مي
نشاند، يك كسي مثل عبدالمهدي يا هيأتي ميبردم، شايد هم بايد من را كتاب
خوان ميكرد. چه كسي دست عبدالمهدي كتاب داد؟ مادرم چرا دست من موبايل
داد؟
ن چرا دارم تقصيرها را گردن كس ديگر مياندازم؟ من چرا به اين نتيجه...
نيم ساعتِ زل زدي به من! ميخواي نيم ساعت هم مردم رو پشت در نگه داری؟
⏳ادامه دارد...⏳
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️°📕)
📚#عشق_و_دیگر_هیچ
✍🏻#نرجس_شکوریان_فرد
📖#قسمت_صد_و_چهل_و_چهارم
دوست دارم همينطور نگاهش كنم و فكر كنم، اما دارد كم كم از دست من عصبي
ميشود. همينطور كه بلند ميشوم غُر غُرم را هم ميكنم:
وقت و بيوقت نداره ديگه دنيا! ساعت خواب بيدارن، وقت بيداري خوابن! آدم
ديگه معني استراحت رو نميدونه، آخر شبِ بابا، اين وقت شب چه معني مي
ده؟
معنيش اينه كه كار مهم دارند توي سرما اومدن، شما هم زودتر برو!
در را باز ميكنم. ديدن سروش كفاره دارد اگر كنارش شاهرخ نايستاده باشد. لبخند
شاهرخ و كلام سروش با هم يكي ميشود:
مهمون نميخواي؟
شاهرخ كه صاحبخانه است، سروش هم كه الآن صاحب زندان سلماست، پس عقب
ميكشم و بدون تعارف داخل ميشوند. مادر شاهرخ را بيشتر از من دوست دارد.
خواب از سرش ميپرد و تا بساط بزم ما سه جوان را فراهم كند، نميخوابد.
راستش بخاطر شهيد كنت لوكا اومدم.
خندهام نميگيرد از اسم شهيد كنار كنت لوكا، اما ميپرسم:
⏳ادامه دارد...⏳
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️°📕)
📚#عشق_و_دیگر_هیچ
✍🏻#نرجس_شکوریان_فرد
📖#قسمت_صد_و_چهل_و_پنجم
اسمش رو عوض نكرده بود؟
سروش ميگويد:
ادواردو اسمش رو كرده بود مهدي، شهيد مهدي آنيلي. اما واقعاً براي كنت
لوكا مطلب نميتونم پيدا كنم.
شاهرخ مطمئن ميشود كه مادر ديگر نميآيد.
لباسش را عوض ميكند و همان
تيشرت و شلواري كه مادر برايش گذاشته را ميپوشد. سروش متعجب ميگويد:
راحت باش!
شاهرخ دراز ميشود روي زمين و ميگويد:
هستم. فرمايش؟
فرهاد اين خانهزاد شده انگار!
ميگويم:
خبر نداري، مامان به خاطر شاهرخ منو آدم حساب ميكنه!
شاهرخ نيمخيز ميشود و پتو و متكايش را هم برميدارد و ميگويد:
من امروز اندازه دو تا تراكتور كار كردم خوابم مياد، سروش برو خونهتون بذار
زندگيمونو بكنيم!
سروش پتو را از روي شاهرخ ميكشد و ميگويد:
من رو اندازه چهار تا چرخ تراكتو دوونده، حالا گرفته خوابيده!
این دو تا خيلي پر انرژي و پر انگيزه بودند و هستند، فقط نه بلد بودند از اين داشته
استفاده كنند و نه بلد بودند كه با هواي نفس و بديهاشون مبارزه كنند؛ خودم هم
بدتر از اين دو تا! ول كردهام خودم را و دويدهام دنبال خواستههاي نفسم! هر چه
گفت اين لامصّب، من انجام دادم، خوب و بد را به كولم سوار كرد، من هم اسب
رامي شدم و هزار غلط را بر روي خودم سوار كردم.
دست سروش مقابل صورتم تكان ميخورد و از دنياي فكرم بيرون ميكشدم. دستي
به صورتم ميكشم و كلافه ميگويم:
خب!
شاهرخ ميگويد:
⏳ادامه دارد...⏳
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️°📕)
📚#عشق_و_دیگر_هیچ
✍🏻#نرجس_شکوریان_فرد
📖#قسمت_صد_و_چهل_و_ششم
شاهرخ ميگويد:
كاملاً مشخصه كه توي يه عالم ديگه هستي، سخت نگير ميگذره! سخت و
راحتش، مثل گرم و سرد تابستون و زمستون ميگذره، فقط مواظب باش نه از
شدت خوشي تب كني، نه از شدت سوزش يخ بزني!
قرار بود امروز خريد وسايل كنند براي شروع كار، مادر دو تا النگوي قديمي
داشت، داد به شاهرخ تا سرمايه خياطياش بشود. سروش كنار شاهرخ دراز ميكشد
و ميگويد:
من دنبال كنت كه ميرم عصبي ميشم فرهاد. تو دنبال آقا مغفوري كه رفتي
آرومتر شدي!
شاهرخ خم ميشود روي صورت سروش و ميگويد:
حرفي رو بزن كه قبول داري، البته بايد حرفي رو بزني كه درسته!
قبول دارم حرفمو. بابا اون حاجي اون سر دنيا، دور از همهچيز، با يه اقيانوس
پول، خودش رو ميكشونه دنبال دين! ادواردو رو زنداني ميكنن تو اتاقش،
بهش تهمت ميزنن، همهجا جار ميزنند قاچاقچي مواد بوده، ديوونه است، ننه
و باباش اذيتش ميكنن، از درياي پول ميذارنش وسط كوير، دوستاشو محدود
ميكنند، و... خب بايد بِبُرّه ديگه! كم بياره، شك كنه به دينش، بگه گور باباي
همه چي، بچه هم نبوده كه، درس خونده بوده، دكترا داشته، سي ساله بوده!
من يه موتور بدن بهم، بعد ازم بگيرن...
ميپرم وسط حرفش:
چي؟ موتور رو بگيرن چي كار ميكني؟
⏳ادامه دارد...⏳
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
سلام شبتون بخیر
دوستان با عرض معذرت بنده بیرونم به آنتن دسترسی نداشتم
بخاطر کم کاری امروز معذرت میخوام 😍☺️
#سلام_صبحتبخیرمولایمن
دلم تنگ است...
هلاک یک دیدار...
عطشناک یک لبخند...
بیقرار یک صوت دلانگیز...
نمیشود این جان خسته را
با پایان این انتظارِ طولانی،
آرام کنی؟...
نمیشود این چشمان به راه مانده را
به جمال زهرایی ات
روشن کنی؟...
تو آن
عزیزترین عزیز مصر وجودی
و من آن
فقیرترین و بینواترین مشتاقِ
منتظر...
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#روزتونمهدوی
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
نائب الزیاره همهی شما عزیزان در حرم مطهر امام رضا"علیهالسلام"
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem