eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.4هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
975 ویدیو
21 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
( ♥️ ° 📕 ) 📚| ✍| 📖|  اسم سروش هم حالم را به هم می‌ریزد. چرا باید او باشد و سروش هم باشد؟ چرا با سروش به هم زده‌ بودیم؟ دو جوان در یک کوچه، هم‌بازی دوران کودکی و نوجوانی، اختلاف کوچک یا شاید هم خیلی مهم، حالا دوتایمان را کرده‌ بود آتش و پنبه. دیگر هیچ‌کدام حاضر نبودیم کوتاه بیاییم. سروش هم که سر جنگ برداشت تا جایی که کار را به دادگاه کشاند. خیلی تلاش کرده ‌بودم که جنگ و دعوا به اهل خانه نکشد. که مادر و سلما متوجه نشوند؛ تلاش بی‌حاصل. یک لحظه دلم خواست انتقام این خفتی را که دیده‌ بودم از کسی بگیرم؛ و به سروش نزدیک‌تر از سلما، کسی نبود. اگر می‌توانستم سلما را... چشمانم را می‌بندم تا این فکر مزخرف کِش نیاید. تا ذهنم را کنترل کنم و زیر لب زمزمه می‌کنم: - آدم باش فرهاد! آدم باش. همین که الآن فهمیده و داره غصه می‌خوره براش کافیه. همین که تو خونه با سروش رودررو می‌شه و درگیره... از این حرف‌ها به نفس تنگی می‌افتم. سر بالا می‌گیرم تا هواها را از سرم بیرون کنم و می‌گویم: - من فرهاد کوه‌کن نیستم سلما خانم. خودت، بار خودت رو به دوش بکش. من خیلی مرد باشم، این حکم رو اجرا کنم تا زندان نیفتم و یک عمر بی‌آبرویی برایم مُهر نشه! موبایل را روشن می‌کنم و بدون آن‌که به سیل پیام‌ها نگاه کنم تماس می‌‌گیرم با مادر. جواب که می‌دهد می‌پرسم: - هنوز اون‌جاست؟ مادر مکثی می‌کند و می‌گوید: - فرهاد این دختر تقصیری نداره. تمام تلاشم را می‌کنم تا صدایم بلند نشود. - مامان، گوشی رو بدید بهش! - مدیون خودت می‌شی اگه اذیتش کنی. حرفی نمی‌زنم و فقط صبر می‌کنم تا صدای لرزان دختری را بشنوم که قرار است دو هفتۀ دیگر عقدش کنم: - فرهاد! - تو برای چی صدات می‌لرزه؟ مگه نگفتم هیچ‌وقت وسط قصۀ من و سروش نباید بیای! ⏳ادامه دارد... ⏳ پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین کاشانی 👇 @heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الصابرین گوشی برداشتم شماره وحید گرفتم وحید:سلام آبجی بزرگه -سلـام داداش کوچیکه آقاوحید:دارم برای یه هفته میرم مشهد زیارت وحید:دخترخاله شوخی نکن -شوخی نمیکنم حواستون ب هئیت باشه خانم ستوده (سارا)این یه هفته کارای منو میکنه وحید:قشنگ هماهنگ مماهنگی هارو کردی زنگ زدیا التماس دعا خانم و فنقل مارو هم خیلی دعا کن -محتاجم به دعا خداحافظ ولی خدا وکیلی خودمونیم چه یهویی دارم میرم مشهد رفتم تو اتاقم انگشتر طلام دستم کردم هروقت میخواستم جای غریبه برم انگشتر می اندازم بالاخره تایم حرکت رسید تو راه آهن مامان سفارش میکرد منم مسخره بازی درمیاردم -الان لاستیکای قطار پنچر میشه ووووووییییی😱😱 وای بنزینش تموم بشه پمپ بنزین هست سرراه 😁😁😱😱 وووووویییییی أه چقدردر 😱😱😱 مامان:پریا کم مسخره بازی دربیار😡 دودقیقه آدم باش👊😡 -سعی میکنم تایم حرکتمون ۸ شب بود بالا خره به سمت مشهد راه افتادیم یه کوپه دربست مال ما بود شروع کردیم ب تخمه خوردن -وووووویییی بهار بهار با ترس :خاک تو سرم چی شده ‌-برام برو خواستگاری تخمه من عاشقش شدم 😍 -خاک تو سرت آدمی نمیشی ساعت نزدیکای ۹صبح بالاخره رسیدیم مشهد من به هوای تو محتاجم امام رضا😍❤️ رفتیم هتل صبحونه خوردیم حاضر شدیم برای زیارت چفیه عربی برداشتم گذاشتم تو کیفم بعداز ۵-۶دقیقه رسیدیم حرم -بهار از هم جدا بشیم همه میدونستن اون پریای شر و شیطون وقتی میاد مشهد فقط ساکن دیار عشقه رفتم یه قسمتی که تقریبا خلوت بود چفیه انداختم سرم اذن دخول خوندم بعد زیارت نامه اشکام باهم مسابقه داده بودن هق هقم بلند شد یا امام رضا لایق کن تا آخر عمر کنیز این دستگاه باشم به سمت حرم حرکت کردم ضریح طلایی غلغله بود از دور سلام دادم به جعمیت نزدم گاهی دیده بودم تو همهمه ی جعمیت حجاب خواهران ناقص میشه زیارت مستحبه اما حجاب واجبه به سمت زیرزمین راه افتادم با آرامش زیارت کردم و روبه ضریح نشستم با آقا حرف زدم https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
📚📚میانبر📚📚 رمان عشق و دیگر هیچ🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/278 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/459 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/527 رمان عشق ودیگر هیچ🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/626 رمان عشق و دیگر هیچ🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/703 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/893 رمان عشق و دیگر هیچ🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1060 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1160 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1520 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1661 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1745 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1813 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1881 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1975 رمان عشق و دیگر هیچ🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2052 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3297 رمان عشق و دیگر https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3383 رمان عشق و دیگر https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3436 📒💍رمان ازدواج صوری رمان ازدواج صوری ❤️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2305 رمان ازدواج صوری❤️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2357 رمان ازدواج صوری ❤️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2443 رمان ازدواج صوری ❤️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2487 رمان ازدواج صوری ❤️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2547 رمان ازدواج صوری ❤️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2593 رمان ازدواج صوری ❤️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2649 رمان ازدواج صوری❤️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2710 رمان ازدواج صوری ❤️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2733 رمان راهنمای سعادت📕📖 رمان راهنمای سعادت💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2772 رمان راهنمای سعادت💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2796 رمان راهنمای سعادت 💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2844 رمان راهنمای سعادت 💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2888 رمان راهنمای سعادت 💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2923 رمان راهنمای سعادت 💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2968 رمان راهنمای سعادت 💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3021 رمان راهنمای سعادت 💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3073 رمان راهنمای سعادت 💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3138 رمان راهنمای سعادت 💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3201 رمان آدم وحوا فصل اول📚📗 رمان آدم و حوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3539 رمان آدم وحوا 💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3623 رمان آدم و حوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3670 رمان آدم وحوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3694 رمان آدم و حوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3768 رمان آدم و حوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3802 رمان آدم و حوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3849 رمان آدم و حوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3914 رمان آدم و حوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3952 رمان آدم و حوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/4002 رمان آدم و حوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/4064
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 با نفس عمیقی ماشین رو روشن کرد. کمی تعلل کرد‌. بعد برگشت به سمتم . پویا – نظرت چیه بریم دور دور؟ لبخند بدجنسی زدم . من – نه دیگه حسش نیست . باشه براي بعد . پویا – بیا خوش میگذره. دستم رو به عالمت نه گرفتم جلوش . من – اُ اُ .... هنوز باهم نسبتی نداریما! واسه چی تا آخر شب باهات بیام بیرون. با لحنی که معلوم بود دیگه نمی تونه خوددار باشه ، آروم گفت : پویا – بیا بریم مارال انقدر منو اذیت نکن از اینکه میدیدم دوست داره باهام وقت بگذرونه خوشحال بودم وحس می کردم خیلی دوسم داره و دلش می خواد زودتر بهم برسه ، برام خوشایند بود . به خاطر همین بود که می خواستم بهش جواب مثبت بدم . من این حس هاي خوب رو با هیچ کسی تجربه نکرده بودم . و فکر می کردم همین حس هاي خوب کافیه براي انتخاب شریک زندگی . شاید چون این حس ها تا اون روز فقط متعلق بود به پویا . و اگر من با شخص دیگه اي هم همین ها رو تجربه می‌کردم .... 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 اتاقی که پر بود از دستگاه و سیم ها و لوله هایي که به امیرمهدی .. به عشق من .. به دنیای من ... وصل بود. چشماش بسته بود . انگار با چشمای من قهر بودن که تمایلي برای باز کردنشون نداشت. نگاه کردم . به اون قفسه ی سینه ی برهنه ش که کلي سیم وصل بود . و دستگاهي که صدای بوق بوق منظمش نمي ذاشت اتاق تو سكوت مطلق فرو بره. نگاهم روی بینیش ثابت موند . . همون نفس هایي که تنها امید من برای باور حضورش بود. ما اونجا چیكار مي کردیم ؟ امیرمهدی روی اون تخت و من ایستاده جلوی در ، ناباور از این تقدیر. پاهام یارای جلو رفتن نداشت ، وقتي چشمایي که سبزه زار دل من بود ، بسته بود ؛ وقتي لبخندی که خلاصه ای از بهشت بود روی اون لب ها نقشي نداشت. نگاهی به دورتا دور اتاق کوچیك انداختم . قرار بود این اتاق دنیای جدید من باشه ؟ منزلگاه عشق من ؟ حجله ی من نو عروس دل شكسته ؟ چه تقدیری بود که قرار بود داغش نه بر پیشوني که تا ابد بر دلمون بمونه ؟ نمي تونستم سكوت اون چشم ها رو تحمل کنم ، نه برای همیشه . سكوت تو دنیای من و امیرمهدی مساوی با مرگ بود . برای مني که نفسم به نفسش بند بود ، که صداش صوت اذان من بود ، که من به عشق قامتش ؛ قامت مي بستم و رو به قبله ش نماز مي خوندم ؛ سكوت برابر مرگ بود. به امید اینكه به قول دکتر زنگ صدام باعث هوشیاری مغزش بشه ، به پاهام فرمان دادم جلو بره . باید برای نگه داشتن دنیام هر کاری مي تونستم انجام بدم ! به قول اون دیالوگ از فیلمي که مي گفت "اگر چیزی رو میخوای با چنگ و دندون برو سراغش "زبون باز کردم تا دنیام رو با چنگ و دندون حفظ کنم. رو به صورت مهربونش که برای من آینه ای از مهر بود گفتم: من برای شنیدن صدات له له بزنم امیرمهدی ! قرارقرار نبود تو اینجوری روی تخت بخوابي و سكوت کني و نبود تنهام بذاری تو این برهوت . قرار نبود. جلوتر رفتم و کنار تختش ایستادم. -تو رو خدا زودتر چشمات رو باز کن . یادته مي گفتي عجولم ؟ من عجول چه جوری طاقت بیارم سكوتت رو ؟ دست کشیدم به بازو ش. -یه شب سرم رو به شونه ات تکیه دادم تا یادم بره خستگیام. فكر کردم دیگه هر شب مي شه پناه خستگیام . دیگه فکر کردم همیشه هستي کنارم چه رویاهایي برای خودم بافتم امیرمهدی . چي به سرمون اومد ؟ چرا اینجوری شد ؟ این بود ته اون استخاره ای که گرفتي ؟ مامانت مي گه حكمت خداست.. بغض کردم. -من حكمت نمي خوام تو رو مي خوام . تو که آرومم کني ! که بگي چي داره به سرمون میاد ! که بگي حكمت خدا تو چیه که این بلا به سرمون اومده. کف دستش رو گرفتم . آنژوکت تو دستش انگار به قلب من فرو رفته بود. -کافیه چند روز دیگه هم به این سكوتت ادامه بدی تا مرگ لحظه به لحظه ی منم شروع شه. بغضم شروع کرد به سر باز کردن . چشم چرخوندم تا جوشش اشك دست از سر چشمام برداره . چشمم که به لوله ی داخل دهنش افتاد ، اشك ازم پیشي گرفت و دیدم رو تار کرد 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem