🔻زن و شوهر صالح
✨💐✨💐✨💐
در میان بنی اسرائیل زن و شوهری صالح و نیکوکاری زندگی می کردند. یک شب مرد در خواب از مدت عمر خود آگاه شد و دید نیمی از عمرش در تمکن و گشایش است و نیمی دیگر در تنگدستی و فقر به سر می برد و از او می خواهد هر کدام را که دوست دارد به عنوان نیمه اول عمرش برگزیند.
او نیز اجازه خواست تا در این باره با همسرش مشورت نماید. فردا صبح خوابش را برای همسرش تعریف کرد همسرش از او خواست نیمه تمکن و گشایش را به عنوان نیمه اول برگزیند.
چیزی نگذشت که دارای ثروت زیادی شدند، همسرش هم از او خواست که ثروت به دست آمده را درجهت رفع حوائج مردم استفاده نماید، او هم چنین کرد.
وقتی نصف عمرش به پایان رسید و زمان تنگدستی فرا رسید، مرد در خواب دید که کسی به او می گوید : به جهت اینکه اموالت در راه انفاق و احسان به دیگران استفاده نمودی خدا نیمه ی دیگر عمرت را نیز با گشایش و تمکن همراه ساخته است!
📚قصص الانبیا، آیت الله سید نعمت الله جزائری
💐✨💐✨💐
#داستان
#پند
#بخشندگی
حکایت
@hkaitb
🔻پیرمرد بهشتی
☘انس گوید: روزی در محضر پیامبر (ص) بودیم که اشاره به طرفی کرده و فرمودند: الآن مردی از اهل بهشت وارد میشود. طولی نکشید که پیر مردی از آن راه رسید و درحالیکه با دست راست آب وضوی خویش را خشک میکرد و به انگشت دست چپ، نعلین خود را آویخته بود.
☘او پیش آمد و سلام کرد. فردای آن روز، همچنین روز سوّم، پیامبر (ص) بهشتی بودن او را تکرار کرد.
☘عبدالله بن عمرو بن عاص سه روز در مجلس بود، تصمیم گرفت با پیرمرد سخن گفته و ببیند که چه صفتی دارد؟ روز بعد دنبال او آمد تا به خانهی پیرمرد رسید و گفت: «از پدرم قهر کردهام و قسم یاد نمودهام که سه شبانهروز به خانه نروم؛ اگر موافقت کنی به منزل شما بیایم.»
☘او قبول کرد. عبدالله گوید: سه شب خانهاش بودم؛ ندیدم عبادت خاصّی انجام دهد، فقط موقع پهلوبهپهلو شدن ذکر خدا میگفت و نماز صبح را میخواند و جز حرف خوب چیزی از او نشنیدم.
☘بعد از سه روز نزدم خیلی کوچک جلوه کرد و وقت خداحافظی به او گفتم: با پدرم قهر نکرده بودم، بلکه فقط میخواستم ببینم چه عملی داری که پیامبر (ص) فرمود: تو از اهل بهشتی؟ ولی من چیز خاصی از تو ندیدم!
☘چون چند قدم رفت، پیرمرد گفت: «ای پسر! اعمال ظاهری مرا دیدی، من در باطن نه کینهی کسی را به دل دارم و نه حسد به کسی بردم!»
عبدالله گفت: «همین دو صفت خیلی مهم است که مشمول الطاف الهی و بهشت شدهای.»
📚داستانها و پندها، ج 1، ص 32 -مجموعه ورام، ج 1، ص 126
#داستان
#پیامبر
#بهشت
حکایت
@hkaitb
💚چرا شکر گزاری اینقدر بر روی زندگی ما تاثیر گذار است؟
✔ هنگامیکه در حال شکر گزاری کردن هستید در اصل شما بر روی آنچه که دارید تمرکز و توجه میکنید
وقتی چیزی را بیشتر ببینید طبق قانون جهان هستی از آن بیشتر دریافت میکنید شما در حین شکر گزاری در حال بیشتر دیدن نعمت ها هستید
✔وقتی در حال شکر گزاری هستید شما در اصل بر روی حس مثبت خود تکیه کرده اید و وزنه حس مثبت شما سنگین تر است
✔وقتی در حال شکر گزاری هستید بدون هیچ چشم داشت و انتظاری قدر دانی میکنید وجهان به این قدر شناسی شما جواب خواهد داد وچون جهان هستی پر از فراوانی است آن را بیشتر و بیشتر به شما نشان خواهد داد
✔وقتی شما در حال شکر گزاری هستید ارتعاش مثبت بر روی خواسته خود دارید و به جهان اعلام میکنید که بیشتر دیده اید و بیشتر دریافت میکنید
💫 حس قدر شناسی برابر است با: توجه + احساس مثبت
و این دوقطب بزرگ ،انرژی مضاعفی بر زندگی شما ساطع میکند
و دریک کلام
شکر نعمت نعمتت افزون کند
کفر نعمت از کفت بیرون کند♥️
حکایت
@hkaitb
#پندانه
🔴 در سختیها مثل دانهٔ قهوه باش
🔹زن جوانی پیش مادر خود رفت و از مشکلات زندگی خود برای او گفت و اینکه او از تلاش و جنگ مداوم برای حلکردن مشکلاتش خسته شده است.
🔸مادرش او را به آشپزخانه برد. بدون اینکه چیزی بگوید سه تا کتری را آب کرد و گذاشت تا بجوشد.
🔹سپس توی اولی هویج ریخت. در دومی تخممرغ و در سومی دانههای قهوه. بعد از 20 دقیقه که آب کاملا جوشیده بود، شعلهها را خاموش کرد!
🔸اول هویجها را در ظرفی گذاشت. سپس تخممرغها را هم در ظرف گذاشت و قهوه را هم در ظرف دیگری ریخت. ظرفها را جلوی دخترش گذاشت.
🔹از دخترش پرسید:
چه میبینی؟
🔸دخترش پاسخ داد:
هویج، تخممرغ، قهوه.
🔹مادر از او خواست که هویجها را لمس کند و بگوید چگونهاند؟!
🔸او این کار را کرد و گفت:
نرم هستند.
🔹بعد از او خواست تخممرغها را بشکند. بعد از اینکه پوسته آن را جدا کرد، تخممرغ سفتشده را دید و در آخر از او خواست قهوه را بچشد.
🔸دختر از مادرش پرسید:
مفهوم اینها چیست؟
🔹مادر به او پاسخ داد:
هر سه این مواد در شرایط سخت و یکسان بودهاند؛ آب جوشان. اما هر کدام عکسالعمل متفاوتی نشان دادهاند.
🔸هویج در ابتدا بسیار سخت و محکم به نظر میرسید. اما وقتی در آب جوشان قرار گرفت، بهراحتی نرم و ضعیف شد.
🔹تخممرغ در ابتدا شکننده بود و پوسته بیرونی آن از مایع درونی آن محافظت میکرد، اما وقتی در آب جوش قرار گرفت، مایع درونی آن سفت و محکم شد.
🔸دانههای قهوه که یکتا بودند، بعد از قرارگرفتن در آب جوشان، آب را تغییر دادند.
🔹سپس از دخترش پرسید:
تو کدامیک از این مواد هستی؟ وقتی شرایط بد و سختی پیش میآید، تو چگونه عمل میکنی؟ تو هویج، تخممرغ یا دانههای قهوه هستی؟
🔸به این فکر کن که من چه هستم؟ آیا من هویج هستم که به نظر محکم میآیم، اما در سختیها خم میشوم و مقاومت خود را از دست میدهم؟
🔹آیا من تخممرغ هستم که با یک قلب نرم شروع میکند، اما با حرارت محکم میشود؟
🔸یا من دانه قهوه هستم که آب داغ را تغییر داد؟ وقتی آب داغ شد آن دانه بوی خوش و طعم دلپذیری را آزاد کرد.
🔹اگر تو مانند دانههای قهوه باشی هرچه شرایط بدتر میشوند تو بهتر میشوی و شرایط را بهنفع خودت تغییر میدهی!
حکایت
@hkaitb
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁
#داستان_آموزنده
🔆مثام ابوحمزه ثمالی
💥ثابت بن دینار، معروف به ابوحمزه ثمالی، چهار امام یعنی امام سجاد علیهالسلام، امام باقر علیهالسلام، امام صادق علیهالسلام و امام کاظم علیهالسلام را درک کرد. او به درجاتی رسید که امام رضا علیهالسلام در وصف او فرمود:
💥«ابوحمزه، لقمان زمان خود بود که چهار نفر از ما را خدمت کرده (استفاده برده).» امام صادق علیهالسلام وقتی او را میدید، میفرمود: «هر وقت تو را میبینم احساس آرامش میکنم: اِنّی لَاستَریحُ رَأیتَکَ»
دعای سحر که از امام سجاد علیهالسلام است، معادل دو جزء قرآن میباشد که به نام راوی آن، ابوحمزه معروف گردیده است. خودش گفت: «امام سجاد علیهالسلام شبهای ماه رمضان تا سحر مشغول نماز بود، چون سحر میرسید این دعا را میخواند: «الهی لا تؤدِّبْنی بِعقُوبَتِک».
💥از این بیان معلوم میشود که همواره از فیض امام در سحرها استفاده برده است.
📚شاگردان مکتب ائمه علیهم السّلام، ج 1، ص 100
حکایت
@hkaitb
15.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍ خاطره زیبا و واقعی از
شهید عباس بابایی🌹
🎙#حجت_الاسلام_عالی
حکایت
@hkaitb
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#ما_اسیر_شدیم....
🌷توی خط فاو بچههای شمالی و اصفهانی در طرفین ما مستقر بودند، در واقع لشکر ۲۵ کربلا و لشکر ۸ نجـف. ما از آنها عقبتر بودیم. ما میخواستیم با این دو لشکر در یک امتداد قرار گیریم؛ برای همین بچهها ۳ تا لودر برده بودند جلو که خاکریز بزنند. عراقیها بو برده بودند، کمین کردند و این بچّههایِ لودری را به اسارت گرفتند. لودرها همان جلو مانده بود. هر شب از تیپ الغدیر یک گروه کامل شامل بیسیمچی و امدادگر و.... میرفتند تا....
🌷تا مواظب لودرها باشند که عراقیها نیایند لودرها را بردارند و بروند. یادم میآید یک شب یک گروه برای محافظت از لودرها به محل مورد نظر رفته بودند که؛ عراقیها حمله کرده بودند و همهی این بچهها را به اسارت در آورده بودند. من پشت بیسیم بودم تا از احوال آنها با خبر شوم. بیسیمچی آن گروه بیسیم زد، با من خدافظی کرد و گفت: «ما اسیر شدیم. حلال کنید. خدافظ.»
#راوی: رزمنده دلاور دکتر حمیدرضا دهقانی تفتی
منبع: خبرگزاری جمهوری اسلامی
حکایت
@hkaitb
🔻دوزخى كيست؟
🪴🌻🪴🌻
🌻
🪴
جعفر بن يونس، مشهور به ((شبلى )) از عارفان نامى و پر آوازه قرن سوم و چهارم هجرى است . وى در عرفان و تصوف شاگرد جنيد بغدادى، و استاد بسيارى از عارفان پس از خود بود.
در شهرى كه شبلى مىزيست، موافقان و مخالفان بسيارى داشت .
برخى او را سخت دوست مىداشتند و كسانى نيز بودند كه قصد اخراج او را از شهر داشتند. در ميان خيل دوستداران او، نانوايى بود كه شبلى را هرگز نديده و فقط نامى و حكايتهايى از او شنيده بود.
روزى شبلى از كنار دكان او مىگذشت. گرسنگى چنان او را ناتوان كرده بود كه چارهاى جز تقاضاى نان نديد.
از مرد نانوا خواست كه به او گردهاى نان وام دهد . نانوا برآشفت و او را ناسزا گفت و شبلى رفت.
در دكان نانوايى، مردى ديگر نشسته بود كه شبلى را مىشناخت . رو به نانوا كرد و گفت: (( اگر شبلى را ببينى، چه خواهى كرد؟ ))
نانوا گفت: (( او را بسيار اكرام خواهم كرد و هر چه خواهد، بدو خواهم داد.))
دوست نانوا به او گفت: (( آن مرد كه الآن از خود راندى و لقمهاى نان را از او دريغ كردى، شبلى بود . ))
نانوا سخت منفعل و شرمنده شد و چنان حسرت خورد كه گويى آتشى در جانش برافروختهاند.
پريشان و شتابان، در پى شبلى افتاد و عاقبت او را در بيابان يافت . بىدرنگ، خود را به دست و پاى شبلى انداخت و از او خواست كه بازگردد تا وى طعامى براى او فراهم آورد . شبلى پاسخى نگفت .
نانوا اصرار كرد و افزود: (( منت بر من بگذار و شبى را در سراى من بگذران تا به شكرانه اين توفيق و افتخار كه نصيب من مىگردانى، مردم بسيارى را اطعام كنم . ))
شبلى پذيرفت.
شب فرا رسيد . و ميهمانى عظيمى برپا شد. صدها نفر از مردم بر سر سفره او نشستند. مرد نانوا صد دينار در آن ضيافت هزينه كرد و همگان را از حضور شبلى در خانه خود خبر داد .
بر سر سفره اهل دلى روى به شبلى كرد و گفت: (( يا شيخ!نشان دوزخى و بهشتى چيست؟ ))
شبلى گفت: ((دوزخى آن است كه يك گرده نان را در راه خدا نمىدهد؛ اما براى شبلى كه بنده ناتوان و بيچاره او است صد دينار خرج مىكند!بهشتى، اين گونه نباشد . ))
🌻
🪴
🌻🪴🌻🪴
📚 حکایت پارسایان ،رضا بابائی
#داستان
#پند
#شبلی
حکایت
@hkaitb
🔻نتیجهی خوار شمردن
شخصی در بنیاسرائیل فاسد بود بهطوریکه بنیاسرائیل او را از خود راندند. روزی آن شخص به راهی میرفت، به عابدی برخورد کرد که کبوتری بالای سر او پرواز میکند و سایه بر او انداخته است.
پیش خود گفت: «من رانده شده هستم و او عابد است اگر من نزد او بنشینم، امید میرود که خدا به برکت او به من رحم کند.»
این بگفت و نزد آن عارف رفت و همانجا نشست. عابد وقتی او را دید با خود گفت: من عابد این ملّت هستم و این شخص، فاسد است او بسیار مطرود و حقیر و خوار است چگونه کنار من بنشیند، از او روی گردانید و گفت: از نزد من برخیز!
خداوند به پیامبر آن زمان وحی فرستاد که نزد آن دو نفر برو و بگو اعمال خود را از سر گیرند زیرا من تمام گناهان آن فاسد را بخشیدم و اعمال آن عابد را (به خاطر خودبینی و تحقیر آن شخص) محو کردم.
منبع📚:شنیدنیهای تاریخ، ص 373 -محجه البیضاء، ج 6، ص 239
#حکایت
#پند
#بنی_اسرائیل
حکایت
@hkaitb
🔻موفقیت پیامبر(ص) در امتحان الهی
🔰شب معراج، خداوند به پیغمبر فرمود: پیامبر من سه جا می خواهم تو را امتحان کنم.
🔰پیغمبر اکرم به خدا عرض کرد: این سه تا چیست؟
🔰فرمود: اولی گرسنگی و ایثار بر خود است.
حضرت سه سال در شعب ابی طالب از گرسنگی سنگ به شکم می بست. اولی گرسنگی است. پیغمبر عرض کرد: قبول کردم، راضی و تسلیم هستم.
🔰دومین مورد؛ تکذیب می کنند، دیوانه و مجنون می گویند. کاهن و ساحر می خوانند. باز عرض کرد: توفیق را تو باید بدهی.
🔰اما سومین مورد که بسیار سخت است، خطاب شد پیامبر سومی اش حوادثی است که برای عترتش پیش می آید. برادرت امیرالمؤمنین کشته می شود. دخترت فاطمه اینطور می شود.
🔰پیامبر یک جمله اضافه کرد و فرمود: انا لله و انا الیه راجعون...
#داستان
#داستان_مذهبی
#پیامبر
حکایت
@hkaitb
🔻زیارت پینه دوزان
👑 گويند كه روزى شاه عباس صفوى از وزيرش پرسيد: امسال اوضاع اقتصادی كشور چگونه است؟
🕋 وزير گفت: الحمدالله به گونه ای است كه تمام پينه دوزان توانستند به زيارت كعبه روند.
👞👞 شاه عباس گفت:نادان اگر اوضاع مالی مردم خوب بود میبايست كفاشان به مكه میرفتند نه پينهدوزان، چون مردم نمیتوانند كفش بخرند ناچار به تعميرش می پردازند، بررسی كن و علت آن را پيدا نما تا كار را اصلاح كنيم.
#پند
#زیارت
#پادشاه
حکایت
@hkaitb