بسمالله الرحمن الرحیم
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
#محمود_اسدی
▶️
لرزه بر دست من و پیکر تو میلرزد
وسط معرکه دیدم سر تو می لرزد
@hosenih
خواستم از گلویت تیر کشم اما حیف
تیرهم در وسط حنجر تو می لرزد
شده آویخته بر پوست سر کوچک تو
گر ببیند سر تو، خواهر تو می لرزد
موقع دفنِ تنت، کار پدر مشگل شد
عمه ات گفت، هنوز اصغر تو می لرزد
مثل بسمل شده ای گرچه سرت گشته جدا
خاک میریزم و بینم پرِ تو میلرزد
@hosenih
کاشکی نیزه ی دشمن نکند پیدایت
نیزه در خاک رود، مادر تو میلرزد
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
ای سپه کوفه آفتاب شدید است
غنچهی من رنگ آفتاب ندیده است
جنگ شما با من است! طفل چکاره است؟!
رنگو روی ماه من چقدر پریدهست
هلهله را بس کنید لرزه گرفته
بچه ششماهه هلهله نشنیدهست
قطرهی اشکم چکید زود زبان زد
شیر نباشد غذاش اشک چکیده است
قول به او دادهام که آب بگیرم
مادرش از غصه بین خیمه خمیدهست
دست مرا یک نفر نشانه گرفته
فکر کنم موقع شکار رسیده است
حرمله رویت سیاه باد! چه کردی؟
حنجره ی نازکش بریده بریده است
جز منِ بی کس بگو کدام غریبی؟
از گلوی شیرخوار تیر کشیده است
✍ #سیدپوریا_هاشمی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
بسمالله الرحمن الرحیم
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
#یوسف_رحیمی
▶️
مگو گریه که این رازی مگو بود
چه فریادی بلند از آن گلو بود
@hosenih
اگرچه تشنهلب میرفت اما
شهادت تشنهٔ لبهای او بود
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسمالله الرحمن الرحیم
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
#امیر_خورسند
▶️
پدری آب شده تا پسری آب خورد
"خون ز پیمانه ی خورشید جهانتاب خورد"
@hosenih
ماهی تنگ عطش راه به جایی نبرد
حنجرش آن قدری نیست به قلاب خورد
به لبش آب رسد یا نرسد می میرد
نوش دارو ست پس از مرگ که سهراب خورد
پلک بر پلک نهاده است در آغوش پدر
شاید او خواب ببیند که کمی آب خورد
لعنت حق به کسانی که گمان می کردند
که به نام پسرش کام پدر آب خورد
@hosenih
سرخی خون علی شانه به مغرب زده است
آسمان سرخی اش از جای دگر آب خورد
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسمالله الرحمن الرحیم
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
#مجید_تال
▶️
همه گهوارۀ من را به غنیمت ببرید
تا ابد معجر زینب به سلامت باشد
@hosenih
سر من را ببُرید و سر من را ببَرید
تا قیامت سر زینب به سلامت باشد
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم الله الرحمن الرحيم
#امام_حسین_ع_مناجات
#روح_الله_عیوضی
▶️
دلامون کبوتره تو آسمون روضه هات
آشیونه داره گوشه ای تو خیمه ی عزات
خاک هیچ جا مثه تربت تو ارزش نداره
اجابت دخیل شده به زیر گنبد طلات
@hosenih
بعد گریه انگاری تازه به دنیا اومدم
گناهام می ریزه وقتی سینه می زنم برات
مادرت حق داره گردنم که قبل خلقتم
دعا کرده تا بشم سوار کشتی نجات
مادرم شبا برام قصه ی کربلا می گفت
تا یه روز بیاد بشم نذر شما و بچه هات
خدا خیرش بده هرکی عاشقی یادم داده
جگرم آتیش گرفته لابه لای خیمه هات
چی میشه عطش بگیرم و فقط بگم حسین...
یا که تشنه بمیرم خاکم بشه صحن و سرات
@hosenih
اسمتو بردم و توی آسمون راهم دادن
آخرش به خاطر تو می خره منو خدات
وقت تشنگی به یاد لب تو آب می خورم
یاد سقا و گلوی اصغر و آب فرات
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسمالله الرحمن الرحیم
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
#محسن_درویش
▶️
این لاله که از تمام هستیش گذشت
از کینه ی تیغ وطعنه ی نیش گذشت
@hosenih
تااینکه نهال دین شکوفا باشد
از غنچه ی نا شکفته ی خویش گذشت
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسمالله الرحمن الرحیم
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
#محسن_درویش
▶️
این لاله که از تمام هستیش گذشت
از کینه ی تیغ وطعنه ی نیش گذشت
@hosenih
تااینکه نهال دین شکوفا باشد
از غنچه ی نا شکفته ی خویش گذشت
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسمالله الرحمن الرحیم
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
#روح_الله_عیوضی
▶️
غروب شد و تو ساحلِ، خشک لبات نشستم
تو سایۀ، عطش گرفته ی صدات نشستم
بال کوچیکت تو لباس گهواره جا نشد
هیچ آغوشی به غیر آسمون برات وا نشد
@hosenih
اینا کی ان که رو زمین بال هوایی دارن
برای بردنت عجب برو بیایی دارن
تیرا تو دست مردای چله نشین نشستن
و خاکا همزمان رو صفحه ی جبین نشستن
نگه نداشتن حرمتِ ضریح حنجرت رو
پا ندادن پرواز نو رسیده ی پرت رو
بهار آرزوهامو رنگ خزونی کردن
فضای سبز قلبمو پر از نشونی کردن
اینایی که قدم تویِ راه خدا گذاشتن
تو صحن نازک گلوت بی وضو پا گذاشتن
تو رفتی و زندگی از وجود من جواب شد
تو رفتی و سقف هوا روی سرم خراب شد
@hosenih
یه گوشۀ عرش خدا برات لالا می خونن
تلقین تو فرشته ها همون بالا می خونن
مثه نگاه آخرت که رویِ دل نشسته
تو غصه کشتی نجاته که به گِل نشسته
تو این عطش آبِ پاکی، رو دستای حرم ریخت
چشم تو رو نبست و آسمونا رو به هم ریخت
با اینکه از داغ تو پُر ز دردن این جماعت
اما برات نماز اقامه کردن این جماعت
تو این مصیبت کمک روح تن رسول کرد
لحد آوردن از بهشتو جبرییل قبول کرد
@hosenih
پشت تو سینه می زنن تموم لشگر آب
آروم برو تو آغوش سوختۀ مادر آب
قبر کوچیکت ضریح مدینه ی حسینه
تا به ابد پرچم فتح سینه ی حسینه
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسمالله الرحمن الرحیم
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
#علي_قاليباف
▶️
سه شعبه خواست تو را هم به ميزبان بدهم
از اين به بعد در آغوش آسمان بدهم
@hosenih
چه خورده بد گره اي دست تير با دستم
نمي شود كه علي جان تو را تكان بدهم
ميان خيمه نگاهت به چشم من مي گفت
اجازه اي بده بابا خودي نشان بدهم
تو تشنه تر زعلي اكبري ولي پسرم
خودت زبان نگرفتي به تو زبان بدهم
@hosenih
اگر كه دفن شدي پشت خيمه علت داشت
نخواستم كه بهانه به دستشان بدهم
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسمالله الرحمن الرحیم
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت، #بحر_طویل
#حسن_لطفی
▶️
گرم روز است و تمام خورشید
آفتاب است که میبارد تیغ
نیست آبی که لبی تَر گردد
نیست اشکی که زند حلقه به چشمی بی جان
گوشهیِ خیمهای از بی تابی
مادری میخواند
نغمهیِ لالایی
شاید اینگونه بخوابد طفلش
ولی اینبار چه آرام و ضعیف
تشنگی جوهرهیِ لالایی او را بُرده
@hosenih
تا که هُرمِ نفسش
میخورَد بر رُخِ کودک آرام
چهرهی سوختهاش میسوزد
مادری چشم به راه
گونههایش زخم است
رَدِ سرخی است که از ناخنِ طفلش مانده
هردو باهم تشنه
هردو باهم بی تاب
هردو دل داده به آوازِ پدر
تا کلامی گوید
ساقی از راه رسید
باز هم مَشکِ پُر آب
چقدر طولانی است
انتظارِ رُخِ تاول زدهای
نَفَسِ سوختهای
کمی آنسوتر از او
زیرِ یک خیمهی تفدیده و خشک
کودکانی جَمعند
همگی دلواپس
چشم دارند به دلگرمیِ یاسی کوچک
دختری پوشیده
زیرِ یک چادرِ سبز
نازدانه که چنین میگوید
@hosenih
دلتان قرص
خیالِ همگی راحت باد
به خودم گفته که برمیگردم
قول داده به حرم میآید
دلتان قرص که دریا با اوست
ولی انگار در این لحظه شنیدند کسی میآید
کسی از دور به سمت خیمه
او عمو نه خود باباست ولی وای چرا اینگونه
قامتش خَم شده است
دست دارد به کمر
دست دیگر به عمودی که پناهِ حرم است
میکِشد خیمهیِ عباس زمین میاُفتد
بُهت در جمعِ حرم میپیچد
بغضها میشکند
نالهای میآید
@hosenih
گوشها را دگر از قبل سبکتر بکنید
عمه در حلقهی ماتم زدهی دخترکان
گرهای بر گرهی معجر آنان میزد
گوئیا سوخت و خاکستر شد خیمهی مادر طفل
تازه میخواست زبان باز کند
تازه میخواست که بابا گوید
غرق در حال پریشانیِ خود بود که دید
پدرش میگوید
کودکم را آرید (اصغرم را بدهید)
تا که سیرابِ دو کف آبِ گوارا گردد
طفل را بابا بُرد
بازهم در دلِ او نورِ اُمیدی پر زد
خواست تشویش بیاید به سراغش اما غم به خود راه نداد
گفت اینبار علی سیراب است
بازهم چشم به راه به درِ خیمهی خود
@hosenih
کُند تَر میگذرد ثانیهها که سیاهیِ کسی پیدا شد
چشمهایی که زِ فرطِ عطش تار شده خیره نمود
زیرِ لب با خود گفت :
پس علی کو؟
چه شده؟
بچهام با او نیست
دید باباست ولی چهرهی او خونین است
گوشههایی زِ عبایش خونرَنگ
میرود پشتِ خیام
سر به زیر است چرا
خواست حرفی بزند بُهت وجودش را برد
نفسش بند آمد
بعد بغضی سوزان رفت دنبال حسین
چشمهای تارش
دید در پشت حرم
گودی قبری را کوچک اما کم عمق
دستِ بابا خاکی دید در سینهی آن
کودکش خوابیده
خندهای بر لب اوست
چشمهایش باز است
@hosenih
زلفهایش خونین
بِینِ قنداقهی سرخ
مثلِ یک کابوس است
سرش انگار به مویی بند است
از گلویش خبری نیست ولی
خبری نیست از آن حلق سفید
گوئیا حنجرهاش
تارهای صوتی
همگی سوختهاند
خبری نیست از آن حَلق سفید
جایِ آن
تیغهیِ یک تیرِ مهیب از سه طرف بیرون است
طولِ آن بیشتر از قدِ علی
حجم آن بیشتر از حجمِ سرش
گوش تا گوش نمانده چیزی
حرمله میخندد
زانوانش خم شد
چشمهای پدر از شرم زمین مینگرد
دستِ خود بُرد به سمتِ لحد و چید بر آن
پنجه بر خاک زد و رویِ مزارش پاشید
مُشت خاکی به سرش
بعد آهی جانکاه
اثر از قبر نبود
حال زینب ماند و مادری خاک آلود
@hosenih
پیرمردی تشنه
چهکند با این مرد
به کدامین برسد
ساعتی تلخ گذشت
در غروبِ سرخی
که حرم شعلهور از دستِ غارت شده است
خیمه آتش شده است
دختران میسوزند
همهی هستیشان
مثلِ گهواره به غارت رفته
چشمِ مجروح رباب
دید در پشتِ خیام
از همانجا که نشانش کرده
در همان نقطه که خاکش کرده
گودیِ قبری هست
گودیِ کوچکی اما
خبر از کودک معصومش نیست
سر خود را چرخاند
طرفِ طبل زنان
طرف هلهله ها
نیزه دارانی دید
به سرِ نیزهی افراشتهی خونین قطور
اصغر خود را دید که به او می نگرد
حرمله میخندد......
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسمالله الرحمن الرحیم
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
#حسین_شهریاری
▶️
چشمِ بیدارِ من و باز، شبی طولانی
باز من بودم و حیرانی و سرگردانی...
خسته بودم، دلم از عالم و آدم پُر بود
از سیاهیِ دلِ اهلِ زمیـن دلـخور بود...
@hosenih
میشنیدم همه جا غربت فریادی را...
ناگهان از همه سو "گریه ی نوزادی را..."
عطـرِ مظـلومیـتش دور و برم می پیچید
گریه ی ملتمسش توی سرم می پیچید
میشنیدم همه جا غربت فریادش را
چشم بستم که زِ خاطر ببرم یادش را
چشم بستم "وَ به رویای غریبی رفتم"
خواب دیدم که به صحرای غریبی رفتم
بوی پیمان شکنی از همه جا می آمد
از سراپای زمین بوی بلا می آمد...
ناگهان گوشِ دلم پُر شد از آهنگی تلخ
خستگی بود و صدای عطش و جنگی تلخ
چشمم افتاد ب مردی که دودستش پُر بود
مــرد، از دسـتِ اهالیِ زمین دلخور بود...
روی دستش پسرش بود ک سربازش بود
-آخرین یار پدر- لحظه ی پروازش بود...
تیر رقصید که آرام کند کودک را
تا ک سیراب کند حنجره ی کوچک را
**
بعد از آن تیر سه سر بود و گلویی پاره
چشمِ حیران پدر بود و گلویی پاره...
گفت: رفتی دل بابای تو تنهاتر شد
از همین لحظه که رفتی پدرت بی سر شد
کاسه ی عمرِ پدر بی تو به سر می آید
ساعتی منتظرم باش... پدر می آید...
@hosenih
چشم او بسته شد و گریه ی او بند آمد
ناگهان بر لبش انگار که لبخند آمد...
گریه اش قطع شد اما شده چشمانم تَر
چشم وا کردم و گفتم: "مددی یا اصغر"
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih