eitaa logo
اشعار آیینی حسینیه
43.3هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
314 ویدیو
28 فایل
آدرس اینترنتی پایگاه حسینیه(مرجع تخصصی هیأت) http://hosseinieh.net آیدی خادم کانال: @addmin_roze کانال دوبیتی و رباعی: 👉 @dobeity_robaey فروشگاه حرز و انگشتر: 👉 @galery_rayan با کمالِ احترام، تبادل‌ و‌ تبلیغ #نداریم🙏🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌الله الرحمن الرحیم ▶️ مي زنم دم ز علمدار رشيد حرم عشق شه با كرم عشق ‌مه محترم عشق صفاي قدم عشق چكد از لب او بر لب پيمانه نم عشق همان شاه كه باشد سر دوشش علم عشق @hosenih نگار دل زارم صفا بخش مزارم ‌بجز عشق جمالش به دل خويش ندارم ‌قرارم، ‌بهارم،‌ شعارم همه دار و ندارم كه باشد شب اول دل ِقبرم به كنارم دلم عاشق رويش شدم بنده كويش دلم بسته به مويش ، ‌قدح نوش سبويش شتابان دل زارم همه شب جانب كويش ‌چنان برگ خزاني است روان در دل جويش @hosenih ‌ندارم به خدا جز هوس ديدن رويش ‌مرا كشته به والله علي واري خويش ‌اباالفضل اميرم، امير بي نظيرم كه جز عشق رخش در دل خسته نپذيرم چه خوش باشد اگر باز زنده با دو سه تيرم كه صيدش شوم و و زير قدمهايش بميرم ز غيرش همه سيرم @hosenih ‌دل از مهر خدايي اباالفضل نگيرم ‌علمدار اباالفضل، سپه دارابالفضل ‌جهانگير و جهاندارابالفضل ‌بود دلبر و دلدارابالفضل مرا يار و مددكارابالفضل ‌طپش هاي دل حيدر كرارابالفضل ‌شده در حرم فاطمه پرگارابالفضل زنم جارابالفضل بود عشق شرر بارابالفضل @hosenih ‌بگويد سر ديوانه سردارابالفضل سرم پر ز هوايش ‌دلم جاي ولايش غلامم به سرايش همه هستي و دينم به فدايش ربوده ز سر ‌روح الامين عقل، صدايش ‌بود محور عرش ازلي دست جدايش ‌حسين ابن علي سوره توحيدبخواند ز برايش كسي نيست به پايش به قربان نوايش به قربان دعايش دلم گشته خريدار بلايش ‌به قربان گره بند قبايش لقب باب الحوائج نسب باب الحوائج @hosenih ‌خداوند نجیبی و ادب باب الحوائج ‌دلم غرق كمالش، پريشان وصالش دو ابروي هلالش بود زينب كبري همه جا محو جمالش دلم بنده ی نامش ، گرفتار مرامش كه افتاده به دامش ‌نه حاتم نه سليمان و نه لقمان كه موسي است غلامش ‌حسين است كلامش به زهراست سلامش قيامت متجلي شود از وقت قيامش ‌تمامي بهشت است بنامش ⏹ © کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم ‌الله الرحمن الرحیم ▶️ کنار خیمه ها می زد قدم آرامشی که در دلش طوفانی از غم بود و آنکه غمزدای اشرف اولاد آدم بود. کنار خیمه ها می زد قدم یادش می آمد روزگار کودکی را، مادرش ام البنین شانه به مویش می کشید و زیر لب می گفت: اولادم فدای بچه های مادر سادات! کنار خیمه ها می زد قدم با عزت و هیبت مباد آنکه نسیمی بی اجازه رد شود از لابلای خیمه ی ناموس آل الله. ناگاه از میان لشگر کوفه کسی آمد. کسی نه، کمتر از خار و خسی آمد کنار خیمه ها فریاد زد: شمرم! امان نامه برای زاده ی ام البنین دارم... حرم لرزید و عباس از خجالت... از خجالت... @hosenih از خجالت سر به زیر افکنده وقتی می شود یک مرد و از لبهای خشک کودکان شرمنده وقتی می شود باید سکینه هم بیاید با لبی خشکیده با مشکی تهی از آب آری سینه می گیرد و سقا روبروی حضرت ارباب... -ای آقای من! ای سید و مولای من! اذنم بده چون "ضاق صدری"سینه ام تنگ است و تنها چاره ام با کوفیان جنگ است. به میدان می رود با چند مشک خالی و اطفال شادند و اما عمه ی سادات چشمانش به قد و قامت عباس( داری می روی پشت و پناه خیمه گاه ما، پناه ما؟!) به میدان می رود جنگی نمایان می کند تا بر شریعه می رسد فوراً کفی از آب می گیرد، نهیبی می زند بر آب " آقایم حسین تشنه است" حرم تشنه، گل پیغمبرم تشنه، لبان خواهرم تشنه، علی اکبر که عطشان جان سپرد اما علی اصغرم تشنه به دوشش مشک آب و روبرویش لشگری بی تاب و در انبوه نخلستان کمانداران کمین کردند و خونخواران کمین کردند و با یک ضربه ی شمشیر دست افتاد و دست دیگرش در راه اربابش حسین افتاد و مشکش را به دندان برد و دارد گوشه چشمی سوی خیمه... ای رباب و ای سکینه، ای علی اصغر @hosenih دوباره روضه شد چشم اباالفضل و دوباره حرمله... تیر سه شعبه... چرا در روضه عباس چشمی کاسه ی خون می شود هرسال؟! چرا در روضه، سر با گرز گلگون شد هر سال؟! عمود آمد سرش برگشت از روی فرس بی دست سقا پیکرش برگشت تنش غارت شد و آنگاه فرم پیکرش برگشت نمی دانم چه آمد بر سرش ادرک اخایِ حنجرش برگشت حسین آمد به سمت علقمه، زهرای اطهر مادرش برگشت ⏹ © کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم‌ الله الرحمن الرحیم ▶️ تجسم نیمی از روضه ست وقتی روضه در پرده ست تجسم نیمی از روضه ست وقتی روضه در خیمه به خود پیچیده تب کرده ست خودِ روضه به هر سو چشم می دوزد خودش تب می کند در خویش و می سوزد تجسم نیمی از روضه ست وقتی روضه مستور است تجسم نیمی از روضه ست وقتی روضه از چشم همه دور است @hosenih برای فهم این روضه همین روضه که در یک گوشه ی یک خیمه افتاده ست برای فهم این روضه که نامش گاه زین العابدین و گاه سجاد است برای فهم این مضمون آیینی تو باید از حسین بن علی رخصت بخواهی و دو زانو پای شرح کامل این روضه بنشینی شب چارم شب بعد از شب طفلی که شد توی بیابان گم شب قبل از شب پنجم شب طفل امام مجتبی در گودی گودال وقتی شد زبانم لال شب چارم امام چارم ما روضه می خواند رباب و نجمه و زینب دو زانو می زنند او با خودش تا روضه می خواند که این آقا شده کامل ترین مقتل میان گودی گودال و روی تل به نوعی مستند تر از لهوف و مقتل الشمس و صحاب رحمت و کبریت احمر هم که این مقتل هزاران صفحه دارد در وداع آخر ارباب و اکبر هم که این مقتل هزاران زاویه دارد به سمت روضه ی باز گلوی خشک اصغر هم تمام دیدنی هارا هم از نزدیک هم با درک کامل دیده این آقا به جای اصغر شش ماهه هم ترسیده این آقا و همراه پدر خون علی را در هوا پاشیده این آقا @hosenih کسی که روضه را می بیند از نزدیک خود هم می شود یک قسمت از روضه کسی که روضه را می بیند از نزدیک نه دل را نخواهد کند دیگر راحت از روضه نشسته با خودش یادش می آید ناگهان یک قسمت از روضه بهم می ریزد و خود می شود چون مجلس روضه به این ترتیب زین العابدین می ساخت از هر حادثه روضه اگر رد می شد از زلفش نسیمی یاد گیسوی پدر بر روی نی می کرد و تب می کرد و با موی پدر روز خودش را عین شب می کرد وداع هرکسی را با پدر می دید این آقا بهم می ریخت سر یک صحنه ی این گونه او درجا بهم می ریخت به یاد لحظه ی آخر که از خیمه پدر می رفت می افتاد به یاد لحظه ای که سر از اوج پیکر باباش سر می رفت می افتاد به یاد لحظه ای که دست زینب بر کمر می رفت می افتاد به یاد آن شبی که ساربان با خنجرش از گودی گودال در می رفت می افتاد تمام روضه ها را دیده بود و شرح هر یک را پس از کرب و بلا می دید نسیمی بر گلی می خورد، او بر دست بابا اصغر خود را که می زد دست و‌پا می دید کسی در کوچه می افتاد او در کوچه هم گودال را می دید صدای پای چندین اسب می آمد تن بابای خود را زیر سم اسب ها می دید به مقتل ها اضافه می کنم من مقتل السَّجاد کسی که با تمام لشکر ارباب هفتاددو دفعه رو خاک‌کربلا افتاد که هم کرببلا هم کوفه و هم شام دیده زجر کسی که هم خودش دیده ست هم از خواهرش هر شب شنیده زجر @hosenih کسی که هم شهید و هم اسیر و هم شده جان باز یقینا روضه ها هرسال از او می شود آغاز که گفته سم شهیدش کرد جز ارباب و غم عباس و عون و قاسم و جون وعلیِ اکبر و اصغر غم بازار شام و کوفه و کوچه همه باهم شهیدش کرد ⏹ © کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم ‌الله الرحمن الرحیم ▶️ سر آورده سر آورده سر ماه مرا بر نیزه‌ها همراه هفده اختر آورده سری که از تنور خانه‌ی خولی رسیده روی نی، خاکستر آورده سری را هم برای خواندن قرآن و چوبِ‌خیزر آورده @hosenih سر آورده سر آورده و همراه خودش از کربلا انگشتر آورده مسلمانی مگر مرده سر بابای من سر از کلیساها درآورده کسی با خود سر قاسم کسی با خود سر عباس و عون و جعفر آورده و یک کوفی صدا زد گوییا -این مرد- روی نیزه‌اش پیغمبر آورده صدایی از میان خیمه ها برخاست - نه پیغمبر نیاورده، علیِ‌اکبر آورده یکی از لابلای نیزه‌ها با پیچ‌و‌تاب آمد یکی که کرده قلب زار زهرا را کباب، آمد به روی نیزه‌‌ای جان رباب آمد سوال این است: - چگونه نیزه‌ای با این بزرگی با خودش راس‌علیِ‌اصغر آورده؟! سر آورده سر آورده سری را روی دامان سه‌ساله دختر آورده - ببین بابا برایم دختر شامی به طعنه معجر آورده نبودی گیره‌ی سر رفت نبودی مو و معجر رفت نبودی ناگهان از گوش، زیور رفت ببین بابا ببین بابا کسی که در میان قتلگاه آمد یتیمم کرد کسی که این بلا را بر سرم آورد کسی که این بلا را بر سر این حنجر آورده برای کشتنت بابا تبر یا خنجر آورده؟! @hosenih سر آورده سر آورده کسی در قتلگه سر را بریده ناله‌ی‌زهرای‌اطهر را درآورده ⏹ © کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم الله الرحمن الرحيم ▶️ کسی می آید از بالا، کسی می آید از برتر کسی می آید از فردوس و از عرش کرم پرور کسی می آید از لوح و قلم، از کرسی و منبر کسی که جنسش از جنس سبو و ساقی و ساغر چه مولایی/ چه آقایی/ چه کرّی و چه فرّی/ وه، چه اعجاز دلارآرایی/ چه نور عرش پیمایی/ ز بطن نجمه زهره زاده ای، فزرند زهرایی/ و از موسی بن جعفر می رسد روی زمین عیسا مسیحایی! @hosenih ببین شد باز مروارید در جوف صدف لبریز ببین کروبیان در بارگاهش صف به صف لبریز دوباره سینه ها از شادی و شوق و شعف لبریز دل احمد پر از شور و دل شاه نجف لبریز سخا آمد/ عطا آمد/ دعا آمد/ دوا آمد/ خدای خوبی و رأفت، به درد دل شفا آمد/ تمام انبیا او شد، در این دولتسرا آمد/ الا یا اهل عالم؛ شه؛ علی موسی الرضا آمد! @hosenih کسی آمد که از عالم ربوده عقل و هوش و دل به سمت گنبد عرشی او روح هنر سائل به وصفش شاعران و واژه هاشان مانده اندر گل امام صادقش مداح و شد روح الامین دعبل رضا قرآن/ رضا فرقان/ رضا سلطان/ رضا رضوان/ رضا بر پیکر دین جان/ رضا رحمت/ رضا رحمان/ رضا شرط ورود بنده در توحید و در ایمان! @hosenih شبی دیدم شدم مرغی و بر بامش کبوتروار به دستم جارویی دادند و من آن لحظه نوکروار غبار غم زدودم از همه خروارها، خروار برای زائرش، آقا دعا می کرد مادروار یکی شاه و همه نوکر/ یکی حیدر، همه قنبر/ یکی با دیدگان تر شفا می خواست از او با دلی مضطر/یکی می گفت ای آقا و ای سرور/ مزار مادرت زهرا کجا مخفی شده آخر؟! @hosenih سلام من به آن زائر که شد یکباره مهمانش به آن مرد مسیحی که نمود آقا مسلمانش به جبرییلی که بوده خادم درگاه و دربانش به آن اهو که مولا خود ضمانت کرده از جانش رضا درد است و درمانم/ رضا آغاز و پایانم/ به آقایی او مومن، به دست او مسلمانم/ رضا گلدسته های مرقدش سیمای رضوانم/ رضا جانم/ رضا جانم/ رضا طوبای ایرانم! @hosenih سه ساله دختری گم شد کنار صحن گوهرشاد همینکه مادرش، با چشم گریان در پی اش افتاد یکی فریاد زد: مادر!! -کنار پنجره فولاد- بیا، این نازدانه دخترت، آقا شفایش داد دخیل ای شاه خوبی ها/ دخیل ای بضعه ی زهرا/ به استشفای آلامم/ بزن نوکر/ بزن نقاره ی دل را/ ز راه دور دارم محضرت شاه خراسانم/سلام آقا/ سلام آقا/ شب میلاد تست اما/ بخوان روضه/ بگو یابن الشبیب و روضه ی جد غریبت را نما برپا! ⏹ © کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم‌الله الرحمن الرحیم ▶️ ساقی از خمّ ولایم بچشان باده که امشب به تولای علی مست شوم، بی خبر از هست شوم، عاشق یکدست شوم، سر بکشم، پر بکشم، حلقه ی اقبال زنم، از قفس خاکی تن بال زنم، لب به سخن باز کنم، خوانم و پرواز کنم، گویم و اعجاز کنم، بر دو جهان ناز کنم، مدح علی بر همه آغاز کنم، هان منم و عشق امیرم، به همین عشق اسیرم، که کشد سوی غدیرم، روم و دامن دلدار بگیرم، نگهی افکند آنگونه که صد بار شوم زنده و صد بار بمیرم، چه غدیری، چه امیری، چه بشیری، چه مه و مهر منیری، چه قیامی، چه پیامی، چه امامی، چه مقامی، همه جا بحر عنایت، همه جا نور لایت، شده از خالق معبود روایت، که بود عید ولایت، ملک و حور و پری، ارض و سما، کوه و چمن، دشت و دمن، ریگ و حجر، نخل و شجر، جنّ و بشر، یکسره کوشند مگر تا شنوند، از دو لب ختم رُسل، فخر سُبل، هادی کل، مدح علی شیر خدا را @hosenih جبرئیل آمده از سوی خداوند تعالی، به رخش نور تجلی، به لبش حکم تولّی، که الا ختم رسالت، گهر بحر جلالت، نبی امی خاتم، پدر عالم و آدم، صلوات از سوی حق بر تو بر آل تو هر دم، به علی باش مبلّغ، به تو امر از طرف خالق سرمد شده، بلّغ، برسان حکم خدا را، وَ بگو گفته ی ما را، که خدا یار تو باشد، اگر امروز زبان را نگشایی و تولای علی را به خلایق ننمایی و دل اهل ولا را نربایی، به خدایی که تو را داده چنین قدر و جلالت، به تو و حیدر و آلت، همه ابلاغ تو باطل شود از بدو رسالت، بگشا لعل لب و بانگ به عالم بزن و سیطره ی کفر و دو رویی همه بر هم بزن از شیر خدا دم بزن اینک بچشان بر همگان جام ولا را @hosenih چو شنید این سخن از پیک خدا خواجه ی عالم، شرف دوده ی آدم، نبی پاک و مکرم، همه توحید مجسم، لب جانبخش مسیحایی او غنچه صفت باز شد از هم، که الا ای همه حجاج، زن و مرد، ز پیر و ز جوان، خُرد و کلان، باز بگیرید عنان، کز طرف ذات خدای دو جهان آمده فرمان، که بگویم به شما آنچه شده وحی به من از سوی خلاق زمن، خلق در آن برکه شده جمع، چو پروانه که بر دور و بر شمع، بفرمود نبی تا ز جهاز شتران گشت به پا منبر و چشم همه بر قامت پیغمبر و بگذاشت نبی پای بر آن منبر و فرمود بسی حمد و ثنای احد داور و پس خواند یکی خطبه ی غرّای ز هر نقص مبرا، به نوایی که بسی بود دل آرا، به ندایی که زن و مرد شنیدند ز لعل لبش آن طُرفه ندا را @hosenih سخن ختم رسل برد ز سر هوش زن و مرد، سراپا همگان گوش، به جز نطق محمد همه خاموش، الا ای همه را بار ولایت به سر دوش، مبادا شود این قصه فراموش، که ناگاه نگاه نبی افتاد به رخسار علی، حجت حی ازلی، شیر خداوند جلی، آن به خداوند ولی، فارس میدان یلی، خواند ورا بر روی منبر به کنارش به چنان عزّ و وقارش، صلوات همه ی خلق نثارش، نگه ختم رسل سوی علی، شیفته ی روی علی، گشته ثناگوی علی، آی همه امت احمد بشتابید و بیایید و ببینید، همه دست علی را به سر دست محمد، دو لب خویش گشوده، دل یک خلق ربوده، که هر آنکس که منم رهبر و مولاش، بود تا ابدالدهر علی رهبر و مولاش، علی سرور و آقاش، علی حصن حصین است، علی سرّ مبین است، علی یاور دین است، علی یار و معین است، علی فخر زمان است، علی میر سماوات و زمین است، علی حبل متین است، امام است و امین است، همین است و همین است، علی رهبر و مولاست شما را @hosenih علی صوم و صلات است، علی حج و زکات است، علی صبر و ثبات است، علی خضر حیات است، علی نیت و تکبیر، علی حمد و رکوع است، وَ قیام است و قعود است، علی حج و علی کعبه، علی مروه، علی سعی و علی رکن و مفاف است و طواف است، علی اول اسلام، علی آخر اسلام، علی محور اسلام، علی رهبر اسلام، علی سرور اسلام، علی یاور اسلام، علی ردّ و قبول است، علی بحر عقول است، علی جان رسول است، علی زوج بتول است، علی عرش و علی فرش، وَ علی مهر و علی ماه، وَ علی آدم و نوح است، وَ خلیل است و کلیم است و مسیح است، علی یوسف و یعقوب و سلیمان و علی یونس و خضر است، علی فاتح بدر و اُحد و خیبر و احزاب، علی اصل خطاب است، ثواب است و عِقاب است، ظهور است و حجاب است، به ربّی که کریم است و رحیم است و ودود است و غفور است و حلیم است و عظیم است، خدا مثل علی شیر ندارد، دو جهان مثل علی میر ندارد، نتوان یافت همانند علی گر چه بگردید همه ارض و سما را ⬇️
بسم الله الرحمن الرحيم - ▶️ کاروان آمده از راه پر از ماه چنان که طرفی در قُرُق جون و حبیب است و بریر است و در آن سو طرفی درقُرُق نافع و سعد است و زهیر است نفسِ کرببلا زیر قدم های علی اکبر و عباس فرورفت که حرف از زدن تیر و گلو رفت که مبادا دو شبِ بعد بگویند عمو رفت نفسِ کرببلا رفت فرو دم نزد این خاک و با سینه ی صد چاک فقط دید و فقط دید فقط دید و فقط زرد شد و سرخ شد و سرخ شد از آخر این حادثه ترسید @hosenih بگذارید که این بار روایت کنم از زاویه ی دید صحابه جریان را بگذارید که عابس که خودش هست به هم ریخته ی حضرت عباس روایت بکند صحنه ی جانسوز ورودیه ی هفتادو دو جان را بگذارید که در پای حبیب بن مظاهر بکنم ذبح، زمان را بگذارید که این بار نگویم که وزید آه نسیمی و دل خواهر ارباب بهم ریخت بگذارید نگویم که همان بدو ورودیه هم از گریه ی یک طفل دل آب بهم ریخت بگذارید نگویم زصدای نفس و شیحه ی ده اسب رقیه وسط خواب بهم ریخت بگذارید شبی در وسط ظهر بگوید که چنان شد بگذارید غلامی که سیاه است ولی مثل شب چارده آبستن ماه است که بالقوه ی عون است که بالفعل همان عاشق بی واهمه، جون است بگوید که حسین بن علی کرد نگاهی به علی اکبر خویش و نگران شد که همان لحظه ی اول قد ارباب کمان شد @hosenih بگذارید که امسال حبیب بن مظاهر بدهد شرح ورودیه ارباب خودش را و به تصویر کشد غصه ی اصحاب خودش را که پریشانی ارباب پریشان بکند نوکر خود را و در آن لحظه حبیب بن مظاهر برد از شرم به پایین سر خود را که به یک دست حسین بن علی در بغل آرام کشد دختر خود را و با دست دگر یکسره آرام کند خواهر خود را و نگاهش بکند بدرقه کم کم علی اکبر خود را نگذارید که امسال ورودیه شود مدخل آن روضه ی بی پرده ی گودال نگذارید که امسال ورودیه شود روضه ی بازِ دو عدد گوش و غم آن دو سه مثقال @hosenih نگذارید که بر تل برود خواهری از حال نگذارید که آن چکمه به هرجا بنشیند نگذارید که این مرتبه بالا بنشیند نگذارید که با پا بنشیند نگذارید که بر سینه ی آقا بنشیند نگذارید که خواهر همه ی فاجعه را آه ببیند و پس از شمر،سنان را وسط راه ببیند و سکینه بغلش گاه نبیند چه شد و گاه ببیند نگذارید که امسال ببرد ز قفا شمر گلو را نگذارید که امسال ورودیه فقط شمر بگیرد سر و مو را و سنان بر سر نیزه بنشاند سر اورا ⏹ © کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم الله الرحمن الرحيم ، ▶️ صدای مادرم همواره در ذهن است صدای مادری دلواپس فرزند: ای فرزند! اگر داری برادر- خواهرت را می بری در کوچه و بازار محکم دست او را در میان دست بگذاری مبادا آشنایی را ببیند بی هوا از تو جدا گردد به سمت حادثه ... @hosenih آری همیشه فکر می کردم چرا از ذهن من این توصیه از او فراموشم نشد تا که شبی در مقتل ابن مقرم دست طفلی را میان دست های مهربان عمه اش دیدم. به روی تل کنار کودک و عمه زدم زانو چه دیدم قتلگاهی را، سپاهی را و شاهی را، حسین بن علی در گودی گودال افتاده دورش نیزه و شمشیر افتاده. یکی تیری به روی تیر می زد دیگری شمشیر جای ضربه ی شمشیر و یک نامرد با نیزه به پهلو دیگری با سنگ بر روی و ..‌. توان عمه زینب، عمه ی سادات، کوه صبر از دیدن این صحنه از کف رفت و از کف رفت عبدالله. @hosenih رها شد از کفِ عمه به سمت حادثه- سمت عموی خود- عمو تنها نه او را این عمو مثل پدر بوده یتیم مجتبی خود را در آغوش حسین افکند و هی فریاد می زد بر سر دشمن"نزن دیگر عموی مهربانم را و جانم‌ را ببین که عمه ام بالای تل جان داد." بمیرم طفل معصوم حسن می دید مردی آمده بالاسر ارباب ما شمشیر را آورده بالا تا بکوبد ضربه ای بر پیکرش، فریاد زد عبدالله : ای ابن خبیثه! از چه داری می کُشی آخر عمویم را؟ بمیرم دست های کوچک خود را سپر چون کرد شمشیر آمد و از تن جدا شد دست عبدالله و ناله از غریب مجتبی برخواست یاعَمّاه و اُمّاه و یااُمّاه یعنی فاطمه! مادر! ببین دست مرا هم مثل دست تو ... امان از روضه های دست دستی بسته ی کینه و دست همسری مجروح دستِ تازیانه، دردمند بازو و سینه و دست دیگری در علقمه شرمنده ی قولی که داده بر سکینه @hosenih امان از روضه های دست همواره صدای مادرم در ذهن خواهد ماند: ای فرزند! مبادا طفل از دستت رها گردد به سمت حادثه از تو جدا گردد. رقیّه... ای رقیّه... ای رقیّه... ⏹ © کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم الله الرحمن الرحيم ▶️ رویِ دشتی از خون رویِ تَلی از خاک ایستاده به تماشایِ عمو می‌وزد باد و رُخِ سوخته‌ای می‌سوزد می‌وزد باد و ترک‌هایِ لبش شعله‌ور است ولی انگار خبر از عطش و تشنگی‌اش هیچ نداشت ولی انگار زِ خود یا زِ حرم بی خبر است چه قدر مِیلِ پریدن دارد ولی افسوس که بالش بسته است دستِ او دستِ بزرگِ حرم بی عَلَم است دست زینب ای وای @hosenih می‌وزد باد و تبِ خاطره‌ها می‌آید پرده‌ها می‌اُفتد باز در خلوتِ شهر یثرب باز در تنگ غروب سمت یک قُبه‌ی نور سمتِ دیوار بقیع دست در دست برادر می‌رفت زائرانی کوچک که بزرگی زِ قد و قامتشان می‌بارید دو مَهِ بدرِ تمام دو پرستویِ یتیم فاتحه می‌خوانند سرِ قبر بابا زیر لب می‌گویند جای خالی تو اینجاست ولی پُر شده است چه عمویی داریم مهربان‌تر از همه سایه‌اش از سرِ ما کاشکی کم نشود گفت قاسم که بیا برخیزیم که عمو چشم به راهِ من و توست نکند دیر شود ایستاده به درِ خانه که ما را بیند جانِ من عبدالله نرود از یادت که اگر با تو نبودم روزی نَفَسی دور نگردی از او و چنین شد عمریست که دامان عمو بالش اوست شانه‌اش پنجه‌ی او جای خوابش آغوش به سرش دستِ نوازش هر روز گاه می‌گفت عمو ، گاه پدر ولی ارباب فقط ، جان پدر می‌گفتش —- به خودش آمد و دید همه رفتند و کسی نیست ، کسی غیر از او قاسم از دستش رفت یا علمدار که رفت به حرم پای جسارت وا شد به خودش آمد و دید پیش رویش همه‌ی لشکرِ دشمن جمعند همه در یک نقطه دشتی از لشکر و از نیزه و تیغ و شمشیر دشنه و سنگ و عمود و آهن همه در یک گودی متراکم شده‌اند جان به لبهایش بود نَفَسش بند آمد چشم هایش شد تار گرد و خاک سرخی از افق تا به افق می پیچد مُردن آسان اما ماندن اینجا چقدر دشوار است —- دست لرزانش را عمه با دستی که سر و پا می‌لرزید می‌فشرد از سرِ احساسِ امانت داری دید هر قدر که بشتابد زود باز هم دیر شده —- تشنه‌ای می‌سوزد خواهری می‌نالد طاقت از دستش رفت گاه بر پنجه‌ی پا قامتش می.کشد و می‌بیند گاه بر رویِ زمین می‌اُفتد و به دستی که هنوز آزاد است به سر و سینه‌ی خود می‌کوبید ناله‌اش گم می‌شد بسکه فریاد و صدا می‌آمد هلهله می‌پیچید @hosenih گوئیا ناله‌ی او سمتِ عمو ، نه که به زینب حتی نرسید و گُم شد آن طرف زخم زنان این طرف لطمه زنان آن طرف بارش زخم این طرف ناله و آه وای عمه به نگاهی دریاب اولین جاست که در پیش عمو نیستم و می‌مانم چه قدر سنگین است غمِ این لحظه‌ی تلخ جای هر لحظه که بر پیکر او می‌آمد زخم سرخی به رخش جا می‌کرد —- هرچه جان داشت به دستانش داد دست خود را طرفی بُرد و رها شد از بند آستین پاره‌ای از او به کفِ زینب ماند یادگاری یتیمی تنها گوئیا عمه‌ی سادات صدایِ حسنش را بشنید خواهرم ممنونم بگذار او برود بگذار او بپرد که گر اینجا ندهد جان دَمِ آتش زدن و سوختنِ اهل حرم می‌میرد لحظه‌ای که تو و طفلان همگی شعله‌ورید چادری نیست که بر سر گیرید @hosenih —- غیرتش را بنگر بگذار او برود می‌دَود ناله کنان تشنه‌تر عبدالله جانبِ قربانگاه پیش رویش همه‌ی لشکر دشمن جمعند همه در یک نقطه می‌رود می‌بیند آنچه را که نتوانست ببیند ، جبریل مادرش می‌بیند — ذوالجناحش سرخ است نیزه‌ها رو به زمین تیغ‌ها رو به هوا باز فواره‌ی خون یک نفر خود زِ سر می‌دزدد یک نفر می خواهد زره از تن بکشد ناکسی بر بدنش نیزه را می‌شکند مادرش می‌بیند لب او خشک شده سنگ پیشانیِ او می‌شکند یک نفر نیت انگشتری اش را دارد دشنه‌ای می‌چرخد باز فواره‌ی خون @hosenih من مگر مرده‌ام اینجا که به او می‌تازید به سرش می‌چرخید چکمه پوشی آمد تیغ خود بالا برد آخرین ضربه‌ی خود را آورد دید چشمان حسین سپری را پیشش دستهای کوچک که به مویی بند است باز هم مثل قدیم سر عبدالله است رویِ دستان عمو باز هم مثل قدیم خنده‌ای زد به رُخَش کودک آرام گرفت لحظه‌ی آخر گفت ای عمو اما باز لب ارباب بهم خورد و شنید از لبش جان پدر ⏹ © کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم‌الله الرحمن الرحیم ، ▶️ گرم روز است و تمام خورشید آفتاب است که می‌بارد تیغ نیست آبی که لبی تَر گردد نیست اشکی که زند حلقه به چشمی بی جان گوشه‌یِ خیمه‌ای از بی تابی مادری می‌خواند نغمه‌یِ لالایی شاید اینگونه بخوابد طفلش ولی اینبار چه آرام و ضعیف تشنگی جوهره‌یِ لالایی او را بُرده @hosenih تا که هُرمِ نفسش می‌خورَد بر رُخِ کودک آرام چهره‌ی سوخته‌اش میسوزد مادری چشم به راه گونه‌هایش زخم است رَدِ سرخی است که از ناخنِ طفلش مانده هردو باهم تشنه هردو باهم بی تاب هردو دل داده به آوازِ پدر تا کلامی گوید ساقی از راه رسید باز هم مَشکِ پُر آب چقدر طولانی است انتظارِ رُخِ تاول زده‌ای نَفَسِ سوخته‌ای کمی آنسوتر از او زیرِ یک خیمه‌ی تفدیده‌ و خشک کودکانی جَمعند همگی دلواپس چشم دارند به دلگرمیِ یاسی کوچک دختری پوشیده زیرِ یک چادرِ سبز نازدانه که چنین می‌گوید @hosenih دلتان قرص خیالِ همگی راحت باد به خودم گفته که برمیگردم قول داده به حرم می‌آید دلتان قرص که دریا با اوست ولی انگار در این لحظه شنیدند کسی می‌آید کسی از دور به سمت خیمه او عمو نه خود باباست ولی وای چرا اینگونه قامتش خَم شده است دست دارد به کمر دست دیگر به عمودی که پناهِ حرم است می‌کِشد خیمه‌یِ عباس زمین می‌اُفتد بُهت در جمعِ حرم می‌پیچد بغض‌ها می‌شکند ناله‌ای می‌آید @hosenih گوشها را دگر از قبل سبکتر بکنید عمه در حلقه‌ی ماتم زده‌ی دخترکان گره‌ای بر گره‌ی معجر آنان می‌زد گوئیا سوخت و خاکستر شد خیمه‌ی مادر طفل تازه می‌خواست زبان باز کند تازه می‌خواست که بابا گوید غرق در حال پریشانیِ خود بود که دید پدرش میگوید کودکم را آرید (اصغرم را بدهید) تا که سیرابِ دو کف آبِ گوارا گردد طفل را بابا بُرد باز‌هم در دلِ او نورِ اُمیدی پر زد خواست تشویش بیاید به سراغش اما غم به خود راه نداد گفت اینبار علی سیراب است بازهم چشم به راه به درِ خیمه‌ی خود @hosenih کُند تَر می‌گذرد ثانیه‌ها که سیاهیِ کسی پیدا شد چشم‌هایی که زِ فرطِ عطش تار شده خیره نمود زیرِ لب با خود گفت : پس علی کو؟ چه شده؟ بچه‌ام با او نیست دید باباست ولی چهره‌ی او خونین است گوشه‌هایی زِ عبایش خونرَنگ می‌رود پشتِ خیام سر به زیر است چرا خواست حرفی بزند بُهت وجودش را برد نفسش بند آمد بعد بغضی سوزان رفت دنبال حسین چشمهای تارش دید در پشت حرم گودی قبری را کوچک اما کم عمق دستِ بابا خاکی دید در سینه‌ی آن کودکش خوابیده خنده‌ای بر لب اوست چشمهایش باز است @hosenih زلفهایش خونین بِینِ قنداقه‌ی سرخ مثلِ یک کابوس است سرش انگار به مویی بند است از گلویش خبری نیست ولی خبری نیست از آن حلق سفید گوئیا حنجره‌اش تارهای صوتی همگی سوخته‌اند خبری نیست از آن حَلق سفید جایِ آن تیغه‌یِ یک تیرِ مهیب از سه طرف بیرون است طولِ آن بیشتر از قدِ علی حجم آن بیشتر از حجمِ سرش گوش تا گوش نمانده چیزی حرمله میخندد زانوانش خم شد چشمهای پدر از شرم زمین می‌نگرد دستِ خود بُرد به سمتِ لحد و چید بر آن پنجه بر خاک زد و رویِ مزارش پاشید مُشت خاکی به سرش بعد آهی جانکاه اثر از قبر نبود حال زینب ماند و مادری خاک آلود @hosenih پیرمردی تشنه چه‌کند با این مرد به کدامین برسد ساعتی تلخ گذشت در غروبِ سرخی که حرم شعله‌ور از دستِ غارت شده است خیمه آتش شده است دختران میسوزند همه‌ی هستیشان مثلِ گهواره به غارت رفته چشمِ مجروح رباب دید در پشتِ خیام از همانجا که نشانش کرده در همان نقطه که خاکش کرده گودیِ قبری هست گودیِ کوچکی اما خبر از کودک معصومش نیست سر خود را چرخاند طرفِ طبل زنان طرف هلهله ها نیزه دارانی دید به سرِ نیزه‌ی افراشته‌ی خونین قطور اصغر خود را دید که به او می نگرد حرمله میخندد...... ⏹ © کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم‌الله الرحمن الرحیم ▶️ مي زنم دم ز علمدار رشيد حرم عشق شه با كرم عشق ‌مه محترم عشق صفاي قدم عشق چكد از لب او بر لب پيمانه نم عشق همان شاه كه باشد سر دوشش علم عشق @hosenih نگار دل زارم صفا بخش مزارم ‌بجز عشق جمالش به دل خويش ندارم ‌قرارم، ‌بهارم،‌ شعارم همه دار و ندارم كه باشد شب اول دل ِقبرم به كنارم دلم عاشق رويش شدم بنده كويش دلم بسته به مويش ، ‌قدح نوش سبويش شتابان دل زارم همه شب جانب كويش ‌چنان برگ خزاني است روان در دل جويش @hosenih ‌ندارم به خدا جز هوس ديدن رويش ‌مرا كشته به والله علي واري خويش ‌اباالفضل اميرم، امير بي نظيرم كه جز عشق رخش در دل خسته نپذيرم چه خوش باشد اگر باز زنده با دو سه تيرم كه صيدش شوم و و زير قدمهايش بميرم ز غيرش همه سيرم @hosenih ‌دل از مهر خدايي اباالفضل نگيرم ‌علمدار اباالفضل، سپه دارابالفضل ‌جهانگير و جهاندارابالفضل ‌بود دلبر و دلدارابالفضل مرا يار و مددكارابالفضل ‌طپش هاي دل حيدر كرارابالفضل ‌شده در حرم فاطمه پرگارابالفضل زنم جارابالفضل بود عشق شرر بارابالفضل @hosenih ‌بگويد سر ديوانه سردارابالفضل سرم پر ز هوايش ‌دلم جاي ولايش غلامم به سرايش همه هستي و دينم به فدايش ربوده ز سر ‌روح الامين عقل، صدايش ‌بود محور عرش ازلي دست جدايش ‌حسين ابن علي سوره توحيدبخواند ز برايش كسي نيست به پايش به قربان نوايش به قربان دعايش دلم گشته خريدار بلايش ‌به قربان گره بند قبايش لقب باب الحوائج نسب باب الحوائج @hosenih ‌خداوند نجیبی و ادب باب الحوائج ‌دلم غرق كمالش، پريشان وصالش دو ابروي هلالش بود زينب كبري همه جا محو جمالش دلم بنده ی نامش ، گرفتار مرامش كه افتاده به دامش ‌نه حاتم نه سليمان و نه لقمان كه موسي است غلامش ‌حسين است كلامش به زهراست سلامش قيامت متجلي شود از وقت قيامش ‌تمامي بهشت است بنامش ⏹ © کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم ‌الله الرحمن الرحیم ▶️ کنار خیمه ها می زد قدم آرامشی که در دلش طوفانی از غم بود و آنکه غمزدای اشرف اولاد آدم بود. کنار خیمه ها می زد قدم یادش می آمد روزگار کودکی را، مادرش ام البنین شانه به مویش می کشید و زیر لب می گفت: اولادم فدای بچه های مادر سادات! کنار خیمه ها می زد قدم با عزت و هیبت مباد آنکه نسیمی بی اجازه رد شود از لابلای خیمه ی ناموس آل الله. ناگاه از میان لشگر کوفه کسی آمد. کسی نه، کمتر از خار و خسی آمد کنار خیمه ها فریاد زد: شمرم! امان نامه برای زاده ی ام البنین دارم... حرم لرزید و عباس از خجالت... از خجالت... @hosenih از خجالت سر به زیر افکنده وقتی می شود یک مرد و از لبهای خشک کودکان شرمنده وقتی می شود باید سکینه هم بیاید با لبی خشکیده با مشکی تهی از آب آری سینه می گیرد و سقا روبروی حضرت ارباب... -ای آقای من! ای سید و مولای من! اذنم بده چون "ضاق صدری"سینه ام تنگ است و تنها چاره ام با کوفیان جنگ است. به میدان می رود با چند مشک خالی و اطفال شادند و اما عمه ی سادات چشمانش به قد و قامت عباس( داری می روی پشت و پناه خیمه گاه ما، پناه ما؟!) به میدان می رود جنگی نمایان می کند تا بر شریعه می رسد فوراً کفی از آب می گیرد، نهیبی می زند بر آب " آقایم حسین تشنه است" حرم تشنه، گل پیغمبرم تشنه، لبان خواهرم تشنه، علی اکبر که عطشان جان سپرد اما علی اصغرم تشنه به دوشش مشک آب و روبرویش لشگری بی تاب و در انبوه نخلستان کمانداران کمین کردند و خونخواران کمین کردند و با یک ضربه ی شمشیر دست افتاد و دست دیگرش در راه اربابش حسین افتاد و مشکش را به دندان برد و دارد گوشه چشمی سوی خیمه... ای رباب و ای سکینه، ای علی اصغر @hosenih دوباره روضه شد چشم اباالفضل و دوباره حرمله... تیر سه شعبه... چرا در روضه عباس چشمی کاسه ی خون می شود هرسال؟! چرا در روضه، سر با گرز گلگون شد هر سال؟! عمود آمد سرش برگشت از روی فرس بی دست سقا پیکرش برگشت تنش غارت شد و آنگاه فرم پیکرش برگشت نمی دانم چه آمد بر سرش ادرک اخایِ حنجرش برگشت حسین آمد به سمت علقمه، زهرای اطهر مادرش برگشت ⏹ © کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم‌الله الرحمن الرحیم ▶️ منم قاهر، منم والی، منم غالب منم لحظه به لحظه درد را طالب حسین بن علی را اولین نائب علی بن حسین بن علی بن ابیطالب منم دریای بی ساحل منم پیغمبری که کربلا بر او شده نازل نه یک بخشش،تمام بخش هایش کاملاً کامل تمام کربلا با سوره های قاسم و عون و علیِ اکبر و آیات کوتاه علیِ اصغر و آیات مکی ابوفاضل منم آنکه سنان و ازرق و خولی و شمر و حرمله با هم مرا گشتند هی قاتل همین که چشم وا کردم خودم دیدم علیِ اکبر ارباب پیش چشم بابایم قدم میزد قدم میزد، دل بابا و نظم شانه های محکم عباس و سقف آسمان را با قدم هایش به هم میزد برای قدِّ بابایم خمیدن را رقم میزد همین که چشم بستم در میان دشت غوغا شد همین که چشم وا کردم بمیرم قاتلش از پیکرش پا شد نفهمیدم چه شد از حال رفتم تا صدایی آمد از دشمن چرا ساکت نشستید آی فرزند رشیدش در میان خاک صحرا ارباً اربا شد دوباره چشم وا کردم هراسان نجمه را دیدم که بالای سرِ نعشی کشیده گوییا داغ امام مجتبی دیده که قاسم هست اگر چونان جگر گوشه برایش مثل آن روزی که می آمد جگرهای حسن در طشت و حالا پیکر قاسم میان دشت روی خاک پاشیده دوباره چشم بستم ناگهان تسبیح خاک کربلا افتاد از دستم صدای داغ هل من ناصر در گوش من پیچید پدر بر روی دستش برد اصغر را دل خانم رباب آشوب شد ترسید گمانم قاتلش را که کمان برداشت بین آن جماعت دید نمیگویم چه شد اما پدر خون علیِ اصغرش را در هوا پاشید نمیگویم چه شد اما پدر در موقع برگشت میلرزید نمیگویم چه شد اما پدر گم کرد دست و پای خود را و عبایش را به سرعت دور او پیچید همین که رفت پشت خیمه من هم رفتم از حال و همین که حال من آمد سر جایش خودم دیدم که دارد می رود با چکمه هایش شمر آنجا توی گودال و دوباره رفتم از هوش و صدای شیحه ی اسبی که خون میریخت از زین و تن و سم و سر و یال و دهانش باعث این شد بفهمم که پدر هم بی گمان رفته و با علم امامت خود ببینم که پس از شمر لعین در گودی گودال با نیزه سنان رفته و از بس لطمه دیده سر به نوک نیزه با زحمت که نه با یک تکان رفته و زینب بعد از آن که نیزه و شمشیرها را پس زده سمت حرم لطمه زنان رفته منم من حضرت سجاد راوی هزاران روضه ی مکشوف آنجا که خودم دیدم سر بابا ز روی نیزه اش افتاد منم اصلا خود روضه که هی مجلس به مجلس می رود از کربلا تا شام منم آن مجلسی که سوخت زیر آتشی که ریختند از بام منم آن مجلسی که آخرش از اول لبریز اشکش می شود پیدا منم آن مجلسی که کنج خرابه آه وقتی روضه خوانی میکند طفل سه ساله با سر بابا منم آن مجلسی که روضه اش پایان نمی گیرد در این مجلس رقیه تشنه است اما چرا باران نمی گیرد منم آن مجلسی که دعوتی هایم برای خواندن روضه، سر بر روی نی مانده ست منم آن مجلسی که عمه جانم هم به روی منبر زانوی من هی روضه ی گوش خودش را تا سحر خوانده ست منم بی تاب و دلخسته منم غمگین منم والی منم غالب علی بن حسین بن علی بن ابیطالب ⏹ © کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم‌الله الرحمن الرحیم ▶️ بفرمایید روضه، آدرس: دروازه ی ساعات بعد از کوچه ی تنگِ یهودی ها تَهِ بازارِ شامِ سابق و امروز بازارِ حمیدیّه گرفته مجلسی ارباب در کاخ یزیدیّه بفرمایید روضه با حضور قاتلان،شمر و سنان و حرمله امشب بفرمایید روضه با حضور ذاکران این بار چوب خیزران با لب... @hosenih بفرمایید روضه ،شام،بعدش هم به صرف شام به صرف شام،بعدش هم شراب از جام بفرمایید روضه شامیان،بعد از نماز مغرب و عشاء بفرمائید روضه شامیان با خطبه خوانی هایِ زین العابدین و زینب کبری ندیدم مجلسی کامل تر از این مجلس روضه نه بی خود نیست اربابم در آورده سر از این مجلس روضه که در آن قاسم و عباس و اکبر بر روی نیزه،میان دارند و در هر گوشه ی مجلس شبیه عمّه ی سادات و طفلان،کربلایی های بسیارند به نوبت راویان،شمر و سنان و حرمله از کربلا گفتند تمام قصّه را از ابتدا تا انتها گفتند ولی هر یک جدا از روضه ی سرهای از پیکر جدا گفتند @hosenih سپس بر منبرِ تشت طلایی آن لب کرب و بلایی آیه ای از کهف را آن شب تلاوت کرد تمام نکته ها را مو به مو در خواندن آیه رعایت کرد حسین بن علی لب وا نکرده،ناگهان مجلس دگرگون شد از این سو چشمِ زین العابدین از آن طرف، زینب دلش خون شد پس از لب خیزران برخواست آهسته ولی با شدّت از دست یزید افتاد رقیّه دید بالا رفت چوب خیزران، امّا خدا را شکر بر صورت ندید افتاد همین که خیزران، این ذاکر معروف بالا صدای جمع از این روضه ی مکشوف بالا رفت زمینه ، نوبت جُندَب شد و از داستان بوسه ی سرخ پیمبر خواند زمینه ، نوبت جُندَب شد و او هم دوباره روضه را از قسمت ِ سر خواند @hosenih ولیکن ، واحدِ سنگین آن مداح رومی ، چیزِ دیگر شد خدا خیرش دهد او خواند و حال عمّه ی سادات بهتر شد بکوب ای سینه زن در واحد شلاقیِ امشب تو می کوبی به سینه ظاهرا، امّا فقط شلاق ها را می خورد زینب برای لطمه ی آخر ، فضا جور است در مجلس سر زینب سلامت ، نوبت شوراست در مجلس به شدّت خطبه خواندن های زینب، شور می بخشد به این مجلس خصوصاً موقعِ طرز ادای اسمِ ارباب جهان، از بس حسین بن علی را می کشد با حس @hosenih دل سنگ آب می گردد رقیّه بیشتر بی تاب می گردد دل سنگ آب می گردد دل سنگ آب شد امّا، دل آب فرات آن روز ، سنگ و سنگ تر می شد سَرِ ظهر عطش از شدت گرما و تیر و نیزه ها، خون در رگ خون خدا پُر رنگ تر می شد دل سنگ آب شد روزی ، دل سنگ آب می گردد، دل سنگ آب خواهد گشت زمان دیروز یا امروز یا فردا برای کربلا بی تاب خواهد گشت شما حالا بفرمایید روضه ، اهل بیت امّا به زور تازیانه ، راهیِ مجلس شدند آن شب شما حالا بفرمایید روضه ، بچّه ها ، از بس که تازیانه خوردند از عدو، بی حس شدند آن شب @hosenih بفرمایید روضه ، روضه ی ناگفتنی در مجلس از آغاز بسیار است از این بسیار ها تنها ، یکیّ اش این که زین العابدین بسیار بیمار است یکی دیگر از این بسیار ها این که ، کمان حرمله ، بسیار در چشم همه مشغول ِآزار است بفرمایید روضه تا که شام زینب کبری سحر گردد بفرمایید روضه تا مگر تعدادمان از دعوتی های یزید بی مروّت بیشتر گردد بفرمایید روضه تا که بازوهایمان امشب برای بچّه ها در وقت تازیانه مانند سپر گردد @hosenih بفرمایید روضه ، آدرس دروازه ی ساعات بفرمایید روضه بچه ها ، تنها برای شادی قلب حسین و عمّه ی سادات ⏹ © کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم ‌الله الرحمن الرحیم ▶️ سر آورده سر آورده سر ماه مرا بر نیزه‌ها همراه هفده اختر آورده سری که از تنور خانه‌ی خولی رسیده روی نی، خاکستر آورده سری را هم برای خواندن قرآن و چوبِ‌خیزر آورده @hosenih سر آورده سر آورده و همراه خودش از کربلا انگشتر آورده مسلمانی مگر مرده سر بابای من سر از کلیساها درآورده کسی با خود سر قاسم کسی با خود سر عباس و عون و جعفر آورده و یک کوفی صدا زد گوییا -این مرد- روی نیزه‌اش پیغمبر آورده صدایی از میان خیمه ها برخاست - نه پیغمبر نیاورده، علیِ‌اکبر آورده یکی از لابلای نیزه‌ها با پیچ‌و‌تاب آمد یکی که کرده قلب زار زهرا را کباب، آمد به روی نیزه‌‌ای جان رباب آمد سوال این است: - چگونه نیزه‌ای با این بزرگی با خودش راس‌علیِ‌اصغر آورده؟! سر آورده سر آورده سری را روی دامان سه‌ساله دختر آورده - ببین بابا برایم دختر شامی به طعنه معجر آورده نبودی گیره‌ی سر رفت نبودی مو و معجر رفت نبودی ناگهان از گوش، زیور رفت ببین بابا ببین بابا کسی که در میان قتلگاه آمد یتیمم کرد کسی که این بلا را بر سرم آورد کسی که این بلا را بر سر این حنجر آورده برای کشتنت بابا تبر یا خنجر آورده؟! @hosenih سر آورده سر آورده کسی در قتلگه سر را بریده ناله‌ی‌زهرای‌اطهر را درآورده ⏹ © کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم ‌الله الرحمن الرحیم ▶️ صدا آمد صدا آمد صدای رد پایی آشنا از کوچه‌ها آمد صدای پای احمد بوده یا اینکه زنی گلبرگ پیکر چادر آزادگی و بندگی بر سر خرامان می‌رود همتای پیغمبر در و دیوار در سجده درخت و سنگ و رمل و کوچه و بازار در سجده که کفو مرتضی، خیرالنساءآمد صدا آمد صدا آمد صدای همسر شیرخدا آمد؛ «کجا بردند حیدر را؟» صدا شیوا ولی افسوس و واویلا نفس از گرمگاه سینه‌اش بیرون که می‌آید؛ صدای خس‌خس و سرفه است صدا بسیار آشفته است صدا جانسوز می‌باشد صدا جانکاه «غبارآلوده مهر و ماه» صدا درگیر با هوهوی شلاق صدا با عربده درگیر مغیره آمده درگیر صدای قبضه‌ی شمشیر و دست مادرم زهرا صدای «واعلی»، «واحمزتا» آمد و اینجا روضه خوانی گفت: «جای زاده‌ی ام‌البنین خالی!» @hosenih صدا آمد صدای مادرم: « اسماء!» بیا و یاریم کن خیزم از بستر بنا دارم خودم جارو کنم این خانه، این غمخانه را آخر خودم نان می‌پزم یک بار دیگر سفره‌داری می‌کنم از بچه‌ها و شوهرم حیدر و آذین شد دوباره سفره‌ای ساده ولی از عشق پاک مادری و همسری رنگین دریغا عمر شادی کم شد و غم باز هم در خانه‌ی شیرخدا آمد صدا آمد، صدا آمد صدای در صدای قابض‌الارواح آنکس که برای بردن جان‌ها اجازه از کسی غیر از خدای خود نمی‌خواهد مودب پشت درب خانه‌ی زهرا اجازه هست آیا حضرت صدیقه‌ی کبری زکیه، طاهره، انسیه‌الحورا خدا ناظر، تمام انبیاء حاضر، جناب مصطفی حاضر، ملائک صف به صف آماده تا روح بلند و عرشی زهرا رود تا عالم بالا و جان از پیکر رنجور صدیقه جدا گشت و به سمت عالم قدس بقا آمد صدا آمد،صدای مجتبی آمد چرا از مادرم دیگر نمی آید صدا، اسماء تکلم کن دوباره با من و با زینبین و این حسین جانت، حسن گردد به قربانت یکی صورت به روی صورت مادر یکی صورت نهاده بر کف پاهای زهرا و صدای گریه‌ی زینب در این اثناء غبار آلوده از مسجد، خود صاحب عزا آمد صدا آمد صدای مرتضی آمد الا ای دختر پیغمبر طاها الا ای مادر طفلان من، زهرا منم من مرتضی، یک بار دیگر دیده وا کن همسرت شیرخدا آمد @hosenih و زهراچشم خود وا کرد و اشک غم سترد از دیده‌ی مولا ...«بمیرم من» ولی در سال شصت ویک، به ظهر روز عاشورا، هر آن چه زینب کبری صدا زد «واحسینا!» نیامد از تن صدپاره و حلقوم ببریده صدا، اما صدای هوهوی شلاق شمر بی‌حیا آمد صدای سیلی و غارت صدای شیون زن‌ها صدای دختری با گوش پاره که فقط می گفت: «یا زهرا!» صدا آمد صدای پیکری در زیر نعل اسب‌ها آمد ⏹ © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
بسم‌ الله الرحمن الرحیم «انتخاب سبز، انتقام سخت» ▶️ الا ای یار دریایی، به دور از موج و طوفان باش به فکر سرنشینان باش نه از این سو، نه از آن سو، به سوی اهل ایمان باش مطیع حکم قرآن باش بیا در کشور دل عضو شورای نگهبان باش تو خود قاضی وجدان باش بکن تایید یا رد هر که را خواهی، تو میزان باش ولی در سلک مردان باش هرآنچه خواستی آن باش @hosenih تو ای رزمنده‌ی عاشق که گل‌ها در طبق داری هنوز آه و رمق داری تو هم حرفی بزن، بر گردن این خلق حق داری جهاد ماسبق داری ز هر فرقه گریزانی و شهرت در فِرَق داری تو قلبی محترق داری بگو حق را، ولی در خانه منشین، مرد میدان باش به پا تا خط پایان باش @hosenih تو حق داری بترسی، چون‌که نقض عهدها دیدی عطا کردی خطا دیدی ملول و معترض بر وضع موجودی، بلا دیدی ز نامردان جفا دیدی رواج دزدی و تبعیض و فعل ناروا دیدی خدا داند چه‌ها دیدی ولی ای جان! پلیدان را رها کن، با شهیدان باش پی پاکان دوران باش @hosenih مگر جان‌دادگان جبهه تضمین از که بگرفتند که پوشیده کفن رفتند مگر هنگام سر دادن سخن از حق نمی‌گفتند چه دیدند و برآشُفتند گمان هرگز مبر آن عاشقان مُردند یا خفتند خدا گفتند و دُر سفتند شهیدان را ببین بالای سر، پس پاکدامان باش تو سامان بخشِ سامان باش @hosenih رفیقی داشتم می‌گفت دارم عشق را باور شدم اسلام را یاور نه رهبر را خدا دانم، نه هستم بر کسی نوکر ولی سوگند بر حیدر اگر قانون رود از یاد، اگر بی‌کس شود رهبر بلاها آیدت بر سر رفیقم حاج قاسم بود، می‌فرمود انسان باش بیا سرباز ایران باش @hosenih ببار ای ابر رحمت، آسمان در حال تغییر است زمان در حال تغییر است سیه شد رنگ‌ها، رنگین کمان در حال تغییر است همان در حال تغییر است تمامْ افکارمان «جز آرمان» در حال تغییر است جهان در حال تغییر است ظهور نور نزدیک است، از ظلمت گریزان باش پی منجی دوران باش @hosenih زمام امر نه دست رندان، نه دست زاهدهاست شرف، عهد معاهدهاست بلی سال هزار و چارصد سال مجاهدهاست حرم‌ها پر ز شاهدهاست هزار آشوبِ عالم خود قرائن‌ها شواهدهاست شعار الله واحدهاست بگو الله اکبر ای مسلمان، مثل سلمان باش به ملک جان سلیمان باش @hosenih به هر مسلک به هر جرگه، به هر عهدی و پیمانی خلاصه اهل ایرانی پیام ناصحان بشنو به سبک ناب عرفانی مدام این شعر می‌خوانی «چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی» علاج کار می‌دانی بکن نیک انتخابی، بی‌غرض چون ماه تابان باش تجلا کن، شتابان باش @hosenih برادر ارتباط نفس را با عقل عادی کن حذر از حزب بادی کن شعور جمع همراه شعار انفرادی کن تأسی از منادی کن ندا می‌آید از غیب، امتثال امر هادی کن بلی کاری جهادی کن رقم زن سرنوشت خویش را، دارای رجحان باش به خط شاه مردان باش @hosenih بگو بر قاتلان حا ج قا سم ما همه شیریم تکبرکُش به تکبیریم بزن در رو نداریم، این بدان، مردان شمشیریم صبوریم، اهل تدبیریم به بیست و هشت خرداد انتقامی سخت میگیریم نه جمهوری، جماهیریم پس آمریکا بمیر از شرم، اسرائیل ویران باش سلام ای قدس، خندان باش ⏹ © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
چه می شد از شب تنهایی من نور رد می شد مسیر خانه ام از کوچه سرشور رد می شد چه می شد بودم آن روزی که مولایم ز نیشابور رد می شد به اینها زیر باران فکر می کردم …خیابان در خیابان فکر می کردم دلم رفت و دلم برگشت…دلم با هر قدم برگشت در این حال و هوا ناگاه سرم  سمت حرم برگشت @hosenih به من باب الجواد آغوش بازش را نشان می داد و گنبد روی دوش پنجره فولاد دستش را تکان می داد     حرم لبریز زایرها     مسافرها     مجاورها     گروهی آذری ها و گروهی از شمالی ها     یکی از پای قالی و یکی از بین شالی ها     یکی در آفتاب داغ شالی کار می کرده    یکی یک سال پای دار قالی کار می کرده     و حالا هرکدام آرام زبان وا کرده در این ازدحام     "  ببین این دست پینه بسته را آقا     ببین این شانه های خسته را آقا     به بیخوابی دوچشم خویش رامجبور کردم من     به زحمت پول مشهد آمدن را جور کردم من     نشستم تا بگیرم دامن ایوان طلایی را     به سمتت باز کردم دست خالی گدایی را     یکی درد دلش را با امام مهربان می گفت     یکی بالای گلدسته اذان میگفت     صدا پیچید در صحن و حرم، گویا درو دیوار با انصاریان میگفت:     "اللهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی…"     .    یکی بغض میان آه را میگفت     یکی هم خستگی راه را میگفت     جوان زایری در گریه هایش"آمدم ای شاه"  را میگفت     خلاصه عده ای اینجا و خیلی ها ز راه دور ، دلگیر حرم هستند    همانهایی که جاماندند و حالا پای تصویر حرم هستند   یکی یاد رواق افتاده تنهایی   یکی بیمار و حالا در اتاق افتاده تنهایی دلش میخواست نایی داشت جوانتر بود و پایی داشت میان این همه زائر دلش میخواست جایی داشت... کنار حوض گوهر شاد وقتی حرف آب آمد دو سه بیتی که خواندم برلبم جانم رباب آمد زیارت آخرش شد اول روضه ،سفر کردم به سمت مقتل روضه @hosenih حسین آمد، به هم گفتند که شمشیر آورده ولی نه روی دستش کودک بی شیر آورده از این سو یک نفر نیزه،یک نفر شمشیر ،آن هم تیر آورده  میان نیزه ها،شمشیره ها،از میان تیرها،تیر سه شعبه دست بالاکرد دهان چله را وا کرد،خودش را در میان دندان کمان جا کرد سفیدی گلو را تاکه پیدا کرد،چنان خود را کشید و داد پیچ و تاب یک لحظه که تا پرتاب شد کودک پرید از خواب یک لحظه... شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
اگر آتش به دلت هست  اگر حالِ مُشَوَش داری و اگر تب داری یا شکایت زِ خود و از همه بر لب داری یا اگر از غم و اندوه و بلا سینه لبالب داری و اگر زندگیِ سرد و پُر از درد و دل آشوب  مرتب داری،  یا پریشانیِ روز و دل آتش زده  هرشب داری روز و شب تب داری چاره‌اش نور علی نور ، دعای نور است بسم رَبِ نور است گرچه او مستور است چاره‌اش زمزمه‌ی نور  دعای زهراست چاره‌اش یک مدد از چادر بانوی خداست نور خورشید نه ، مهتاب نه ، اینها همه هیچ نور می‌خواهی از آن چادر مشکی دریاب ، نور آن عصمت ناب نور از ریشه‌ی آن چادر قدسی است که قدیسه‌ی صدیقه به سر داشت که بر افلاک گذر داشت که از او نور ، سحر داشت همه شب یا همه روز نور می‌تابد از آن چادر مشکی تا ماه نور می‌گیرد از آن نور سرِ صبح ، پگاه نور می‌جوشد از این چادرِ پُر وصله‌ی خاتون علی ، سِرِ مکنون علی چادری که نه به هر ریشه فقط  معجزه پنهان کرده عرش از حسرت آن پاره گریبان کرده @hosenih چادری که در آن جمع اسماء خدا است و خدا در دلش فاطمه پنهان کرده چادری که همه افلاک پریشان کرده زخم کتمان کرده درد درمان کرده جمعِ هفتاد یهودی همه یک روز مسلمان کرده در دل این گرداب سیره‌اش را  دریاب ریشه‌اش را دریاب چادر ارث زهراست این سلاحِ تقواست رنگی از نورِ خداست هرکه دارد ، به سرش سایه‌ی رحمت دارد حسِ آرامشی از باغِ نجابت دارد عفّت و عاطفه و لطف و محبت دارد عطرِ عصمت دارد چادرِ مشکیِ او ریشه‌ی غیرت دارد  آی عزت دارد چادرت را دریاب چیست آن پوشش بیت الله است مشکی اما به دلش جوشش بیت الله است چیست چادر  صدف گوهرهاست حرم دخترهاست  حافظ باورهاست چادر مشکی تو شهپر توست خواهرم سنگر توست دست زهراست که روی سر توست وارث نور حجاب  چادرت را دریاب  حاضری  در همه جا  ولی از پلکِ هوس‌هایی دور مثل قرآن کریم فی کتابٍ مکنون فی حجابٍ مَستور چادر آرامشِ یاس از اثر طوفانهاست سِتر ناموس خداست چادر آسودگی لاله از اندیشه‌ی باد چادر آسایش گلبرگ از احساس نظر بازی‌هاست خیمه‌ی عاشوراست صاحبش با زهراست چادرِ مادرمان دست مرا می‌گیرد  با همان انوارش با همان اسرارش با همان حِسِ صمیمیتِ خود با همان غیرتِ خود بِینِ راه و بیراه بِینِ گاه و بیگاه ... تا که لب باز نکرده است دعا می‌گیرد با همان مادریش فکر من است روز وشب روضه‌ی او ذکر من است نه فقط دست من و تو   به پرش هست دخیل همه از نوح و خلیل فطرس و جبرائیل  دودمان آدم سالها هست که حاجات از آن می‌گیرند از همان مقنعه جان می‌گیرند ناتوانند و  توان می‌گیرند قرن‌ها هست زبان می‌گیرند: چادرت را بتکان لطف خدا را بفرست چادرت را بتکان روزی ما را بفرست و خدا نیز از آن نور مباهات کند فخر بر مادر سادات کند محورِ اهلِ کسا معنی آل عبا پنج دفعه به علی جلوه به میقات کند چادری که به پَرَش بوسه‌ی ، احمد دارد روی هر ریشه‌ی آن بوی محمد دارد چقدر چشم کشیده است علی بر رویش چادرِ بانویش نورِ سرمد دارد   ولی افسوس که  یک روضه‌ی پر غُصه‌ی بی حد دارد روضه‌ای بد دارد ای مدینه ای داد  دادها از بیداد از نگاهی سنگین آه این چادر پُر نور زمین خورد زمین چه شده ، طعمه‌ی بی باکی شد یک نفرکاش بگوید که چرا خاکی شد @hosenih پشت در بود که آتش سر زد یک نفر شعله‌ای آورد و به جانِ در زد  در آتش زده را وای که بر مادر زد زینب اُفتاد  حسن  بر سر زد دید در کَنده نشد ضربه‌ی دیگر خورد   وای که محکمتر زد ... (قنفذ از راه از آن لحظه که آمد می‌زد تازه می کرد نفس را مجدد می‌زد وای از دست مغیره چقدر بد می‌زد جای هرکس که در آن روز نمی‌زد می‌زد) .... کربلا چادرِ زهرا به سرِ زینب بود سپرِ زینب بود لشکری دور و بر زینب بود  در میان گودال جگر زینب بود آنطرف‌تر حرمِ شعله‌ورِ زینب بود اینطرف بر سرِ نِی همسفرِ زینب بود گرچه زینب از غم غیر خوناب  نخورد گرچه مانند دلش جگری چاک نشد زیر لب گفت ولی «مادر آب ببین که  پسرت آب نخورد پدرِ خاک بیا که   پسرت خاک نشد» چادرش را دو گره بست ، قدم را برداشت کوهِ غم را برداشت بی حسین و عباس دو عَلَم را برداشت یک تنه بارِ حرم را برداشت نعره‌اش کاخ ستم را برداشت..‌ شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
تلاش و زحمات حضرت زهرا(س) برای هدایت مهاجر و انصار شب است و در سکوت شب صدای باد می‌پیچد شب است و در مدینه گریه‌های باد می‌پیچد کسی در کوچه‌های سنگیِ تاریک اینجا نیست کسی در راههای خاکیِ باریک آیا نیست ؟ کسی در شهر پیدا نیست ولی انگار می‌آید صدای رفتنی اینبار صدای رفتنِ جمعی میان کوچه‌ای تب‌دار چرا اینگونه می‌آیند اگرچه غرقِ دردند چرا این چار تَن اینگونه می‌گردند... به روی مرکبی خانومِ پیری است رنجیده  گمانم سالها از داغهایی سخت کاهیده  به خود از درد پیچیده به هر گامی که مرکب راه می‌آید صدای آه می‌آید خدایا این که است این قدر بیمار است؟ چرا از درد سرشار است غریبی یا عزادار است گَهی بر یک طرف خَم می‌شود پهلوش می‌گیرد زمانی دست بر سر می‌گذارد روش می‌گیرد به هر گامی که می‌آیند  با سرفه نفس گیرد  توانش نیست  جانش نیست  می‌آید که حق را باز پَس گیرد @hosenih به رویِ مرکبی خانومِ پیری هست اما نه هرآنکس هست باشد ای مدینه لیک زهرا نه و مَردی پیش مرکب بندِ افسار است در دستش ببین جای طنابی هست بر دستش چرا اینقدر غمگین است چقدر این داغ سنگین است خودش را می‌خورد هرچند گریان نیست ولی شرمندگیِ مرد آسان نیست خودش را می‌خورَد او با دلی پُر خون خودش را می‌خورَد آورده او ناموس حق را باز  هم بیرون اگرچه غم فراوان است ولی باور کنید این مردِ خیبر قبله‌گاه شیر مردان است ولی باور کنید او پهلوان جنگجویان است همه باور کنید از یک نگاهش کوه می‌ریزد چرا امشب از این رو اینهمه اندوه می‌ریزد چرا او سر به زیر است مثلِ بانویش  خودش پیر است... عَرقها از جبینِ خیس آن مظلوم می‌آیند و در پشت سرش دو کودک معصوم می‌آیند دو کودک با حواسِ جمع تا مادر نیافتد از رویِ مَرکب  دلِ این شب مبادا باز این شیشه ترک بردارد از غمها خدایا بارِ شیشه دارد او آیا؟ حسین از آنطرف با قلب پُر آتش حسن از این طرف می‌آید و هِی می‌تپد قلبش دوباره  پیشِ مادر هست  خدایاشکر حیدر هست... چهل شب می‌شود اینگونه می‌آیند در شبها چهل شب می‌شود  خانه به خانه می‌روند اما فقط یک خانواده نیمه شب آواره‌اند اینجا علی شاهد برای خویش آورده علی شاهد برای اینهمه مردم منم مَردِ غدیرِ خُم و این است شاهدم زهرا و زهرا شاهد آورده است با آن حال که من هم ارث می‌گیرم که من هم دختر پیغمبرم این است تقصیرم؟ علی در می‌زند ، در باز می‌کردند انصار و مهاجرها نگو یارانِ پیغمبر بگو اغیار و تاجرها یکی در باز کرد و گفت شرمنده نمی‌آیم یکی هم گفت  یادِ من نمی‌آید غدیر خم امان از حرف نامردم یکی در باز کرد و روی خود را آنطرف کرد یکی هم داشت مولا حرف می‌زد  بِینِ حرفش زود  در را بست دلِ زهرا چه بد بشکست علی ماند و سلام او فقط زهرا جوابش داد  اگرچه گریه‌اش اُفتاد فقط زهرا جوابش داد علی با فاطمه تنها به پشتِ دربها بودند چهل شب پشت درها در پِیِ یک آشنا بودند @hosenih چهل شب رَدِ غم پیداست از خانه به هر کوچه چهل شب رفته‌اند و جز سه تُن یک یار و یاورنیست بجز سلمان و مقداد و ابوذر نیست ولی آنروز در کوچه ولی آنروز در خانه میانِ جمع اوباش و اراذِلها و بیگانه چهل تَن یا که سیصد تَن روایتها فراوان است خدایا کینه عریان است غلافِ تیغ پنهان است حرامی هم رجز خوان است تلافیِ غدیرِ خُم  فقط آتش  فقط هیزم امان از دستِ نامردم به پیش طفلِ سر در گُم حسن چشمانِ زینب بست که مادر پشت دربِ خانه‌ی خود هست زمین اُفتاد و در اُفتاد امان از چادر زهرا  امان از رد شدن‌ها و امان از پا زدن‌ها و  امان از رفت و آمدها خدایا میخ لج  کرده خدایا راه کج کرده.... شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
سحری روشن و عاشق/سحری غرق شقایق/سحری چاک گریبان/و شبی خیره و حیران/همه آفاق گل افشان و زر افشان و چراغان و غزل خوان/همه لبریز زِ آوازِ هَزاران @hosenih دشت ها غرق ترنّم/پُرِ گلهای تبسم/زِ مِیِ نوش ترین خُم/به ترانه/به تلاطم سحری ریخته از بامِ فلک دامنی از ماه/به هر راه/به هر کوچه شبانگاه/چه نوری است/چه طوری است/در این خاک/چه هنگامه ی شوری است @hosenih که در حلقه ی گیسوی ستاره/زمان/ لحظه ی احساس/زمین تکّه ی الماس/پر از عطر گل یاس ترین یاس شگفتا از این بزم/از این فرش/از این عرش تر از عرش/اگر هوش رمیده/وَ گر عقل پریده/وَ گر دل برمیده/ز طربخانه ی سینه/پی دل های دگر تا به مدینه/به نگین شب رؤیایی هر دیده ی بی خواب/شب بارش مهتاب/دَرِ خانه ی ارباب/چه نوری است/چه شوری است/چه طوری است/در این خانه چه هنگامه ی شوری است @hosenih ببین قبله نما را/که گم کرده خودش را و منا را و صفا را/وَ ز سر تا به قدم غرق نیاز است و دو دستش که دراز است/ بدین خانه که در هاله ی راز است در این بزم معطر/در این مستی یکسر/چه بی تاب/چه مجنون/چه شیدا/شده لیلا/شده اکبر @hosenih چه مبارک سحری هست و چه فرخنده شبی هست/همین شب/که شد از عشق لبالب/وَ گلِ خنده شکوفاست به رخساره ی زینب/و خدا دانَد از آن چشم تماشایی بیدار/وز آن قامت سرشار زِ دلدار/وز آن چهره ی یوسف کُشِ بی تاب/علمدار/چه طوفان شده بر پا به دلش/در دَمِ دیدار/در این شامِ بهاری/نه صبری نه قراری/پُر از لحظه شماری/چه مشتاق/چه بی خویش/قدم می زند و منتظر عطر دل انگیز و دل افروز گل ناز حسین است/چه شعری است/چه نوری است/چه طوری است/چه هنگامه ی شوری است @hosenih چه شد باز/که در باز شد و لحظه ی اعجاز شد و محشری آغاز شد و دید که در حُله ای از برگ گل یاس/و پیچیده به قنداقه ای از شهپر جبریل امین/در آغوش حسین بن علی/یاس ترین/ناز ترین جلوه که دیده است/به چشمی که ندیده است به جز روی حسینش @hosenih دو چشمش گُل دریاست/چه شیوا و ثریاست/دل آراست/تماشایی و بابایی و تنهاست/وَ ناگاه ابوالفضل رو کرد به انبوه فرشته و فرمود : اَلا باغ ملائک/و ای فوجِ فرشته/که دگر دور و برِ غنچه ام این گونه مگردید مریزید گُل از شوق مرقصید/مبادا که به بال و پر خود ناز کنیدش/که شاید رُخَش آزرده شود/از نفَسِ گرم و پَرِ نرم/که این گُل بُوَد حساس تر از معنی احساس/و آئینه تر از آینه در بوسه ی یک آه/و ای آه/از این آینه دوری/وَ مبادا که عبوری/کُنی از گرد رُخِ یاس تر از یاس و ای شبنم شیرین منشین/بر سرِ گلبرگی از این غنچه/که ترسم که کبودش کند این بار که با توست چنین/خدایا چه گل است این/که شیرینِ دل است این/در این چهره بگو کیست/بگو این مَثَلِ کیست/همه محو/همه مات/همه واله و حیرانِ ابوالفضل/که زینب به نم اشکی و با سینه ی پر آه و دلی سخت غمین/گفت چنین/با پسر ام بنین/ای پسر فاطمه عباس ببین/دخترک ناز حسین بن علی نَه/که همان گوهر مفقود و همان مادر رنجور/که می بود حدیث فدک و غصبِ فدک/زخمِ دل حضرت زهرا و نمک/همانی که به هر صبح و به هر شام/فقط صحبت او بود/همان خانه/همان شعله/همان دود/همان است که باز آمده امروز..... شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
کوچه‌ها خلوت و خاموش، شب از جامۀ ظلمت شده چون صحن عزا، خانه سیه‌پوش، تو گویی همه چیز و همه کس گشته فراموش، نه مانده شبحی پیش دو چشمی، نه صدایی رسد از کوچه‌ی خلوت زده بر گوش، چرا، می‌شنوم تک تک پا و، شبحی را نگرم می‌رسد از دور، یکی مرد که پوشیده رخ و از رخ مستور، به هر کوچۀ تاریک دهد نور، گمان می‌کنم این مرد کلیم‌الـلَهِ آن کوچه بُوَد، آه! ببینید کجا می‌رود و چیست ورا نیت و منظور؟ چه آرام و خموش است، دلش بحر خروش است، ببینید که انبانِ پُر از نان و پُر از دانۀ خرماش به دوش است، به گمانم که به ویرانه فقیری دل شب منتظرِ اوست که از گوشه ویرانه ندا می‌دهد ای دوست! کجایی که بگیری دل شب باز سراغ فقرا را؟ عجبا عرش خداوند مکان کرده به ویرانه سرایی بگرفته‌ست به دامن، سر یک پیر فقیری که ندارد به جز از دیدۀ اعما و تن خسته و دست تهی‌اش برگ و نوایی، به لبش ذکر دعایی، به دلش حال و هوایی، نه طبیبی، نه دوایی، نه غذایی، همگان چشمِ بصیرت بگشایید و ببینید که در دامن ویرانه امیری شده هم‌صحبت و دلباختۀ پیر فقیری، اگر آن پیر بپرسد تو که هستی؟ گل لبخند ز جان‌بخش لبش روید و در پاسخ آن پیر بگوید که فقیری شده در این دلِ شب یار فقیری، عجبا باز به دوشش یکی انبان وَ گرفته‌ست ره کوچه و پوید سوی ویرانۀ دیگر که به اَیتام زند سر، بِبَرد بر همه از لطف و کرم باز غذا را. کیستی؟ ای همه جا روی تو پیدا که ندیدند و نگفتند که هستی؟ تو همان شیر خدایی، تو چراغ شب تنهاییِ خیل فقرایی، تو به احزاب و اُحد یار رسول دو سرایی، تو به ایتام، پدر در دل ویرانه سرایی، تو گهی هم‌سخن چاه و گهی پهلوی نخلی، به زمین چهره گذاری، ز بصر اشک بباری و گهی می‌چکد از قبضۀ تیغت به زمینْ خون عدو در صف پیکار، گهی مرحب خیبر کُشی و عمرو به شمشیرِ شرربار، گهی دست تو در سلسلۀ خصم ستمکار، گهی وصله زنی کفش خود ای حجت دادار، گهی قلۀ عرشی و گهی حفرِ قناتت بوَد ای دست خدا کار، گهی عرشْ مکانی و گهی خانه نشینی، گهی استاد به جبریل امینی و گهی یاور آن پیرزن مشک به دوشی، نتوان گفت که هستی تو، که هستی، تو بگو تا بشناسیم به توفیقِ بیانِ تو خدا را. ناسپاسان که به جز مهر و وفا از تو ندیدند، چه شد کز تو بریدند؟ خدا را به چه تقصیر به محراب دعا تیغ کشیدند؟ چرا فرق تو را از ره بیداد دریدند؟ عجب حق تو گردید ادا، پیک خدا داد ندا، آه که شد منهدم ارکان هدا، خُفت به خونْ شیر خدا، گشت به محرابْ فدا، روح مناجات و دعا، مسجدیان یکسره این نالۀ جانسوز شنیدند، همه از پنجه غم جای گریبان، جگر خویش دریدند، ز دل ناله کشیدند، ز هر سو، سوی محراب دویدند و بدیدند همه‌ی دین خدا در یَمِ خون خُفته و از لعل لبِ خویش گهر سُفته و با صورت خونین سخن از فُزتُ وَ رَب گفته، گهی می‌رود از هوش، گه از اشک حسن آمده بر هوش، زند خونِ دلِ خسته‌اش از زخم جبین جوش، ز سوز جگر سوخته با قاتل خود گفت: خدا را به چه جرمی به رویم تیغ کشیدی؟ تو که دیدی ز علی آن همه احسان و وفا را. همه تن اشک فشان دست گشودند که آرند علی را به سوی خانه که ناگاه در آن سوز و غم و درد، نگاهی به افق کرد و ندا داد که ای صبح! نشد در همه ایام تو از جیب افق سرزنی و چشم علی پیشتر از سرزدن روی تو بیدار نباشد، عجبا گشت فدا در دل محراب دعا، جان پیمبر، علی آن ساقی کوثر، علی آن فاتح خیبر، علی آن میر مُظفر، علی آن روح مکرم، علی آن عدل مجسم، علی آن دادرس امت و مظلوم‌ترین رهبر عالم، به خداوند، به پیغمبر و زهرا که علی کشتۀ عدلی‌ست که خود حاکم آن بوده و خود مجری آن بود، خدا را نشنیدید مگر داد دوا پیش‌تر از کشتن خود قاتل خود را؟ نشنیدید که بخشید ز اکرام و جوانمردی خود تیغ به دشمن؟ نتوان یافت دگر مثل علی، گو که بپویند زمین را و سما را. ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
ساقی از خمّ ولایم بچشان باده که امشب به تولای علی مست شوم، بی خبر از هست شوم، عاشق یکدست شوم، سر بکشم، پر بکشم، حلقه‌ی اقبال زنم، از قفس خاکی تن بال زنم، لب به سخن باز کنم، خوانم و پرواز کنم، گویم و اعجاز کنم، بر دو جهان ناز کنم، مدح علی بر همه آغاز کنم، هان منم و عشق امیرم، به همین عشق اسیرم، که کشد سوی غدیرم، روم و دامن دلدار بگیرم، نگهی افکند آنگونه که صد بار شوم زنده و صد بار بمیرم، چه غدیری، چه امیری، چه بشیری، چه مه و مهر منیری، چه قیامی، چه پیامی، چه امامی، چه مقامی، همه جا بحر عنایت، همه جا نور ولایت، شده از خالق معبود روایت، که بُوَد عید ولایت، ملک و حور و پری، ارض و سما، کوه و چمن، دشت و دمن، ریگ و حجر، نخل و شجر، جنّ و بشر، یکسره کوشند مگر تا شنوند، از دو لب ختم رُسل، فخر سُبل، هادی کل، مدح علی شیر خدا را :: جبرئیل آمده از سوی خداوند تعالی، به رخش نور تجلی، به لبش حکم تولّی، که الا ختم رسالت، گهر بحر جلالت، نبی اُمّی خاتم، پدر عالم و آدم، صلوات از سوی حق بر تو بر آل تو هر دم، به علی باش مبلّغ، به تو امر از طرف خالق سرمد شده، بلّغ، برسان حکم خدا را، وَ بگو گفته‌ی ما را، که خدا یار تو باشد، اگر امروز زبان را نگشایی و تولای علی را به خلایق ننمایی و دل اهل ولا را نربایی، به خدایی که تو را داده چنین قدر و جلالت، به تو و حیدر و آلت، همه ابلاغ تو باطل شود از بدو رسالت، بگشا لعل لب و بانگ به عالم بزن و سیطره‌ی کفر و دو رویی همه بر هم بزن از شیر خدا دم بزن اینک بچشان بر همگان جام ولا را :: چو شنید این سخن از پیک خدا خواجه‌ی عالم، شرف دوده‌ی آدم، نبی پاک و مکرم، همه توحید مجسم، لب جانبخش مسیحایی او غنچه صفت باز شد از هم، که الا ای همه حجاج، زن و مرد، ز پیر و ز جوان، خُرد و کلان، باز بگیرید عنان، کز طرف ذات خدای دو جهان آمده فرمان، که بگویم به شما آنچه شده وحی به من از سوی خلّاق زمن، خلق در آن برکه شده جمع، چو پروانه که بر دور و بر شمع، بفرمود نبی تا ز جهاز شتران گشت به پا منبر و چشم همه بر قامت پیغمبر و بگذاشت نبی پای بر آن منبر و فرمود بسی حمد و ثنای احد داور و پس خواند یکی خطبه‌ی غرّای ز هر نقص مبرا، به نوایی که بسی بود دل آرا، به ندایی که زن و مرد شنیدند ز لعل لبش آن طُرفه ندا را :: سخن ختم رسل بُرد ز سر هوش زن و مرد، سراپا همگان گوش، به جز نطق محمد همه خاموش، الا ای همه را بار ولایت به سر دوش، مبادا شود این قصه فراموش، که ناگاه نگاه نبی افتاد به رخسار علی، حجت حیّ ازلی، شیر خداوند جلی، آن به خداوند ولی، فارس میدان یلی، خواند ورا بر روی منبر به کنارش به چنان عزّ و وقارش، صلوات همه‌ی خلق نثارش، نگه ختم رسل سوی علی، شیفته‌ی روی علی، گشته ثناگوی علی، آی همه امت احمد بشتابید و بیایید و ببینید، همه دست علی را به سر دست محمد، دو لب خویش گشوده، دل یک خلق ربوده، که هر آنکس که منم رهبر و مولاش، بُوَد تا ابدالدهر علی رهبر و مولاش، علی سرور و آقاش، علی حصن حصین است، علی سرّ مبین است، علی یاور دین است، علی یار و معین است، علی فخر زمان است، علی میر سماوات و زمین است، علی حبل متین است، امام است و امین است، همین است و همین است، علی رهبر و مولاست شما را :: علی صوم و صلات است، علی حج و زکات است، علی صبر و ثبات است، علی خضر حیات است، علی نیت و تکبیر، علی حمد و رکوع است، وَ قیام است و قعود است، علی حج و علی کعبه، علی مروه، علی سعی و علی رکن و مطاف است و طواف است، علی اول اسلام، علی آخر اسلام، علی محور اسلام، علی رهبر اسلام، علی سرور اسلام، علی یاور اسلام، علی ردّ و قبول است، علی بحر عقول است، علی جان رسول است، علی زوج بتول است، علی عرش و علی فرش، وَ علی مهر و علی ماه، وَ علی آدم و نوح است، وَ خلیل است و کلیم است و مسیح است، علی یوسف و یعقوب و سلیمان و علی یونس و خضر است، علی فاتح بدر و اُحد و خیبر و احزاب، علی اصل خطاب است، ثواب است و عِقاب است، ظهور است و حجاب است، به ربّی که کریم است و رحیم است و ودود است و غفور است و حلیم است و عظیم است، خدا مثل علی شیر ندارد، دو جهان مثل علی میر ندارد، نتوان یافت همانند علی گر چه بگردید همه ارض و سما را ⬇️
عصر یک جمعهٔ دلگیر دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده‌ست؟ چرا آب به گلدان نرسیده‌ست؟ چرا لحظهٔ باران نرسیده‌ست؟ و هر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده‌ست به ایمان نرسیده‌ست و غم عشق به پایان نرسیده‌ست بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است؟ چرا کلبۀ احزان به گلستان نرسیده‌ست؟ دل عشق ترک خورد گل زخم نمک خورد زمین مرد زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد فقط برد زمین مرد زمین مرد خداوند گواه است دلم چشم به راه است و در حسرت یک پلک نگاه است ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی برسد کاش صدایم به صدایی... عصر این جمعهٔ دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس تو کجایی گل نرگس؟ به خدا آه نفس‌های غریب تو که آغشته به حزنی‌ست ز جنس غم و ماتم زده آتش به دل عالم و آدم مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده‌ای؟ ای عشق مجسم! که به جای نم شبنم بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت نکند باز شده ماه محرم که چنین می‌زند آتش به دل فاطمه آهت به فدای نخ آن شال سیاهت به فدای رخت ای ماه! بیا صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم تویی آجرک الله! عزیز دو جهان یوسف در چاه دلم سوخته از آه نفس‌های غریبت دل من بال کبوتر شده خاکستر پرپر شده همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج‌نفس گشته هوایی و سپس رفته به اقلیم رهایی به همان صحن و سرایی که شما زائر آنی و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت پای رکابت ببری تا بشوم کرببلایی به خدا در هوس دیدن شش‌گوشه دلم تاب ندارد نگهم خواب ندارد قلمم گوشۀ دفتر غزل ناب ندارد شب من روزن مهتاب ندارد همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق بیچارهٔ دلدادهٔ دلسوخته ارباب ندارد... تو کجایی؟ تو کجایی شده‌ام باز هوایی شده‌ام باز هوایی... گریه کن، گریه و خون گریه کن آری که هر آن مرثیه را خلق شنیده‌ست شما دیده‌ای آن را و اگر طاقتتان هست کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم و خودت نیز مدد کن که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود چون تپش موج مصیبات بلند است به گستردگی ساحل نیل است و این بحر طویل است و ببخشید که این مخمل خون بر تن تبدار حروف است که این روضهٔ مکشوف لهوف است عطش بر لب عطشان لغات است و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات است و ارباب همه سینه‌زنان کشتی آرام نجات است ولی حیف که ارباب «قتبل العبرات» است ولی حیف که ارباب «اسیر الکربات» است ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین بن علی تشنهٔ یار است و زنی محو تماشاست ز بالای بلندی الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که «اَلشّمرُ...» خدایا چه بگویم «که شکستند سبو را و بریدند...» دلت تاب ندارد به خدا با خبرم می‌گذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی تو خودت کرببلایی قسمت می‌دهم آقا به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی تو کجایی... تو کجایی... ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
چه سِرّی‌ست؟ چه رازی‌ست؟ چه ناز و چه نیازی‌ست؟ غم هجر عجب قصۀ پر سوز و گدازی‌ست ببینید که این دهر عجب شعبده‌بازی‌ست که در روز و شب هر دل آشفته فرودی و فرازی‌ست یکی با من دلسوخته از صبر غریبانۀ ایوب سخن گفت یکی پیرهن صبر به تن داشت و از غربت و دلتنگی یعقوب به من گفت یکی بر لب او نام اویس آمد و از رایحۀ روشنی از سمت قَرَن گفت یکی محو علامات ظهور و... سخن از غزّه و از شام و یمن گفت یکی از غم آوارگی و داغ وطن گفت ولی هر چه که گفتند فقط تازه شده داغ من و این دل مشتاق من و این دل جا مانده‌ام از قافلۀ عشق چه شد آه دل از قافله جا ماند؟ از آن سیل خروشان چه شد این قطرۀ دلتنگ جدا ماند؟ دلم تشنۀ یک جرعه از آن آب بقا ماند چرا ماند؟ کجا ماند؟ اسیرانه ز پرواز رها ماند در این برزخ تردید چرا ماند؟ چه دلگیر شده لحظه به لحظه همۀ عمر برایم چه شد سعیِ صفایم؟ چه شد هروله‌هایم؟ بلند است به فریاد صدایم که من تشنۀ یک بوسه بر آن خاک بر آن حسرت افلاک بر آن تربتِ پاکِ حرم کرب‌وبلایم یکی با جگر سوخته از آتش هجران به من گفت بیا سر بگذاریم به صحرا و بیابان بگو راه کدام است؟ یکی با دل آشفته و با حسرت بسیار به من گفت دلم تشنۀ دیدار دلم تشنۀ دیدار امام است یکی گفت بیا عاشق مهجور از این فاصلۀ دور فقط مرهم زخم دل مجروح سلام است یکی گفت بیایید که موجیم که آسودگی ما عدم ماست که این حسرت جانکاه که این غربت ناگاه برای من و تو فیض مدام است بیایید که این شوق مضاعف قعودی است که ماقبل قیام است یکی گفت خدایا چه کنم چاره؟ که این داغ عظیم است یکی گفت بیا ای دل جا مانده خدای من و تو نیز کریم است بیا، بال سفر بال نسیم است بیا، بال و پری هست امید سفری هست که پرواز در این راه اگر چه شده دشوار ولی باز اگر عاشق و دلباخته باشی اگر از عطش و داغ دلت از نم اشکت پر پرواز و سفر ساخته باشی شود روزی تو لحظۀ دیدار شود رزق تو این‌بار طواف حرم یار طواف حرم سیدالاحرار همان صحن خدایی همان پنجرۀ صبح رهایی :: بیا همسفرِ عشق بیا دل بسپاریم به جاده بیا پای پیاده اگر شعله آهِ دل سوزان خود افروخته باشیم امید است که توفیق، رفیق دل ما باشد و این مرتبه ما همسفر جابر دلسوخته باشیم بیا زائر دلسوخته باشیم بیا، عشق در این جاده چراغ است «چراغی که فروزندۀ شب‌های فراق است» بیا دل بسپاریم به این راه به این سیر الی‌الله که یک‌روز از این جاده به سرمنزل عشاق رسیدند همان‌ها که دل از خویش بریدند همان‌ها که به جز دوست ندیدند همان‌ها که شنیدند در این راه صدای دل خود را بیا دل بسپاریم به این راه به این زمزمه‌هایی که به ناگاه به گوش دلمان می‌رسد از دور بیا گوش کن این زمزمه را زمزم جاری‌ست پر از عطر بهاری‌ست صدای سخن جابر انصاری اگر نیست صدای سخن کیست؟ که در حال سلام است به سالار شهیدان و به یاران شهیدش ببین دشت لبالب شده از عطر نویدش شده زنده دل هر کسی از گفت و شنیدش: «عطیه! عجب عطر نجیبی عجب رایحۀ روح‌فریبی عجب نفحۀ سیبی... رسیدیم به سرمنزل عشاق رسیدیم به خاک حرم عشق به آن قبلۀ آفاق بیا دل بسپاریم به جاری فرات و بشوییم دل از غربت راه و بشتابیم به پابوسی خورشید نجات و شفیع عرصات و قتیل العبرات و بمیریم به پایش بگردیم فدایش که باشیم یکی از شُهدایش که ما نیز در این مقتل عشاق دگر هم‌قدم مسلم و جونیم دگر هم‌نفس حرّ و حبیبیم که ما نیز شهید غم مولای غریبیم شهید حرم کرب‌وبلایی» :: به او همسفرش گفت: «اگر چه که پر از شوق و امیدیم ولی دیر رسیدیم در این معرکه تیغی نکشیدیم در این واقعه داغی نچشیدیم نه رزمی نه نبردی نه بر چهره نشسته‌ست غبار غم و دردی مگر می‌شود آخر که ما همدم این قافله باشیم؟» ولی جابر دلسوخته ناگاه به او داد جوابی که چنان تشنه‌لبی را برسانند به سرچشمۀ آبی به او گفت: «شنیدم که فرمود: حبیبم، رسول دوسرا حضرت خاتم اگر از عمل خیر گروهی دل تو شده مسرور همان اَجر برای تو هم ای عاشق صادق شده منظور تو دلدادۀ هر قوم که باشی شوی روز حساب از پی آن قافله محشور تو هم همدم آن طایفه در روز جزایی» :: عجب حُسن ختامی عجب لطف تمامی عجب فیض مدامی چه زیباسخن و نیک‌کلامی عجب فوز عظیمی! چه مولای کریمی! بیا ای دل بی‌تاب که از کعبۀ احباب رسیده‌ست شمیمی که از سوی جنان باز وزیده‌ست نسیمی تو ای دل چه نشستی! اگر چون صدف اشک شکستی ولی لحظه‌ای از پا ننشستی که گفته‌ست که از قافلۀ عشق جدایی؟ تو اینجایی و در شور و نوایی تو اینجایی و در سعیِ صفایی تو از خاک جدایی تو در عرش رهایی کجایی مگر آخر تو کجایی؟ بیا چشم دلت را بگشا خوب نظر کن تو در کرب‌وبلایی تو همراه تمام شُهدایی تو در حال طواف حرم خون خدایی ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e