#حضرت_عباس_ع_شهادت
این ریشهی عشق است از دل کندنی نیست
بالاتر از فهم است پس فهمیدنی نیست
هرکس دلش گیر است یکجایی به هرحال
من که دلم این روزها ام البنینیست
با اینکه اصلاً زادهی ام البنین است
آشفتهتر از فاطمه امشب زنی نیست
این خانواده کلهم نور اند، يك نور
پس بچهی این پنج تن که ناتنی نیست
در شهر ما نامش به روی ارمنیهاست
هرچند این باب الحوائج ارمنی نیست
ما با فرات کربلایش قهر کردیم
چون بعد او این آبها که خوردنی نیست
تیری که به مشکش زدید عباس را کشت
دیگر نیازی به عمود آهنی نیست
✍سروده گروه #یا_مظلوم
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_عباس_ع_شهادت
دریا کشید نعره، صدا زد: مرا بنوش
غیرت نهیب زد که به دریا بگو: خموش
وقتی که آب را به روی آب ریختی
آمد چو موج، در جگرِ بحر، خون به جوش
گفتی به آب، آب! چه بیغیرتی برو
بیآبرو به ریختن آبرو مکوش!
آوردَمت به نزد دهان تا بگویمت
بشنو که العطش رسد از خیمهها به گوش...
تو موج میزنی و علیاصغر از عطش
گاهی به هوش آید و گاهی رود ز هوش
از بس که «آب، آب» شنیدم ز تشنگان
دیگر نفس به سینۀ تنگم شده خروش
در آب پا نهادم و بر خود زدم نهیب
گفتم بسوز از عطش و آب را ننوش
بِاللَه بُوَد ز رشتۀ عمرم عزیزتر
این بند مشک را که گرفتم به روی دوش...
✍️ #غلامرضا_سازگار
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ @hosseinieh_net
#حضرت_عباس_ع_شهادت
دیدهام در کربلای دست تو
عالمی را مبتلای دست تو
کربلا اینقدر شیدایی نداشت
بیتو و بیماجرای دست تو
میکُشد این حسرتم آخر که کاش
بود دست من به جای دست تو...
چشم من با گریه میبندد دخیل
بر ضریح با صفای دست تو
هر که با دست تو دارد عالمی
من که میمیرم برای دست تو
تا همیشه دست تو مشکلگشاست
ای خدا مشکلگشای دست تو
اوفتاد از پا امام عاشقان
تا که خالی دید جای دست تو
خم شد و برداشت و با احترام
بوسه زد بر پارههای دست تو
سایه هم، همسایۀ نامحرمیست
گر چه میافتد به پای دست تو
ای به سودای تو اسماعیلها
سر نهاده در منای دست تو
کعبه در سوگ تو میپوشد سیاه
تا نشیند در عزای دست تو..
✍️ #محمدعلی_مجاهدی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ @hosseinieh_net
#حضرت_عباس_ع_شهادت
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
میخواهم از آن ساقی عاشق بنویسم
نمنم به خروش آیم و هِقهِق بنویسم
دل خون شد و از معرکه دلدار نیامد
«ای اهل حرم میر و علمدار نیامد»
در هر قدمت هر نفست جلوۀ ذات است
وصف تو فراتر ز شعور کلمات است
در حسرت لبهای تو لبهای فرات است
عالم همه از این همه ایثار تو مات است
از علقمه با دیدۀ خونبار نیامد
«ای اهل حرم میر و علمدار نیامد»
سقا تویی و اهل حرم چشم به راهت
دلها همه مست رجز گاه به گاهت
هر چند تو بودی و عطش بود و جراحت
دلواپس طفلان حرم بود نگاهت
سقای ادب جلوۀ ایثار نیامد
«ای اهل حرم میر و علمدار نیامد»
افتاد نگاه تو به مهتاب، دلش ریخت
وقتی به دل آب زدی آب، دلش ریخت
فرق تو شکوفا شد و ارباب، دلش ریخت
با سجدۀ خونین تو محراب، دلش ریخت
صد حیف که آن یار وفادار نیامد
«ای اهل حرم میر و علمدار نیامد»
انگار که در علقمه غوغا شده آری
خونبارترین واقعه برپا شده آری
در بزم جنون نوبت سقا شده آری
دیگر پسر فاطمه تنها شده آری
این قافله را قافلهسالار نیامد
«ای اهل حرم میر و علمدار نیامد»
ای علقمه از عطر تو لبریز، برادر!
ای قصۀ دست تو غمانگیز، برادر!
بعد از تو بهارم شده پاییز، برادر!
برخیز! حسین آمده برخیز! برادر!
عباسترین حیدر کرار نیامد
«ای اهل حرم میر و علمدار نیامد»
✍️ #حسین_علاءالدین
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ @hosseinieh_net
#حضرت_عباس_ع_شهادت
میرفت که با آب حیات آمده باشد
میخواست به احیای فرات آمده باشد
احساس من این است که با پر شدن مشک
از خیمه خروش صلوات آمده باشد
بشتاب! که در مشک تو این سهم امام است
بشتاب! اگر فصل زکات آمده باشد...
برگشت که شیطان به حرم چشم ندوزد
میخواست به رمی جمرات آمده باشد...
جایی ننوشتهست که در علقمه... زهرا...
اما نکند آن لحظات آمده باشد
نقل است که توفان شد و پیداست که باید
چه بر سر کشتی نجات آمده باشد
طفلی به عقب خیره شده از روی ناقه
شاید عمو از راه فرات آمده باشد...
✍️ #حسن_بیاتانی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ @hosseinieh_net
#حضرت_عباس_ع_شهادت
وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای
خوش به حال لب اصغر كه تو سقّا شدهاى
آب از هيبت عباسى تو میلرزد
بىعصا آمدهای حضرت موسى شدهاى
به سجود آمدهای يا كه عمودت زدهاند؟
يا خجالت زدهای؟ وه كه چه زيبا شدهاى
يا أخا گفتى و ناگه كمرم درد گرفت
كمر خم شده را غرق تماشا شدهای...
مادرت آمده يا مادر من آمده است؟
با چنين حال به پاى چه كسى پا شدهای
تو و آن قد رشيدى كه پر از طوبى بود
در شگفتم كه در اين قبر چرا جا شدهای
✍️ #علی_اکبر_لطیفیان
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ @hosseinieh_net
#حضرت_عباس_ع_شهادت
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
این سو درون خیمۀ سیراب از عطش
خواهر ز حال و روز برادر خبر نداشت
عبّاس اگر چه دست کشید از دو دست خویش
از یاری حسینِ علی دست برنداشت
او جسم خویش را سپر آب کرده بود
جز مشک پارهپارۀ جانش سپر نداشت
درد و غمش تمامی از این بود که چرا
یک جان برای هدیه به او بیشتر نداشت...
او رفت و مادرش پس از آن روز خویش را
امّالبنین نخواند که دیگر پسر نداشت
✍️ #عباس_احمدی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ @hosseinieh_net
#حضرت_عباس_ع_شهادت
سقا شدم که آب مهیا کنم، نشد
کاری برای خشکی لبها کنم، نشد
با اشتیاق آمدم از بین نخلها
راهی به انتظار حرم وا کنم، نشد
تیر آمد و نشد که در این آخرین نگاه
روی تو را دوباره تماشا کنم، نشد
میخواستم که با همه قامت بایستم
عرض ادب به حضرت زهرا کنم، نشد
همراه کاروان شدم از روی نی مگر
کاری برای زینب کبری کنم، نشد
✍️ #سیدمحمدجواد_شرافت
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ @hosseinieh_net
#حضرت_عباس_ع_شهادت
رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدی
آن صورت مهربان را، محبوب هر دو جهان را
وقتی غریبانه میرفت بییار و یاور ندیدی
آری در آوردن تیر بیدست از دیده سخت است
امّا در آوردن تیر از نای اصغر ندیدی
حیرانی یک پدر را با نعش نوزاد بر دست
آن بُهت و ناباوری را در چشم مادر ندیدی
شد پیش تو ناامیدی تیر نشسته به مشکت
مثل من اطراف عشقت انبوه لشکر ندیدی
بر گودی گرم گودال خوب است چشمت نیفتاد
چون چشم ناباور من دستی به خنجر ندیدی
دلخونی اما برادر، دلخونتر از من کسی نیست
آخر تو بر خاک صحرا، مولای بیسر ندیدی
قلبت نشد پاره پاره، آنشب میان خرابه
آنجا سر یک پدر را در دست دختر ندیدی...
✍️ #قاسم_صرافان
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ @hosseinieh_net
#حضرت_عباس_ع_شهادت
رویش را قرص ماه باید بکشد
چشمانش را سیاه باید بکشد
نوبت به لبان خشک عباس رسید
نقاش چقدر آه باید بکشد
✍️ #محمدحسین_ملکیان
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ @hosseinieh_net
#حضرت_عباس_ع_شهادت
فرازی از یک #قصیده
بر لب آبم و از داغ لبت میمیرم
هر دم از غصهٔ جانسوز تو آتش گیرم..
تا که مأمور شدم علقمه را فتح کنم
آیت قهر، بیان شد ز لب شمشیرم
سایهٔ پرچم تو کرد سرافراز مرا
عشق تو کرد عطا، دولتِ عالمگیرم
کربلا کعبهٔ عشق است و منم در احرام
شد در این قبلهٔ عشاق دو تا تقصیرم
دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد
چشم من داد از آن آبِ روان، تصویرم
باید این دیده و این دست دهم قربانی
تا که تکمیل شود، حجّ من و تقدیرم
زین جهت دست به پای تو فشاندم بر خاک
تا کنم دیده فدا، چشم به راهِ تیرم
ای قد و قامت تو معنی «قدقامت» من
ای که الهام عبادت ز وجودت گیرم
وصل شد حال قیامم ز عمودی به سجود
بیرکوع است نماز من و این تکبیرم
بدنم را به سوی خیمهٔ اصغر مبرید
که خجالت زده زآن تشنهلب بیشیرم
تا کند مدح ابوالفضل، امام سجّاد
نارسا هست «حسان»! شعر من و تقریرم
✍️ #حبیب_الله_چایچیان
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ @hosseinieh_net
#حضرت_عباس_ع_شهادت
کوفه به نامردی از یسار و یمین ریخت
بر سر مشکت قمر به مکر کمین ریخت
آب شدی ساقی از خجالت قولت !
ای به فدای سرت که آب زمین ریخت
کودک ششماهه میل آب ندارد
دل خوری از مشک تو رُباب ندارد
چشمبهراهت نشسته تا که بیایی
عشق رقیه به تو حساب ندارد
میرسد از خیمهها صدای رقیه
«عَمی العباس» آشنای رقیه
چهرهی درهمشکستهات خبرم کرد !
دلنگران گشتهای برای رقیه
بغض بدی مانده در گلوی حسینت
گریه نکن مرد ! روبروی حسینت
حرمله با هلهله به سمت حرم رفت
درخطر افتاده آبروی حسینت
شاه غریبت ببین سپاه ندارد
رفتن من بی تو خیمه راه ندارد
چاره بیندیش چارهساز دوعالم
این حرم محترم پناه ندارد
یکتنه یک لشکری برای حسینت
بعد تو پاشیده شد قوای حسینت
من که پس از تو رسیدهام دمِ گودال
وای بر احوال خیمههای حسینت
✍️ #وحید_قاسمی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ @hosseinieh_net
#حضرت_عباس_ع_شهادت
نسیم آمده با سوز آه سرد به خیمه
نمانده است به جز رنگ و روی زرد به خیمه
شتافت سمت فرات و سکینه در دل خود گفت:
کمی بنوش عمو! تشنه برنگرد به خیمه
همینکه تیر به مشکش نشست، شد متحیر
نگاه کرد به مشک و نگاه کرد به خیمه
همینکه تیر به چشمش نشست هلهله برخاست
حواس تیر به مرد و حواس مرد به خیمه...
نگاه کوه به سوی خیام مانده مبادا
نگاه چپ بکند باد هرزهگرد به خیمه
عمو، عمود حرم بود و با تمام وجودش
نمیگذاشت جسارت کند نبَرد به خیمه...
✍ #عاطفه_جوشقانیان
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ @hosseinieh_net
#حضرت_عباس_ع_شهادت
صدایی آمد از دریا که مردی بر زمین افتاد
و بر رخسار زرد مادری در خیمه چین افتاد
زدند آنقدر سویش تیرهای بی هوا اما
نیفتاد از نفس تا این که مشکش بر زمین افتاد
چنان بر سرو قدی که جهان در سایه سارش بود
تبر زد بارها دشمن که از بالا چنین افتاد
به جای دست، تیری که به چشمش بود شد حائل
زمانی که به روی خاکها از صدر زین افتاد
فلک وقتی رکاب خالیاش را دید زد فریاد
که از انگشتری آسمانهایم نگین افتاد
✍ #موسی_علیمرادی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ @hosseinieh_net
#حضرت_عباس_ع_شهادت
تا تو بودی خیمهها آرام بود
دشمنم در کربلا ناکام بود
تا تو بودی من پناهی داشتم
با وجود تو سپاهی داشتم
تا تو بودی خیمهها پاینده بود
اصغر ششماههی من زنده بود
تا تو بودی خیمهها غارت نشد
گوشوار بچهها غارت نشد
تا تو بودی دست زینب باز بود
بودنت بهر حرم اعجاز بود
تا تو بودی چهرهها نیلی نبود
دستها آمادهی سیلی نبود
تا که مشکت پاره و بی آب شد
دشمنت در خنده و شاداب شد
پهنهی پیشانیات در هم شکست
خیمهات مثل حسین از پا نشست
ای که تو دست خدائی داشتی
هستیات را بر زمین بگذاشتی
ای که زینب خواهرت گردیده است
فاطمه دور سرت گردیده است
آنکه طاق ابروانت را شکست
بعد تو بر سینهی یارت نشست
بعد تو دشمن هیاهو میکند
وحشیانه بر حرم رو میکند
✍ مرحوم #حبیب_الله_چایچیان
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ @hosseinieh_net
#حضرت_عباس_ع_شهادت
دریا به موج زلف کمندش اسیر بود
آب شریعه تشنهی کام امیر بود
مشکی به عمقِ دیدِ حرم روی دوش داشت
حتّی فرات پیش نگاهش حقیر بود
یک آبگیر غلغله از روبهان پست
پیش یلی که اصل و تبارش ز شیر بود
با آرزوی خندهی اصغر به آب زد
ساقی نبود، منجی طفل صغیر بود
دریا عقب کشید و تلاطم فرونشست
مثل همیشه هیبت او بینظیر بود
نوحانه پا به عرصهی طوفان خون نهاد
موسای نیل علقمه خود موج گیر بود
مردانه دست بیعت سرخی به مشک داد
او از نژاد برکهی سبز غدیر بود
همراه آب جان به کف مشک میسپرد
با آب مشک، چشم و دلش هم مسیر بود
باید به داد تشنهی ششماهه میرسید
فرصت نمانده بود و زمان، دیردیر بود
مرد رشید علقمه با عزم راسخش
میتاخت سوی خیمه ولی سربهزیر بود
از آنطرف نگاه سهساله به شوق آب
در انتظار مشک عموی دلیر بود
لبهای دخترک چو لب کودک رباب
مجروح زخم دشنهی خشک کویر بود
✍️ #مصطفی_متولی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ @hosseinieh_net
#حضرت_عباس_ع_شهادت
چو دید تشنهی لبهای خشک او دریاست
به آب خیره شد و نالهاش زدل برخاست
که آب! از چه نگردیدی از خجالت آب؟
تو موج میزنی و تشنه یوسف زهراست
ز یکطرف تو زنی نعره از جگر در بحر
ز یکطرف به حرم بانگ العطش برپاست
قسم به فاطمه هرگز تو را نمینوشم
که در تو عکس لب خشک سیدالشهداست
ز خون دیدهی من روی موج بنویسید
که از تمامی اطفال تشنهتر سقّاست
خدا گواست که با چشم خویشتن دیدم
سکینه را که لبش خشک و دیدهاش دریاست
درون بحر همه ماهیان به هم گویند
حسین تشنه و سیراب وحشی صحراست
نوشتهاند به لبهای خشک من ز ازل
که تشنهکام گذشتن ز بحر، شیوهی ماست
ز شیر خواره برایت پیام آوردم
پیام داده که: ای آب! غیرت تو کجاست؟
صدای نعرهی دریا به گوشِ جان بشنو
که موج آب هم این طُرفه بیت را گویاست
سلام خالق منّان سلام خیرالنّاس
سلام خیل شهیدان به حضرت عبّاس
✍️ #غلامرضا_سازگار
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ @hosseinieh_net
#حضرت_عباس_ع_شهادت
به نام آب، به نام فرات نام شما
من آفريده شدم كه كنم سلام شما
نوشتهاند به روي جبين ما دو نفر
شما غلام حسين و منم غلام شما
خوشا به حال پروبال اين كبوترها
گهي به بام حسين و گهي به بام شما
تو آن هميشه امامي و ما همان مأموم
به قامتي كه گرفتيم با قيام شما
تو ماه بودي و نزديك آبها كه شدي
تمام علقمه پا شد به احترام شما
هزار باده، هزاران پياله میروئید
همینکه تير رسيد و شكست جام شما
همینکه نالهي ادراك اخايتان پيچيد
شكست قامت طوبائي امام شما
مسير علقمه را بوي انكسار گرفت
چه حس بیرمقی بود در كلام شما
به حالوروز بلنداي تو چه آوردند
تمام علقمه پر گشته از تمامِ شما
✍️ #علی_اکبر_لطیفیان
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ @hosseinieh_net
#حضرت_عباس_ع_شهادت
مشک برداشت که سیراب کند دریا را
رفت تا تشنگیاش آب کـند دریا را
آب روشن شد و عکـس قمر افتاد در آب
ماه میخواست که مهتاب کند دریا را
تشنه میخواست ببیند لـب او را دریا
پس ننوشید که سیراب کند دریا را
کوفه شد علقمه، شقّ القمری دیگر دید
ماه افتاد که محراب کند دریا را
تـا خجالت بکشد، سرخ شود چهرهی آب
زخم میخورد که خوناب کند دریا را
ناگهان موج برآمد که رسید اقیانوس
تا در آغوش خودش خواب کند دریا را
آب مهریّهی گل بود والّا خـورشید
در توان داشت که مرداب کند دریا را
روی دست تو ندیده است کسی دریا را
چون خدا خواست که نایاب کند دریا را
✍️ #سیدحمید_رضا_برقعی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ @hosseinieh_net
#حضرت_عباس_ع_شهادت
بر لب آبم و از داغ لبت میمیرم
هر دم از غصهی جانسوز تو آتش گیرم
مادرم داد به من درس وفاداری را
عشق شیرین تو آمیخته شد با شیرم
گاه سردار علمدارم و گاهی سقا
گه بهپاس حرمت گشت زنان، چون شیرم
بوتهی عشق تو کرده است مرا، چون زر ناب
دیگر این آتش غمها ندهد تغییرم
گر مرا شور و جوانی و بهار عمر است
از خزان تو دگر ای گل زهرا پیرم
غیرتم گاه نهیبم زند از جا برخیز
لیک فرمان مطاع تو شود پاگیرم
تا که مأمور شدم علقمه را فتح کنم
آیت قهر بیان شد ز لب شمشیرم
سایهی پرچم تو کرد سرافراز مرا
عشق تو کرد عطا دولت عالمگیرم
کربلا کعبهی عشق است و من اندر احرام
شد در این قبلهی عشاق دو تا تقصیرم
دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد
چشم من داد از آن آب روان تصویرم
باید این دیده و این دست دهم قربانی
تا که تکمیل شود حج من و تقصیرم
زین جهت دست بهپای تو فشاندم بر خاک
تا کنم دیده فدا، چشمبهراه تیرم
ای قد و قامت تو معنی «قد قامت» من
ای که الهام عبادت ز وجودت گیرم
وصل شد حال قیامم ز عمودی به سجود
بی رکوع است نماز من و این تکبیرم
جسدم را بهسوی خیمهی اصغر نبرید
که خجالتزده زان تشنهلب بی شیرم
✍️مرحوم #حبیب_الله_چایچیان
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ @hosseinieh_net
#حضرت_عباس_ع_شهادت
دلی به وسعت پهنای عرش بالا داشت
لبی به وسعت مهریههای زهرا داشت
کنار علقمه در سجدهگاه چشمانش
نداشت هیچکسی را فقط خدا را داشت
اگرچه قطره آبی میان مشک نبود
ولی کرانهی چشمش هزار دریا داشت
هدر نرفت ز پرتاب چلهها، تیری
امیر علقمه ازبسکه قدّ و بالا داشت
همینکه در وسط گیرودار، گیر افتاد
عمودی آمد و فرقش شکست تا جا داشت
درست وقت نزولش، همه نگاه شدند
رشید بود و زمین خوردنش تماشا داشت
حسین بود و علیاصغر شهید شده
کنار علقمه اما هنوز سقا، داشت...
✍️ #علی_اکبر_لطیفیان
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ @hosseinieh_net
#حضرت_عباس_ع_شهادت
#غزل_مثنوی
از خود صبح مهیای خروشیدن بود
علمش بر سر دوش و زرهش بر تن بود
یک به یک بال گشودند همه یاران و...
چشم سقای حرم، ابر پر از باران و...
جان به لب، داشت علمدار تمنا میکرد
عاقبت عشق دری هم سوی او وا میکرد
ناگهان خیمه به خیمه همهجا غوغا شد
گره از کار علمدار حرم هم وا شد
اذن دادهست امامش که رود ماه حرم
تا شود مرهم اشک و عطش و آه حرم
گفت: جانم به فدایت که چنین بیتابی
بهر لبهای ترکخورده بیاور آبی
برو ای ماه! برو دست خدا همراهت!
ای یدالله! برو دست خدا همراهت!
میروی از حرم و... مشک و علم در دستت
مشک نه، نبض دل اهل حرم در دستت
میروی و همۀ دشت هوالحق گویان
دیدنیتر شده شمشیر دو دم در دستت
چشم امید تو و... دیدۀ بیتاب حرم...
کارِ عشق است گره خورده به هم در دستت
مشکِ سیراب که دیده لب عطشان تو را
به جوانمردی تو خورده قسم در دستت
تشنهلب، جان به لبِ آب فرات آوردی
دست در دستِ وفا آب حیات آوردی
چه شد اما که دل علقمه ناگاه گرفت
چه کسی بر تو علمدار حرم! راه گرفت
نابرابرتر از این جنگ ندیدهست کسی
فرصت رزم ز تو دشمن بدخواه گرفت
دست تو زودتر آهنگ رهایی سر داد
دست تو بال شد و سیر الی الله گرفت
تیر آنقدر شتابان به دل مشک نشست
از لب تشنۀ تو فرصت یک آه گرفت
آه از فرق تو و سجدۀ خونین عمود
آسمان ناله برآورد رخ ماه گرفت!
کیست تا علقمه از سمت حرم میآید
کیست از سمت حرم با قد خم میآید
خم شده سورۀ دستان تو را میبوسد
مصحف غیرت و ایمان تو را میبوسد
آمده مرهم این دیدۀ بیتاب شود
آمده با لب خشک، از غم تو آب شود
آمده سر بدهد روضۀ آبآور را
روضۀ غربت فرمانده بیلشکر را
چه کند بیتو لب خشک علیاصغر را؟
به که باید بسپارد گل نیلوفر را؟
بعد تو در حرم آل علی غوغاییست
هر دلی شعلهور از آتش این تنهاییست
هر دلی بعد تو از غصه تلاطم دارد
بیتو دشمن به حرم قصد تهاجم دارد
موسم بیکسی آل رسول است دگر
روضهخوان دختر زهرای بتول است دگر
بعد تو داغ به لبهای فرات است ببین
اشک، گریانِ قتیلالعبرات است ببین...
✍ #یوسف_رحیمی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ @hosseinieh_net
#حضرت_عباس_ع_شهادت
سرِ پا بود، اما ناگهان روی زمین افتاد
و مَشک تیرخورده از دهان روی زمین افتاد
به مژگان تیر زد دشمن، ولی آنقدر محکم زد
که ابرو هم ترک خورد و کمان روی زمین افتاد
امید آخر لب تشنگان عباس بود، اما
امید آخر لب تشنگان روی زمین افتاد
نمیدانم کجا روی زمین افتاد آن دستی
که با هر ضربهاش یک پهلوان روی زمین افتاد
زمین خورد و زمین از هیبتش لرزید، طوری که
ستون خیمههای کاروان روی زمین افتاد
عجب ماه بلندی بود، ماهی که به دنبالش
زمین تا عرش رفت و آسمان روی زمین افتاد
عمود آمد، عمو دستی ندارد تا که برخیزد
به این جا که رسیدم روضه خوان روی زمین افتاد
::
به یاد حضرت عباس چای روضه میخوردم
نمیدانم چه شد که استکان روی زمین افتاد
✍ #حسین_طاهری_زنجانی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ @hosseinieh_net
#حضرت_عباس_ع_شهادت
رخصت از عشق گرفته است علم بردارد
یاعلی گفته و شمشیر دو دم بردارد
خیمهها سوز عطش داشت، پریشان میرفت
مشک بر شانهی خود حضرت باران میرفت
کوفیان بهت زده، محو رجزخوانی او
هیبت حیدریاش طلعت پیشانی او
لشکر از غرش این شیر به تنگ آمده است
این جوان کیست که اینگونه به جنگ آمده است؟
شده پُرِ ولوله با هر قدمش قلب سپاه
گفت: لا حول و لا قوة الا بالله
کودکان چشم به راهند ولی آه، نشد
آسمان تیره شد و صحبتی از ماه نشد
دامن دختری از سوز چپاول میسوخت
باغبان از نفس افتاد، ولی گل میسوخت
✍ #علی_اصغر_شیری
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ @hosseinieh_net
هدایت شده از دوبیتی و رباعی آیینی(حُسینیه)
#حضرت_عباس_ع_شهادت
نگاه او دل از ارباب میبُرد
ز چشم اهل کوفه خواب میبُرد
اگر سقا به باران امر میکرد
تمام کربلا را آب میبُرد
✍ #علی_ذوالقدر
↳ @dobeity_robaey