بسمالله الرحمن الرحیم
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
#علي_قاليباف
▶️
سه شعبه خواست تو را هم به ميزبان بدهم
از اين به بعد در آغوش آسمان بدهم
@hosenih
چه خورده بد گره اي دست تير با دستم
نمي شود كه علي جان تو را تكان بدهم
ميان خيمه نگاهت به چشم من مي گفت
اجازه اي بده بابا خودي نشان بدهم
تو تشنه تر زعلي اكبري ولي پسرم
خودت زبان نگرفتي به تو زبان بدهم
@hosenih
اگر كه دفن شدي پشت خيمه علت داشت
نخواستم كه بهانه به دستشان بدهم
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسمالله الرحمن الرحیم
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت، #بحر_طویل
#حسن_لطفی
▶️
گرم روز است و تمام خورشید
آفتاب است که میبارد تیغ
نیست آبی که لبی تَر گردد
نیست اشکی که زند حلقه به چشمی بی جان
گوشهیِ خیمهای از بی تابی
مادری میخواند
نغمهیِ لالایی
شاید اینگونه بخوابد طفلش
ولی اینبار چه آرام و ضعیف
تشنگی جوهرهیِ لالایی او را بُرده
@hosenih
تا که هُرمِ نفسش
میخورَد بر رُخِ کودک آرام
چهرهی سوختهاش میسوزد
مادری چشم به راه
گونههایش زخم است
رَدِ سرخی است که از ناخنِ طفلش مانده
هردو باهم تشنه
هردو باهم بی تاب
هردو دل داده به آوازِ پدر
تا کلامی گوید
ساقی از راه رسید
باز هم مَشکِ پُر آب
چقدر طولانی است
انتظارِ رُخِ تاول زدهای
نَفَسِ سوختهای
کمی آنسوتر از او
زیرِ یک خیمهی تفدیده و خشک
کودکانی جَمعند
همگی دلواپس
چشم دارند به دلگرمیِ یاسی کوچک
دختری پوشیده
زیرِ یک چادرِ سبز
نازدانه که چنین میگوید
@hosenih
دلتان قرص
خیالِ همگی راحت باد
به خودم گفته که برمیگردم
قول داده به حرم میآید
دلتان قرص که دریا با اوست
ولی انگار در این لحظه شنیدند کسی میآید
کسی از دور به سمت خیمه
او عمو نه خود باباست ولی وای چرا اینگونه
قامتش خَم شده است
دست دارد به کمر
دست دیگر به عمودی که پناهِ حرم است
میکِشد خیمهیِ عباس زمین میاُفتد
بُهت در جمعِ حرم میپیچد
بغضها میشکند
نالهای میآید
@hosenih
گوشها را دگر از قبل سبکتر بکنید
عمه در حلقهی ماتم زدهی دخترکان
گرهای بر گرهی معجر آنان میزد
گوئیا سوخت و خاکستر شد خیمهی مادر طفل
تازه میخواست زبان باز کند
تازه میخواست که بابا گوید
غرق در حال پریشانیِ خود بود که دید
پدرش میگوید
کودکم را آرید (اصغرم را بدهید)
تا که سیرابِ دو کف آبِ گوارا گردد
طفل را بابا بُرد
بازهم در دلِ او نورِ اُمیدی پر زد
خواست تشویش بیاید به سراغش اما غم به خود راه نداد
گفت اینبار علی سیراب است
بازهم چشم به راه به درِ خیمهی خود
@hosenih
کُند تَر میگذرد ثانیهها که سیاهیِ کسی پیدا شد
چشمهایی که زِ فرطِ عطش تار شده خیره نمود
زیرِ لب با خود گفت :
پس علی کو؟
چه شده؟
بچهام با او نیست
دید باباست ولی چهرهی او خونین است
گوشههایی زِ عبایش خونرَنگ
میرود پشتِ خیام
سر به زیر است چرا
خواست حرفی بزند بُهت وجودش را برد
نفسش بند آمد
بعد بغضی سوزان رفت دنبال حسین
چشمهای تارش
دید در پشت حرم
گودی قبری را کوچک اما کم عمق
دستِ بابا خاکی دید در سینهی آن
کودکش خوابیده
خندهای بر لب اوست
چشمهایش باز است
@hosenih
زلفهایش خونین
بِینِ قنداقهی سرخ
مثلِ یک کابوس است
سرش انگار به مویی بند است
از گلویش خبری نیست ولی
خبری نیست از آن حلق سفید
گوئیا حنجرهاش
تارهای صوتی
همگی سوختهاند
خبری نیست از آن حَلق سفید
جایِ آن
تیغهیِ یک تیرِ مهیب از سه طرف بیرون است
طولِ آن بیشتر از قدِ علی
حجم آن بیشتر از حجمِ سرش
گوش تا گوش نمانده چیزی
حرمله میخندد
زانوانش خم شد
چشمهای پدر از شرم زمین مینگرد
دستِ خود بُرد به سمتِ لحد و چید بر آن
پنجه بر خاک زد و رویِ مزارش پاشید
مُشت خاکی به سرش
بعد آهی جانکاه
اثر از قبر نبود
حال زینب ماند و مادری خاک آلود
@hosenih
پیرمردی تشنه
چهکند با این مرد
به کدامین برسد
ساعتی تلخ گذشت
در غروبِ سرخی
که حرم شعلهور از دستِ غارت شده است
خیمه آتش شده است
دختران میسوزند
همهی هستیشان
مثلِ گهواره به غارت رفته
چشمِ مجروح رباب
دید در پشتِ خیام
از همانجا که نشانش کرده
در همان نقطه که خاکش کرده
گودیِ قبری هست
گودیِ کوچکی اما
خبر از کودک معصومش نیست
سر خود را چرخاند
طرفِ طبل زنان
طرف هلهله ها
نیزه دارانی دید
به سرِ نیزهی افراشتهی خونین قطور
اصغر خود را دید که به او می نگرد
حرمله میخندد......
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسمالله الرحمن الرحیم
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
#حسین_شهریاری
▶️
چشمِ بیدارِ من و باز، شبی طولانی
باز من بودم و حیرانی و سرگردانی...
خسته بودم، دلم از عالم و آدم پُر بود
از سیاهیِ دلِ اهلِ زمیـن دلـخور بود...
@hosenih
میشنیدم همه جا غربت فریادی را...
ناگهان از همه سو "گریه ی نوزادی را..."
عطـرِ مظـلومیـتش دور و برم می پیچید
گریه ی ملتمسش توی سرم می پیچید
میشنیدم همه جا غربت فریادش را
چشم بستم که زِ خاطر ببرم یادش را
چشم بستم "وَ به رویای غریبی رفتم"
خواب دیدم که به صحرای غریبی رفتم
بوی پیمان شکنی از همه جا می آمد
از سراپای زمین بوی بلا می آمد...
ناگهان گوشِ دلم پُر شد از آهنگی تلخ
خستگی بود و صدای عطش و جنگی تلخ
چشمم افتاد ب مردی که دودستش پُر بود
مــرد، از دسـتِ اهالیِ زمین دلخور بود...
روی دستش پسرش بود ک سربازش بود
-آخرین یار پدر- لحظه ی پروازش بود...
تیر رقصید که آرام کند کودک را
تا ک سیراب کند حنجره ی کوچک را
**
بعد از آن تیر سه سر بود و گلویی پاره
چشمِ حیران پدر بود و گلویی پاره...
گفت: رفتی دل بابای تو تنهاتر شد
از همین لحظه که رفتی پدرت بی سر شد
کاسه ی عمرِ پدر بی تو به سر می آید
ساعتی منتظرم باش... پدر می آید...
@hosenih
چشم او بسته شد و گریه ی او بند آمد
ناگهان بر لبش انگار که لبخند آمد...
گریه اش قطع شد اما شده چشمانم تَر
چشم وا کردم و گفتم: "مددی یا اصغر"
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسمالله الرحمن الرحیم
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
#سیدحسن_رستگار
▶️
آتش از سمت آسمان انگار زیر این آفتاب می آید
عطش کودکان فراوان شد ناله ی آب آب می آید
ماهی از جنس هاشمی تابان مشک بر دوش عازم میدان
چقدر این علم به قامت این پسر بو تراب می آید
@hosenih
از یلان عرب نسب دارد یا علی یا علی به لب دارد
شاید او قصد فتح شب داردکه چنین بی نقاب می آید
طفل بی تاب توی گهواره همه را کرده است بیچاره
رفته عباس سمت نهر فرات جان مادر بخواب می آید
آری عباس غیرت الله است گفته بی آب بر نمی گردم
به سکینه چه قولها داده زود با این حساب می آید
مشک شرمنده گشت از ساقی چه بگویم بماند الباقی
ماه در چنگ عده ای یاغی قد کمان آفتاب می آید
طفل بی تاب در عبا پنهان میرود با پدر پسر میدان
همه گفتند وارث کوثر از چه رو با کتاب می آید
دید صیاد بچه آهو را به زمین تکیه داد زانو را
تیرش از چله ی کمان در رفت و عجب با شتاب می آید
@hosenih
خیمه ها را یکی یکی رد شد با غلاف اندکی زمین را کند
جسم اصغر به روی دستش بود وای دارد رباب می آید
از تن چاک چاک ثار الله بوی سیب است در فضا اما
از گلوی بریده ی اصغر بوی سیب گلاب می آید
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسمالله الرحمن الرحیم
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
#سیدحسن_رستگار
▶️
با خود اینبار اصغر آوردی
یا یلی مثل اکبر آوردی
این غدیر است یا که عاشورا
بر سر دست حیدر آوردی
@hosenih
زاده ی کوثری که اینگونه
آیه های منور آوردی
چه شد از اوج روضه برگشتی
از عقابت فقط پر آوردی
به حرم از کمان حرمله ها
زخم های مکرر آوردی
**
پی هل من معین بابایت
جهت پیشکش سر آوردی
@hosenih
از بلندای نیزه ها بنگر
که چه بر روز مادرآوردی
میروی پا به پای عباس و
بین سرها سری در آوردی
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسمالله الرحمن الرحیم
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
#سیدحسن_رستگار
▶️
دیده ی خلق جهان باز اگر تر شده است
علتش خشکی کام علی اصغر شده است
به ، به این کودک شش ماهه که با سن کمش
چون علی اکبر و عباس دلاور شده است
@hosenih
در جواب پدرش لحظه ی هل من ناصر
پاسخ او بلی از هر رگ حنجر شده است
کینه ی آل علی در کشش زه افتاد
که توانایی آن چند برابر شده است
ضرب تیری اگر این است خدا رحم کند
به حسینی که چنین بی کس و یاور شده است
خون اصغر به زمین ریخت ؟ نه والله نریخت
قدرت جاذبه آن گونه دیگر شده است
@hosenih
چشم ارباب به چشمان رباب افتاده
و در آغوش پدر اصغر پرپر شده است
شده از روی کسی سخت خجالت بکشی
و سر افکنده شوی تا دم آخر؟ شده است؟
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسمالله الرحمن الرحیم
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
#سیدحسن_رستگار
▶️
کشید بار غم و رنج بی حساب رباب
و بود تا دم آخر در این عذاب رباب
چقدر شعله ور و داغدار میسوزد
مگر چه گفته در گوش آفتاب رباب
@hosenih
مکن شبیه به گهواره دست را که فلک
به یک تکان دو دستت شود خراب رباب
بس است خواندن لا لا علی علی لا لا
به روی نیزه علی تازه رفته خواب رباب
عطش چه بر سر شش ماهه کودکش آورد
که گشت مرثیه ی روضه های آب رباب
@hosenih
میان طشت سری ، بین دستها سرها
چه ها کشید در آن مجلس شراب رباب
برای شعر علی اصغری که بی شیر است
ردیف و قافیه ام میشود رباب رباب
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسمالله الرحمن الرحیم
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
#حسن_لطفی
▶️
گرچه از دور از آن فاصلهها زد بد زد
آتش انگار که بر کرببلا زد بد زد
چقدر هست مگر بچه سه جایش بِرَود
وایِ من بر سه هدف او به سه جا زد بد زد
@hosenih
اصلا اینبار کماندار چه با زور کشید
به سهشعبه همهیِ حَنجره را زد بد زد
دست و پا داشت که میزد پدر انداخت عبا
آخرین بار نَفَس زیرِ عبا زد بد زد
اولین بار که چشمش به ربابش اُفتاد
اندکی حرف نزد بعد صدا زد بد زد
بُرد در بینِ عبا تا که نبیند چه شده
مادرش گفت بگو تیر کجا زد بد زد؟
گرچه بر چشمِ ابالفضل همین تیر نشست
بدتر از چشمِ عمو بود که تا زد بد زد
پشتِ خیمه به سرِ قبر ، حرامی آمد
نیزه برداشت و مانندِ عصا زد بد زد
طفل را از وسطِ خاک کشیدند به نِی
بچه را باز نوکِ نیزه که جا زد بد زد
نیزه دارَش زِ سر نیزه سرش را انداخت
سَر که اُفتاد زمین ضربهیِ پا زد بد زد
@hosenih
رهگذرهای دَمِ کوچه به هم میگفتند
حرمله تیر به این بچه چرا زد بد زد
سالها بود همین جمله فقط کارِ رباب
نانجیب آنهمه لبخند به ما زد....بد زد
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسمالله الرحمن الرحیم
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
#موسی_علیمرادی
▶️
در غمت داده ام از دست عنانم چه کنم
خنده ی آخر تو برده امانم چه کنم
یک طرف خنده ی لشگر طرفی اشک رباب
مانده ام من بروم یا که بمانم چه کنم
@hosenih
تیر را گر بکشم راس ز هم می پاشد
خار را از جگرم گر نکشانم چه کنم
ترس دارم که بیفتد سر تو از بغلم
روی دوشم شده ای بار گرانم چه کنم
می دود مادر تو گریه کنان پشت سرم
به پس خیمه تو را گر ندوانم چه کنم
بیشتر خاک به زیر سر تو ریخته ام
پیکرت را به سرت گر نرسانم چه کنم
@hosenih
چشم تو باز و چسان خاک بریزم رویت
تا که مادر نرسیده نگرانم چه کنم
چه کنم تا که نفهمد چه سرت آمده است
نیزه ای فاش کند راز نهانم چه کنم
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسمالله الرحمن الرحیم
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
#سیدپوریا_هاشمی
▶️
خیمه خیمه با شتاب رفتم علی
هرطرف خونه خراب رفتم علی
@hosenih
هفت دفعه هاجر دوید به آب رسید
صد دفعه دنبال آب رفتم علی..
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسمالله الرحمن الرحیم
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت #دودمه
#قاسم_نعمتی
▶️
چشم همه بر دست شما در صف محشر
مدد یا علی اصغر
@hosenih
آقای قیامت بشوی با تن بی سر
مدد یا علی اصغر
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسمالله الرحمن الرحیم
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
#میلاد_حسنی
▶️
جایی رسید قصه که ناگه پرید تیر
خنجر به دست سمت گلو میدوید تیر
زه را چنان کشید که چون خواهش امام
انداخت پشت گوش و هراسان جهید تیر
@hosenih
قلب امام، یا دل بیچارهی رباب
بین مسیر خود به دو راهی رسید تیر
رویت سیاه حرمله زیر سر تو بود
در امتحان خویش نشد روسفید تیر
ساحر! به تیر غیب دچارت کند خدا
چندان شتاب داشت که شد ناپدید تیر
از بار غصه بود، و یا شدت اثر؟
وقتی رسید بر هدف خود خمید تیر
یک کشته هم به خیل شهیدان اضافه شد
تا کرد حرف خون خدا را شهید تیر
@hosenih
در این شهود چشم خداوند بسته شد
تا از گلوی نازک طفلش کشید تیر
این ماجرا تمام نشد تا به قتلگاه
جایی رسید قصه که ناگه پرید تیر
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih