هدایت شده از نشر وقایع عاشورا
" ڪیفیت #شهادت مسلم و هانے "
لذا پناهش دادم اکنون که دانستی مرا آزاد کن، تا به سویش روم و او را فرمان دهم از خانه ام به هر جای زمین که میخواهد برود، تا به این وسیله از مسئولیت و حق پناه دادن به او آزاد شوم "
ابم زیاد گفت: "به خدا سوگند ! هیچ گاه هرگز از من جدا نمی شوی تا این که او را نزد من بیاوری" گفت: به خداسوگند هیچ گاه او را نزد تو نمی آورم ، مهمانم را نزد تو بیاورم ، تا او را بکشی ؟
"به خدا! باید او را پیش من بیاوری " گفت: " به خدا او را نمی آورم "
هانی گفت: به خدا سوگند این کار مایه ننگ و عار من است آیا با دستان سالم و یاران بسیار ، پناهنده و مهمانم و فرستاده فرزند رسول خدا "ص" را به دشمنم بسپارم؟
بخدا اگر تک و تنها و بی یاور شوم او را تسلیم نمی کنم ،
✍برگرفتهازڪتاب #لهوف
#قسمتدهمنشردهید🏴
#محرم
.
هدایت شده از نشر وقایع عاشورا
" ڪیفیت #شهادت مسلم و هانے "
ابن زیاد در ادامه گفت : "او را نزدیک تر بیاورید " چون او را نزدیک آوردند ، صورتش رابا عصا مورد حمله قرار داد.
آنقدر با عصا به بینی و پیشانی و چهره اش زد، تا آنکه بینی اش شکست و خون بر لباسش جاری شد و پاره ای گوشت پاسبانی دست برد ، ولی پاسبان او را گرفت . ابن زیاد فریاد کشید: " اورا دستگیر کنید هانی را کشان کشان به یکی از اتاق های کاخ انداختند و در بستند و به فرمان ابن زیاد نگهبانی بر او گماشتند"
راوی گوید: خبر به مسلم بن عقیل رسید، همراه کسانی که با او بیعت کرده بودند به جنگ عبیدالله بیرون آمد ، عبیدالله با پناه بردن به کاخ فرمانداری خود را از گزند او حفظ کرد و یاران عبیدالله و یاران مسلم به جنگ سربازان عبیدالله که در کاخ بودند نظاره گر جنگ بوده ، روحیه یاران مسلم راتضعیف می کردند.
در نتیجه همراه مسلم بیش از ده نفر باقی نماندند. مسلم برای نماز مغرب وارد مسجد شد در این فاصله ، همان ده نفر نیز پراکنده شدند چون چنین دید، تنها به سوی کوچه های کوفه بیرون رفت ، تا این که بر در خانه زنی به نام طوعه ایستاد. از او آب خواست و زن هم سیرابش کرد . سپس از او پناه خواستو زن به او پناه داد.
فرزند زن ، از وجود مسلم آگاه شد و این خبر را به گونه ای ، به ابن زیاد رساند.
✍برگرفتهازڪتاب #لهوف
#قسمتیازدهمنشردهید🏴
#محرم
.
هدایت شده از نشر وقایع عاشورا
" ڪیفیت #شهادت مسلم و هانے "
ابن زیاد نیز محمدبن اشعث را فراخواند و گروهی را همراهش کرده ، اورا مانور دستگیری مسلم نمود.
هنگامی که آن گروه به خانه زن رسیدند و مسلم صدای سم اسبان را شنید زرهش را برتن کرد و بر اسب نشست
و جنگ بایاران عبیدالله را آغاز کرد چون گروهی از آنان را کشت،محمدبن اشعث او را خطاب قرار داد و فریاد زد:ای مسلم در امان هستی
مسلم به او گفت:برای اهل مکر و گناه چه امانی است؟
دوباره به جنگ با آنان پرداخت و با اشعار حمران بن مالک خثعمی که در یوم القرن سروده بود چنین رجز خواند:
سوگند خورده ام که فقط آزاده کشته شوم که مرگ عار را ناپسند میدانم،دوست ندارم بامن نیرنگ کنند یا مرا فریب بدهند یا اینکه شیرینی مرگ را با تلخی نیرنگ بیامیزم هرکس بالاخره روزی با بدی برخورد میکند
پس من نیز شمارا باشمشیر میزنم و از آسیب نمیترسم
به او گفتند به تو دروغ نمیگویند و فریب نمیدهند؛
ولی مسلم به این صحبت توجه نکرد پس از آن به سبب زخم های بسیتر ناتوان شده بود،سربازان بر او یورش بردند،سربازی از پشت سرنیزه ای بر او زد و او بر زمین افتاد و اسیر شد.
✍برگرفتهازڪتاب #لهوف
#قسمتدوازدهمنشردهید🏴
#محرم
.
همیشه کسی که بیشتر کار می کند و مسئول پرورش نسل بعدی می شود
مدیریت نسل بعد بر عهده وی خواهد بود.
نه کسی که از روز اول خود را مدیر نشان می دهد!
#شهیدبهشتی
#كار_تشكيلاتي_مهدوي
هدایت شده از نشر وقایع عاشورا
" ڪیفیت #شهادت مسلم و هانے "
چون مسلم را نزد عبیدالله بردند به او سلام نکرد نگهبان به مسلم گفت:به امیر سلام کن
پاسخ داد:ساکت شو،وای برتو!او امیرمن نیست
ابن زیاد گفت:چیزی نیست سلام کنی یا نکنی کشته خواهی شد.
مسلم گفت:اگر مرا بکشی عجیب نیست زیرا بدتر از تو بهتر از مرا کشته است علاوه بر آن تو گز زجر کشو و بریدن گوش و بینی و اعضای بدن و بد سیرتی و پستی را ترک نمیکنی
و در این امور کسی از تو سزاوار تر نیست.
ابن زیاد به او گفت:ای سرکش مخالف بر ضد پیشوایت قیام کردی یکپارچگی مسلمانان را آشفتی و بین آنان فتنه انگیزی کردی
مسلم پاسخ داد:ای ابن زیاد دروغ گفتی، یکپارچگی مسلمانان را معاویه و پسرش یزید آشفتند و فتنه را نیز تو و پدرت زیاد ابن ابیه که غلام بنی علاج ثقیفی بود برانگیختید.
من نیز امیدوارم خداوند شهادت به دست بدترین خلقش را روزیم کند
ابن زیاد گفت:خواستار چیزی شدی که خداوند مانع شد و آن را به اهلش سپرد
مسلم گفت:ای پسرمرجانه چه کسی اهل خلافت است؟
گفت:اهل آن،یزیدبن معاویه است
مسلم گفت:سپاس خدای را به قضا او بین ما و شما راضی هستیم
ابن زیاد گفت:گمان میکنی از این امر بهره ای داری؟
مسلم گفت:به خدا قسم!گمان نیست بلکه یقین است.
✍برگرفتهازڪتاب #لهوف
#قسمتسیزدهمنشردهید🏴
#محرم
.
هدایت شده از نشر وقایع عاشورا
" ڪیفیت #شهادت مسلم و هانے "
ابن زیاد گفت : مسلم به من بگو چرا به این شهر آرام آمدی و باعث تشتت امور و اختلاف نظر اهل آن شدی ؟
مسلم گفت: من برای چنین کاری نیامدم ، این شما بودید که زشتی ها را آشکار و نیکی ها را پنهان کردید، بدون رضایت مردم بر آنان حکمرانی کردید، و آنان را بر امور خلاف اوامر الهی مجبور کردید، چون کسرا وقیصر [ امپراتوران ایران و روم ] رفتار کردید.
ما سراغ آنان آمدیم تا میان آنان امر به معروف و نهی از منکر کنیم، و آنان را به حکم قرآن و سنت نبوی فرا خوانیم .
شایستگی چنین کاری را نیز داشتیم، همان گونخ که رسول خدا (ص) فرمودند
ابن زیادشروع کرد به دشنام دادن به علی
(ع) حسن وحسین (ع) .
مسلم به او گفت :تو و پدرت به دشنام سزاوراترید، هرچه تصمیم داری انجام ده ای دشمن خدا!.
ابن زیاد به بکر بن حمران فرمان داد مسلم را به بالای کاخ برده، او را بکشد.
او نیز مسلم را بالا برد و در این حال مسلم به تسبیح خدای متعال ، استغفار و و صلوات بر پیامبر (ص) مشغول بود.
✍برگرفتهازڪتاب #لهوف
#قسمتچهاردهمنشردهید🏴
#محرم
.
هدایت شده از نشر وقایع عاشورا
" ڪیفیت #شهادت مسلم و هانے "
بکیر گردن او را زد و هراسان از بام پایین آمد ابن زیاد به او گفت " این چه حالی است؟" گفت: ای امیر! هنگام کشتنش مردی سیاه و بد صورت ، برابر خود دیدم که انگشت _ یا لب به دندان می گزدید چنان از او ترسیدم که تا کنون چنین نهراسیده بودم .
ابن زیاد گفت: گویا وحشت زده شده ای سپس دستور داد هانی بن عروهورا آوردند.
هانی پیوسته چنین می گفت : وای ای [قبیله] مذحج! مذحج کجاست تا مرا دریابد؟ وای! ای خاندان من ! خاندانم کجایند تا مرا دریابند؟
به هانی گفتند: گردنت را کشیده نگه دار
گفت : به خدا سوگند! به این آسانی آن را در اختیار قرار نمی دهم و تورا بر کشتن خود یاری نمی کنم!
یکی از غلامان عبیدالله بن زیاد به نان رشید، گردن هانی را زد و او را شهید کرد.
✍برگرفتهازڪتاب #لهوف
#قسمتپانزدهمنشردهید🏴
#محرم #اربعین
.