هدایت شده از گاندو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از ایده هایی برای زندگی شاد|آبکار
«یگانویژه زنان پلیس» راهاندازی میشود
🔹فرمانده یگانویژه نیروی انتظامی: واحدهای عملیاتی یگانویژه زنان در تهران و ۹ استان کشور در سه ماهه اول سال جاری عملیاتی خواهد.
🇮🇷
گــــاندۅ😎
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 #رمان_امنیتی_گمنام2 #قسمت_39 سهیل( از گروه سیار ): داشتم سنگ و
💫💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫
💫💫💫💫
💫💫💫
💫💫
💫
#رمان_امنیتی_گمنام2
#قسمت_40
رسول:
_فرشید؟؟؟چیزی شده؟
_یعنی هیچی یادت نمیاد؟
نگاهی به دست باند پیچی شده ام انداختم...
یک علامت سوال بزرگ در سرم ایجاد شده بود.
_زیاد فکر نکن...
دستت سوخته..
با اسید..
_اها..
اره...یادم اومد.
_پس حتما اینم یادت میاد که با داوود چی کار کردی..
_منظورت چیه؟
_هیچی...چیز مهمی نیست..
استراحت کن..
خواست دور شود که با دست چپم مچش را گرفتم..
_زینب رو پیدا کردید؟
_اره..تو ریکاوریه...
حالش پایداره...
داشتم به آن سر فکر می کردم..
یعنی همه آن تصاویر توهم بود؟
خداراشکر کردم که زینب سالم بود.
_آقا محمد کجاست؟
داوود؟
سعید؟
اصلا تو چرا اینقدر خشک و جدی شدی؟
_شاید چون داوود حالش بده.
چون میخوان پای محمد رو قطع کنن..
چون به این فکر می کنم که اگه نمیذاشتم سعید تنها بره الان تو این وضعیت نبود...
صدایش رفت بالا...
_شاید به خاطر توووو
توییییی که به خاطرت همه اون آدما الان روی تخت بیمارستانن و معلوم نیست چی به روزشون بیاددد...
میدونی چن نفر بخاطرت شهید شدن؟؟؟
د نمی دونی لعنتیییی
نمی دونیییی...
دارم عذاب می کشم از اینکه رفیق نیمه راه شدم...
چرا تو این وضعیت از دستم کاری بر نمیاددد؟؟؟
تو بگووو رسول
تو بگو..
شکه از حرف زدنش داشتم اب میشدم.
بعد از تمام شدن داد و فریاد هایش در را محکم به هم کوبید و خارج شد...
یعنی در این چند ساعت چه اتفاقاتی افتاده بود که فرشید اینقدر حالش نامتعادل بود..
فرشید:
عصبی بودم
اما خب تقصیر رسول چه بود؟؟
او که اختیاری از خود نداشت.
شاید الان نیاز داشتم با کسی حرف بزنم که روحیه ببخشد..
چهـکسی بهتر از مادرم...
خدارا چه دیدی...
شاید حرفی زد که مرحم زخم این روزهایم میشد..
زینب:
چشمانم را ارام باز کردم...
و این بار دومی بود که بعد از بهوش امدنم دلم میخواست چهره رسولم را ببینم.
دستی به زخم شکمم کشیدم..
زخمی که شده بود قاتل فرزندم..
می دانستم دیگر زنده نمانده..
می دانستم او هم تحمل اینهمه درد را نداشته..
اشکی از گوشه چشمم سرید و پتوی سفید زیر سرم را خیس کرد..
باید سراغ رسول را میگرفتم؟
اگر جوابی دور از انتظارم می گرفتم چه؟
چند دقیقه ذهنم مشغول بود..
اما با باز شدن در و دیدن صورت نگران و ناراحت رسول کمی از دلهره ام کاسته شد..
فرشید:
حالا صاحب آن دست هم مشخص شده بود..
اسمش مهدی بود...
همان کسی که در عملیات همراه اقا محمد بود..
ان گیره صورتی هم برای دختر سه ساله اش بود...
این هارا از وقتی فهمیده بودم ارام و قرار نداشتم...
یعنی همسر و دختر مهدی قرار بود بر سر خاک یک دسته بریده شده زار می زدند؟؟
یعنی ان دختر حق یک اغوش، ان هم از خاک مزار پدرش را نداشت؟
چه دنیای غریبی است دنیای ما...
دنیای سربازان بی نام نشان...
:::::::::::::::::
پ.ن: سربازان بی نام و نشان💔😔
پ.ن: دختر سه ساله اش😭
پ.ن: به نظرتون فرشید به رسول میگه چی شده🤔
هدایت شده از hejr | هِجـٓر
⛔️❌از این عکس برای عکس پروفایل خود استفاده نکنید❌⛔️
دوستان عزیز متاسفانه مدتیه یه عکسی پخش شده (عکس بالا):
و خیلی ها اون رو روی پروفایلاشون گذاشتن بدون اینکه حتی ذرهای به اون دقت کنند:
تو این عکس یه سوار رو نشون میده سوار بر اسب سفید که یه پرچم قرمز تو دستش داره و یه کلاهخود با پرهای سبز به سرش، که بلاتشبیه حضرت عباس(ع) هستش؛
اگه کمی عکس رو زوم کنید میبینید که تمام لباس این سوار زره آهنین و مشکیه، حتی کفش ها و پاهاش و همچنین عمامه به سر نداره و سر پنجه هاش هم به صورت چنگال مانند دیده میشه...
درحالی که لباس اعراب اینطور نبوده؛ زره آهنین به تن نداشتن، دست هاشون رو با دست بندها و ساعد بندهای چرمین میبستن؛ از همه واضح تر اینکه این سوار روی سینه اش حرف ((S)) لاتین به رنگ سفید هست و مثل عربها عمامه و لباس نداره،
دوستان دقت کنید که این یک حربه و مکر جدید دشمن برای توهین به مقدساته...
لطفا نشر بدید و هر کی هم این عکس رو روی پروفایلش داره برداره.
اون ((S)) انگلیسی هم مخفف satan هست که به فارسی همون شیطان میشه و اون مرد سوار حضرت عباس(ع) نیست بلکه شیطان هست!
⛔️❌💯تا توان دارید بین دوستاتون پخش کنید💯⛔️❌
🚫 #تلنگر
🔁 #نشر_حداکثری
هدایت شده از گاندو
استوری های جدید اشکان دلاوری😌❤️
اون نمایشی که گذاشته ، کار دوستای مجید و اشکانه و بنظرم میتونه خوب باشه ولی هیچ اطلاعی دربارش ندارم😂🙄
اون سگ هام که سگن..😂😔
نیاین به من گیر بدین.. مگه سگ منه😂🥲
عکس خودش رو فقط ببینین🥺😂
#گاندو
@gando12
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 استوری | قاسم سلیمانی ❤️
🏴 ۲۶ روز تا دوّمین سالگرد 💔
☫ @sephbod_soleymani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 استوری | لبخند تو را چند صباحیست ندیدم یک بار دگر خانهات آباد، بخند...
🏴 ۲۹ روز تا دوّمین سالگرد💔
☫ @sephbod_soleymani
ولادت حضرت زینب (ع) و روز پرستار مبارک😃
بارون بهار گهر آورده
کوثر از بهشت کوثر آورده
مادر حسین دختر آورده
هنوز نیومده دل داداششو برده.
#یازهرا
گــــاندۅ😎
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 #رمان_امنیتی_گمنام2 #قسمت_40 رسول: _فرشید؟؟؟چیزی شده؟ _یعنی هیچ
💫💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫
💫💫💫💫
💫💫💫
💫💫
💫
#رمان_امنیتی_گمنام2
#قسمت_41
فرشید:
_به احتمال زیاد با استفاده از این روانگردان ازش اطلاعات گرفتن..
هم به قصد اطلاعات هم مرگ محمد و گروهش...
میخواستن با یه تیر دو نشون بزنن...
هوشمندانه بوده.
مخصوصا اینکه دیگه رسول از اون زمان چیزی یادش نمیاد..
_پس دیگه اطلاعاتی که رسول داشت سوخته؟؟...
_ما اینجور حساب می کنیم...
از اونجا که فعلا ویکتوریا رو نتونستیم پیدا کنیم و کیس های مهم تری هم هست من یه پرونده دیگه در اختیارتون میذارم..
البته تا وقتی که گروه جا گزاری شده به جای شما بتونن ویکتوریو رو پیدا کنن...
در حال حاظر تا خوب شدن محمد و سرپا شدنش یکی دیگه رو میاریم جاش...
_چشم.
_فرشید؟؟؟ محمد تو چه وضعیه؟
_دکتر گفته به غیر از جراحات بدنش وضعیت پاش اصلا خوب نیس...
میگن خیلی صبر کردیم..
همین امروز باید عمل شه.
_یه روز برا خبر دادن و راضی کردن خانواده محمد کمه...
خیلی طول می کشه.
_درسته...رسول و سعید هم چند وقت دیگه مرخص میشن..
رسول به این زودی ها عمل نمیشه.
باید رشد تومورش رو برسی کنن بعد برای عمل تصمیم بگیرن...
_و داوود؟؟؟
باز یاد حال خرابش افتادم...
داوودی که به زور دستگاه نفس می کشید...
شاید لحظه شماری می کردم که شیرینی
_بده...خیلی بد...
دو روزه بیهوشه..
اگه همین طور پیش بره میره کما..
_ان شاء الله که خیره.
......................
حالا بالا سر محمد بودم..
به خاطر شرایط نامناسبش می ترسیدم...
می ترسیدم وقتی از این اتاق بیرون بیاید نتواند با وضع جدیدش کنار بیاید...
اگر از من کینه به دل بگیرد چه؟
اگر نا امید شود چه؟
نهههه...
محمد خودش می گفت...
می گفت هر اتفاقی بیفتد پای کارش هست..
میگفت زندگی یعنی امید...
امید به گردش جهانی که خدا خلقش کرده بود...
او از پا نمی افتد...حتی اگر پایش...
مطمئن شدم اولین جمله ای که بعد از دیدن پایش به ذهنش می اید این است...
_خدا خودش میده و خودش پس می گیره..
رسول:
_شرمندهههه..محمد جانممم...شرمندتم..
میدونم تقصیر منه ولی به روم نمیاری...
اگه به حرفت گوش می کردم و بیشتر مراقب بودم، الان هیچ کدوم از شما تو این وضع نبودید...
گریه ام گرفته بود..
سرم را کنار دست محمد گذاشتم..
_ای کاش به جای دستم تمام بدنم تو اون اسید لعنتی حل میشد..
ای کاش نبودم..
اون موقع دیگه لازم نبود التماست کنم برگردی..
داداشششش...
این اخرین باریه که صدات می کنم.
فقط خوب شو..
قول میدم برم...
برم جایی که همتون ازم دل بکنید.
تو اون عملیات شهید میشدم بهتر بود...
بهتر بود از مرگ طبیعی...
چی میخواستم و چی برام رقم خورد..
عطیه:
این چند روز حالم بد بود...
چند هفته بیشتر به دنیا امدن بچه نمانده بود ولی حالا از محمدم خبری نبود..
چند باری به اقای عبدی زنگ زدم ولی هر بار به بهانه ی عملیات دست به سرم می کرد..
از اینکه برای محمد اتفاقی افتاده باشد می ترسیدم..
صدای زنگ تلفن در خانه پیچید..
عزیز بلند شد..
_سلام..
_.......
_درسته...
_........
_کجاااا؟؟؟
یک لحظه پاهایش سست شد..
تماس را قطع کرد..
ارام روی صندلی نشست..
از جایم بلند شدم و به سمتش رفتم..
_عزیز چیشدهعه؟؟خوبی؟؟
_نترس عطیه جان..
محمد یکم حالش خراب شده بردنش بیمارستان..
رو به روی زانویش نشستم..
خیسی اشک روی صورتم را حس می کردم..
_یکم یعنی چقدر عزیززز..
_نمی دونم عطیه جانم.. من میرم بیمارستان..
تو اینجا بمون تا برگردم..
_بزارید منم بیام...
دلم طاقت نمیاره..
.........................
آنچه در قسمت بعد میخوانید:
نگاهم به سمت پایش رفت😰🤧
مگر میشدددد😵
باز همان اتفاق افتاد...😭
غوغای درونم چه ها که نمی کرد...
چشمانم سیاهی رفت😔😱
_محمدمممم😩
میلاد با سعادت بانوی صبر و استقامت .بانوی شجاعت و ایستادگی ..حضرت زینب (سلام الله علیها) مبارک باد ..
#یازینب
خب خب
به دلیل اینکه فردا عیده ازم درخواست شده که یا پارت به خوبی تموم شه و یا یه روز عقب بندازم😁
منم به خاطر ولادت حضرت زینب فردا رو پارت نمیذارم و در عوض روز بعدش دو پارت مهمونتون می کنم😊✋🌹
#فاطمه_زهرا