راست میگه خدایی
😂✌🏻
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشمم به گوشیه↫🥺
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این سم نیست که اسیده↫🤣🤣
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مو های فر فری آقای نوروزی
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عروسی باباشونه↫😂
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از مسیر بهشت🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پخش مداحی مهدی رسولی در ترکیه!
مسابقه قهرمانی بوکس در ترکیه برگزار شده، به هر بوکسور موقع ورود حق انتخاب پخش یه موزیک دادن، علیرضا قنبری بوکسور ایرانی مداحی فاطمیه مهدی رسولی رو انتخاب کرده تا پخش بشه
🔹دمت گرم پهلوون
🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮
@masirrbehesht
╰─┅🍃🌺 🍃🍃
هدایت شده از طرفداران گاندو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به نظرتون میشه از این خنده ها گذشت؟😍😎#یافاطمه
هدایت شده از طرفداران گاندو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قسمت دوم کراوات اقا سعید😅😅#یافاطمه
هدایت شده از طرفداران گاندو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگویند پاسدار ها...........#یافاطمه
هدایت شده از قرارگاه حاج قاسم سلیمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
با صدای خنده هاش داغ دلِ آدم تازه میشه😔💔
[ کجایی اِی حس آرامشم]
سرداردلها..
#Hero #حاج_قاسم #قهرمان_من
🇮🇷 @ghasem_solaymani
گــــاندۅ😎
موندم که رفتن شما رو ببینم؟؟؟ موندممممم... چرااااااا مگه من چقدر تحمل دارممم؟؟ تا کی باید شاد باشمم
💫💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫
💫💫💫💫
💫💫💫
💫💫
💫
#رمان_امنیتی_گمنام2
#قسمت_56
سعید:
درگیر پرونده بودم و داشتم فکس های خانم طهماسب را بررسی می کردم که متوجه رسول شدم...
از دیوار گرفته بود و لنگ لنگان داشت پله هارا بالا می امد.
به سمتش رفتم.
_خوبی رسول؟
_سرم گیج میره...میری قرصام رو بیاری؟
_کجاست؟
در حالی که از سرش گرفته بود و چشمانش بسته بود گفت.
_نمیدونم...یادم نمیاد...
فک کنم تو کاپشنم بود.
_تو برو بشین پیداش می کنم.
بعد از اینکه روی صندلی نشاندمش اول رفتم بهداری..
_سلام مجید جان..
_علیک سلام اقا سعید...بفرما؟
_میگم کاپشن رسول اینجا مونده؟
_اره فک کنم..
کمدش را باز کرد..
_اینه
به سمتم گرفت..
_حالش چطوره؟
در حالی که جیبش را میگشتم گفتم.
_سرگیجه داره...اومدم قرصاش رو ببرم..
_خب بیار ببینمش شاید سرم بزنم حالش بهتر شه..
_نمیاد...به زور نشوندمش..
_ ازمایش داده؟ این حد سردرد و سرگیجه طبیعی نیستــ.
_نمی دونم...به من که چیزی نگفته.
قرص را پیدا کردم..
پرتش کردم بالا و گرفتمش...
_کشف کردم مجید
رسول:
سرم داشت منفجر میشد...فکر ان فیلم رهایم نمی کرد..
بیخوابی داشت کلافه ام میکرد..
اخر پس می افتادم از این همه استرس و بیخوابی..
با صدای برخورد لیوان با میز سرم را بالا اوردم..
_این قرصت اینم مجید داد بخوری...
_چته چرا میخندی؟؟..
_هیچی..
_یه نمه مشکوک میزنی سعید...
خبریه؟
_نه خدایی..
من برم به کارات برس
متعجب به رفتنش نگاه کردم...
قرص هارا با هم قورت دادم و نشستم پای تحقیق و گزارش.
محمد:
_به...اقای متخصص...بفرما تو..
به سمتم امد..در اغوشش گرفتم.
_خوبید؟
_الحمدلله...
تو کجا اینجا کجا؟
_یه آقا محمد بیشتر که نداریم..
اومدم به رفیق بی وفام سر بزنم..
نزدیک چهار سالی هست که همو ندیدیم..
_دم شما گرم...بشین، راحت باش.
_ببخش دست خالی اومدم.
_این چه حرفیه..
همین که خودت اومدی از سرمم زیادیه..
چه خبر از پرونده؟
تا کجا جلو رفتید؟
_فعلا که هیچی..
عملا فقط سه نفر رو شناسایی کردیم..
دارم سعی می کنم ببرمش جلو..
_عالی...
یه توضیح بده ببینم چه خبره.
_خب این پرونده تا اونجا که ما میدونیم از یه دختر به اسم هیفا خط گرفته.
احتمال میدیم سر شبکه باشه.
هیچ اسم و مشخصاتی ازش ثبت نشده و مجهول الهویه ست.
به نظر میرسه که به قتل رسیده ولی مطمئن نیستیم.
دو نفر رو به هم وصل کرده تا به وسیله اونا افرادی رو برای جاسوسی تربیت کنن.
اسکات رایان و سوزان صافاریان.
این دو نفر هم چند زیر مجموعه مهم دارن که تو ایران فعالیت می کنن...
_خب رو کدوم یکی از اینا تمرکز کردید؟
_هیفا...
بعد مکثی طولانی گفتم.
_زیر مجموعه های اصلی کیا هستن؟
_فلورا و فاتن وردی..عرفان شکوهی...البته فعلا.
_رو هیفا تمرکز نکنید به هیچ عنوان..
اینهمه سر شبکه و زیر مجموعه..
نمیدونیم چه هدفی دارن و از کی دستور میگیرن
پس اون سه نفر رو کنترل کنید و براشون ت.م بزارید.
دستی به صورتش کشید و با لحن خسته ای گفت.
_چشم.
_تونستی با گروه خودت رو وفق بدی؟
_نه...اونا باید نسبت به من خودشون رو وفق بدن..
_ابراهیم....اون بچه ها همه مثل برادرای منن..اگه بی قراری می کنن سخت نگیر..بالاخره کنار میان با موضوع..
فرشید:
_سعید رسول کو؟
_ها
_کجای حرف من خنده داشت که میخندی....؟
در حالی که داشت میترکید گفت.
_اقا ابراهیم کجاست؟
_جواب منو بده خب...
_هنوز تو کف کاری ام که کردم..
بیچاره از خواب بپره منو تیکه تیکه میکنه
لینک ناشناس:
https://harfeto.timefriend.net/16409603894646
خدایی حال میکنین چه حرفه ای😎😂
اون دود بعد از شلیک هم پیداس 😂😂
#ادمین_شکار_لحظه_ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به یاد حاج قاسم...🍃
#مدافع_حرم❤️
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی نام حاج قاسم لرزه به اندام رییس جمهور امریکا می اندازد
#مدافع_حرم❤️
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مدافع_حرم❤️
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙂💔🥀
#مدافع_حرم❤️
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
گــــاندۅ😎
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 #رمان_امنیتی_گمنام2 #قسمت_56 سعید: درگیر پرونده بودم و داشتم ف
💫💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫
💫💫💫💫
💫💫💫
💫💫
💫
#رمان_امنیتی_گمنام2
#قسمت_57
فرشید:
_مگه چیکار کردی سعید؟؟؟؟
_بابا این ابراهیم گوشت تلخ اومد سر میز رسول...بعد هرچی صداش کرد خواب بود.
کلی شلوغ کاری کرد بازم بیدار نشد..بعد...
_بعد؟؟؟؟؟
چه دسته گلی به اب دادی؟
_الکی الکی رفت واسه رسول توبیخی رد کرد...
دوبار دیگه توبیخی بگیره اخراجه...
از خنده سرش را پایین انداخت.
_سعیییییدددددد....میخندی؟؟؟؟؟
قبرت کنده اس...یا رسول بیچاره ات میکنه یا ابراهیم..
_خواستیم ثواب کنیم کباب شدیم...
_ببین...فقط مراقب باش یه دفعه ای بهش نگی....حالش بده ها..
_خب حالا...فقط امیدوارم وقتی بفهمه بزاره قبل مرگ وصیت کنم...
خعلی باحال میشه..
وصیت کنم..
ریز ریز بشم...
با دستای استاد...
در حالی که داره وقت دنیا رو میگیره...
_فعلا که تو داری وقت دنیا رو میگیری...
با کف دست شانه اش ارام هل دادم..
بلند گفتم..
_برو به کارت برسسس...
_فرشید میگم به نظرت فرصت میده نوع مرگم رو خودم انتخاب کنم؟
_سعیدددد...انگار دلت میخواد یکی از همونا که به خورد رسول دادی به خورد تو هم بدم...د بیا برو...
خودت رو آماده کن برا جنگ جهانی...
......................
رسول:
کسل چشمانم را باز کردم...
استین دستم را بالا دادم و نگاهی به ساعت کردم.
_اوه اوه...دیر شد...
کی خواب برده بود؟
با عجله نیم ساعته پرونده ها را مرتب کردم و روی میز گذاشتم.
قرار بود دنبال زینب بروم و با هم برویم خانه.
بعد از تمام شدن کارها کاپشنم را از پشت صندلی برداشتم راه افتادم به سمت خروجی.
داشتم پله هارا یکی دوتا میکردم و پایین میرفتم که سعید را دیدم..
تا مرا دید سرش را پایی گرفت و دستش را روی صورتش گذاشت.
_سلام سعید..کجا میری؟
_علیک سلام...به مقصد خانه...
_ماشین داری؟
_نه ندارم...با تاکسی میرم.
_خب ماشین که هست...میرسونمت..
_عه...
نه..
نمیخواد...
یعنی... زحمت نمیدم..
_کلا امروز یه چیزیت هست ها..
خب گفتم که میرسونمت.
سعید:
گاوم زایید...
اخر مگر دیوانه بودم که قبول کردم..
داخل ماشین نشستیم..
بعد از حرکت داشتم به این فکر می کردم چه کنم که بو نبرد..
رسول گفت.
_سعیددد تو چرا اینطوری شدی؟؟
دستپاچه و با خنده به صورتش نگاه کردم.
_چطوری؟
_نمیدونم...انگار اتفاقی افتاده.
_راستش رو بخوای اره
_خب.؟
_میگم حالا که داری میری دنبال زینب خانم نمیخوای یه شاخه گلی چیزی واسش بخری؟
_چرا اتفاقا...سفارش دادم.
قبلش میرم تحویل بگیرم...
از جواب دادن تفره نرو..اخر که میفهمم..
_ایولا...داری پیشرفت میکنی...
تلفن رسول زنگ خورد...
درحالی که رانندگی میکرد نگاهی به صفحه گوشی کرد..
_اقا ابراهیم..
اوه اوه...
فک کنم دیگر گیر افتادم...
خود ابراهیم لو میداد..
_رسول بزن کنار جواب بده..
_باشه..ولی استرس گرفتی ها..
_میترسم دوباره یه حرفی بزنه عصبی شی بزنی به درختی جانوری انسانی..
جوونیم خب..
_وقت دنیا رو میگیری...
زد کنار..
دیگه نوبت خبره❌😅😉
بسم الله الرحمن الرحیم ✨
بینندگان عزیز سلام😊❤️
اومدم با خبر☺️
آقا این ابراهیم هرچی هم خوب باشه یه کتک مفصل میخواد😐💔
به محمد بگم با رسول چیکار کردی 😐🔪
بگم ....😅🔪
بگم تا بیاد چپ و راستت کتک بزنه بهت 😅🔪
بگم ببینم بازم میخندی یا نه😐🔪
الهی رسول ... آخه اقا ابراهیم کمی درک متقابل😢💔
دلم سوخت واسه رسول
آخه آدم حسابی😅💔 رسول مریضه ...کلی شکنجه شده ...
نامردی دیگه😐🔪💔
محمد خودت پاشو بیا 😅💔 این رسول خواد کشت😅
آخی بیچاره سعید 😅
مرگت چجوری باشه😂
به نظرم میزاره قبل مرگ وصیت کنی😂💔
آقا به نظرم رسول بستری کنن کنار محمد امنیت بیشتره 😅💔
آقا ولی من باید ابراهیم بزنم😂🔪
حتما باید کتک بخوره
به نظرم فعلا کشتن ابراهیم منتفیه😂🔪
ولی کتک زدنش هنوز سرجاشه😈🔪
یعنی الان ابراهیم به رسول بگه یه بار دیگه اخراجی 😂🔪با دست خودش گورش کنده😂🔪
ممکنه اسید خورش کنه🤣🤣🤣
آقا خیلی وقت دنیا گرفته شد 😅🔪
پایان اخبار رو اعلام میکنم😅🔪
https://harfeto.timefriend.net/16394256705113
وقت دنیا گیری چیزی بود در خدمتیم 😅
#رویا
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#گاندو