وای تروخدا محمد رو نکش تروخدا رسول چرا اینکار رو کرد😠😠😠😠😠😢😢😢
_______________
😐
واااااای محمددددددد چیکارش کردین چرا رسول این رمان این همه کاراکتر داره چرااا رسول 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
:::::::::::::::::
کی؟ رسول
چرا؟رسول
برا چی؟ رسول😐
و منی ک با این قدرت تخیلم دارم از هم میپاچم...
:::::::::::::::
اوخی
همین فقط فقط همین😂لطفا پارت بعدی ما پارت میخوایم پارت پارت...😉 پارت بعدی رو میخوام🙈میخوام ببینم چی میشه..!
_____________
اوم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به شهید بزرگوار حاج صمد فاتح نژاد💔
شهادت تولدی دوباره است😭💔
تولدت مبارڪ✨
#فاطمه_زهرا
@RRR138
هدایت شده از کانال رسمی « شهید حامد جوانی »
🇮🇷 مراسم وداع، تشییع و شام غریبان
رزمنده، جانباز و شهید جبهه جهانی مقاومت
صمد فاتح نژاد
💢 #مراسم_وداع امشب سه شنبه
بعد از نماز مغرب و عشا در مسجد شهدا
واقع در آخر منظریه
💢 مراسم تشییع چهارشنبه از ساعت 10 صبح مقابل میدان شهدا به سمت میدان ساعت
💢 مراسم #شام_غریبان چهارشنبه ساعت
15 در مسجد دانشگاه تبریز
#کانال_شهیدابوالفضلی_حامدجوانی
🆔 @shahid_hamed_javani313
سلام😊😊😊😊
سلام 😢😢
چرا ناراحتی ؟😱😱
چون هیچ کانالی پیدا نمیکنم که توش رمان گاندویی😍 داشته باشه😔
چرا از اول سراغ خودم نیومدی🤔🤔
چون میدونستم تو هم نمیدونی😞😞
از کجا معلوم نمیدونم😄😄
واقعا میدونی 😍😍😍😍
بله ☺️☺️
یک کانال فوق العاده خوب که فقط رمان توش قرار میگیره🤩🤩
میشه میشه لینک اش رو برام ارسال کنید ؟🤩🤩🤩
بله چرا که نه 😇😇
بفرمایید اونم لینکش🤗🤗👇🏻👇🏻
@MMAALL
بچه ها تازه گروه رو تشکیل دادم امیدوارم از کانال و رمان خوش تون بیاد 🤗🤗
و اگر بیاید من و آدمین دیگه رو خوشحال میکنید 🙃🙃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نفسنفسطنینغیرتاستدرگلویما..( :
ـــــــــــــــــــ🖤ـــــــــــــــــــ
#خادم_الزهرا{💫🙃}
#گاندو{🐊}
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببین.....من تورو میکشـــــم{🔪😬}
🌐#طنز
🌐#پیشنهاد_دان
#خادم_الزهرا{💫🙃}
#گاندو{🐊}
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگھ اتݪ متݪ تۅتۅلھ......
ساختـــخودم
#ادیت
#خادم_الزهرا{💫🙃}
#گاندو{🐊}
کپی مجازه😅
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیـــــــــــــــــس......🔇
ساختـخودم
#ادیت
#خادم_الزهرا{💫🙃}
#گاندو{🐊}
کپی مجازه😅
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
پارت جدید آماده اس😁🔪🙈
با تشکرات فراوان از کسایی که با کمال احترام بی احترامی کردن...
نوش جونتون😁
#فاطمه_زهرا
گــــاندۅ😎
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 #رمان_امنیتی_گمنام2 #قسمت_31 محمد: رسیدم مقابل در.... دید داشتم
💫💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫
💫💫💫💫
💫💫💫
💫💫
💫
#رمان_امنیتی_گمنام2
#قسمت_32
داوود:
حالا مطمئن شده بودم که رسول حالش متعادل نبود...
چاقو...
برد بالا..
قبل از اینکه بخواهد به قلب محمد فرو کند با دستم لباسش را به سمت خود کشیدم...
دقیقا مقابلم ایستاد...
نمی خواستم به رسول آسیبی بزنم..
اما...
اسلحه ام را روی زمین انداختم که فکر شلیک از سرم دور شود.
فریاد زدم.
_رسولللللل...به خودت بیااا...
اما عصبی تر شد...
دوید سمتم...
و چاقویی که دیوانه وار پشت سر هم به پهلویم فرو می کرد..
دستم را از شانه رسول بیرون کشیدم و سپر شکمم کردم..
پاهایم توان ایستادن نداشت..
_داووووووددددد...
صدای شلیکی که در مغزم اکو شد.
فرشید:
_بدو سعید...
_چه خبره فرشیددد..
_دیر میشه خب...
_خب رسیدیم دیگه...بزار چک کنم بیام...
ناگهان صدای شلیک در محوطه پیچید...
_یاخداااا....
_علیییی تیراندازی از کجا بود؟
_تو اتاق سمت راست...برید تو..
دویدم سمت صدا.
داوود غرق خون روی زمین افتاده بود..
اقا محمد رسول را از پشت محکم گرفته بود..
_فرشید...بیا کمک..
رسول...
شانه اش تیر خورده بود.
چشمانش بسته بود..
محمد:
مجبور شدم شلیک کنم..
رسول به پشت رویم افتاد...
باز هم درد قلبم شدت گرفته بود.
نگاهی به داوود کردم...
خون از پهلویش روان بود..
فرشید و سعید هم رسیدند.
_فرشیددد...بیا کمک...
ارام رسول را روی زمین خواباندیم..
به سعید گفتم.
_برو بگو برانکارد بیارن.
_چشم اقا
رنگ صورت هر دو مثل گچ سفید بود.
داوود :
نفس نفس میزدم..
فشار خونی که از پهلویم بیرون میزد، حس می کردم..
رسول را بیهوش کنارم خواباندند...
فرشید بالا سرم نشست.
_داوود داداش تحمل کن...طاقت بیار...
سینه ام بدجور میسوخت..
بوی خون حالم را خراب کرده بود.
_میگم..یادت...نره...شیریـــ..نی..عروسیت...رو بدی..ها...
_چشم...چشممم...فقط حرف نزن..
داره خون میره ازت
_شونه...رسول...رو...ببند..
_می بندم...
فرشید:
پارچه استین رسول را پاره کردم و به شانه اش بستم...
دستش را بالا اوردم و به زخمش بوسه ای زدم.
سرم را برگرداندم به سمت داوود...
_داوووووددددد..
تکانش دادم...
اما....
محمد:
_علی موقعیت زینب خانم رو پیدا کردی؟
_طبقه پایین..
یه راه زیر زمینی هست...
فقط یه نفر رو با خودتون ببرید خطرناکه...
_لازم بود خبرت می کنم.
با عجله پله هارا پایین رفتم..
پا دیدن ان صحنه خشکم زد..
::::::::::::::::::::::
پ.ن:داوود😭💔
پ.ن:کدوم صحنهههه😱😱
لینک ناشناس:
https://harfeto.timefriend.net/16382679447814
هدایت شده از مَـذهَبیجٰآتبٰـآچٰآشـنيِگـٰآنـدو✨🌿
بچه ها برین تو این قسمت به وحید رهبانی رای بدید واقعا بده ببازنا😔
گاندوییا بجنبید....
https://fa.ifilmtv.ir/
#مدیر