eitaa logo
گــــاندۅ😎
340 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
41 فایل
گاندو‌صداےماست🗣 ما همان نسل جوانیم ڪہ ثابت کردیم در ره‍ عشـق جگـر دار تر از صد مردیـم...🙃🙌🏻 🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨ ادمین : @r_ganji_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ❤سربازان گمنام❤
طرح به مناسبت سالروز تولد شهید رسول خلیلی💐
هدایت شده از گاندو↯ⓖⓐⓝⓓⓞⓞ✊️
استوری علی افشار❤️🍃 🐊 ✊ ↬『 @Gand001400 』 ꠹💛🌼
فَقَط یہ بَسیجے میتونہ ݪَحظہ جَنگ هَمزَمان شُجا؏ و دَݪیر،جِدے و دَࢪ عین حاݪ شوخ طبع باشہ و هَمزمان هَم به تُفنگ هَم به شَهادَٺ هَم بہ خانوادہ فِڪࢪ کُنہ یعنے بسیجے هیچوَقت کَم نمیارہ @RRR138
پارت جدید اماده شد بالاخره😪🤕🤫 بریم😅😃
گــــاندۅ😎
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 #رمان_امنیتی_گمنام2 #قسمت_42 عطیه: تسبیح فیروزه ای رنگ... یادگا
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 فرشید: هربار که قصد داشتم خودم را کنترل کنم یاد فیلم ضبط شده دوربین می افتادم که چگونه چاقو را پشت سر هم داخل شکمش فرو می کرد و در می اورد، خونم به خروش می افتاد... سعی داشتم خودم را ارام کنم... او که تقصیری نداشت.. تاثیر ان داروهای لعنتی بود... قطعا اقا محمد چنین رفتاری با رسول نمی کرد. پس من هم نباید با او خشک رفتار می کردم. بعد از عذرخواهی از رسول تصمیم گرفتم به سعید زنگ بزنم. راستش از خستگی حال رفتن به طبقه بالا را نداشتم. _علیک سلام جناب فداکار.. _سلام فرشید جان...چرا زنگ زدی؟ مگه بیمارستان نیستی؟ با خنده گفتم _چرا...ولی موقعیت حساسه.. به خاطر وضعیت جسمی نمی تونم موقعیتم رو ترک کنم... _داداش مارو باش... دو قدم راهو نمی تونی بیای؟ _ماشالله همتون هم شدید مثل داوود... هم تیکه می ندازید... هم از وقتی تیر خوردید خشن شدید.. همم دهقان فداکار شماره یک رو رد کردید.. یک لحظه از گفته ام پشیمان شدم. داوود... دهقان فداکار شماره یک گروه.. رفیق و برادر کوچکمان... ناراحتی و گرفتگی از صدایش مشخص بود. _اقا محمد چطوره؟ _خبر ندارم.. یعنی بعد عمل هنوز نتونستم ببینمش. سعید: _میتونی یه کار برام بکنی؟؟ _اره حتما.. وسط حرف هامان تلفنش زنگ خورد... _سعید جان پشت خطی دارم.... _بله؟ _....... _یاخدااااا....باشه سریع میام. _الوو.. _چته فرشید؟؟ چرو دمغی؟؟؟ داوود چیزیش شده؟؟ _محمددددد.... من... من برم پایین... _محمد چی؟؟؟ د حرف بزن..نصفه عمر شدم... _ایست قلبی کرده...عطیه خانمم حالش بد شده.. بردنش اتاق عمل.. نگران نباش.. میرم پایین ببینم چه خبره.. فرشید: _یعنی چی اخه... برا چی ایست قلبی دکتر؟؟؟ _ به خاطر قلبش و خونریزی شدید فعالیت قلب کم شده.. کم کار شدن قلب هم اسیب شدید زده به بدن.. ایست قلبی تو این موارد خیلی شایعه.. _خب الان چطوره حالش؟؟ ................ سعید: دلشوره و ترس ام تبدیل به واقعیت شد.. با صدای لرزان مقابلم ایستاد و گفت _محمد... خب... چطور بگم... حالش خوب نبود.. نتونست.. رفیق نیمه راه شد...
0:00😍😍
اَلٰا بِذِکرِ اللٰهِ تَطَمَئَنُ القُلوُب آگاه شوید که تنها یاد خدا آرامبخش دلهاست❤️😘❤️ خدایا ! آشوبم ! آرامشم تویییییی! شبتون خدایی 🌃🌃
سلام من ادمین جدید هستم من رو با اسم بشناسید🌱
یا ابوالفضل😱 بسم الله الرحمن الرحیم😱😱 آقا 😐 داداش 😐 برادر 😐 بیار پایین اون اسلحه رو😐🔪 صبر کن ببینم نکنه تو آقا محمد رو کشتی🤨🤨 میگم بیار پاییییییین😤 اعضا حملهههههههههههه🔪🔪😂😂 باور کنین این آقا محمدو کشته 😂😂 به من و فاطمه زهرا هم ربط نداره😐😂 آقا محمد شهادتت مبارک💔😭😂😂 @RRR138
سلام دوستان این کانال👇👇به ادمین تبادلات و فعالیت در کانال نیاز مند است 🛑https://eitaa.com/joinchat/3725787288Cb64d148c0c اگر میتوانید به ایدی زیر بگید @kanalpeyrovan
سلام❤️✨ من ادمین جدید کانال هستم من رو با # های بشناسید 🌹🌸
سلام من ادمین جدیدم❤️ شما میتونید منو به اسم ادمین بشناسید❤️
میگه‌‌ ڪنڪور‌ددارم📚 ‌نمیرسم‌ نمازو...‌بخونم! ببینم‌... میرسے‌ ناهار بخورے؟🥪 شام‌ بخورے؟🌮 چت‌ کنے؟📱 فیلم‌ ببینے؟!!!🎞 چرا وقت‌ عبادت‌‌ ڪہ‌ میشہ فاز‌ صرفہ جویے در وقت‌ میگیریم؟!! روزقیامت‌... نمیگن‌‌ تڪ‌ رقمے‌ بودے‌ یا نہ‌‼️ میگن‌ نمازت‌ ڪو⁉️ 📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿 دوست داری نماز بخونی اما نمیتونی❓😔 دوست داری قرآن بخونی اما طنبلیت میکنه📖😢 اینکه کاری نداره یه کانال بهت معرفی میکنم که تو توش پر از این حرفاست اصلا حال و هوات عوض میشه😍☺️ چند قلم از فعالیت های کانال😊👇🏻 چادرانه وکلی چیزای قشنگ دیگه که به خدا نزدیکترت میکنه پس بدو بیا لفتش بدی از دستت میره ها😊☺️ به عشق آقا امام زمان بیا ببین چقدر خوشحال بشه 1000برابر دعات کنه https://eitaa.com/doktaranhoseyni
نباید اتفاقی بیفته🌱 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @RRR138 •┈┈••✾❣✾••┈┈•
تا پای جان دلداده فرمان مولاییم🌈 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @RRR138 •┈┈••✾❣✾••┈┈•
انچه در قسمت بعد می خوانید: _یعنی چی که رفیق نیمه راه شددد😰😰 همه عالم میدوننن مسبب این اتفاقا منمممم😢😫 بچه ای که معلوم نیست بدون پدر میتونه دوام بیاره یا نه😥 عجب رویی داری😬 به پهنای صورت اشک می ریختم😔😭😭 منتظر💔🤒😕
۰:۰۰😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آنقدر میخواهمت ..شاید قدر تمام بینهایت ها ...شاید قدر هفت آسمانت...شاید قدر ستاره هایت ...حتی به اندازه بزرگیت .. مهربان ترین مهربانان ...آسمان زندگیم را سراسر ستاره باران کن 🌃🌃🌃⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ شبتون پر از آرامش 🌸🌸
به وقت رمان😁💫
گــــاندۅ😎
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 #رمان_امنیتی_گمنام2 #قسمت_43 فرشید: هربار که قصد داشتم خودم را
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 سعید: قلبم کم مانده بود از جایش کنده شود.. _چی داری میگیییی؟؟؟؟ یعنی چی که رفیق نیمه راه شد؟؟ چرا اروم نشستییی؟؟ بلند شووو... مگه الکیه؟ رفیقممم... داداشممم... فرشیددد بلند شو لعنتی... من مطمئنم زنده است... مگه میشهههه.... _چتهههه...اروم تر سعید...نفس بگیر.. نگفتم که خدایی نکرده مرده... سی درصد علائم حیاتی داره، احتمال برگشتنش خیلی کمه.. میدانستم فرشید هم حالش خوب نیست.. از صورتش کامل نمایان بود.. در پنهان کردن نگرانی اش موفق نبود.. مشتم را به میز پانسمان کوبیدم... همه چیز پخش زمین شد. سرم را از دستم بیرون کشیدم و از جایم برخاستم.. _خودم باید ببینمش... با چشمای خودم..مگه میشه فقط سی درصد زندگی داشته باشه؟ _نمیشه...نمی تونی ببینیش.. با عصبانیت فریاد زدم.. _یعنی چییییی؟؟؟؟؟ _فعلا نمیذارن کسی ببینتش...تو مراقب های ویژه بستری شده...اگه یکم حالش بهتر شه شاید اجازه بدن. صبر کن... رسول‌: _برادر مننننن...رفیققققق...با معرفتتتت... به جان عزیز ترین کسم اگه نذاری محمد رو ببینم یه کاری دست خودم و خودتون میدم هاااا. باباااا همه عالم میدونن مسبب این اتفاقا من بودم...بزارید برا بار اول و اخر ببینمش... میگی نه؟ حداقل بگو حالش چطوره.. _خوبه... _جواب من این نیست... اگه حالش خوب بود شما تو این حال نبودید... اگه داداش محمد خوب بود شما چپ و راست بهم طعنه نمی زدید. _باشه... تو بردی.. اقا محمد حالش بدهههه....خیلی بددد...به قدری بد هست که معلوم نباشه تا چند دقیقه دیگه چه حالیه... انقدر حالش بد هست که بخوای خودت رو به ناحق سرزنش کنی... مادر اقا محمد اون پایینه... منتظر.. نه فقط منتظر بهوش اومدن پسرش... نه. منتظر عروسش... منتظر بچه ای که معلوم نیست بدون پدر میتونه دووم بیاره یا نه... راست میگفت... حرف حق جواب نداشت... به پهنای صورتم اشک میریختم... _ببینم رسول... تو میخوای برگردی سایت... مگه نه؟ _خب معلومه که میخوام برگردم.. _پس خوب شو...تحمل کن.. چند روز دیگه تو و سعید رو مرخص می کنن. اونموقع فقط محمد و داوود باقی می مونن... دست زنت رو بگیر... براش جبران کن نبودنات رو... بزار برای یه بار هم شده با خیال راحت بخوابه... ولی فقط تا وقتی اقا محمد برگرده. _فرشید نگام کن...تو در مورد من چی فکر کردی؟؟؟ تو اگه پنج ساله اقا محمد رو میشناسی، من یه عمره از بچگی باهاشم.. یه عمر با هم نفس کشیدیم.. با هم زندگی کردیم... درس خوندیم... عروسی براش گرفتیم.. از وقتی مادرم فوت کرد تا همین الان مادر محمد مثل مادر نداشتمه... من با محمد عهد اخوه بستیم.. میفهمی؟ با اینکه ازم بزرگتره ولی دلیل نمیشه نسبت بهش بی تفاوت باشم. همین جون نصفه ام به جونش بسته است. نزدیکم شد..دستش را روی شانه ام گذاشت و به سمت خودش کشید.. _رسول جان فرصت بده... همه چی درست میشه... بالاخره اقا محمد هم برمیگرده بینمون...داوود رو به راه میشه... باز بساط خنده و شادیمون جور میشه.. من الان میرم پیش دکترش... بازم وضعیتش رو میپرسم.. اگه اجازه داد با هم میریم دیدنش.. حالا راضی شدی استاد؟؟؟ نبینم غمتو... به زور خنده ای مهمان لبم کردم... _وقت دنیا رو می گیری فرشید.. _خب امر دیگه داداش؟؟ _اومممم....نه... چرا..چرا... _باز چی؟ _بی زحمت یکم از موقعیت اتاقم دور باش... اینطوری که تو نگهبانی میدی نمی تونم داوود رو ببینم... نگاه عاقل اندر سفیهانه ای نثارم کرد... _عجب رویی داری رسول.... اطاعت امر... اقا داوود هم هماهنگ می کنم... خیالت راحت شد؟ _سپاس... _خجالتمون میدی داداش...