eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
1.5هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
629 ویدیو
80 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🌷 آسمان می‌خوانَد امشب قدسیان دف می‌زنند حوریان کِل می‌کشند و خاکیان کف می‌زنند شیر عاشق‌کُش! کدام آهو دلت را برده است؟ تیغِ مرحب‌جو! کدام ابرو دلت را برده است؟ آسمانی بی‌کرانی، عاشق دریا شدی آمدی آیینه‌ی انسیه‌ی حورا شدی امشب ای زیباترین! ای دلبر کوثر بیا! شب، شبِ عشق است، ای داماد پیغمبر بیا! بیش از این ها با دل محبوب ما بازی نکن پیش این نیلوفر یکدانه غمازی نکن مثل اقیانوس آرام است این بانو ولی در دلش طوفان به پا کردی، مدارا کن علی! از ازل در پرده بود، آیینه‌دارش می‌شوی در عبور از کوچه باغ عشق، یارش می‌شوی قدّ و بالای علی از چشم زهرا دیدنی ست وای! وقتی می‌رسد دریا به دریا دیدنی ست...! ✍🏻قاسم صرافان ✨سالروز پیوند آسمانی امام علی و حضرت زهرا علیهماالسلام مبارک!🌱 http://eitaa.com/istadegi
3.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امروز صبح، هوای خوب، چشم‌انداز خوب، و کتاب خوب✨📚 پ.ن: نمی‌دونستم نشستن توی تراس و کتاب خوندن انقدر لذت‌بخشه!
📚 📙مستوری ✍🏻صادق کرمیار آقای کرمیار از نویسنده‌های متعهد و متخصصه؛ متعهد به تاریخ ایران و اسلام و متخصص در نویسندگی. این کتاب هم مثل آثار قبلی‌ای که ازشون خونده بودم هم پرکشش بود هم پرمحتوا. و البته در نوع و ژانر خودش جدید بود تا حدودی. یه داستان پخته و خوب امنیتی؛ اونم در حوزه پیچیده و خاص امنیت اقتصادی و گوشه چشمی به زندگی شهید مهدی زین‌الدین، که با یه عاشقانه‌ی ملایم، بالغانه و شیرین همراه شده... ولی بازهم بهترین قسمت کتاب برای من، همین پرداختن به مجرمان اقتصادی و مسائل کلان اقتصاد کشوره... و این که پردازش شخصیت‌ها انقدر پخته‌ست که تو باور نمی‌کنی شخصیت منفی واقعا منفیه و مثبت واقعا مثبت! و تا آخر تو رو توی تعلیق و شک نگه می‌داره! خلاصه خیلی داستان شیرینی بود و اوج شیرینیش وقتی بود که اواخر داستان، به یک بانوی شهیده هم رسید!✨🥀 پ.ن: توی داستان هم یه عباس داشتیم هم یه شکیبا، فقط شکیبا مرد بود و یه مامور امنیتی بسیار خفن🙄😎 عباسم بازم شهید شد اینجا😕 پ.ن۲: زاویه دید داستان کمی گیج‌کننده بود، یعنی راوی اصلی داستان سپیده بود ولی گاهی شبیه دانای کل می‌شد. هرچند، تا جایی که می‌دونم اینم یه سبکه! http://eitaa.com/istadegi
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
#معرفی_کتاب 📚 📙مستوری ✍🏻صادق کرمیار #نشر_جمکران آقای کرمیار از نویسنده‌های متعهد و متخصصه؛ متعهد به
بلایی که واردات به سر اقتصاد می‌آورد... پ.ن: داستان در کل خیلی قشنگ جا انداخت که واردات و سودجویی‌های شخصی یه عده از واردات چه بلای خانمان‌سوزی سر اقتصاد کشور آورده...
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
#معرفی_کتاب 📚 📙مستوری ✍🏻صادق کرمیار #نشر_جمکران آقای کرمیار از نویسنده‌های متعهد و متخصصه؛ متعهد به
عباسشونم اینطوری شهید شد😔 شخصیت بامزه‌ای بود، واقعا از اون شخصیت‌های زنده بود... حضورش زیاد نبود ولی خیلی وزن داشت توی رمان.
تویی تمام ماجرا، که رفته‌ای ولی مرا، به حال خود نمی‌گذاری... صدای قلب من! چرا غمت نمی‌کشد مرا؟ چرا هنوز ادامه داری؟💔😭 پ.ن: امشب وسط کارهام یهو چشمم به عکسش افتاد و بغضم ترکید... خوبیش اینه که دیگه الان حرف زدن با رییس‌جمهور خیلی راحت شده... سامانه و درگاه و نامه و... نمی‌خواد... و خیلی ساده، دلم می‌خواد بشینم با شهیدجمهورم حرف بزنم، غصه‌هام رو بگم و مثل همیشه اونم سریع پیگیر کارم بشه که حلشون کنه...
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
🔰بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به
🔰بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت ۲۱۱ *** ذوق‌زده گفتم: نه... تو منو ببخش که زود از جا در رفتم! بلند و سرخوش خندیدم. -من یکم زیادی لوسم... ببخشید. لبخند نزد حتی. فقط سرش را تکان داد. -اشکالی نداره. از این به بعد باید با دقت روی کارمون تمرکز کنیم. من فردا اون اثر انگشت رو آماده می‌کنم. تو هم روی پدرت کار کن. کامل از ماشین پیاده شدم. -باشه... حتما. دیگه برو، مواظب خودت باش. دیروقته. در ماشین را بستم. -درها رو قفل کـ... تلما پایش را روی گاز گذاشته و رفته بود. من اما خشنود و با یک لبخند گشاد تا بناگوش، در کوچه ایستاده بودم. سرخوش و لی‌لی کنان خودم را تا خانه رساندم؛ انگارنه‌انگار که یک زلزله پنیک را از سر گذرانده بودم. شاد و خندان و خرامان قدم برمی‌داشتم و سعی می‌کردم تمام رفتارها و حرف‌های تلما را به شکلی مثبت برداشت کنم. مثلا این که گفت بوی گند لباسم داشت خفه‌اش می‌کرد یک کنایه بود... شاید بخاطر همان بوی عطر دلش برایم تنگ شده بود. شنیده بودم عطر وابستگی می‌آورد... وای خدای من! باید چندتا شیشه از همان عطر بخرم... حتی اگر منظورش این نباشد، همین که عطر من یادش مانده، همین که سلیقه‌ی انتخاب عطرم برایش مهم بوده... این‌ها معنی‌اش این است که بیش از یک ابزار مهمم. وگرنه چرا عذرخواهی کرد؟ اصلا چرا دنبالم آمد؟ وای خدایا... تلما دنبالم آمد! نزدیک بود پرواز کنم. مثل یک پسربچه توی کوچه می‌پریدم و می‌دویدم و خوب شد کسی نبود که در آن حال ببیندم. میان این‌همه خوشحالی، ناگاه صدایی مرا در همان حال خشکاند. صدای قهقهه؛ قهقهه‌ی یک زن، یک قهقه‌ی آشنا و لعنتی و شیطانی. ادامه دارد... قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/9527 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
📚سه جلد آخر این مجموعه رو دیروز از خونه مصباح آوردم. یه مجموعه پنج جلدی هست که وقتی دبیرستان بودم جل
جالب بود، مخصوصا بند آخرش... توی مدرسه و دانشگاه همیشه قرون وسطی رو خیلی سیاه نشون میدادن به ما، و کلیسا رو به شدت مخالف علم... همه‌ش هم بر پایه ماجرای گالیله بود. خب البته خیلی اشتباه نبود، کلیسا از یه جا به بعد فاسد شد، منحرف شد، و قرون وسطی واقعا اروپا خیلی تاریخ درخشانی نداره! ولی انگار به این شدت هم نبوده... این کتاب و جلد یکش رو که بخونید یکم نگاهتون تغییر میکنه... جلد ۳ هست که دارم می‌خونم.