eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
1.4هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
668 ویدیو
83 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
بعضی از آدمان، میان سوال مطرح می‌کنن و زیر سوالت می‌برن، بعد وقتی بخوای از خودت منطقی دفاع کنی، میگن داری توجیه می‌کنی(که اصل این حرف یه مغالطه ست) این کار شبیه اینه که زنگ رو بزنی و در بری! و خب من قبلا فکر می‌کردم باید با همه منطقی صحبت کرد، ولی بعد دیدم با بعضیا کلا نباید بحث کرد! چون نیومدن که بشنون و گفت‌وگو کنن! اومدن روی تعصب شون اصرار کنند و برن! دوست عزیز، الان من هرچی بگم می‌گی شما توجیه می‌کنی، باشه ما توجیه می‌کنیم🙄 شمام اگه این خط فکری رو قبول نداری، می‌تونی هزاران داستانی که خارج از این خط فکری هست رو بخونی ☺️ ما هم برای کسانی که این خط فکری رو دوست دارن داستان می‌نویسیم. البته اگه فقط شعار احترام به عقاید ندی و اینا همه‌ش ادا نباشه🙄😉
💚صلوات خاصه امام هادی(علیه‌السلام): اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَصِيِّ الْأَوْصِياءِ، وَ إِمامِ الْأَتْقِياءِ، وَخَلَفِ أَئِمَّةِ الدِّينِ، وَالْحُجَّةِ عَلَى الْخَلائِقِ أَجْمَعِينَ . اللّٰهُمَّ كَما جَعَلْتَهُ نُوراً يَسْتَضِيءُ بِهِ الْمُؤْمِنُونَ فَبَشَّرَ بِالْجَزِيلِ مِنْ ثَوابِكَ، وَأَنْذَرَ بِالْأَلِيمِ مِنْ عِقابِكَ، وَحَذَّرَ بَأْسَكَ، وَذَكَّرَ بِآياتِكَ، وَأَحَلَّ حَلالَكَ، وَحَرَّمَ حَرامَكَ، وَبَيَّنَ شَرائِعَكَ وَفَرائِضَكَ، وَحَضَّ عَلَىٰ عِبادَتِكَ، وَأَمَرَ بِطاعَتِكَ، وَنَهىٰ عَنْ مَعْصِيَتِكَ، فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَىٰ أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيائِكَ وَذُرِّيَّةِ أَنْبِيائِكَ يَا إِلٰهَ الْعالَمِينَ. 💚سالروز ولادت حضرت امام هادی (علیه‌السلام) را تبریک می‌گوییم. http://eitaa.com/istadegi
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
درباره مرحوم الهه حسین‌نژاد هم پرسیده بودید... راستش می‌خواستم صبر کنم تا یکم ابعاد قضیه روشن بشه و
خب در این رابطه خیلی حرف‌ها گفته شده، منم دلم نمی‌خواد حرف تکراری بزنم؛ اما به عنوان کسی که جامعه‌شناسی خونده میگم: ۱. وجود یک مورد قتل، دلیل نمیشه بگیم زنان کلا در ایران امنیت ندارند و وای چقدر ما بدبختیم و دخترا دارن دائم کشته می‌شن. من نمیگم فقط همین یه مورد بوده... نه. باید به آمار رجوع کرد تا وضعیت امنیت زنان در ایران رو فهمید و نباید توی موج رسانه غرق بشیم. نباید اجازه بدیم رسانه و امواج رسانه‌ای ذهن ما رو دست بگیرن و تصویری که می‌خوان رو توی ذهن ما بسازن. من واقعا نمی‌دونم آمار قتل یا آزار و سرقت توی تاکسی چطوریه، پس نمی‌تونم نظر بدم که این آمار بالاست یا پایین. ۲. شاید موارد مشابه مرحوم حسین‌نژاد بازهم بودن، ولی رسانه اونا رو بزرگ نکرده و ما حتی نفهمیدیم کی بودند و چی شده. و به احتمال زیاد این موارد خیلی کم و محدود بودند. خود من، بارها ساعت ده و یازده شب تنهایی سوار اسنپ شدم و به سلامت رسیدم خونه. این که یه مورد اقدام به سرقت منجر به قتل، انقدر توی جامعه برجسته میشه، نشون میده این موارد خیلی رایج نیست و اتفاقا امنیت زنان توی وضعیت نسبتا خوبیه. ۳. روی این فکر کنیم که چرا صاحبان رسانه و بلاگرها و غالبا پیج‌های ضد نظام، این مسئله رو بزرگ کردند؟ آیا اونا برای هر مورد مشابهی این کار رو انجام میدن؟ شاید هم مسئله چیزی فراتر از دلسوزی برای این دختر عزیز باشه. شاید اصلا الهه براشون مهم نیست و چیزی که مهمه، کاسبی کردن با خون الهه ست! شاید هدفشون جمع کردن لایک و فالوور و پول گرفتن از اسپانسرهاست و دغدغه امنیت بانوان ایرانی رو ندارند! پس بهتره با این موج‌ها هم‌نوا نشیم. ۴. حرفی که خیلی زده می‌شه، اینه که طبق قانون مجازات اسلامی، خانواده الهه باید نصف دیه قاتل رو بدند تا قاتل قصاص بشه. بله واقعا این قانون هست، چون دیه زن نصف مرد هست و اگر مقتول زن باشه، خانواده‌ش درصورت درخواست قصاص، باید نصف دیه مرد(تفاوت دیه) رو پرداخت کنن تا حکم اجرا بشه. و همین مسئله باعث شده خیلی‌ها باهاش کاسبی کنند و به اسم خانواده الهه پول جمع کنند، خیلی‌ها هم به اسلام و احکام اسلامی انتقاد می‌کنند. درحالی که نمی‌دونن سال ۱۳۹۲، با دستور رهبری، این قانون اصلاح شده و تفاوت دیه زن و مرد، از صندوق تامین خسارات بدنی پرداخت میشه. به عبارتی، طبق قانون خانواده الهه لازم نیست پولی پرداخت کنند و قاتل قصاص می‌شه. ۵. شایعات زیادی هم بوده که می‌گفتند قاتل طرفدار رهبر بوده که بعد معلوم شد بی‌اساسه. امیدوارم خدا به خانواده الهه آرامش و صبر بده و روح الهه هم قرین رحمت الهی باشه.
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
✨هو اللطیف✨ 🏰"قلعه‌ی بتنی" سرگذشت یک پیوند🌱 ✍️ فاطمه شکیبا قسمت سیزدهم ادامه خرداد ۰۳ امروز رف
✨هو اللطیف✨ 🏰"قلعه‌ی بتنی" سرگذشت یک پیوند🌱 ✍️ فاطمه شکیبا قسمت چهاردهم تیرماه ۰۳ توی این وضعیت، خواستگارهای دیگر را هم نمی‌توانم درست بررسی کنم، چون با خودم می‌گویم نامردی ست که مهندس منتظر جوابم باشد و من برای آشنایی با یک نفر دیگر برنامه بچینم. دیگر عقلم به جایی قد نمی‌دهد. دیگر خسته شده‌ام انقدر که عاقلانه و پخته رفتار کرده‌ام. بابابزرگ به مامان می‌گفت قدر دخترت را بدان، خیلی دخترها اینجور وقت‌ها سریع دل می‌بازند و عقل را تعطیل می‌کنند و حرف هیچ‌کس به گوششان نمی‌رود. من اما خسته شده‌ام از این که یک دختر عاقلم و حرف همه به گوشم می‌رود. عقل آدم را در بلاتکلیفی و سبک سنگین کردن نگه می‌دارد. سایه دکتر هم هنوز روی سرمان هست. من فکر می‌کردم مامان بعد از دیدن مخالفت شدید مادر دکتر، قانع شده که ازدواج من با دکتر به صلاح نیست. واقعا هم شده بود؛ برای همین حرفی از دکتر نمی‌زدیم و داشت به فراموشی سپرده می‌شد، تا وقتی که دکتر چندتا پیام پرسوز و گداز برای مامان داد، پر از آرایه‌های ادبی و لحن شاعرانه، با این مضمون که گرفتار شده و این‌ها: ای ملامت‌گرِ سلمان سرِ زلفش را بین/ تا بدانی که در این دام چرا افتادم...! آن لحظه واقعا احساس بی‌شعور بودن کردم؛ وقتی دیدم نوشته است: کاش با ایشان صحبت نمی‌کردم، کاش نوشته‌هایشان را در اینترنت نمی‌خواندم... بله من واقعا بی‌شعورم. نباید اصلا قبول می‌کردم با دکتر حرف بزنم. اصلا هرچه سرم بیاید حقم است. دکتر بدبخت امتحان علوم پایه دارد، حالا ما هم اینطوری چزاندیمش و از آن بدتر، مامان فکر می‌کند ممکن است دکتر بتواند مادرش را قانع کند و دوباره بیاید خواستگاری. این یعنی پرونده دکتر نیمه‌باز مانده، یعنی مهندس دائم با دکتر مقایسه می‌شود: رشته‌شان، خانواده‌شان، اخلاق‌شان، پول‌شان، حتی ماه تولدشان! بدی‌اش این است که این رفتارشان توی ناخودآگاه من هم القا می‌کند که این دوتا را باید با هم مقایسه کرد؛ درحالی که مقایسه از اساس معنا ندارد و درست نیست، حتی درست هم باشد یک مقایسه منطقی نیست چون من با دکتر فقط دوجلسه حرف زده‌ام و به اندازه مهندس نمی‌شناسمش. چند وقت است که دارم تجربه‌های طلاق کانال آقای محمدی و چند مشاور دیگر را مرور می‌کنم؛ و البته ازدواج‌ها و طلاق‌های دور و برم را. توی طلاق‌ها دنبال علامت هشدار می‌گردم؛ علائمی که در همان دوران آشنایی خودشان را نشان دادند و نادیده گرفته شدند. بعد آن را با دوران آشنایی خودم و مهندس مطابقت می‌دهم و خودم را جای تجربه‌گرها(!) می‌گذارم. تا الان به این نتیجه رسیده‌ام که بیشتر طلاق‌ها، مخصوصا طلاق‌هایی که در دوران عقد یا کمی بعد از عروسی رخ داده‌اند بخاطر مشکلات روانی یکی از طرفین بوده‌اند؛ مخصوصا اختلال بدبینی و دوقطبی؛ یا در حالت‌های خفیف‌تر، وسواس یا خودشیفتگی، مخصوصا در مردان. درواقع بیشتر طلاق‌ها بخاطر این بوده‌اند که طرفین تست سلامت روان نداده‌اند. از این نظر، کمی خیالم راحت شد که حداقل ما این کار را کردیم و فهمیدیم حداقل خل و چل و دیوانه نیستیم(البته درباره خودم شک دارم)! یکی از دوستانم که تجربه طلاق داشت، می‌گفت ساده نباشم و ساده نگیرم. گفت این تصور که «من با بقیه صادق و مهربانم، پس بقیه هم با من صادق و مهربانند» احمقانه‌ترین فکر دنیاست که زندگی او را بر باد داده. گفت هرچه صادقانه و عاشقانه برخورد کرده، هرچه خواسته مثل دختر باشد برای مادرشوهرش، هرچه مهربانی کرده و کوتاه آمده، بیشتر سرش سوار شده‌اند. این بدترین تراژدی برای آدم‌هایی ست که سعی می‌کنند خوب باشند. یک طرف روایات را می‌بینی، توصیه‌های اخلاقی و دینی را می‌بینی و از آن طرف مردم با بی‌رحمی تمام طوری رفتار می‌کنند که بخاطر خوب بودنت به غلط کردم بیفتی. بعد با خودت می‌گویی پس روایات چی؟ خدا و پیغمبر چی؟ یعنی برای بقا باید این‌ها را کنار بگذارم؟ همه این‌ها به کنار، دوستم دوتا چیز دیگر گفت که بیشتر از همه‌ی حرف‌هایش من را ترساند. اول این که می‌گفت بعد از ازدواج مجبور شده خودش نباشد؛ بخاطر همه ویژگی‌هایش سرزنش شده و وادارش کرده‌اند تغییر کنند؛ انقدر که در طول یک سال از یک دختر سرزنده و شاد به یک دختر افسرده تبدیل شده(چیزی که خودم دیدم ولی علتش را نفهمیدم). از این ترسیدم که همین بلا سرم بیاید. همین کتاب خواندنم، همین نویسنده بودنم بشوند مایه تمسخر و تحقیر. و بعد سعی کنند تغییرم بدهند. اگر من را از خودم دور کنند که دیگر من نیستم... یک رباتم که برنامه‌ریزی شده... و آدم که نمی‌تواند با ربات زندگی کند! و حرفی زد صدبرابر وحشتناک‌تر: پسرها در حین طلب یک جورند و بعد از رسیدن به مطلوب جور دیگر. توی عمرم از هیچ چیز انقدر نترسیده بودم.
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
✨هو اللطیف✨ 🏰"قلعه‌ی بتنی" سرگذشت یک پیوند🌱 ✍️ فاطمه شکیبا قسمت چهاردهم تیرماه ۰۳ توی این وضعی
توضیح داد که این حالت پسرها به معنای فریبکار بودن نیست. اصلا دست خودشان نیست؛ یعنی واقعا نمی‌خواهند دروغ بگویند یا نقش بازی کنند. یک اثر وضعی ست. مثل یک مکانیزم طبیعی برای بقاست. ولی خب حق دارم از این مکانیزم بترسم و به این فکر کنم که ممکن است بعد از ازدواج با یک آدم متفاوت مواجه شوم. به این فکر کنم که چقدر از حرف‌هایی که از مهندس شنیده‌ام درست است و چقدر باید بنا را بگذارم بر درستی آن حرف‌ها؟ دوستم می‌گفت همسر سابقش نزدیک یک سال خواستگار سمجش بوده و یک سال بعد از عقد خودش گفته دیگر نمی‌خواهمت. به همین راحتی. پرسیدم: مگر دوستت نداشت؟ دوستت داشت که یک سال خواستگارت ماند دیگر... گفت: خودش را دوست داشت. من را هم برای خودش دوست داشت. می‌خواست تصاحبم کند. چه ترسناک. به این فکر می‌کنم که باطن دوست داشتن بیشتر مردها همین‌قدر ممکن است ترسناک باشد. شهسواری توی یکی از کتاب‌هایش به این اشاره کرده بود و گفته بود احساسات اصیل و واقعی آن‌هایی هستند که به زبان نمی‌آیند و همین دنیا را انقدر غمگین کرده. مشکل اینجاست که فهمیدن این هم ممکن نیست. یعنی دوست داشتن از اساس چیزی نیست که بتوان فهمیدش. این را دیروز به بابا هم گفتم. بابا گفت من دخترم را به کسی می‌دهم که واقعا دوستش داشته باشد. من هم گفتم این را نمی‌توانید بفهمید. دوست داشتن یک مفهوم کیفی و انتزاعی ست. قابل اندازه‌گیری و سنجش نیست. خیلی‌ها رفتارشان طوری بوده که دوست داشتن را داد می‌زده ولی اینطور نبوده. همان روز با یکی دیگر از همکلاسی‌هایم هم حرف زدم. ده سال است که ازدواج کرده، دوتا بچه دارد و راضی ست. می‌گفت خانواده‌اش با خانواده پسر سر مهریه به اختلاف خوردند، دعوای شدیدی هم شد و تا چند ماه روابط دیپلماتیک میان خانواده‌ها قطع بود؛ ولی بعد با کمک یک مشاور توانستند ازدواج کنند و دعواها را هم مدیریت کردند و الان راضی‌اند. می‌گفت گاهی شیطان می‌خواهد اینطوری مانع ازدواج‌ها بشود؛ این را بعداً از یک آدم صاحب نفس شنیده بود. من حالا میان انبوهی از تجربه خوب و بد گیر کرده‌ام. مشکل اینجاست که فکر می‌کنند من احساساتی‌ام و مثل آن‌هایی‌ام که معجون عشق جهان هری پاتر را خورده‌اند و همه‌جا را صورتی می‌بینم. کافی ست بهشان پیشنهاد بدهم که ماجرا را از دید خانواده پسر ببینند؛ یا بگویم شاید بهتر بود فلان جا اینطور برخورد می‌کردیم... شاید منطقی‌تر بود که فلان حرف را می‌زدیم... سریع برچسب احساسات می‌خورد روی پیشانی‌ام. اصلا درک نمی‌کنند که الان تنها چیزی که برای من مطرح نیست احساسات است. این را نمی‌فهمند که اصلا احساسات این وسط وجود ندارد و من معجون عشق و هیچ کوفت دیگری نخورده‌ام. می‌گویند: دختره دیگه... احساساتیه! از همین چیزهای دختر بودن متنفرم. از این که هیچ‌کس باورش نمی‌شود که من کاملا منطقی به قضیه نگاه می‌کنم. حتی دوستم گفت این هم خوب نیست؛ گفت باید احساست را هم دخالت بدهی، احساس چسب زندگی ست. دیروز بابابزرگ آمد خانه‌مان که درباره‌اش حرف بزنیم. صبح هم با مشاور صحبت کردیم. تصمیم بر این شد که یک فرصت برای بازنگری به خودمان بدهیم؛ ولی زیر نظر مشاور. من هر حرفی بزنم با واکنشِ «دختره دیگه... احساساتیه...» مواجه می‌شوم و برای این که بیشتر از این به احساساتی بودن متهم نشوم بهتر است دهانم را ببندم. دارم لرزیدن دنیایم را حس می‌کنم. چیزی نمانده که برای چندمین بار دنیایم ویران شود و بهم بریزد. یعنی یک سال است شده‌ام مثل غزه. هرچه می‌آیم خودم را جمع و جور کنم، ویرانه‌ها را بسازم و برگردم به نظم قبلی، مهندس دوباره می‌آید و یک جنگ و زلزله راه می‌اندازد و روز از نو روزی از نو. من می‌مانم و ویرانه‌هایم. البته الان هنوز ویرانه نشده‌ام؛ ولی مثل حیوانات زلزله را حس می‌کنم. می‌خواهم فرار کنم ولی نمی‌دانم کجا. درواقع نمی‌دانم باید چکار کنم که همه‌چیز روی سرم خراب نشود. قسمت اول یادداشت: https://eitaa.com/istadegi/14366 ادامه دارد... http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام هنوز نخوندمش(شروعش کردم ولی دیگه خورد به امتحانات و ادامه ندادم) وقتی تموم شد می‌گم.
سلام 😐😐😐😐😐😐😐😐😐😅😅
سلام نه من فقط از کانالشون استفاده کردم، مشاوره نگرفتم. اینطور که می‌گن خوبه، ولی من خودم تجربه نداشتم.