فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرم حضرت رقیه سلام الله علیها
ارسالی از مخاطب عزیزی که به یاد ما بودند.
خوش به سعادتشون.
ممنونم که برای مهشکن هم دعا کردید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرم حضرت زینب سلام الله علیها
ارسالی از مخاطب عزیزی که به یاد ما بودند.
خوش به سعادتشون.
ممنونم که برای مهشکن هم دعا کردید.
مهشکن🇵🇸
✨#بسم_الله_الذي_يكشف_الحق✨ 📙رمان امنیتی سیاسی#عالیجنابان_خاکستری ✍🏻به قلم #محدثه_صدرزاده قسمت۹۶
✨#بسم_الله_الذي_يكشف_الحق✨
📙رمان امنیتی سیاسی#عالیجنابان_خاکستری
✍🏻به قلم #محدثه_صدرزاده
قسمت۹۷
سریع تغییر موضع میدهد و اخم میکند انگار هیچ وقت نخندیده است. بلند میشود، پروند را از میان دستانم میکشد و میگوید:
_بعید بدونم کار خودش بوده باشه. خودم ته توش رو در میارم.
برمیگردد، خیره چشمانم میشود و ادامه میدهد:
_اما هرکی بوده هدفش بهم ریختن تو بوده. بهش فک نکن.
سرم کمی درد میگیرد. اینکه خودمان رحم نداریم ترسناک است. با صدای سرباز به سمت در بر میگردم:
_آقا حیدر! تلفن با شما کار داره.
دنبال سرباز راه میافتم. شماره اتاق نگهبانی را به مادر داده بودم که اگر روزی کار واجبی داشت و یا اتاقی افتاد خبر دهد. دلم شور میزند. سرباز کنار در اتاقک میایستد. وارد اتاق میشوم، تلفن را برمیدارم و میگویم:
_سلام. اتفاقی افتاده؟
صدای پر از شادی مادر در تلفن میپیچد:
_سلام. آره پسر تایه ساعت دیگه باید خونه باشی.
آب دهانم را پایین میفرستم، سرم شروع میکند به تیر کشیدن. یعنی چه شده؟ نکند اتفاقی برای آیه افتاده؟
_شنیدی چی گفتم؟
با تردید میگویم:
_اتفاقی افتاده؟
_خیره پسر. زود بیا مردم منتظر نمونن.
تا میخواهم چیزی بگویم، صدای بوق از آن طرف شنیده میشود. تلفن را سرجایش میگذارم. کف دستم را به پیشانیام میکشم بلکه آرام بگیرد. مادر هم وقت گیر آورده. ای کاش این کار خیرش را میگذاشت شب که میرسیدم میگفت. مستقیم از اداره بیرون میروم. سوار موتورم میشوم و راه میافتم. نزدیک غروب است و خیابانها شلوغ.
با سرعت به سمت خانه میروم. کنجکاو شدهام که بفهمم کار خیر مادر چیست؟ سردردم بیشتر از قبل شدهاست هر از چند دقیقهای تیر میکشد.
🖇لینک قسمت اول رمان👇🏻
https://eitaa.com/istadegi/4522
💭ارتباط با نویسنده👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/16467617947882
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #محدثه_صدرزاده
#مه_شکن✨
https://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸
سلام
اول از همه، اگر مطالعات عمیق تاریخی داشته باشید متوجه میشید که تاریخ ایران از چندهزارسال قبل از آریاییها آغاز شده و قبل از آریاییها، ما تمدنهای باستانی بزرگی توی ایران داشتیم که به لحاظ تمدنی خیلی پیشرفته بودند؛ مثل تمدن جیرفت، شهر سوخته، تپه حسنلو، تمدن ایلام و... که قدمت هفت هزارساله دارند حدوداً. سالها بعد آریاییها از روسیه مهاجرت کردند به ایران و بر ایران حاکم شدند، و خب این که آریاییها به عنوان یک قوم بیگانه بر یک سرزمین حاکم شدند بدون خونریزی و غارت نبوده!!! پس اگر میخواید کسی رو به وحشیگری متهم کنید اول برید سراغ آریاییها.
درضمن، اگر قرار بود با حمله یک قوم ما فرهنگش رو بپذیریم، چرا بعد از حمله اسکندر و بعد از حدود ۱۰۰ سال پادشاهی سلوکیان بر ایران، فرهنگ یونانی نتونست خیلی نفوذ کنه به ایران؟ چرا بعد حمله مغول ما فرهنگمون مثل اونها نشد؟
اتفاقا این فرهنگ ایرانی بود که این اقوام رو در خودش هضم کرد و تغییرشون داد.
درباره حمله اعراب، اولا فرهنگ ما عربی نیست و اسلامیه. اسلام دینی نیست که به نژاد ربط داشته باشه و متعلق به همه انسانهاست.
اسلام حقیقی دست اهل بیت علیهم السلام هست؛ و ما ایرانیها هم پیرو این عزیزانیم با افتخار، و خوشحالیم که به کمک اهلبیت تونستیم عناصر غلط و غیرعقلانی فرهنگمون رو کنار بذاریم و فرهنگمون رو غنیتر کنیم.
اون کسی که به ایران حمله کرد هم، خلیفه دوم بود نه اهلبیت علیهمالسلام، و کسی که مرتکب توحش شد هم سربازان خلیفه دوم بودند نه اهلبیت و پیروانشون (جالبه بدونید امام علی علیهالسلام تلاش زیادی کردند که جلوی وحشیگری سربازان خلیفه دوم رو بگیرند و حامی حقوق ایرانیهای تازه مسلمان بودند). ما نه در عمل و نه در اعتقاد، پیرو خلیفه دوم و فرهنگی که با خودش آورد نیستیم.
ضمن اینکه ایرانیها تا سالها بعد از حمله اعراب، دین زردشتی خودشون رو داشتند؛ یعنی یک شبه و به زور مسلمان نشدند بلکه به تدریج اسلام رو پذیرفتند. این که ما زبان و بسیاری از آداب و رسوم کهن ایرانی رو حفظ کردیم، نشون میده ما عرب نشدیم بلکه مسلمان شدیم(برخلاف خیلی کشورهای مسلمان دیگه).
جالبه بدونید فرهنگ ایرانی اعراب رو هم تحت تاثیر قرار داد؛ طوری که اصلا ایرانیها بودند که حکومت و دیوانسالاری رو به خلفا یاد دادند.
و جالبتر این که، مسلمان شدن ایرانیها به ضرر خلفا بود؛ چون اگر ایرانیها مسلمان نمیشدند، خلفا میتونستند ازشون مبالغ بالایی جزیه بگیرند. پس خلفای عرب ترجیح میدادند ایرانیها مسلمان نشن و در این زمینه اجباری نمیکردند.
ضمن اینکه، درست بودن یک فرهنگ مهمتر از ملی بودن اون فرهنگه. اگر فرهنگ ایرانی ایراداتی داشته باشه، باید این ایرادات رفع بشه وگرنه قابل دفاع نیست و نباید اجازه بدیم تعصب ملی ما، جلوی عقل ما رو بگیره.
در فرهنگ ایران باستان(در کنار ویژگیهای خوبش)، ثنویت و حتی چندگانه پرستی بوده، ازدواج با محارم بوده، عقاید خرافی و اسطورهای بوده... آیا ما باید این تفکرات غیرعقلانی رو بپذیریم صرفا بخاطر این که فرهنگ ایرانیه؟! یا باید این عناصر غلط رو از فرهنگ حذف کنیم؟
فرهنگها تغییر میکنند؛ و تغییرشون علتهای زیادی داره از جمله مواجهه با جوامع دیگه. طبیعیه که یک فرهنگ عناصر خودش رو با توجه به زمان و مکان تغییر بده. اگر فکر میکنید فرهنگ ایرانی باید همون باشه که سه هزار سال پیش بود، درواقع گرفتار ارتجاع هستید.
فرهنگ ایرانی تا وقتی خوبه که عناصرش رو درست و با مبنای عقلانی انتخاب میکنه...
#پاسخگویی_فرات
مهشکن🇵🇸
✨#بسم_الله_الذي_يكشف_الحق✨ 📙رمان امنیتی سیاسی#عالیجنابان_خاکستری ✍🏻به قلم #محدثه_صدرزاده قسمت۹۷
✨#بسم_الله_الذي_يكشف_الحق✨
📙رمان امنیتی سیاسی#عالیجنابان_خاکستری
✍🏻به قلم #محدثه_صدرزاده
قسمت۹۸
موتور را کنار در خانه میگذارم. در خانه را که باز میکنم صدای اذان از مسجد به گوش میرسد. بلند «یا الله»ی میگویم که صدای مادر میآید:
_بیا تو، کسی نیست.
چشمانم گرد میشود. کفشهایم را در میآورم و وارد اتاق میشوم. دور و اطراف را نگاه میکنم. خبری از آیه نیست. مادر شیکترین لباسهایش را پوشیده است. میگویم:
_خبریه؟ جایی قراره برین؟
زهرا خندان از اتاق خارج میشود و روبهرویم میایستد و میگوید:
_قراره بریم عروس بیاریم.
با چشمانی گرد نگاهش میکنم. میگوید:
_ای بابا چقدر تو گیجی.
حرفش تمام نشده، دستم را میگیرد به زور به سمت اتاق میکشد. در را باز میکند و داخل اتاق هلم میدهد. دستش را میگیرم و آرام طوری که مادر متوجه نشود میگویم:
_آیه خانم کجاست؟
خندهاش را میخورد، سرش را زیر میاندازد و هیچ نمیگوید. شانههایش را میگیرم، تکانش میدهم و میگویم:
_با تو بودما.
با صدای گرفتهای میگوید:
_از وقتی مامان زنگ زد به خانم مقدم، رفت تو خودش. بعدم پاشد رفت خونه خودشون. اصرار منم قبول نکرد که برم دنبالش.
بیاهمیت به زهرا وارد اتاق میشوم و در را میبندم. به در تکیه میزنم. صدای زهرا را میشنوم:
_لباس خوب بپوش، مثلا قراره بریم خواستگاری. نمازمونو بخونیم راه میوفتیم.
اسم خواستگاری را که میشنوم در را سریع باز میکنم. زهرا متعجب نگاهم میکند. کنارش میزنم و به سمت مادر میروم که دستانش را برای اقامه نماز بالا برده است. سریع میگویم:
_هنوز کفن مهدی خشک نشده برا بچهت میری خواستگاری؟
به سمتم بر میگردد. نفسنفس میزنم. مادر میگوید:
_من خودم فهمم میرسه، منتهی خانم مقدم داره میره مسافرت، میخواستم فقط حرفامونو بزنیم.
کلافه دستم را میان موهایم میبرم و میگویم:
_من الان وسط ماموریت و کار، وسط پیدا کردن قاتل مهدی بیام خواستگاری؟ مادر من مگه دختر قحطی شده؟
🖇لینک قسمت اول رمان👇🏻
https://eitaa.com/istadegi/4522
💭ارتباط با نویسنده👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/16467617947882
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #محدثه_صدرزاده
#مه_شکن✨
https://eitaa.com/istadegi
سلام
بابت قسمت گذاری باید بگم که چون ایام امتحاناته سخته من حجم قسمت رو زیاد کنم یا دو قسمت بزارم. اگر رمان تا پایان امتحانات تموم نشده بود حتما بیشترش میکنم. و اگر دیدید شبی گذاشته نشد از الان معذرت خواهی میکنم چون حجم دروس زیاده.
راجب کش پیدا کردن رمان هم چون حجم کمه و هرشب گذاشته میشه اینطور فکر میکنید مگرنه اگه بخواییم کتابی حساب کنیم هنوز۱٠٠صفحه هم نشده.
#پاسخگویی_صدرزاده
سلام
ممنون که انتقادتونو فرستادید. رمان سیاسی یکم همه را جذب نمیکنه و البته این اولین کار من بوده امیدوارم در ادامه محتوای کانال براتون جذاب باشه.
ممنون از انرژی مثبتتون و اینکه وقت گذاشتید و مطالعه کردید.
#پاسخگویی_صدرزاده
مهشکن🇵🇸
✨#بسم_الله_الذي_يكشف_الحق✨ 📙رمان امنیتی سیاسی#عالیجنابان_خاکستری ✍🏻به قلم #محدثه_صدرزاده قسمت۹۸
✨#بسم_الله_الذي_يكشف_الحق✨
📙رمان امنیتی سیاسی#عالیجنابان_خاکستری
✍🏻به قلم #محدثه_صدرزاده
قسمت۹۹
مادر بیاهمیت به حرفهایم به نماز میایستد. درمانده به زهرا نگاه میکنم. شانه بالا میاندازد. به سمت اتاق میروم. روبهروی آیینه میایستم. پیراهن و شلوار مشکی که چند روز است به تن دارم، نبودن مهدی را بیشتر به رخم میکشد. مهری بر میدارم و مشغول نماز میشوم. سلام نماز را که میدهم، صدای بابا را از کنار گوشم میشنوم:
_لباساتو عوض نمیکنی؟
به بابا نگاه میکنم که خودش هم لباس مشکیاش را در نیاورده. میگویم:
_مگه شما عوض کردید که منم عوض کنم؟
دستش را روی شانهام میگذارد و بلند میشود و میگوید:
_من دوماد نیستم. هرطور خودت میدونی، جواب مادرتو خودت بده.
نفسم را بیرون میدهم و سربه سجده میگذارم. از ته دل از خدا میخواهم اتفاقی بیفتد که این خواستگاری بهم بخورد. از جا بلند میشوم و به سمت در میروم. همهشان کنار در منتظرم ایستادهاند. چشمان مادر با دیدنم پر از غم میشوند؛ از ما لبانش چیز دیگری میگویند:
_حداقل قهویای میپوشیدی.
میخواهم حرفی بزنم که صدای تلفن بلند میشود. مادر چشمانش را تنگ میکند و به سمت تلفن میرود. کلافه سرم را به دیوار پشت سرم تکیه میدهم. بعد از چند دقیقه، مادر تلفن را میکوباند سر جایش و چادرش را بر میدارد و گوشهای پرت میکند. آنقدر عصبانی است که هیچ کس جرئت حرف زدن ندارد. مادر با صدایی که میلرزد میگوید:
_زنگ زده میگه شرمنده تشریف نیارید.
در دل خدا را شکر میکنم. بابا به سمت آشپزخانه میرود. مادر ادامه میدهد:
_میگه ما دخترمونو به کسی که رفیقش قاتل بوده نمیدیم.
دستانم را مشت میکنم. چه کسی گفته مهدی قاتل است؟ موسوی نامرد! اگر بفهمم واقعا چنین اعترافاتی کرده است خودم گردنش را میشکنم. به سمت در میروم. بهتر؛ به نفع من شد؛ اما این حرفها یعنی موفقیت برای حزب مشارکت یعنی... صدای مادر رشته افکارم را پاره میکند:
_کجا میری؟
همان طور که کفشهایم را پا میکنم میگویم:
_اداره.
قدم اول را نگذاشتهام که به یاد آیه میافتم. با آن حال بدش در خانه تنها است. سرم را برمیگردانم و روبه زهرا میگویم:
_برو خونه سید پیش آیه خانم تنها نباشه.
لحظه آخر تنها چشمان متعجب مادر را میبینم.
🖇لینک قسمت اول رمان👇🏻
https://eitaa.com/istadegi/4522
💭ارتباط با نویسنده👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/16467617947882
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #محدثه_صدرزاده
#مه_شکن✨
https://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸
✨#بسم_الله_الذي_يكشف_الحق✨ 📙رمان امنیتی سیاسی#عالیجنابان_خاکستری ✍🏻به قلم #محدثه_صدرزاده قسمت۹۹
✨#بسم_الله_الذي_يكشف_الحق✨
📙رمان امنیتی سیاسی#عالیجنابان_خاکستری
✍🏻به قلم #محدثه_صدرزاده
قسمت۱٠٠
***
سلام نماز را میدهم. آقای حسینی به سمتم بر میگردد و همان طور که تسبیحش را میچرخاند میگوید:
_برای فردا باید محافظ زیاد بزاریم.
حاج کاظم سری تکان میدهد و میگوید:
_هماهنگ کردم باید خیلی حواسمون باشه.
کمی مکث میکند و ادامه میدهد:
_حاجی چه خبر از مقصرین؟
آقای حسینی عمامهاش را بر میدارد و میگوید:
_رئیس جمهور تو یکی از جلسات از رهبر خواسته رئیس صدا و سیما عوض بشه و ازش شکایت کنه.
با بهت میگویم:
_صدا و سیما چرا؟
حاج کاظم لبخندی میزند و میگوید:
_معلومه دیگه، عصبانی شدن از اون برنامه که رسوا شدن.
آقای حسینی سر تکان میدهد. با عجله میگویم:
_خوب رهبری چی جوابشو دادند؟
آقای حسینی در همان حال که جانمازش را تا میکند میگوید:
_اینطور شنیدم که آقا اجازه ندادن چنین کاری کنه.
با شعف خاصی دست در ریشهایم میکشم و میگویم:
_این یعنی آقا هم به حرفای ما مطمئنن!
حاج کاظم میگوید:
_اگه غیر این بود جای تعجب داشت.
دست دراز میکند و پلاستیک کنارش را به سمت خود میکشد. روبه آقای حسینی میگویم:
_قاتل مهدی پیدا نشد؟
حاج کاظم پروندهای را جلویم میگذارد متعجب نگاهش میکنم که میگوید:
_سعید پرونده رو داد بهم.
لبم را زیر دندان میبرم. حاج کاظم ادامه میدهد:
_موسوی لابهلای حرفاش مهدی رو متهم کرد اما مکتوبش نکرد.
دستانم را مشت میکنم. دنبال متهم قتل مهدی بودم، حالا خودش متهم شده است. آقای حسینی میگوید:
_کاظم، بگرد ببین این نفوذی که توی اداره هست کیه؟
یک لحظه عماد از گوشه ذهنم میگذرد؛ اما سریع سری تکان میدهم. عماد رفیق مهدی بود.
🖇لینک قسمت اول رمان👇🏻
https://eitaa.com/istadegi/4522
💭ارتباط با نویسنده👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/16467617947882
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #محدثه_صدرزاده
#مه_شکن✨
https://eitaa.com/istadegi
سلام
چرا مینویسند روی چند تا سوژه درحال کار هستند. منم مثل شما خیلی مشتاقم که رمان جدیدشون را بخونم.
#پاسخگویی_صدرزاده
مهشکن🇵🇸
✨#بسم_الله_الذي_يكشف_الحق✨ 📙رمان امنیتی سیاسی#عالیجنابان_خاکستری ✍🏻به قلم #محدثه_صدرزاده قسمت۱٠٠
✨#بسم_الله_الذي_يكشف_الحق✨
📙رمان امنیتی سیاسی#عالیجنابان_خاکستری
✍🏻به قلم #محدثه_صدرزاده
قسمت۱٠۱
حاج کاظم تکانی به بازویم میدهد و میگوید:
_بهش فکر نکن!
دستش را در پلاستیک میکند و کتابی را به سمت آقای حسینی میگیرد و میگوید:
_اینو دیدید؟
آقای حسینی کتاب را میگیرد. از کنار طاقچه بالای سرش عینکش را بر میدارد و مشغول ورق زدن میشود. کمی دقت میکنم و متوجه میشوم کتاب عالیجنابان سرخپوش است. حاج کاظم میگوید:
_مثل اینکه این کتاب مال حیدره. امروز گزارش رسید چاپ اولش تموم شده.
با تعجب میگویم:
_اما این کتاب که چند روز بیشتر نیست که چاپ شده، چطوری؟
آقای حسینی با اخمهایی در هم کتاب را تورق میکند، گاه برخی از قسمتهایش را میخواند و کنار صفحه را تایی کوچک میزند. منتظر به حاج کاظم نگاه میکنم. از جایش بلند میشود و کتش را در میآورد و کنارش میگذارد. به مخدع تکیه میزند و میگوید:
_پرفروشترین کتاب شده.
جواب سوال من چه میشود؟ این حرف را که چند دقیقه پیش هم گفت. آقای حسینی پس از چند دقیقه که تمام کتاب را تورق میکند میگوید:
_چطور میذارن اینجور چیزا چاپ بشه؟ بدبخت مردم که با یک مشت اراجیف این مردک قراره وقت بگذرونند
کلافه میگویم:
_اصلا مردم چرا باید یه همچین چیزیو بخرند؟
آقای حسینی کتاب را کنارش میگذارد و عینکش را هم رویش، میگوید:
_به همون دلیل که اسم کتاب گفته، عالیجنابان خاکستری هیچ وقت خودشونو نشون نمیدن و پردهای هم از ندونستن روی عقل مردم میکشن. از اون طرفم عالیجنابان سرخپوشی که خودشون معرفی میکنند رو به مردم معرفی میکنند.
دستم را لابهلای ریشهایم میبرم شروع میکنم با آنها بازی کردن. حالا چطور عالیجنابان خاکستری پشت پرده را پیدا کنم؟ بعد از هر قدمشان تفکرات مردم را مخدوش میکنند تا راهی برای پیدا کردنشان نباشد.
🖇لینک قسمت اول رمان👇🏻
https://eitaa.com/istadegi/4522
💭ارتباط با نویسنده👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/16467617947882
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #محدثه_صدرزاده
#مه_شکن✨
https://eitaa.com/istadegi
#معرفی_کتاب 📚
کتاب #مرگ_از_من_فرار_میکند📘
✍🏻نویسنده #فرهاد_خضری
نشر #روایت_فتح
این کتاب دربردارنده ی دو سفر است: سفر اول زندگی چمران را در امریکا و لبنان به تصویر کشیده است و سفر دوم داستان رزم چمران در جبهه های ایران است. این کتاب مجموعهای از خاطرات و توصیفات اطرافیان چمران از اوست.
#بریده_کتاب 📖
از بچگی میشنیدم: «باید بجنگیم.»
بخصوص از زبان مامان و سر خاک بابا، که به رژیم میگفت: «دخترهایم را جوری تربیت میکنم که فکرشان این باشد فقط از جنایتکارها انتقام بگیرند.»
یادم هست از سیزده چهارده سالگی لباس رزم میپوشیدم، فانسقه میبستم، نیم پوتین پا میکردم میرفتم روی سنگ میخوابیدم تا به سختی روزهای جنگ عادت داشته باشم.
#مه_شکن
http://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸
بسم رب الرضا بازنشر/ آوای یک شهود 🌿من زیاد از موسیقی سر در نمیآورم؛ اما میدانم کسی که این آهنگ ر
✨استاد محمدعلی کریمخانی، تا ابد در جوار شاه خراسان پناه گرفت...
شاید لحظه جان دادن، حضرت رضا علیهالسلام را دیده و گفته: ای حرمت ملجأ درماندگان! دور مران از در و راهم بده...
و چه وصال شیرینی ست جای گرفتن در آغوش گرم شاه خراسان...
شاید در بهشت الهی هم، در مدح اهل بیت آواز سر داده باشد و آواز عاشقانهاش را در نسیم حرم جاری کرده...
خدایش بیامرزد.
#فرات
#همه_خادم_الرضاییم