eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
523 ویدیو
75 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
AUD-20220529-WA0046.mp3
10.73M
✨🎶 🎼 میان تمام آهنگ‌هایی که برای امام رضا علیه السلام خوانده شده، این با همه فرق دارد... انگار یک مکاشفه است؛ یک شهود که در میان نت‌های موسیقی نشسته. یک بار دیگر آهنگ را گوش کنید و چشم ببندید تا این مکاشفه را بشنوید... http://eitaa.com/istadegi
مه‌شکن🇵🇸
✨🎶 🎼 میان تمام آهنگ‌هایی که برای امام رضا علیه السلام خوانده شده، این با همه فرق دارد... انگار یک
بسم رب الرضا بازنشر/ آوای یک شهود 🌿من زیاد از موسیقی سر در نمی‌آورم؛ اما می‌دانم کسی که این آهنگ را ساخته است، با تمام وجود زیارت را تجربه کرده. انگار زیارت را لمس کرده، بوییده، چشیده، نوشیده. شاید سازنده این آهنگ، بارها فقط در سکوت، در صحن انقلاب قدم زده. دم صبح، وقتی که حرم خلوت است. قدم زده و هربار به گنبد نگاه کرده؛ به پنجره فولاد، به کبوترها... معلوم نیست چقدر در رواق‌ها راه رفته، در آینه‌کاری‌ها غرق شده، به سنگ‌های مرمر دیوار تکیه داده و به ضریح خیره شده، تا بتواند این آهنگ را بسازد. من مطمئنم صدای زمزمه سحرگاهی زائران را با تمام وجودش، بارها شنیده است؛ برای همین است که انگار همراه آهنگ، صدای زمزمه را می‌شنوی. می‌شنوی مگر نه؟ دقت کن! می‌شنوی... من مطمئنم یک بار در ورودی محوطه ضریح ایستاده و به ضریح که میان موج زائران لبخند می‌زند نگاه کرده، و خادم با آن چوب‌پر لطیفش به شانه‌اش زده و گفته: توی راه نایست آقاجان! حتما لطافت همان پر به چهره آهنگساز خورده که انقدر این آهنگ لطیف است؛ شاید هم نسیم خنک صبحگاه حرم. همان نسیم که قبل از اذان شروع به وزیدن می‌کند. همان که با وزیدنش سردت نمی‌شود... مطمئنم همه‌تان تجربه کرده‌اید... برای همین است که وقتی آهنگ را گوش می‌کنی و چشم می‌بندی، نسیم حرم به صورتت می‌خورد. اصلا انگار آهنگساز، صدای موزون زائران را و صدای مناجات را ضبط کرده است. نمی‌دانم... شاید قبل از ساختن این آهنگ، کارش جایی گره خورده بوده. رفته حرم، مثل همه ما اذن دخول خوانده. وارد حرم که شده، غم و غصه یادش رفته. حرم همینطور است. وارد که می‌شوی غصه‌ات یادت می‌رود. چشم‌ بر هم می‌گذاری و به دیوار تکیه می‌دهی. آرام می‌شوی... حتما بعد گفته: آمده ام...آمدم ای شاه پناهم بده... مطمئنم این جمله را گفته... یک گوشه، مثل یک قطره که در دریا غرق می‌شود، دم در میان خیل زائران ایستاده و این را گفته؛ دقیقا با همان لحنی که استاد کریمخانی در آهنگ می‌خواند. بعد مثل الان من، اشک راهش را باز کرده و تندتند دویده روی صورتش. اشک این مدلی خیلی لذت دارد. انگار تمام عقده‌هایت است که بیرون می‌ریزد و سبکت می‌کند. حتما شانه‌هایش تکان خورده وقتی که گفته: خط امانی ز گناهم بده... و باز هم، انگار گریه کلامش را بریده...و انگار همانجا، امام دست گذاشته اند روی شانه‌هایش. او هم سرش را گذاشته روی سینه امام و با حالت بریده‌بریده و شکسته گفته: ای حرمت ملجا درماندگان...دور مران از در و راهم بده... انگار امام بغلش کرده‌اند. شاید خودش هم نفهمیده باشد. ما نمی‌فهمیم، ولی امام موقع زیارت با تک‌تک ما هست. حتما برای همین است که از اینجا به بعد، ریتم آهنگ شادتر است. انگار دارد می‌خندد؛ میان گریه می‌خندد و مانند بچه‌ها اشک‌هایش را تندتند پاک می‌کند. بعد دوباره، سرخوشانه می‌گوید: ای حرمت ملجا درماندگان، دورمران از در و راهم بده... انگار روبه‌روی امام ایستاده، با لبخند سرش را پایین انداخته و گردن کج کرده: لایق وصل تو که من نیستم، اذن...اذن به یک لحظه نگاهم بده... رضاجان... من نمی‌دانم بعد از این، چقدر در حرم مانده و چقدر به دیوار تکیه داده و چشم بسته و چقدر به ضریح زل زده. ولی این را مطمئنم که چشمانش دائم از هجوم اشک تار می‌شده. نمی‌دانم چطور توضیح بدهم...انگار در این آهنگ، به یک شکلی که من نمی‌دانم، تار شدن چشم از هجوم اشک را هم می‌توان شنید. یک بار دیگر گوش بدهید...هم صدای زمزمه زوار را می‌شنوید، هم نسیم حرم را حس می‌کنید و هم تار شدن چشم را می‌فهمید. اصلا شاید اگر این بار قسمتتان شد و رفتید حرم، صدای همین آهنگ را هم شنیدید؛ انگار فرشتگان هم این آهنگ را می‌نوازند و می‌خوانند. آقای عظیمی‌نژاد و استاد کریمخانی هم که نباشند، باز هم صدای این آهنگ در حرم می‌وزد. این آهنگ، بیان یک مکاشفه است انگار که در نت‌های موسیقی نشسته؛ انگار آهنگساز یکی از آینه‌های حرم است که دارد نورِ علی‌بن‌موسی‌الرضا را باز می‌تاباند. و تا نور در آینه تجلی نکند، آینه حرفی برای گفتن ندارد... یک بار دیگر آهنگ را گوش کنید و چشم ببندید تا این مکاشفه را بشنوید... پ.ن: اگر یادتان ماند و باران گرفت، دعایی به حال بیابان کنید... ✍🏻فاطمه شکیبا ( ) http://eitaa.com/istadegi
🌸ولادت حضرت شمس الشموس و انیس النفوس علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیه و الثناء تبریک و تهنیت🌸 ✅ کارگروه حائز رتبه برتر و دریافت نشان ملی مسابقه ملی دانشجویی"روایت حقایق " 🔶کارگروه " نگاه " دانشگاه بوعلی همدان با موضوع تبیین حقیقت کارآمدی انقلاب اسلامی در قالب پیج اینستاگرامی با نام نگاه ✅ کارگروه های حائز رتبه و دریافت تندیس مسابقه " ملی دانشجویی روایت حقایق " ۱. کارگروه " شهدای گمنام " دانشگاه کشاورزی و منابع طبیعی دانشگاه تهران با موضوع تبیین حقیقت رژیم پهلوی در قالب پیج اینستاگرامی با نام فرچه ۲. کارگروه " روایان پیشرفت " دانشگاه تهران با موضوع تبیین حقیقت کارآمدی انقلاب اسلامی در قالب فیلم مستند ۳. کارگروه " زن روز " دانشگاه الزهرا سلام الله علیها با موضوع تبیین حقیقت رژیم پهلوی با تاکید بر جایگاه زن در قالب عکس نوشت و پیج اینستاگرامی با نام زن روز ۴. کارگروه " عمود الحق " دانشگاه بوعلی همدان با موضوع حقیقت امام خمینی و مکتب او در قالب نشریه ۵. کارگروه " نویسندگان مه شکن " دانشگاه اصفهان با موضوع تبیین حقیقت انقلاب اسلامی حوادث آن در قالب رُمان ۶. کارگروه " مطالبه گران تمدن ساز " دانشگاه زابل با موضوع تبیین حقیقت عدالت خواهی آرمان خواهی و مطالبه گری در قالب عکس نوشت ۷. کارگروه " تبیان " دانشگاه زابل با موضوع تبیین حقیقت رژیم پهلوی در قالب کرسی آزاد اندیشی و انعکاس در کانال و پیج اینستاگرامی 🌐 حوزه علوم اسلامی دانشگاهیان hoi_hodat
مه‌شکن🇵🇸
🌸ولادت حضرت شمس الشموس و انیس النفوس علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیه و الثناء تبریک و تهنیت🌸 ✅
گروه مه‌شکن هم با رمان رفیق و داستان گروهیِ «بازگشت‌گاه» در این مسابقه شرکت کردند و الحمدلله نتیجه خوبی حاصل شد. تبریک به اعضای مه‌شکن ✨🌷 به ویژه خانم‌ها صدرزاده و اروند که در نوشتن داستان بازگشت‌گاه همکاری داشتند. 🌱
سلام واقعا همین بوده حتی ارزون تر. بله متاسفانه الان قیمت کتاب اون قدری سر به فلک کشیده که برای افراد اهل کتاب یه دغدغه شده. به نظرم تا گرون تر نشده هرچی هست بخریم.
مه‌شکن🇵🇸
✨#بسم_الله_الذي_يكشف_الحق✨ 📙رمان امنیتی سیاسی#عالیجنابان_خاکستری ✍🏻به قلم #محدثه_صدرزاده قسمت۹۳
✨ 📙رمان امنیتی سیاسی ✍🏻به قلم قسمت۹۴ به اداره که می‌رسم مستقیم به سمت اتاقم می‌روم. کتاب را باز می‌کنم اولین چیزی که توجهم را جلب می‌کند مقدمه کتاب است. مضمون جذابی دارد: «آسیب شناسی». شروع به خواندن کتاب می‌کنم. داستان پردازی‌ها و خیالات نویسنده... انگشت اتهامشان به سمت مقامات ارشد کشور است و زمین و زمان را مقصر کرده‌اند. در اتاق باز می‌شود. بالاجبار سر بلند می‌کنم. عماد با پرونده‌ای روبه‌رویم می‌ایستد. چشمانم را کمی ماساژ می‌دهم. عماد می‌گوید: _اعترافات موسوی را خوندی؟ متعحب نگاهی به او می‌اندازم و می‌گویم: _حرف جدیدی زده؟ یا بازم حرف‌های تکراری؟ پرونده را روی میز می‌گذارد و خودش را روی صندلی می‌اندازد و می‌گوید: _بخون ببین چی گفته. پرونده را بر می‌دارم و نگاهی به نوشته‌های موسوی می‌کنم. خواندن دست خطش برایم مشکل است. همه حرف‌هایش همان چیزهایی است که از قبل گفته بود؛ به جز خط آخرش. با خواندنش سرم سوت می‌کشد. پرونده را می‌بندم و به گوشه‌ای می‌اندازم. سرم را میان دو دستم می‌گیرم. صدای عماد می‌آید: _دیدی ناکس چی گفته؟ این پسر انگار قصد کرده هر بار بیاید و کمی ذهنم را مشوش کند. نفس‌های کشداری می‌کشم. موسوی در اعترافاتش گفته از مهدی دستور می‌گرفته است. فکر کردن به او هم خنده دار است آخر چه کسی قبول می‌کند مهدی مقصر همه این ماجراها باشد. صدای در می‌آید و این نشان از رفتن عماد می‌دهد. دستم را روی کتاب می‌گذارم. پیدایش می‌کنم، از زیر سنگ هم شده عالیجناب خاکستری واقعی را پیدایش می‌کنم. پرونده را بر می‌دارم به همراه کتاب نصفه خوانده شده. به سمت اتاق حاج کاظم راه می‌افتم باید اصل ماجرا را بفهمم. 🖇لینک قسمت اول رمان👇🏻 https://eitaa.com/istadegi/4522 💭ارتباط با نویسنده👇🏻 https://harfeto.timefriend.net/16467617947882 ⚠️ ⚠️ 🖋 https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام متاسفانه شرایطش فراهم نبوده... خوش به سعادتتون... دعا کنید قسمت ما هم بشه.
سلام عید شما هم مبارک. خیلی ممنون از این که رمان‌ها رو مطالعه کردید و نظرتون رو فرستادید برای ما. ان‌شاءالله اگر پیرنگ خوبی به ذهنم رسید می‌نویسم.
سلام بله، قراره تغییراتی داده بشه ان‌شاءالله. برای شاخه زیتون کلیپ ساخته شده. خیر، نمی‌رفتم. بستگی به خود فرد داره؛ به علاقه و استعدادش. معمولا قبلش اعضای مه‌شکن می‌خونن؛ اما نه همیشه.
سلام به طور ثابت جای خاصی تدریس نمی‌کنم؛ بنا به درخواست موسسات فرهنگی، موقتی در این موسسات تدریس دارم.
مه‌شکن🇵🇸
✨#بسم_الله_الذي_يكشف_الحق✨ 📙رمان امنیتی سیاسی#عالیجنابان_خاکستری ✍🏻به قلم #محدثه_صدرزاده قسمت۹۴
✨ 📙رمان امنیتی سیاسی ✍🏻به قلم قسمت۹۵ هرچه دسته در اتاق حاج کاظم را بالا و پایین می‌کنم در باز نمی‌شود. سعید چای به دست از آشپزخانه بیرون می‌آید. می‌گویم: _حاجی رو ندیدیش؟ همان‌طور که لیوان چایی‌اش را فوت می‌کند، می‌گوید: _نمی‌دونم. با عجله رفتن بیرون. روبه‌رویم می‌ایستد و می‌پرسد: _اتفاقی افتاده؟ سرم را بالا می‌اندازم. دلم مانند سیر و سرکه می‌جوشد. دستی به شانه‌ام می‌زند و می‌گوید: _بیا بریم تو اتاق من. راه کج می‌کند به سمت اتاقش من هم پشت سرش راه می‌افتم. وارد اتاق می‌شوم و بر روی صندلی می‌نشینم. قندی در دهانش می‌گذارد و چایی‌اش را یک ضرب بالا می‌دهد. دستی به دهانش می‌کشد و می‌گوید: _پرونده توی دستت چیه. نگاهی به پرونده می‌اندازم و روی صندلی کناری‌ام می‌گذارم. آن‌قدر روی میز شلوغ است که شتر با بارش در آن گم می‌شود. می‌گویم: _اعترافات موسویه. ابرویی بلا می‌اندازد و به سمتم می‌آید پرونده را بر می‌دارد و می‌خواندش. به آخرش که می‌رسد چشمانش را ریز می‌کند و می‌گوید: _مطمعنی اینو موسوی نوشته؟ کمی سر می‌کشم تا ببینم چه چیز عجیبی در آن دست خط پیچیده پیدا کرده است. در همان حال می‌گویم: _آره، آخه گفته‌هاش هموناست جز خط آخرش. پرونده را پایین می‌گیرد و چند بار انگشتش را بر روی خطوط آخر می‌زند و می‌گوید: _منم خط آخرش منظورمه. ببین! هرچه پایین و بالایش می‌کنم هیچ چیز از آن متوجه نمی‌شوم. گیج و متعجب به سعید نگاه می‌کنم. بی توجه به نگاه متعجبم به سمت میزش می‌رود و با عجله کشوهایش را زیر و رو می‌کند زیر لب می‌گوید: _معلوم نیست کجاست؟ 🖇لینک قسمت اول رمان👇🏻 https://eitaa.com/istadegi/4522 💭ارتباط با نویسنده👇🏻 https://harfeto.timefriend.net/16467617947882 ⚠️ ⚠️ 🖋 https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام پدرتون حق دارند و این شک کاملا طبیعیه. اولا نی‌تونید در کلاس‌ها شرکت کنید ولی هیچ اطلاعات شخصی‌ای در اختیارشون نذارید. دوما پدرتون می‌تونن شخصا با آقای واقفی صحبت کنند تا تردیدشون برطرف بشه. ممنون از اعتماد شما.
سلام خیلی اهل موسیقی گوش کردن نیستم؛ اما اگر یک آهنگ محتوای خوبی داشته باشه و ویژگی‌های موسیقی حرام رو نداشته باشه، گاهی گوش میدم(خیلی کم البته، مثلا شاید ماهی یکی دوبار توی ماشین). نمی‌گم اصلا موسیقی گوش نکنید. ولی نمی‌تونم هم توصیه کنم حتما گوش کنید. فقط توصیه‌م اینه که اولا: موسیقی‌ای که گوش می‌دید دقت کنید که شرایط موسیقی حرام رو نداشته باشه، دوما: زیاده‌روی نکنید. شرایط موسیقی حرام در این پیام هست: https://eitaa.com/istadegi/4361
سلام ان‌شاءالله سلامت باشید. اگر گروه در پیام‌رسان‌های ایرانی هست ایرادی نداره؛ اما لطفاً آیدی مه‌شکن رو هم قید کنید.
سلام بر هردوی شما بزرگواران. ممنونم از وقتی که گذاشتید و ممنونم که نظرتون رو فرستادید. ان‌شاءالله رمان‌های بعدی هم براتون مفید باشه. بله این ترتیب درسته... پ.ن: کم شدن فعالیت کانال به این علت هست که همه دانشجوییم و الان اوج امتحانات هست. عذرخواهم، ان‌شاءالله بعد از پایان امتحانات جبران می‌کنیم.
سلام امیدوارم که تاثیر گذار بوده باشه. ممنون بابت تعریفتون ان شاءالله دعا کنید خدا کمک کنه چشم.
مه‌شکن🇵🇸
✨#بسم_الله_الذي_يكشف_الحق✨ 📙رمان امنیتی سیاسی#عالیجنابان_خاکستری ✍🏻به قلم #محدثه_صدرزاده قسمت۹۵
✨ 📙رمان امنیتی سیاسی ✍🏻به قلم قسمت۹۶ بلند می‌شوم و پشت سرش می‌ایستم. بالاخره کمرش را صاف می‌کند. با دست کنارم می‌زند و برگه‌های بهم ریخته روی میز را جابه‌جا می‌کند. از زیر برگه‌ها ذره‌بینی را بیرون می‌کشد. بر روی صندلی می‌نشیند. با ذره‌بین مشغول دیدن اعترافات موسوی می‌شود. دستم را روی شانه‌اش می‌گذارم. آن‌قدر محو برگه شده است که حتی تکان نمی‌خورد. کمی گردن می‌کشم و چشم ریز می‌کنم تا از درون ذره‌بین چیزی متوجه شوم که یک باره سعید بالا می‌پرد. دستم را برمی‌دارم و با چشمانی درشت نگاهش می‌کنم و می‌گویم: _چی شده؟ بشکنی می‌زند و به صندلی تکیه می‌زند با لبخندی نمایان می‌گوید: _برگه رو بهم دادی یه نگاه بهش انداختم؛ اما این خط آخرش خیلی عجیب اومد. دستانم را به میز پشت سرم تکیه می‌دهم. _می‌دونی یه جورایی دست خطش فرق داره. چانه‌اش را می‌خاراند و پرونده را به من می‌دهد. هرچه به دست خطش نگاه می‌کنم چیزی دستگیرم نمی‌شود. درمانده نگاهش می‌کنم و می‌گویم: _این فقط یه دست خط دکتریه که من با بدبختی هر کلمه‌اش رو خوندم. سعید بلند می‌خندد و می‌گوید: _اولا این چاپ شده اعترافاته ولی خط آخر با خودکار نوشته شده. الحق هرکیم نوشته تلاشش برای کپی کردن دست خط عالی بوده. قهقهه دیگری می‌زند و می‌گوید: _خدایی خیلی بدخط بوده هرکی بوده. اخم می‌کنم. تا ذهنم می‌خواهد کمی حرف‌های سعید را بالا و پایین کند سعید ناگهانی می‌گوید: _اینو کی آورد؟ چشمانم گرد می‌شود آب دهانم را پایین می‌فرستم و با صدای گرفته‌ای می‌گویم: _عماد. 🖇لینک قسمت اول رمان👇🏻 https://eitaa.com/istadegi/4522 💭ارتباط با نویسنده👇🏻 https://harfeto.timefriend.net/16467617947882 ⚠️ ⚠️ 🖋 https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام باید رمان خانم اروند رو بخونید 🙂 که البته هنوز منتشر نشده🙄
سلام بستگی داره اولا حمایت رو چطور معنا کنید و دوما اون شخص شایسته حمایت هست یا نه. حمایت اگر صرفا این باشه که آثار اون فرد رو دوست دارید و دنبال می‌کنید، چیز خاصی نیست. اما اگر به این معنا باشه که دیوانه‌وار عاشق و شیفته‌ش باشید طوری که زندگی‌تون مختل بشه و طاقت نداشته باشید کسی بهش توهین کنه و توی همه شئون زندگی ازش تقلید کنید و... خب مشکلاتی توی زندگی به وجود میاره. ضمن اینکه اگر اون فرد شایسته حمایت نباشه (مثلا آثارش ایرادات اعتقادی و محتوایی داشته باشن) دیگه خیلی واویلاست چون اثر منفی ازش می‌گیرید.