مهشکن🇵🇸
✨#بسم_الله_الذي_يكشف_الحق✨ 📙رمان امنیتی سیاسی#عالیجنابان_خاکستری ✍🏻به قلم #محدثه_صدرزاده قسمت۹۴
✨#بسم_الله_الذي_يكشف_الحق✨
📙رمان امنیتی سیاسی#عالیجنابان_خاکستری
✍🏻به قلم #محدثه_صدرزاده
قسمت۹۵
هرچه دسته در اتاق حاج کاظم را بالا و پایین میکنم در باز نمیشود. سعید چای به دست از آشپزخانه بیرون میآید. میگویم:
_حاجی رو ندیدیش؟
همانطور که لیوان چاییاش را فوت میکند، میگوید:
_نمیدونم. با عجله رفتن بیرون.
روبهرویم میایستد و میپرسد:
_اتفاقی افتاده؟
سرم را بالا میاندازم. دلم مانند سیر و سرکه میجوشد. دستی به شانهام میزند و میگوید:
_بیا بریم تو اتاق من.
راه کج میکند به سمت اتاقش من هم پشت سرش راه میافتم. وارد اتاق میشوم و بر روی صندلی مینشینم. قندی در دهانش میگذارد و چاییاش را یک ضرب بالا میدهد. دستی به دهانش میکشد و میگوید:
_پرونده توی دستت چیه.
نگاهی به پرونده میاندازم و روی صندلی کناریام میگذارم. آنقدر روی میز شلوغ است که شتر با بارش در آن گم میشود. میگویم:
_اعترافات موسویه.
ابرویی بلا میاندازد و به سمتم میآید پرونده را بر میدارد و میخواندش. به آخرش که میرسد چشمانش را ریز میکند و میگوید:
_مطمعنی اینو موسوی نوشته؟
کمی سر میکشم تا ببینم چه چیز عجیبی در آن دست خط پیچیده پیدا کرده است. در همان حال میگویم:
_آره، آخه گفتههاش هموناست جز خط آخرش.
پرونده را پایین میگیرد و چند بار انگشتش را بر روی خطوط آخر میزند و میگوید:
_منم خط آخرش منظورمه. ببین!
هرچه پایین و بالایش میکنم هیچ چیز از آن متوجه نمیشوم. گیج و متعجب به سعید نگاه میکنم. بی توجه به نگاه متعجبم به سمت میزش میرود و با عجله کشوهایش را زیر و رو میکند زیر لب میگوید:
_معلوم نیست کجاست؟
🖇لینک قسمت اول رمان👇🏻
https://eitaa.com/istadegi/4522
💭ارتباط با نویسنده👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/16467617947882
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #محدثه_صدرزاده
#مه_شکن✨
https://eitaa.com/istadegi
سلام
پدرتون حق دارند و این شک کاملا طبیعیه.
اولا نیتونید در کلاسها شرکت کنید ولی هیچ اطلاعات شخصیای در اختیارشون نذارید.
دوما پدرتون میتونن شخصا با آقای واقفی صحبت کنند تا تردیدشون برطرف بشه.
ممنون از اعتماد شما.
#پاسخگویی_فرات
سلام
خیلی اهل موسیقی گوش کردن نیستم؛ اما اگر یک آهنگ محتوای خوبی داشته باشه و ویژگیهای موسیقی حرام رو نداشته باشه، گاهی گوش میدم(خیلی کم البته، مثلا شاید ماهی یکی دوبار توی ماشین).
نمیگم اصلا موسیقی گوش نکنید. ولی نمیتونم هم توصیه کنم حتما گوش کنید. فقط توصیهم اینه که اولا: موسیقیای که گوش میدید دقت کنید که شرایط موسیقی حرام رو نداشته باشه، دوما: زیادهروی نکنید.
شرایط موسیقی حرام در این پیام هست:
https://eitaa.com/istadegi/4361
#پاسخگویی_فرات
سلام
انشاءالله سلامت باشید.
اگر گروه در پیامرسانهای ایرانی هست ایرادی نداره؛ اما لطفاً آیدی مهشکن رو هم قید کنید.
#پاسخگویی_فرات
سلام بر هردوی شما بزرگواران.
ممنونم از وقتی که گذاشتید و ممنونم که نظرتون رو فرستادید.
انشاءالله رمانهای بعدی هم براتون مفید باشه.
بله این ترتیب درسته...
پ.ن: کم شدن فعالیت کانال به این علت هست که همه دانشجوییم و الان اوج امتحانات هست. عذرخواهم، انشاءالله بعد از پایان امتحانات جبران میکنیم.
#پاسخگویی_فرات
سلام
امیدوارم که تاثیر گذار بوده باشه.
ممنون بابت تعریفتون ان شاءالله دعا کنید خدا کمک کنه چشم.
#پاسخگویی_صدرزاده
مهشکن🇵🇸
✨#بسم_الله_الذي_يكشف_الحق✨ 📙رمان امنیتی سیاسی#عالیجنابان_خاکستری ✍🏻به قلم #محدثه_صدرزاده قسمت۹۵
✨#بسم_الله_الذي_يكشف_الحق✨
📙رمان امنیتی سیاسی#عالیجنابان_خاکستری
✍🏻به قلم #محدثه_صدرزاده
قسمت۹۶
بلند میشوم و پشت سرش میایستم. بالاخره کمرش را صاف میکند. با دست کنارم میزند و برگههای بهم ریخته روی میز را جابهجا میکند. از زیر برگهها ذرهبینی را بیرون میکشد. بر روی صندلی مینشیند. با ذرهبین مشغول دیدن اعترافات موسوی میشود. دستم را روی شانهاش میگذارم. آنقدر محو برگه شده است که حتی تکان نمیخورد. کمی گردن میکشم و چشم ریز میکنم تا از درون ذرهبین چیزی متوجه شوم که یک باره سعید بالا میپرد. دستم را برمیدارم و با چشمانی درشت نگاهش میکنم و میگویم:
_چی شده؟
بشکنی میزند و به صندلی تکیه میزند با لبخندی نمایان میگوید:
_برگه رو بهم دادی یه نگاه بهش انداختم؛ اما این خط آخرش خیلی عجیب اومد.
دستانم را به میز پشت سرم تکیه میدهم.
_میدونی یه جورایی دست خطش فرق داره.
چانهاش را میخاراند و پرونده را به من میدهد. هرچه به دست خطش نگاه میکنم چیزی دستگیرم نمیشود. درمانده نگاهش میکنم و میگویم:
_این فقط یه دست خط دکتریه که من با بدبختی هر کلمهاش رو خوندم.
سعید بلند میخندد و میگوید:
_اولا این چاپ شده اعترافاته ولی خط آخر با خودکار نوشته شده. الحق هرکیم نوشته تلاشش برای کپی کردن دست خط عالی بوده.
قهقهه دیگری میزند و میگوید:
_خدایی خیلی بدخط بوده هرکی بوده.
اخم میکنم. تا ذهنم میخواهد کمی حرفهای سعید را بالا و پایین کند سعید ناگهانی میگوید:
_اینو کی آورد؟
چشمانم گرد میشود آب دهانم را پایین میفرستم و با صدای گرفتهای میگویم:
_عماد.
🖇لینک قسمت اول رمان👇🏻
https://eitaa.com/istadegi/4522
💭ارتباط با نویسنده👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/16467617947882
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #محدثه_صدرزاده
#مه_شکن✨
https://eitaa.com/istadegi
سلام
بستگی داره اولا حمایت رو چطور معنا کنید و دوما اون شخص شایسته حمایت هست یا نه.
حمایت اگر صرفا این باشه که آثار اون فرد رو دوست دارید و دنبال میکنید، چیز خاصی نیست. اما اگر به این معنا باشه که دیوانهوار عاشق و شیفتهش باشید طوری که زندگیتون مختل بشه و طاقت نداشته باشید کسی بهش توهین کنه و توی همه شئون زندگی ازش تقلید کنید و... خب مشکلاتی توی زندگی به وجود میاره.
ضمن اینکه اگر اون فرد شایسته حمایت نباشه (مثلا آثارش ایرادات اعتقادی و محتوایی داشته باشن) دیگه خیلی واویلاست چون اثر منفی ازش میگیرید.
#پاسخگویی_فرات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرم حضرت رقیه سلام الله علیها
ارسالی از مخاطب عزیزی که به یاد ما بودند.
خوش به سعادتشون.
ممنونم که برای مهشکن هم دعا کردید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرم حضرت زینب سلام الله علیها
ارسالی از مخاطب عزیزی که به یاد ما بودند.
خوش به سعادتشون.
ممنونم که برای مهشکن هم دعا کردید.
مهشکن🇵🇸
✨#بسم_الله_الذي_يكشف_الحق✨ 📙رمان امنیتی سیاسی#عالیجنابان_خاکستری ✍🏻به قلم #محدثه_صدرزاده قسمت۹۶
✨#بسم_الله_الذي_يكشف_الحق✨
📙رمان امنیتی سیاسی#عالیجنابان_خاکستری
✍🏻به قلم #محدثه_صدرزاده
قسمت۹۷
سریع تغییر موضع میدهد و اخم میکند انگار هیچ وقت نخندیده است. بلند میشود، پروند را از میان دستانم میکشد و میگوید:
_بعید بدونم کار خودش بوده باشه. خودم ته توش رو در میارم.
برمیگردد، خیره چشمانم میشود و ادامه میدهد:
_اما هرکی بوده هدفش بهم ریختن تو بوده. بهش فک نکن.
سرم کمی درد میگیرد. اینکه خودمان رحم نداریم ترسناک است. با صدای سرباز به سمت در بر میگردم:
_آقا حیدر! تلفن با شما کار داره.
دنبال سرباز راه میافتم. شماره اتاق نگهبانی را به مادر داده بودم که اگر روزی کار واجبی داشت و یا اتاقی افتاد خبر دهد. دلم شور میزند. سرباز کنار در اتاقک میایستد. وارد اتاق میشوم، تلفن را برمیدارم و میگویم:
_سلام. اتفاقی افتاده؟
صدای پر از شادی مادر در تلفن میپیچد:
_سلام. آره پسر تایه ساعت دیگه باید خونه باشی.
آب دهانم را پایین میفرستم، سرم شروع میکند به تیر کشیدن. یعنی چه شده؟ نکند اتفاقی برای آیه افتاده؟
_شنیدی چی گفتم؟
با تردید میگویم:
_اتفاقی افتاده؟
_خیره پسر. زود بیا مردم منتظر نمونن.
تا میخواهم چیزی بگویم، صدای بوق از آن طرف شنیده میشود. تلفن را سرجایش میگذارم. کف دستم را به پیشانیام میکشم بلکه آرام بگیرد. مادر هم وقت گیر آورده. ای کاش این کار خیرش را میگذاشت شب که میرسیدم میگفت. مستقیم از اداره بیرون میروم. سوار موتورم میشوم و راه میافتم. نزدیک غروب است و خیابانها شلوغ.
با سرعت به سمت خانه میروم. کنجکاو شدهام که بفهمم کار خیر مادر چیست؟ سردردم بیشتر از قبل شدهاست هر از چند دقیقهای تیر میکشد.
🖇لینک قسمت اول رمان👇🏻
https://eitaa.com/istadegi/4522
💭ارتباط با نویسنده👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/16467617947882
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #محدثه_صدرزاده
#مه_شکن✨
https://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸
سلام
اول از همه، اگر مطالعات عمیق تاریخی داشته باشید متوجه میشید که تاریخ ایران از چندهزارسال قبل از آریاییها آغاز شده و قبل از آریاییها، ما تمدنهای باستانی بزرگی توی ایران داشتیم که به لحاظ تمدنی خیلی پیشرفته بودند؛ مثل تمدن جیرفت، شهر سوخته، تپه حسنلو، تمدن ایلام و... که قدمت هفت هزارساله دارند حدوداً. سالها بعد آریاییها از روسیه مهاجرت کردند به ایران و بر ایران حاکم شدند، و خب این که آریاییها به عنوان یک قوم بیگانه بر یک سرزمین حاکم شدند بدون خونریزی و غارت نبوده!!! پس اگر میخواید کسی رو به وحشیگری متهم کنید اول برید سراغ آریاییها.
درضمن، اگر قرار بود با حمله یک قوم ما فرهنگش رو بپذیریم، چرا بعد از حمله اسکندر و بعد از حدود ۱۰۰ سال پادشاهی سلوکیان بر ایران، فرهنگ یونانی نتونست خیلی نفوذ کنه به ایران؟ چرا بعد حمله مغول ما فرهنگمون مثل اونها نشد؟
اتفاقا این فرهنگ ایرانی بود که این اقوام رو در خودش هضم کرد و تغییرشون داد.
درباره حمله اعراب، اولا فرهنگ ما عربی نیست و اسلامیه. اسلام دینی نیست که به نژاد ربط داشته باشه و متعلق به همه انسانهاست.
اسلام حقیقی دست اهل بیت علیهم السلام هست؛ و ما ایرانیها هم پیرو این عزیزانیم با افتخار، و خوشحالیم که به کمک اهلبیت تونستیم عناصر غلط و غیرعقلانی فرهنگمون رو کنار بذاریم و فرهنگمون رو غنیتر کنیم.
اون کسی که به ایران حمله کرد هم، خلیفه دوم بود نه اهلبیت علیهمالسلام، و کسی که مرتکب توحش شد هم سربازان خلیفه دوم بودند نه اهلبیت و پیروانشون (جالبه بدونید امام علی علیهالسلام تلاش زیادی کردند که جلوی وحشیگری سربازان خلیفه دوم رو بگیرند و حامی حقوق ایرانیهای تازه مسلمان بودند). ما نه در عمل و نه در اعتقاد، پیرو خلیفه دوم و فرهنگی که با خودش آورد نیستیم.
ضمن اینکه ایرانیها تا سالها بعد از حمله اعراب، دین زردشتی خودشون رو داشتند؛ یعنی یک شبه و به زور مسلمان نشدند بلکه به تدریج اسلام رو پذیرفتند. این که ما زبان و بسیاری از آداب و رسوم کهن ایرانی رو حفظ کردیم، نشون میده ما عرب نشدیم بلکه مسلمان شدیم(برخلاف خیلی کشورهای مسلمان دیگه).
جالبه بدونید فرهنگ ایرانی اعراب رو هم تحت تاثیر قرار داد؛ طوری که اصلا ایرانیها بودند که حکومت و دیوانسالاری رو به خلفا یاد دادند.
و جالبتر این که، مسلمان شدن ایرانیها به ضرر خلفا بود؛ چون اگر ایرانیها مسلمان نمیشدند، خلفا میتونستند ازشون مبالغ بالایی جزیه بگیرند. پس خلفای عرب ترجیح میدادند ایرانیها مسلمان نشن و در این زمینه اجباری نمیکردند.
ضمن اینکه، درست بودن یک فرهنگ مهمتر از ملی بودن اون فرهنگه. اگر فرهنگ ایرانی ایراداتی داشته باشه، باید این ایرادات رفع بشه وگرنه قابل دفاع نیست و نباید اجازه بدیم تعصب ملی ما، جلوی عقل ما رو بگیره.
در فرهنگ ایران باستان(در کنار ویژگیهای خوبش)، ثنویت و حتی چندگانه پرستی بوده، ازدواج با محارم بوده، عقاید خرافی و اسطورهای بوده... آیا ما باید این تفکرات غیرعقلانی رو بپذیریم صرفا بخاطر این که فرهنگ ایرانیه؟! یا باید این عناصر غلط رو از فرهنگ حذف کنیم؟
فرهنگها تغییر میکنند؛ و تغییرشون علتهای زیادی داره از جمله مواجهه با جوامع دیگه. طبیعیه که یک فرهنگ عناصر خودش رو با توجه به زمان و مکان تغییر بده. اگر فکر میکنید فرهنگ ایرانی باید همون باشه که سه هزار سال پیش بود، درواقع گرفتار ارتجاع هستید.
فرهنگ ایرانی تا وقتی خوبه که عناصرش رو درست و با مبنای عقلانی انتخاب میکنه...
#پاسخگویی_فرات
مهشکن🇵🇸
✨#بسم_الله_الذي_يكشف_الحق✨ 📙رمان امنیتی سیاسی#عالیجنابان_خاکستری ✍🏻به قلم #محدثه_صدرزاده قسمت۹۷
✨#بسم_الله_الذي_يكشف_الحق✨
📙رمان امنیتی سیاسی#عالیجنابان_خاکستری
✍🏻به قلم #محدثه_صدرزاده
قسمت۹۸
موتور را کنار در خانه میگذارم. در خانه را که باز میکنم صدای اذان از مسجد به گوش میرسد. بلند «یا الله»ی میگویم که صدای مادر میآید:
_بیا تو، کسی نیست.
چشمانم گرد میشود. کفشهایم را در میآورم و وارد اتاق میشوم. دور و اطراف را نگاه میکنم. خبری از آیه نیست. مادر شیکترین لباسهایش را پوشیده است. میگویم:
_خبریه؟ جایی قراره برین؟
زهرا خندان از اتاق خارج میشود و روبهرویم میایستد و میگوید:
_قراره بریم عروس بیاریم.
با چشمانی گرد نگاهش میکنم. میگوید:
_ای بابا چقدر تو گیجی.
حرفش تمام نشده، دستم را میگیرد به زور به سمت اتاق میکشد. در را باز میکند و داخل اتاق هلم میدهد. دستش را میگیرم و آرام طوری که مادر متوجه نشود میگویم:
_آیه خانم کجاست؟
خندهاش را میخورد، سرش را زیر میاندازد و هیچ نمیگوید. شانههایش را میگیرم، تکانش میدهم و میگویم:
_با تو بودما.
با صدای گرفتهای میگوید:
_از وقتی مامان زنگ زد به خانم مقدم، رفت تو خودش. بعدم پاشد رفت خونه خودشون. اصرار منم قبول نکرد که برم دنبالش.
بیاهمیت به زهرا وارد اتاق میشوم و در را میبندم. به در تکیه میزنم. صدای زهرا را میشنوم:
_لباس خوب بپوش، مثلا قراره بریم خواستگاری. نمازمونو بخونیم راه میوفتیم.
اسم خواستگاری را که میشنوم در را سریع باز میکنم. زهرا متعجب نگاهم میکند. کنارش میزنم و به سمت مادر میروم که دستانش را برای اقامه نماز بالا برده است. سریع میگویم:
_هنوز کفن مهدی خشک نشده برا بچهت میری خواستگاری؟
به سمتم بر میگردد. نفسنفس میزنم. مادر میگوید:
_من خودم فهمم میرسه، منتهی خانم مقدم داره میره مسافرت، میخواستم فقط حرفامونو بزنیم.
کلافه دستم را میان موهایم میبرم و میگویم:
_من الان وسط ماموریت و کار، وسط پیدا کردن قاتل مهدی بیام خواستگاری؟ مادر من مگه دختر قحطی شده؟
🖇لینک قسمت اول رمان👇🏻
https://eitaa.com/istadegi/4522
💭ارتباط با نویسنده👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/16467617947882
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #محدثه_صدرزاده
#مه_شکن✨
https://eitaa.com/istadegi
سلام
بابت قسمت گذاری باید بگم که چون ایام امتحاناته سخته من حجم قسمت رو زیاد کنم یا دو قسمت بزارم. اگر رمان تا پایان امتحانات تموم نشده بود حتما بیشترش میکنم. و اگر دیدید شبی گذاشته نشد از الان معذرت خواهی میکنم چون حجم دروس زیاده.
راجب کش پیدا کردن رمان هم چون حجم کمه و هرشب گذاشته میشه اینطور فکر میکنید مگرنه اگه بخواییم کتابی حساب کنیم هنوز۱٠٠صفحه هم نشده.
#پاسخگویی_صدرزاده