12.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️ #سلام_صبحگاهی🚩
هر روز را با سلام بر شما آغاز میکنیم!
سلام بر شما ... که صاحباختیار مایی!
پروردگارا چنانكه مرا به ولايت و دوستى آن كسانى كه طاعتشان را بر من فرض و لازم كردى هدايتم فرمودى يعنى آنان كه از جانب تو بعد از رسولت كه درود خدا بر او و آلش باد صاحب فرمان خلافتند
اللَّهُمَّ فَكَمَا هَدَيْتَنِي لِوِلاَيَةِ مَنْ فَرَضْتَ عَلَيَّ طَاعَتَهُ مِنْ وِلاَيَةِ وُلاَةِ أَمْرِكَ بَعْدَ رَسُولِكَ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ
📚مفاتیح الجنان، دعای عصر غیبت
...
🟡 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🟡
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت443
✍ #جعفرخدایی
سوزش عجیبی از گلوم تا معده ام احساس کردم ، فکر کردم دارم خواب میبینم ، انقدر گریه کردم تا زمینی که سرمو روش گذاشته بودم خیس شد
جو طوری شد که چند نفری هم از شدت گریه و بی تابی که داشتم اشکشون در اومد و طاقت نیاوردن و رفتن
بعد اینکه بقیه هم پی به ماجرا بردن چند نفری اومدن کنارمو و دستامو گرفتن و نشوندنم رو صندلی و شروع کردن به دلداری...
_حکمت خدا بوده غصه نخور...
_الان قسمت نبوده شاکر باش...
_امام حسین از این بهتر برات در نظر گرفته...
و ده ها جمله مثل اینکه هیچ تاثیری تو تغییر روحیه ام نداشت رو می شنیدم.
رییس کاروان اومد و بقیه رو سمت گیت ها راهنمایی کرد ولی ناصر کنارم موند
ناصرم اشکش در اومده بود با صدای لرزون و نگرانی که داشت گفت
_گریه نکن مهدی دلم کباب میشه ، اروم باش ، حالت بد میشه ها، منم نمیرم به فرهاد میگم تنها بره باهات بر میگردم زنجان ، فقط تو رو خدا گریه نکن....
دست خودم نبود ، خودم رو یه ادم شکست خورده و بدبختی میدونستم که هیچ کس کمکم نکرد حتی امام حسین هم نخواست درددلم رو گوش بده ، حتی فخر شیعه ، ابولفضل عباس هم قبولم نکرد تا دردهامو بشنوه
بدجور احساس بی پناهی و تنهایی کردم ، ازشدت ناراحتی و نا امیدی سردم شده بود و شروع کردم به لرزیدن
ناصر تا وضعیتمو دید داد زد و کمک خواست
چند نفری اومدن و کمک کردن روی صندلی ها دراز بکشم ، یکی از کارکنان اونجا اب قند به دست اومد و پیشم نشست. با کمک ناصر کنی از اب قند رو بهم خوروند تا حالم کمی بهتر شد
با اینکه فشار غیر قابل وصفی رو متحمل میشدم وهر لحظه احساس میکردم قلبم میخواد وایسه ، ولی به هر زحمتی بود از جام پاشدم و نشستم ، نگاهی به ناصر و فرهاد که بالا سرم بودن انداختم و گفتم
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت444
✍ #جعفرخدایی
_شما برید ، سرنوشت این سفر برای من تا اینجا بود ، بخاطر من علاف نشید
ناصر رو به فرهاد کرد و گفت
_فرهاد تو برو من با مهدی بر میگردم
با عصبانیت به ناصر گفتم
_تو غلط میکنی با من بر میگردی ،فرهاد اسیر و علاف تو و من نیست برو .... بزار تنها باشم ، کسی که امام حسین نخوادتش باید تنها بمونه... برو ناصر
اولین باری بود که چنین رفتاری با ناصر داشتم اونم جلوی بردارش و بعد از سالها رفاقت
ولی از قدیم گفتن
دوست ان است که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
ناصر میدونست این رفتارم از روی اکراه بود و با این کار میخواستم کاری کنم با بقیه بره
بعد از اینکه این حرفو زدم با ناراحتی پا شد و ساکشو برداشت موقع رفتن گفت
_رفیق، من رفیق نیمه راه نبودم خودت اینطور خواستی
و با فرهاد رفتن
انگار قرار نبود اشکهای چشمم بند بیان ، بعد از اینکه فهمیدم ناصر ازم فاصله گرفت سرمو چرخوندم و نگاهی به زائرها کردم ، هر قدمی که سمت کربلا بر میداشتن مثل این بود که یه تیکه از گوشتم کنده میشد
طاقت نیاوردم ، از جام پا شدم و رفتم سمت حیاط ، از فاصله دور تر دیدم دارن سوار ماشین میشن تا اینکه ماشین شروع به حرکت کرد و رفت
با اینکه فاصله زیادی با اونها داشتم و از طرفی حالم مساعد نبود به زحمت دویدم سمت ماشینی که چندین درب نرده ای بین من و اون بود و خودمم میدونستم به هیچ وجه قادر به رسیدن بهشون نیستم ، چند قدمی که دویدم ضعف کردم و خوردم زمین ، انگار داغ دلم با رفتن اونها تازه شروع شده بود ، با صدای بلند گریه میکردم و بقیه نظاره گر بودن ، زیر افتاب سوزان تو فصل تابستان اونم تو شهر گرمی مثل مهران با سر و روی خاکی...
وضعیتم قابل توصیف نبود ، چندتا سربازی که از اول اونجا بودن و میدونستن جریان چیه اومدن سمتم و زیر بغل هامو گرفتن و بردن تو کانکس و بعد از اینکه کمی اروم شدن یکیشون گفت
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
Meisam motiee - Miad Khateratam(320)_۰۸۴۶۵۷.mp3
زمان:
حجم:
23.92M
میاد خاطراتم جلوی چشام
من اون خستگی تو راه و میخوام
میخواستم مثه اهل بیت حسین
با اهل و ایالم پیاده بیام
اه حسرت تو سینم و میباره
چشام به پای غمت
این غم کم نیست لیاقتش
و ندارم اقا بیام حرمت
#مداحیمربوطبهپارت🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت445
✍ #جعفرخدایی
_حالت بده میخوای زنگ بزنم امبولانس بیاد؟
حال صحبت کردن نداشتم با اشاره دست گفتم نه
کمی که حالم خوب شد از جام پا شدم تا برم ولی از مرز تا شهر مهران راه زیادی بود ، یکی از اهالی مهران که خانوادش رو راهی کربلا کرده بود و اومد سمتم و گفت
_دارم میرم مهران میخوای ببرمت؟
_اره میام
_وایسا همینجا ماشینو بیارم سوار شو
ماشینو که اورد سوار شدم و حرکت کردیم سمت مهران
اونم بین زائرها بود و میدونست چه اتفاقی افتاده ، نمیدونم به دلش الهام شده بود بهترین کمک تو این وضعیت سکوت هست یا خودشم زخم خورده بود
وارد مهران که شدیم نزدیک میدون نگه داشت و گفت
_بی تعارف و با رضایت میگم بریم خونه ما تا فردا راهیت کنم بری الان حالت خوب نیست
_ممنون ، من دیگه اینجا کاری ندارم
از ماشین پیاده شدم خواستم برم که گفت
_ منم مثل تو بودم ولی امام حسین تو وقت مناسبش دعوتم کرد
رو کردم بهش و گفتم
_مثل من؟من چی ام؟
لبخندی زد و گفت
_جامانده
اینو گفت و خداحافظی کرد و رفت
جامانده ....
اری
جامانده ام از دیدار عشق
جامانده ام از زیارت عشق
جامانده ام از دیار یار
جامانده ام از شوق وصال
در حسرت روزی هستم که در حرمش
بنشینم و سفره دل باز کنم
مثل طفلان یتیم سر به زانوش بگذارم و گریه کنم
از گردش دوران ، از روزهای سخت ، از نامهربانی های روزگار ، از دهن کجی های دنیا
طاقتی نمانده عزیز زهرا ، دردودل هایم را گوش کن و اشک های چشمم را پاک کن
دستی یتیم نوازانه به سرم بکش و دردم دوا کن
ناله هایم رو بشنو و جوابم ده که فقط تو را دارم مولای من
کنار میدون روی چمن نشستم و تو فکر بودم که با صدای بوق به خودم اومدم
سرمو بالا اوردم دیدم همون راننده ای که از تهران تا مهران اومدیم ، ماشینو پارک کرد و اومد سمتم
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸