🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت454
✍ #جعفرخدایی
بعد رفتن میثم منم دوش گرفتم و لباس هامو طبق گفته میثم شستمو پهن کردم رو بند بهار خواب تا خشک بشه
اذان گفته بود و منم مشغول خوندن نماز شدم و بعد از تموم شدن نماز نشستم رو مبل و به کتابهایی که توی قفسه ها بودن نگاه میکردم که چشمم افتاد به یه مفاتیح با جلد چرم قهوه ای روشن که بزرگ بود
پاشدم و از تو قفسه و از بین کتابهای دیگه بیرون کشیدمش و بازش کردم
اون لحظه و اون روز نفهمیدم با این کار چطور سرنوشتم رو رقم زدم ، شاید از نظر من یا هر کس دیگه این کار یک کار ساده ای بود که هر کسی میتونست انجام بده ولی بعدها فهمیدم از نگاه کردن به قفسه ها گرفته تا خودنمایی مفاتیح برام و پا شدن و رفتن سمت مفاتیح و باز کردن صفحه ی مورد نظر هیچ کدوم دست خودم نبود و انگار نیرویی ماوراء نیرو و توان و اراده خودم در کار بود تا مسیری جدید و درست جلوی راهم بگذاره
کتاب رو که باز کردم دیدم دعای شریف ال یس جلوی چشمام ظاهر شد.
نمیدونم یهو چی شد علاقه مند شدم بشینم و این دعا رو بخونم
اخه چند روز پیش تو طارم قرار شد امام زمانم رو مثل یه رفیق شفیق برای خودم بدونم و باهاش دوستی کنم
از قبل هم وضو داشتم ، بنابراین همونجا نشستم و شروع کردم به خوندن دعا ، با اینکه نمیتونستم با صوت بخونم ولی تصمیم گرفتم بخونم ، ایرادی نداره کسی که اینجا نیست صدای داغونم رو بشنوه
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علی ال یس....
نمیدونم چرا اول کاری دلم گرفت و اشک از چشمام جاری شد ، با همون حالت ادامه دادم. هر از گاهی مکثی میکردم و نگاهی به معانی دعا میکردم این مواقع بود که شدت ریزش اشک هام دو چندان میشد
در گذشته بارها دعاهای مختلفی از جمله ال یاسین رو خونده بودم ولی این بار فرق میکرد ، بقول استاد که بعدا میگفت
هر بار که دعا میخوندی این تو بودی که با امام زمانت حرف میزدی ولی این بار این امام زمانت بود که باهات حرف میزد و دست دوستی و کمک سمتت دراز میکرد
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت455
✍ #جعفرخدایی
هر سلامی رو که تو دعا میخوندم احساس میکردم کسی مقابلم حضور داره و یکی یکی سلام هامو جواب میده ، خیلی دلم گرفت و از شروع تا پایان دعا بدون اختیار اشکم سرازیر میشد.
تا اینکه دعا تموم شد و مفاتیح رو بستم و گذاشتم رو میز ، چند ثانیه ای نگذشته بود که در زده شد
صورتم رو از اشک پاککردم و نشستم رو مبل و گفتم بفرمایید
در باز شد و دیدم اقای محسنی با سینی چایی وارد شد و سلامی کرد و نشست و گفت
_ سلام اقای خدایی خوبید عزیزم؟
نفستون گرم به ذکر خدا و اهل بیت ، سوزی که از صدای دعا خوندتون شنیدم دلم گرفت و ناخوداگاه گریه کردم
الله اکبر ...
گاهی اتفاقی میفته که بنده از حکمتش بی خبره و بی تابی میکنه ولی وقتی متوجه قضیه میشه نمیدونه شاکر خدا باشه یا شرمندگی بکشه
امروز که داشتم میرفتم سر کلاس وسط راه ماشین خراب شد و مجبور شدم ماشین رو منتقل بدم به تعمیرگاه و نتونستم به کلاس برسم ، از این بابت خیلی ناراحت بودم تا اینکه برگشتم خونه و همسر عزیزم چایی اماده کرد تا براتون بیارم
قبل باز کردن در صدای شما رو شنیدم ، خواستم برگردم ولی سوز عجیبی در تن صداتون حس کردم ، پشت در نشستم و همراه با شما دعا رو زمزمه کردم و اشک ریختم ، انگار همه چیز چشم باز کرده بودن و داشتن تماشام میکردن ، حس عجیبی بود
الان که خوب فکر میکنم خراب شدن ماشین رو نعمتی میدونم که باعث شد امروز سلامی مجدد به امام زمان عج بکنم و براشون اشک بریزم و این رو مدیون شما هستم
اینو که گفت دستمالی از جیبش در اورد و به چشماش کشید و از جاش پا شد رفت سمت پنجره و کولر رو روشن کرد
_ببخشید عزیزم چایی سرد شده و باید برم عوضشون کنم تا من بیام منتظرم باش
انتظار همچین صحنه ای رونداشتم و به نوعی شوکه شدم ، ولی حسی برای بروز هیجان نداشتم تا اینکه چند دقیقه ای گذشت و دوباره اقای محسنی با سینی اومد و نشست کنارم
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت456
✍ #جعفرخدایی
_خب اقای خدایی عزیز شنیدم امام حسین علیه السلام نظر ویژه ای بهتون داشتن و بهتون لطفها کردن
نگاهی با حسرت بهش کردم و گفتم
_ نمیدونم ، حرفی ندارم
اقای محسنی لطفا منو مهدی صدا کنید اینطوری منم راحتم
لبخدی زد
_به به چه اسم زیبایی چشم مهدی جان
سکوتی کرد ، نمیدونم چرا چشماش سرخ شد!!! ادامه داد
_اگر بر من نبودش هیچ میلی
چرا ظرف مرا بشکست لیلی
اگر امام حسین علیه السلام نظر ویژه ای به شما نداشتن چرا نزاشتن تو این موقعیت برید؟
_منم تو همین موندم ، چرا باید تو این شرایط بحرانی این بلا سرم میومد و تنها میموندم؟؟؟
_ شنیدید میگن اگر امام مهربانتر از پدره چرا دعامو مستجاب نمیکنه ولی وقتی از پدرم هر چی میخوام بهم میده؟
چون پدر مهربان احساسیه ولی امام مهربان حکیم.
بخشش از روی احساسات میتونه مضر باشه مثل اینکه بچه ای هفده ساله که گواهینامه نداره به پدرش اونقدر التماس کنه که ماشینشو دقایقی بهش بده و بعد از گرفتن، تصادف کنه ،این بخشش احساسیه که پدر و پسر رو گرفتار میکنه
ولی پدر مهربان حکیم این کار رو نمیکنه ، کاری میکنه منتظر بمونید تا به سن قانونی برسید ، کلاس شرکت کنید ،امتحان سخت ایین نامه رو بدید بعد اموزش ببینید و امتحان عملی بدید اگر قبول شدید ماشین در اختیارتونه
زندگی ما هم روی همین روال هست و ما هم در همین جاده سیر میکنیم
شاید وقتش نبوده الان برید پیش امام ، با قلبی پر از مهر و محبت به غیر از امام اگر برید پیش امام خوب نیست عزیزم، امام اگاه به قلوب هست ، میدونن در ابراز دوست داشتنشون کی دروغ میگه و کی واقعیت ولی با این وجود به روی خودشون نمیارن
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت457
✍ #جعفرخدایی
_شاید شما هم نیاز به تصفیه قلب و روح داشتید ، شاید خواسته ای کم ارزش و سبک داشتید که امام مانع شدن برید پیششون چون دوستون دارن
اجازه نداده برید تا فکر کنید و به خودتون بیاید و خواسته فراتر و با ارزش تر بخواید ، امامان ما بزرگن و ما باید خواسته های بزرگی داشته باشیم.
مثل اون پیر زن زرنگی که وقتی یکی از پیامبران خدا پیشش رفت و گفت از خدا چی میخوای......
پیرزن نگفت جوونی میخوام چون هر جوانی اگر عمر زیاد داشته باشه ناچاره پیر بشه
ثروت نخواست چون هر توانگری بعد از مرگ دست خالی میره
عمر دراز نخواست چون بالاخره یک روز برادر عزیزمون جناب عزرائیل به دستور خداوند ملاقتش میکنه
پیر زن یک کلمه گفت.
گفت به خداوند بگو من میخوام در قیامت و اخرت همنشین پیامبرت بشم
احسنت به این پیرزن و این عظمت و بزرگی قلب و عقلش
حالا شما عزیزم عجله نکن ، باید کلاس هایی رو بری ، امتحان هایی رو بدی ، و در عمل نشون بدی که چند مرده حلاجی ، تا خودت خودتو باور نداری و حرکتی نکردی چطور انتظار داری امام دستتو بگیره؟
حرفهاش که تموم شد استکان چایی رو برداشت و گذاشت مقابلم
_ حرفاتون درسته ولی شما نمیدونید خواسته من چی بود!خواسته من عین عمل کردن به دستور خدا و اهل بیت بود نه چیز دیگه
_ مهدی جان ، کسی که زائر نور چشممون و برکت سفرمون امام رضا علیه السلام میشه و از امام رضا علیه السلام پول و ثروت میخواد فکر میکنی چی تو دلشه؟
اونم دوست داره ثروتمند بشه و به فقرا کمک کنه و دست مردمو بگیره چون درک میکنه حالشون رو ولی دعاش بخاطر اعمال و واقعیت نهفته در قلب وحکمت الهی مستجاب نمیشه
_مشکل من.....
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت458
✍ #جعفرخدایی
مشکل من یه چیز دیگه است کاری با مادیات ندارم ، میثم سالهاست منو میشناسه و اخلاق وخطوط قرمزم رومیدونه
تا به حال لب به حرام خدا نزدم ، سیگار نکشیدم ، دنبال دختر مردم برای رفاقت نبودم ، نون کسی رو اجر نکردم ، دنبال نون حلال بودم با اینکه جوون هستم و خیلی دلم میخواد این کارها رو حتی برای یک بارم که شده تجربه کنم ولی نکردم و فشار کشیدم در حالی که اطرافیانم غرق لذت بودن ، با این حال محروم شدم از زیارت ، محروم شدم از تقاضایی که بیشتر از یک ساله نزاشته اب خوش از گلوم پایین بره
بخاطر هیجانی که موقع حرف زدن داشتم فشارم افتاد و سرگیجه ام شروع شد ،
وقتی اقای محسنی حالمو دید اومد سمتم و گفت
_حالت خوبه مهدی جان؟
چشام تار میدید ولی چیزی نگفتم تا مبادا اقای محسنی استرس داشته باشه
اب قندی برام درست کرد و اورد و بهم خوروند بعد گوشیو برداشت و شماره ای گرفت
_سلام عزیزم دلم ، فاطمه خانم رفت یا خونه است؟
بعد ادامه داد
_فاطمه جان قرار بود با نامزدش برن بیرون بهشون بگید اگر با ماشین اقا رضا برن ممنون میشم من ماشینشون رو لازم دارم
از حرف زدنشون متوجه شدم فاطمه خانم دخترشونه و اقا رضا دامادشون
گوشیو قطع کرد و رفت پایین و بعد از چند دقیقه اومد بالا
_مهدی جان لباس هات رو بپوش بریم بیرون
توان راه رفتن نداشتم و این ضعف روح بود که جسمم رو هم تحت تاثیر قرار داده بود
رفتم از تو بهار خواب لباس هامو برداشتم و عوض کردم و با زحمت از پله ها پایین رفتم و سوار ماشین شدم ، اقای محسنی ماشین رو از خونه در اورد و حرکت کردیم
حدود بیست دقیقه ای تو راه بودیم تا به خونه ای رسیدیم ، همین که رسیدیم درب برقی پارکینگ باز شد و رفتیم تو
پیاده شدیم و با اسانسور رفتیم طبقه پنجم و اقای محسنی زنگ یکی از درها رو زد و وارد شدیم
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت459
✍ #جعفرخدایی
همین که وارد شدیم یک اقای قد بلند با قدم های بلند سمت اقای محسنی اومد و بغلش کرد و ...
_ سلام علیکم استاد ، منت گذاشتید ، افتخار داد منزل ما رو مشرف فرمودید
دست اقای محسنی رو گرفت و سمت مبل برد تا نشست ، بعد سمت من اومد و بعد از دستدادن ، من رو هم سمت مبل برد و نشستیم
_چه توفیقی نصیبم شده که شما منزل ما تشریف اوردید
بعد رو به من کرد و گفت
_ خیلی خوش اومدید صفا اوردید دوستان استاد قدمشون رویچشم ماست
اقای محسنی رو کرد به ایشون و گفت
_اقامهدی از دوستان جدید ما هستند و جوان بسیار با اخلاق و خوبیهستند و البته مهمان من ، حالشون بد شد اوردم خدمتتون
بعد رو کرد به من و گفت
_ اقای امیریاز دوستان قدیمی و استاد طب ایرانی سنتی هستند ، البته که ایشون یکی از بهترین دارو سازها و مدرسین هستند که هر شهر به وجود چنین عزیزانی نیاز دارن
_نفرمایید استاد ، لطفا شما همیشه شامل حال ما بوده
اینوکه گفت اومد سمتم و ابتدا اجازه معاینه گرفت و بعد از گرفتن نبض و نگاه به زبون و چشم گفت
_اقا مهدی شما حال روحی فعلیتون خوبنیست و من متوجه شدم بهتون شوک بزرگی وارد شده که امیدوارم از دستدادن عزیزانتون نباشه
سرمو پایین انداختم ، نمیخواستم چیزیبگم چون حوصله کسیرو نداشتم ولی ادب حکم میکرد جواب لطف و محبت که بهم نشون دادن رو بدم
_ بله بهم شوک وارد شده ، خدا رو شکر فوتینبوده ، سرم درد میکنه و حوصله ندارم ، اگرخدای نکرده رفتاری سرد از من دیدید به حساب حال بدم بگذارید نه بی ادبی
اقای محسنی لبخندی زد و گفت
_اقای امیری جان یه دارویی بهشون بده کمیاروم بشن واسترس و افکار گذشته اذیتشون نکنه
اقای امیری رفت و بعد از چند دقیقه با یک لیوان دم نوش وارد شد وگذاشت رو عسلی کنارم
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت460
✍ #جعفرخدایی
بعد از اینکه دمنوش خنک تر شد خوردم ، تو همین فاصله اقای امیری و اقای محسنی با هم صحبت میکردن
چند دقیقه ای که گذشت دیدم حالم داره بهتر از قبل میشه و استرس و سر درد ناشی از اون از بین رفته
تا اینکه اقای محسنی گفت
_مهدی جان حالت بهتر شد؟
_بله خدا رو شکر نسبت به چند دقیقه پیش خیلی بهترم
_ اومدن به اینجا چندتا خیر داشت هم برای من هم برای مهدی عزیزم
خیریتش برای من این بود که توفیق زیارت دوست عزیزم رو پیدا کردم
ولی برای مهدی جان دوتا سود داشت
یکی اینکه حالش کمی خوب شد و با داروهای دیگه که اقای دکتر امیری میدن بهتر میشن و دوم اینکه قبلا میثم جان بهم گفته بودن اقا مهدی علاقه زیادی به یادگیری علم طب سنتی دارن
از اونجایی که هیچ کاری بی حکمت نیست بد حال شدن مهدی جان باعث شد باب اشنایی با اقای دکتر باز بشه و در مورد طب سنتی صحبتی بکنن
گفتن این حرفها تو این شرایط برام غافلگیر کننده بود ، نگاهی به دکتر امیری کردم و گفتم
_ راستش بیان این حرفها تو این شرایط برام غافلگیر کننده بود ، انتظار هر موضوعی رو داشتم غیر از این حرفها
چی بگم ....
اقای محسنی لبخندی زد و گفت
_ هر چه دل تنگت میخواهد بود عزیزم
_واقعیتش اینه من از سال ۸۷طب رو شروع کردم ولی یک سالی بخاطر بعضی مشکلات رهاش کردم ، منظورم از شروع کردن فقط کتاب خوندن بود و هر کتابی از طب گیرم میفتاد میخوندم ، حالا بعد از حدود یک سال دوباره میخوام شروع کنم ولی اینبار میخوام عمرم رو بزارم پای این علم
دکتر امیری که با دقت به حرفهام گوش میداد بعد از سکوتم گفت
_ خیلی عالیه ، با روحیه ای که از صحبت کردنتون دیدم احساس میکنم در این رشته موفق خواهید شد ولی یه سوال دارم ازتون
علت علاقه تون به طب چیه؟
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت461
✍ #جعفرخدایی
سوال ،سوالی بود که نمیشد به راحتی جواب داد برای همین دلایل عقلیم رو نسبت به اهمیتش الویت بندی کردم و ...
_ یکی از دلایلش اینکه وقتی ارامش دادن به بیمار بعد از درمان حالم رو خوب میکنه و برام لذت بخشه ، دوست دارم برای کسانی که واقعا پول ویزیت ندارن خدمت کنم و دردی از دردشون کم کنم ، از طرفی هم دوست ندارم هیچ شیعه و محبی مریض باشه و اذیت بکشه
لذت درمان بیمار مثل غذایی هست که روحم بهش نیاز داره
حرفهام تموم شد و دکتر نگاهی به اقای محسنی کرد ، اقای محسنی با لبخند مهربانانه و ارام بخشی که بر لب داشت گفت
_ دیدی دکتر جان ، دیدی من ادمم رو میشناسم و هر کسی رو نمیارم پیشت؟ شاگرد شما باید کسی مثل خودت باشه عزیز دلم
دکتر هم لبخندی زد و گفت
_ همه کارهای شما با حساب و کتاب و شناخت قبلی و قلبیه استاد عزیز
رو کرد بهم و گفت
_اقا مهدی ، از هر روزی که بخواید اموزش طب رو بطور خصوصی باهاتون شروع میکنم
استاد در جریان هستن من در این چند مدت که حدود ۳۰ سال تدریس و طبابت و دارو سازی که به لطف خدا انجام دادم کل شاگردانم به ۵نفر نرسیدن و دلیلشم نبود اخلاق طبابت بوده و به طب بیشتر به دید درامد نگاه میکنن ، البته که باید از طب پول در اورد ولی نباید در این راه اخلاق رو باخت
شما اولین کسی هستید که از روز اول اشنایی با استاد تا به امروز قبول میکنم که همه دانسته های طبیم رو بهش منتقل کنم از تدریس گرفته تا داروسازی و اعمال یداوی ، همچنین موقع معاینه بیمار اجازه میدم کنارم باشید و بر بالین بیمار بودن و نوع معاینه رو یاد بگیرید
حرف های دکتر که تموم شد تو دوگانگی احساسی قرار گرفتم ، نمیدونستم بخاطر چند روز بدی که بهم گذشت ناراحت باشم یا به خاطر این لحظات که دارم به ارزوی دست نیافتنی کودکی وچند ساله ام میرسم خوشحال باشم
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت462
✍ #جعفرخدایی
خواستم چیزی بگم ولی صبر کردم، نگاهی به اقای محسنی کردم و گفتم
_ برای من افتخاره که زیر دست شما طبابت یاد بگیرم ، راستش چون این حرفها یکباره زده شد موندم چی بگم ، نمیدونم از یاد دادن زحمات و علوم سی سالتون به من رو با چه نیتی انجام میدید ولی امیدوارم لیاقتشو داشته باشم و بتونم رو سفیدتون کنم
بعد از اتمام حرفهام سرمو زیر انداختم و تو فکر رفتم ، خوب میدونستم شاگردی فقط در یک رشته از طب کنار یک استاد چقدر هزینه بر هست و از اونجایی که فعلا آه در بساط نداشتم نگران بودم و از طرفی هم اصلا دوست نداشتم بگم وضع مالیم فعلا خوب نیست چون نمیخواستم عزت نفسم پایین بیاد
تو همین فکر بودم که دکتر با صدای همسرش پا شد و رفت
خواستم در این مورد با اقای محسنی صحبت کنم ولی خب با ایشونم نمیشد ،چون اشنایی من باهاش سر جمع بیست ساعتم نمیشد و نمیخواستم خودمو پیش کسی کوچیک کنم
تو همین حین تلفن اقای محسنی زنگ خورد که بعدها اسم اون تماس روگذاشتم تماس امداد امام زمانی
گوشیو جواب داد
_ به به سلام میثم جان خوبی عزیزم؟
من و مهدی جان منزل دکتر هستیم شما هم تشریف بیار اینجا که صله ارحام رفقا تکمیل بشه جانم
میثم خودمون بود؟خدا رو شکر ، میتونم به میثم بگم تا اون نسبت به شناختی که از دکتر داره موضوع رومطرح کنه ، اینجوری هم من زیر دین هیچ کسی نیستم
ثانیه شماری میکردم تا میثم برسه ، تا اینکه دکتر با سینی میوه سر رسید و بعد از پذیرایی ازم پرسید
_ فکر کنم شما میخواستید چیزی بگید؟
_ بله درست فکر کردید ، میگم خدمتتون عجله ای نیست
اقای محسنی هم ادامه داد
_ بله اقا مهدی ظاهرا حرفی تو دلته که اذیتت میکنن ، البته بهت حق میدم نگران نباش خدا بزرگه
اقای محسنی با حالتی حرف میزد که انگار میدونه به چی فکر میکنم !!!
صدای زنگ خونه رشته افکارم روپاره کرد ، البته منتظر زنگ بودم و ثانیه شماری میکردم
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت463
✍ #جعفرخدایی
دکتر درو باز کرد و چند دقیقه بعد میثم با گل و شیرینی وارد شد و بعد از روبوسی و احوال پرسی وارد پذیرایی شد و کنارم نشست
بعد از خوش و بش با من و بقیه ازش پرسیدم
_ اقا میثم با من بهت بد میگذره که برا زیارت خبرم نکردی؟
تا میثم خواست جواب بده اقای محسنی گفت
_ من نزاشتم شما روخبر کنه ، دلیلش رو بهتون میگم عجله نکن اقا مهدی
دکتر با اقای محسنی گرم صحبت بودن و میثم مشغول خوردن که اروم سرمو نزدیک گوشش بردم و چکیده حرفهایی که زده شد رو بهش گفتم
میثم خوشحال شد و گفت
_ خب خدا رو شکر اینکه خوبه، مشکلت چیه؟
_مشکل من اینه که پولی ندارم ، از طرفی دانشگاه ثبت نام کردم شهریه داره ، وامی که برای خرید باغ برداشتی هم هست
اخلاق منو که میدونی نه دنبال چیز مفتی میگردم نه اویزون کسی میشم
اینکه کسی پیشنهاد بده کل تجربه سی سالش رو به کسی منتقل کنی چیزی شبیه به معجزه هست ولی هر چیزی حساب کتابی داره
میخوام بدونم چقدر باید برای اموزش پول بدم؟
_طرز فکرت عالیه ، مد نظرت چیه؟
با تعجب نگاهی بهش کردم...
_مگه ماشین دارم میخرم ؟ مگه میشه به این جور چیزا قیمت گفت؟
_اره درسته نمیشه ، چطوره از خودش بپرسیم
اینو گفت و استکان چایی روگذاشت روی میز و گفت
_اقای دکتر ببخشید سوالی داشتم...
دکتر امیری رو به میثم کرد
_ گوش میکنم میثم جان بفرمایید
_ اقا مهدی موضوعی رومطرح کرد و یک نگرانی داره که کاملا به حقه ، البته خودشون بهتر توضیح میدن و بهتره منم شنونده باشم
از اینکه میثم بدون هماهنگی و یکباره این حرفها رو زد خیلی عصبانی شدم ولی ادم باید همیشه دو طرف لیوان رو ببینه نه فقط بخش خالیه لیوان رو
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت464
✍ #جعفرخدایی
این کار میثم باعث شد مطلبی رو که معذب بودم بگم و شاید تا ماه ها از بیانش عاجز بودم تو اولین قدم و قبل از شروع برنامه بیان کنم تا تکلیفم مشخص و خیالم راحت بشه
نگاهی از روی عصبانیت به میثم کردم ، میثم با لبخندی ملیح چشمشو به چشمم دوخت و گفت
_ دکتر منتظره مهدی جان!
رو کردم سمت دکتر و گفتم
_ از اینکه الان و تو این موقعیت این موضوع رو مطرح میکنم عذرخواهی میکنم ، نمیدونم وقت مناسبی هست یا نه ولی برای اینکه کمی از ارامش از دست داده ام رو برگردونم مجبور به بیان موضوع هستم
اقای دکتر من خیلی خوب میدونم که یادگیری هر هنر و علم و صنعتی مستلزم هزینه هست و چه هنری بهتر از هنر طبابت که البته و متاسفانه الان به تجارت تبدیل شده
این از مقدمه و یک راست میرم سر اصل مطلب
اموزش شما چقدر زمان میبره و همچنین من چقدر باید هزینه پرداخت کنم تا به موقعیتی برسم که بتونم به عنوان مشاور فعالیت کنم؟
سکوت سنگینی بعد از تموم شدن حرفهام تو اتاق حکم فرما شد ، لحظه ای گذشت تا دکتر جواب داد
_ برای یادگیری هر علمی نمیشه زمان مشخص کرد مخصوصا طبابت که اگر تا اخر عمر هم شاگردی کنید کمه
اما در مورد هزینه شما نظرتون چیه؟
_ بنظرم نمیشه قیمتی رو این علوم گذاشت چون ارزشش رو پایین میاره ، این حرفها رو گفتم تا بدونید خدمات بدون مزد قبول نمیکنم
ببخشید این حرفو میگم ولی دوست ندارم زیر دین کسی باشم
حرفهام که تموم شد دکتر خندید و گفت
_ از اخلاق و روحیاتتون خوشم اومد ، من برای پول شما رو قبول نمیکنم اما مجبورم هزینه بگیرم چون اولا با این کار ارزش علم رو پایین نمیارم و دوما باعث میشه شما برای چیری که هزینه کردید تلاش کنید
از شنیدن این حرف خیلی خوشحال شدم ،
میثم گفت
_اقای دکتر مهدی فعلا دست و بالش بسته است ولی فعلا ، اما در اینده نزدیک میدونم وضعیتش بهتر میشه
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت465
✍ #جعفرخدایی
_واقعا ؟ چطور؟
_منم نصف باغ زیتون نزدیک روستا رو بهش فروخته ام البته همه مبلغ رو وام گرفته و از طرفی دانشگاهم ثبت نام کرده،
اگر هر سال شرایط خوب باشه با یک بار برداشت محصول میتونه وام اون سال و دانشگاهشم بده و نصف مبلغ هم برای خودش میمونه که این این مبلغ میتونه هزینه کنه
دکتر نگاهی بهم کرد و گفت
_ نظرتون چیه اقا مهدی؟
مات و مبهوت مونده بودم خودشون بریدن و خودشون دوختن بدون اینکه ضرری به من برسه
_نظر من؟ فکر کردن نمیخواد بقیه درامد رو حاضرم برای یاد گیری طب بگذارم، این نهایت لطف خدا و شماست که شامل حال من میشه
اقای محسنی شیرینی برداشت و گفت
_ خب خدا رو شکر ، دهنتون رو شیرین کنین تا بریم که کلی کار دارم
چقدر خوبه ادم یدونه رفیق داشته باشه ولی مثل کوه پشت هم باشن؟گاهی رفیق از خانواده به ادم نزدیکتر میشه اما لطف خدا باید شامل حال ادم بشه تا رفیقش ادم خوب و خدا ترس و با اخلاقی باشه
بعد از خوردن شیرینی و خدا حافظی ، قرار شد با دکتر در مورد زمان شروع اموزش هماهنگ بشم.
از خونه دکتر خارج و سمت حرم حرکت کردیم، ماشین رو پارک و سمت درب ورودی حرکت کردیم ، گرمای افتاب از یک طرف و گرمایی که از کف خیابون به صورت میزد از طرف دیگه باعث شد قدر هوای عالی زنجان روبدونم و از ته دل یه الحمدلله بابت این نعمتی که اصلا دیده نمیشه بگم
وارد حرم شدیم و بعد از زیارت اقای محسنی شروع کرد به نماز خوندن و دعا و میثم هم پا بپاش نماز میخوند ، منم از این توفیق بی بهره نموندم و شروع کردم
بعد از اتمام نماز و متن زیارات ، به دیواری تکیه دادیم که روبرومون ضریح زیبا و مطهر حضرت معصومه بود ، سرمو به دیوار تکیه دادم ، درسته امروز روز خوبی برام بود ولی من ادمی نبودم که با این چیزا درد جدایی رو فراموش کنم و مشغول بازی با اسباب بازیهای ادم بزرگها باشم
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸