eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
751 دنبال‌کننده
26 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
. تا نگردیده‌ست خورشید قیامت آشکار مشتِ آبی زن به روی خود، ز چشمِ اشک‌بار در بیابان عدم، بی‌توشه رفتن مشکل است در زمین چهرۀ خود دانۀ اشکی بکار.. دیدۀ بیدار می‌باید رهِ خوابیده را تا نگردیده‌ست صبح، از خوابِ غفلت سر برآر.. رشتۀ طول امل را باز کن از پای دل از گریبان فلک، مانند عیسی سر برآر شبنم از روشن‌دلی، آیینۀ خورشید شد ای کم از شبنم! تو هم آیینه را کن بی‌غبار!.. شمعِ پشت سر نمی‌آید به کارِ پیش رو هر چه داری پیش‌تر از مرگ، بر خود کن نثار.. آنچه بر خود می‌پسندی، بر کسان آن را پسند آنچه از خود چشم داری، آن ز مردم چشم دار زخمِ دندانِ ندامت، در کمین فرصت است بر زبان، حرفی که نتوان گفت آن را برمیار تا نگیرد خوشۀ اشک ندامت دامنت در قیامت، آنچه نتوانی دِرو کردن، مَکار.. تیره‌روزان را در این منزل به شمعی دست گیر تا پس از مُردن تو را باشد چراغی بر مزار چون سبک‌باران ز صحرای قیامت بگذرد هر که از دوش ضعیفان بیشتر برداشت بار بر حریر گل گذارد پای در صحرای حشر هر سبک‌دستی که بردارد ز راه خلق، خار هر که کار اهل حاجت را به فردا نفکند روز محشر داخل جنت شود بی‌انتظار.. چشمۀ کوثر که آبش می‌دهد عمر اَبد دارد از چشم گهربار تو نم در جویبار.. نفس کافر‌کیش را در زندگی در گور کن تا بمانی زندۀ جاوید در «دارالقرار» «ربّنا اِنّا ظَلَمنا» وِرد خود کن سال‌ها تا چو آدم، توبه‌ات گردد قبول کردگار وِرد خود کن «لا تَذَر» یک عمر چون نوح نبی تا ز کفّار وجود خود برانگیزی دمار.. صبر کن مانند اسماعیل زیر تیغ تیز تا فدا آرد برایت جبرئیل از کردگار دامن از دست زلیخای هوس، بیرون بکش تا شوی چون ماه کنعان در عزیزی نام‌دار.. از صراط‌المستقیم شرع، پا بیرون منه تا توانی کرد فردا از صراط آسان گذار دست زن بر دامن شرع رسول هاشمی زان ‌که بی آن بادبان، کشتی نیاری بر کنار باعث ایجاد عالم، احمد مرسل که هست آفرینش را به ذات بی‌مثالش افتخار.. محو گردیدند از نور تو یک سر انبیا ریزد انجم، چون شود خورشید تابان آشکار.. رحمت عام تو جُرم خاکیان را شد شفیع موج دریا سیل را از چهره می‌شوید غبار در رهِ دین باختی، دندانِ گوهربار را رخنۀ این حصن را کردی به گوهر، استوار از جهان قانع به نانِ خشک گشتی، وز کرم نعمتِ روی زمین بر اُمّتان کردی نثار ماه را کردی به انگشتِ هلال‌آسا دو نیم مُلکِ بالا را مُسخّر ساختی زین ذوالفقار کردی اندر گامِ اول، سایۀ خود را وداع چون سبک‌باران برون رفتی از این نیلی‌حصار.. چون سلیمان است کَز خاتم جدا افتاده است کعبه تا داده‌ست از کف دامنت بی‌اختیار چون بهار از خُلقِ خوش، کردی معطر خاک را «رحمةٌ للعالمین» خواندت از آن، پروردگار با شفیع المذنبین! «صائب» فدای نامِ توست از سرِ لطف و کرم، تقصیرِ او را در گذار .
. مثل یک سایه چه زود از سرِ این خانه گذشت چه غریبانه،غریبانه،غریبانه گذشت چشم را بست ولی صبر نکردند این قوم پیشِ او بود علی صبر نکردند این قوم ای دل از غربتِ این لحظه ی تشییع بگو از غریبانه ترین لحظه‌ی تشییع بگو او غریبانه ترین لحظه‌ی رفتن دارد روضه‌ی رفتن او گفتن و گفتن دارد اندک اندک اثرِ زهر به جانش اُفتاد رویِ دامانِ علی بود توانش اُفتاد شهر در مَکر و سکوت است علی تنها شد یک تنه گرم حنوط است علی تنها شد   یک طرف داشت علی آب به پیکر می ریخت یک طرف داشت جماعت سرِ مادر می ریخت آب غسلش به تنش بود که هیزم پُر شد شعله پیچید به در نوبتِ یک چادر شد بدنش روی زمین بود به زحمت اُفتاد وای ناموس علی بینِ جماعت اُفتاد در عزای پدرش بود که سیلی را خورد سوگوار پسرش بود که سیلی را خورد   تا که مولا کفنش کرد زنش را کُشتند تا  کفن روی تنش کرد زنش را کُشتند دست بر پهلوی خود داشت پرش خورد به در درد پهلو که خَم اش کرد سرش خورد به در .
پادشاه است هر آن کس که گدای حسن است کار جبریل امین گریه برای حسن است چای می خورد دم هیئت و با خود می گفت شک ندارم که شفا در ته چای حسن است چه خداوند کریمی همه را می بخشد این خداوند به هر حال خدای حسن است همهمه بین گداها به وجود آمده است به گمانم که دگر دقت عطای حسن است هر چه داریم و نداریم خودش داده به ما هر چه داریم و نداریم فدای حسن است کربلا قاسم او تا که به میدان آمد همه گفتند که این شیر به جای حسن است بعد نابودی حکام سعودی دیگر نوبت ساختن صحن و سرای حسن است
دیده اش سرخ شد و سبز تمام بدنش تکه های جگرش گریه کن و سینه زنش چقدر حال و هوای بدنش گودالی است شده پاشیده از آن زهر درون بدنش پرکشیده است از آن خانه که نه، قربانگاه کاش می بود به جای دگری جز وطنش گر چه از غیرتِ خود لب به سخن باز نکرد در همین موی سفید است تمامِ سخنش در جوانی همه گفتند شکسته شده است پیرِ آن ثانیه که انسیه را می زدنش کوچه وا کرده ملائک که بر او نوحه کنند روضه خوان، حضرت زهراست برای حسنش
بسم الله الرحمن الرحیم دوچندان شوقی نمانده در دل ما جز هوای دوست بار سفر ببند، خراسانم آرزوست... من رعیتی دهاتی‌ام و دورم از حرم صحن‌وسرای حضرت سلطانم آرزوست دلتنگ روی حضرت خورشید در شبم کنج حیاط دیدن ایوانم آرزوست از چشمه‌های روشن اذکار مختلف در این حریم ذکر "رضا جان"م آرزوست مست است هرکه آمده یک‌بار در حرم مستی در این حریم دوچندانم آرزوست گفت؛ از مقام شوق چه‌می‌دانی ای رفیق؟ گفتم؛ رفیق آنچه نمی‌دانم، آرزوست...! لطف عیان ایزد منّان تویی و من لطف عیان ایزد منّانم آرزوست بی‌برگ‌وبر درختم و در خواب غفلتم پایان فصل سرد زمستانم آرزوست
تویی که خانه ات صندوق صدها راز سربسته است غلط گفتند شاعرها ، اگر گفتند ؛ در ، بسته است کریما ، مهربانا ، حضرتا ، یا مجتبی ، مولا تو درها را نمی بندی ، خودم بستم اگر بسته است به رویم وسعت آغوش تو باز است اما حیف چطور از آسمان سر در بیارد آنکه پر بسته است ندیدم هیچ جا در دفتر تاریخ بنویسند که مولا خانه را بر روی حتی یک نفر بسته است همیشه خانه ات را ازدحام سائلان پر کرد همیشه کوچه ات را ازدحام رهگذر بسته است به دیدار جذامی ها که رفتی تازه فهمیدم کریم آن است که بر یاری سائل کمر بسته است به هر کس قدر هر ظرفی که آورده است ، می بخشی چه ظرف کوچکی آورده ام این هم که دربسته است بقیعت آرزویم بوده ، سمتت راه می افتم چه رنجی می کشم وقتی که پایم در سفر بسته است
شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام سجایای کریم بر در خانه ی آقا به تمنای کریم صف کشیدند شب وروز گداهای کریم من به جز خیر ندیدم زکرمخانه ی او بنده ام بنده ی شرمنده ی مولای کریم ماهمه سائل دستان کریم حسنیم چشم داریم به احسان و به اهدای کریم آفتاب کرم دوست به او می تابد غرق انوار الهی شده دنیای کریم جز حسن نیست کریمی که زبانزد باشد ما ندیدیم دراین دایره همتای کریم این قبیله به خدا عادت احسان دارند نیست غیر از کرم وجود سجایای کریم نفر چارم اصحاب کسا اوست ولی لقب اوشده بین همه آقای کریم نکشد منت حاتم که کند فخر براو هرکه دارد به کف اش گوهر دریای کریم اف بر آن زن که پس از دیدن آثار کرم زهر غم ریخت به جان ودل دانای کریم گفت برهمسر خود زود برو، قاتل او مات و مبهوت شد از صبر وشکیبای کریم شکرلله که «وفایی» به کرمخانه ی دوست متبرک شده شعر تو به امضای کریم
لحظه تودیع درتمام عمرخود قلبی مکدر داشتم همچو شمع سینه سوزی دیده ی تر داشتم دوست چون دشمن مرا آزرد با زخم زبان من ازاین بی درد مردم حال مضطر داشتم درمدینه گرد غربت روی دامانم نشست دروطن بودم که قلبی درد پرور داشتم با غبان عشقم واز پاره های جان خود درمیان تشت غم گل های پرپر داشتم گرچه یاد مادرم آتش به جان می زد ولی خون به دل از بی وفایی های همسر داشتم هیچ کس چون من ندید ه یاس را نیلوفری یاس را دیدم کبود وسخت باور داشتم ناله ی یا فضه ی مادر به گوشم چون رسید خون به دل ،آتش به سینه، چشم بردر داشتم بعد بابا مادری می کرد ازمن خواهرم با فداکاری زینب، باز مادر داشتم اشک چشمان حسینم، زد شرر برجان من لحظه ای که چشم درچشم برادر داشتم نی عجب گرپیکرم آماج تیر کینه شد من که از زخم زبان صد زخم خنجر داشتم ای «وفایی »لجظه ی تودیع خود ازاین جهان شعله هابرجان خود ازاشک خواهر داشتم
سردار جمل دارویی جز زهر، دردم را چنین درمان نکرد مشکلم را جز شهادت در جهان آسان نکرد جان من از دوستان و دشمنان آزرده گشت هیچ کس درد غریبی مرا درمان نکرد زخم ها ی قلبم از زخم زبان ها کم نبود یک نفر اندوه بسیار مرا عنوان نکرد من که سردار جمل بودم شدم سردار غم زان همه شاهد کسی درد مرا اذعان نکرد جز غم مادر که دل را رو به ویرانی کشید هیچ طوفانی دلم را این چنین ویران نکرد روی سیلی خورده ی مادر به چشمم نقش بست هیچ تصویری چنین چشم مرا گریان نکرد ریختم غم را درون سینه ام ، تا عاقبت زهر ، غم را ریخت بیرون و دگر پنهان نکرد گرچه خواندم برحسینم روضه ی لایوم .. را سخت بود اما علاج سید عطشان نکرد تیر پاشیدند جای گل به روی پیکرم هیچ کس تابوت را این گونه گلباران نکرد رسم دونان بود هیزم جای گل می آورند این چنین حق نبی را امتی جبران نکرد ای «وفایی» خصم دین در کربلا ،بهتر ازاین کینه ی خود را تلافی با سم اسبان نکرد
لخته های جگر ای خواهرمن، ای مادرمن تشتی بیاور ،تو دربرمن شراره های پیکرم ریزد خون لخته های جگرم ریزد ای خواهر / با قلب خونبار رفتم ز دنیا /خدانگهدار دلم به درد و ،غم مبتلا بود زخمی که خوردم ،از آشنا بود من غربت خودرا عیان دیدم به جای زن بلای جان دیدم ای خواهر / با قلب خونبار رفتم ز دنیا /خدانگهداذ کمتر روانه، خون جگرکن به پاره های ، دلم نظرکن حسن اگر پراز جراحت شد از دیدن مغیره راحت شد ای خواهر / با قلب خونبار رفتم ز دنیا /خدانگهدار اگر دلم شد، به رنگ نیلی یادم نرفته ، کوچه وسیلی دوباره یاد مادر افتادم به یاد ضربه و درافتادم ای خواهر / با قلب خونبار رفتم ز دنیا /خدانگهدار در کربلااین، عبدلله من این قاسم واین ،رسم و ره من من می روم ، ای نورعین من جان تو وجان حسین من ای خواهر / با قلب خونبار رفتم ز دنیا /خدانگهدار
به مدینه خبری داغ ببر از فردا که ز شبهای شما رفته سحر از فردا پدر پیر شما میل به رفتن کرده نیست روی سرتان دست پدر از فردا ملک الموت خجالت زده ی فاطمه شد مانده پشت در و آورده خبر از فردا بستر مرگ نبی مجلس روضه شده است روضه میخواند به صد سوز جگر از فردا گفت احمد که علی دوره صبرت آمد بی جواب است سلام تو دگر از فردا کار تو سوختن و سوختن و سوختن است تویی و خون دل و دیده تر از فردا تیغ تو فاطمه است و سپرت فاطمه است چه نیازی ست به تیغ و به سپر از فردا نظری کرد به زهرا نفسش بند امد.. فاطمه جان نرو دیگر دم در از فردا بی علی رد نشو از کوچه خطر بسیار است امنیت نیست ز کوچه نگذر از فردا
تا ذهن را با خاطره درگیر می کرد ناگاه رنگ صورتش تغییر می کرد خواب پریشان شبش را در خیالش خوب و بدون درد و غم تعبیر می کرد شاءن نزول آیه های چشم خود را با روضه های مادرش تفسیر می کرد گل های روی بالش زیر سرش را با اشک های چشم هایش سیر می کرد او داغ دیده در میان کوچه ای تنگ داغی که یک تازه جوان را پیر می کرد هر روز با خود زمزمه می کرد ای کاش در کوچه دشمن چند لحظه دیر می کرد یا کاش بعد از کوچه وقتی خانه آمد میخِ کجِ در را خودش تعمیر می کرد جعده، خیانت، زهر و...این ها علتش نیست روی جگر داغی دگر تاثیر می کرد می خواست مادر را برد از کوچه اما چادر به زیر پای دشمن گیر می کرد ▪️ ▪️ آئینه ای یک دست را در قاب تابوت مشت مهیب تیرها تکثیر می کرد...