#حضرت_زینب_زمزمه
#زمزمه
#زمینه
اخاالمظلوم ، رسیده لحظه دیدار
بیا امشب ، سرم رو از زمین بردار
دیگه امشب ، هوای پر زدن دارم
روی سینه م ، یه کهنه پیرهن دارم
خزانی شد ، پس از تو گلشن زینب
بیا امشب ، کفن کن بر تن زینب
حسین من حسین من حسین من
..............
یه سال و نیم ، پر از غصه پر از دردم
یه سال و نیم ، با غمهات زندگی کردم
یه سال و نیم ، کارم شد گریه و ناله
خودم اینجام ، ولی قلبم تو گوداله
یه سال و نیم ، رو شونه کوه غم دارم
یه سال و نیم ، دارم زخمات و میشمارم
..............
می یاد یادم ، گلای آل هاشم رو
می یاد یادت ، تن پامال قاسم رو
می یاد یادم ، کنارم لاله و یاس و
می یاد یادت ، رو خاکا دست عباس و
می یاد یادم ، سایه ت بود بر سر زینب
می یاد یادت ، که رفتی از بر زینب
..............
لب تشنه ت ، ببین برده امونم رو
تن زخمیت ، به لب آورده جونم رو
خودم دیدم ، چجور جسم تو غارت شد
خودت دیدی ، که سهم من اسارت شد
خودت دیدی ، چجور از کربلا رفتم
خودت دیدی ، به روی ناقه ها رفتم
..............
خبر داری ، خمیده قامت زینب
خبر داری ، شکسته حرمت زینب
خبر دارم ، سرت کنج تنور رفته
تنت داداش ، زیر سم ستور رفته
خبر داری ، راهم تو بزم می افتاد
خبر دارم ، که رأست از رو نی افتاد
#علی_سلطانی
#حضرت_زينب_زمينه
#زمينه
بعد یه سال و نیم هجران
بالاخره به تـــــــو رسیدم
حسین من بــــــــیا کنارم
ازم بپـــرس چی کشیدم
گــریه کــردم کنارپیکــــــرت....منو زدن۳
تو قتلگاه جلوچشای دخترت....منوزدن۳
به زخم های دلم التیــام یاحسین
سلام ای برادرم ، سلام یاحسین۲
بیا باهم گــــریه کنیـــم ای
جان من و بـــود و نبــودم
من بــرا رگـهــــــــای بریده
تـو بـرا این جسم کبــــودم
نگاه می کردم و می کشیدم آه...منوزدن۳
با تَـهِ نیــــــزه دربیـن قتلگاه ....منو زدن۳
ببین گرفته از غمِت صِدام یاحسین
سلام ای بــــرادرم ، سلام یاحسین۲
«سلام ای بــــرادرم ، سلام یاحسین۳»
خبر داری که خواهرت رو
چگــــونه باعـــذاب بـردن
بادست بستـه دختـــــراتو
تـــــو مجلس شراب بردن
این غصـّــــه امان زینب و برید...منوزدن۳
ازاین می سوزم که مقابل یزید...منوزدن۳
خنده زدن به گریه هام مدام یاحسین
سلام ای برادرم ، سلام یاحسین ۲
«سلام ای بــــرادرم ، سلام یاحسین۳»
هیچ کی نمیدونه چه درد و...
مصیبتی کشیـــــــده بـــــودم
با آستیـن پـاره تــــو شـــــــام
صـــورتم و پـوشیده بـــــودم
می گفتم سنگ به سرها نزنید...منو زدن۳
لگد به پهلــوی دختر ها نزنید....منو زدن۳
گیـر افتادم توی ازدحام یاحسین
سلام ای برادرم ، سلام یاحسین۲
«سلام ای بــــرادرم ، سلام یاحسین۳»
#محمدعلی_قاسمی_خادم
شهادت حضرت زینب سلام الله علیها
آتش هجران
ای آن که وجودم شده بیت الحزن تو
غرق غم واندوه شدم ازمحن تو
درآتش هجران تویک سال شب و روز
چون شمع وفا سوختم از سوختن تو
یک سال نه ،یک عمر گذشته است که ازغم
گریان شده ام بر بدن بی کفن تو
با پیرهن غرقه به خونت به همه عمر
مشغول زیارت شده ام با بدن تو
خواهی که بدانی چه رسیده است به زینب
صدچاک شده جان و دل من چوتن تو
آتش زده یک بار دگر هستی ما را
خونی که روان بود زکنج دهن تو
تو لالۀ خونینی و من یاس کبودم
پرپرشده ام ازغم پرپر شدن تو
همراه بسی خاطرۀ مردی و ایثار
ثبت است به تاریخ پیام وسخن تو
عمری ست«وفایی» زمصیبات دل من
باآتش دل سوخته در انجمن تو
سید هاشم وفایی
اسدارمکتب
عشق بی نام و نشان می ماند اگر زینب نبود
قدر آزادی نهان می ماند اگر زینب نبود
عشق با او فارغ التحصیل دانشگاه شد
صبرهم در امتحان می ماند اگر زینب نبود
چهره ی نورانی اسلام و مذهب بی گمان
در حصاری از گمان می ماند اگر زینب نبود
در غم گل های پرپر، باغبان دشت خون
قامتش همچون کمان می ماند اگر زینب نبود
آتش بیداد وقتی بر گل و گلشن فتاد
باغ گل بی باغبان می ماند اگر زینب نبود
هر پرستوی مهاجر برد بر زینب پناه
در بلا بی آشیان می ماند اگر زینب نبود
بار داغ یک گلستان لاله بر دوشش کشید
بر زمین باری گران می ماند اگر زینب نبود
کاروان دادخواه خون هفتادو دو گل
بی امیر کاروان می ماند اگر زینب نبود
پاسداری کرد او از مکتب عدل و شرف
دین حق کی در امان می ماند اگر زینب نبود
مژده ی فتح و ظفر با خود آورد اربعین
این سفر بی ارمغان می ماند اگر زینب نبود
کرد دل ها را هوایی در هوای کوی دوست
کربلا کی جاودان می ماند اگر زینب نبود
ای «وفایی» مکتب اسلام مدیونش بود
دین حق بی ترجمان می ماند اگر زینب نبود
سید هاشم وفایی
بایدگریست....
در غم جانکاه او از عمق جان باید گریست
بر جراحت های قلبش بی امان باید گریست
باید از غمهای او یک بار نه یک عمر سوخت
دردهای بیکران را بیکران باید گریست
آسمان طاقت ندارد این غم جانکاه را
در تسلای عزای آسمان باید گریست
بعد هر تیری که بر جسم غریبی می خورد
بر دل این خواهر قامت کمان باید گریست
غصه های کاروانی سهم جان زینب است
گفت باید زینب و یک کاروان باید گریست
شعر درمانده است از حالی که زینب داشته
درهجوم سنگهای شامیان، باید گریست
زود باید رد شد از دروازه ی ساعات شهر
از هجوم مردمی نامهربان باید گریست
روضه لازم نیست گاهی واژه ها خود روضه اند
هرکجای شعرخواندی خیزران باید گریست
حضرت زینب کجا و بزم جانکاه شراب!
اشک کافی نیست باید ابرشد،باران گریست
با مرور این عبارت روضه کامل می شود
«پیر برگشت از اسارت این جوان» باید گریست
#احمد_رفیعی_وردنجانی
محمود تاری:
در عظمت حضرت زینب کبری (س)
-----------
ای گل خوشنام سلام علیک
بانوی اسلام سلام علیک
ای که تو رهپوی ره مکتبی
دختر زهرا و علی زینبی
« چار امامی که تو را دیده اند »
بهر قداست ز تو کوشیده اند
ای ز تو نابود صف اشقیا
زینبی و شیر زن کربلا
کاخ ستمگر ز تو ویرانه شد
هر دل عاشق ز تو گلخانه شد
ای حرمت قبله ی والای من
از تو همین است تمنای من
جان به طلب تا که دهم جان خود
جان بدهم بر سر پیمان خود
این من و این جلوه ی ایثار ها
گفته ام ای دخت علی بار ها
بهر دفاع حرمت جان دهم
هستی خود در دل توفان دهم
عزت تو عزت دین خداست
حُرمت تو حُرمت آل عباست
هر که علیه تو خباثت کند
از شرر خویش حکایت کند
ای دل یاران همه غمخوار تو
خار شود دشمن بد کار تو
ای تو همه حُسن و سراپا نکو
خصم تو کافر بود و کفر گو
هر که علیه تو قدی بر فروخت
وارد دوزخ شده یعنی بسوخت
ای که به هر آینه پیدا تویی
زینبی و نایب زهرا تویی
زینبی و زینت مولا علی
عرصه ی ایثار ز تو منجلی
**
محمود تاری «یاسر»
دوبیتی
ای در مقام نُطق و بیان حیدری کلام
دخت امام و اخت امام نائب الامام
بر ما نمای یک نظر لطف از کرم
ای زینب ای سلیل نبی فاطمی مرام
▪️
زینب که به دل داغ فراوان دارد
از شدّت غم سینه ی سوزان دارد
او هست پیام آور صحرای بلا
بیش از همه غم ها غم هجران دارد
▪️
تویی صبوره ی دوران پر بلا زینب
پیام آور صحرای نینوا زینب
فقط تویی که به ام المصائبی مشهور
اسیر و قافله سالار کربلا زینب
▪️
عزیز فاطمه و دخت مرتضی زینب
به قلب سوخته ی ما نظر نما زینب
نگر که بار گنه خم نموده قامت ما
برای عفو خطامان نما دعا زینب
▪️
اسوه ی تقوا و صبر و استقامت زینب است
پشتبان دین و قرآن و امامت زینب است
با بیان، بنیاد استبداد را در هم شکست
حافظ خون برادر با اسارت زینب است
▪️
ویرانگر بنیاد استبداد زینب
آن اسوه ی ایمان و استعداد زینب
لرزاند کاخ دشمنانش را چو حیدر
تا خطبه اندر کوفه کرد ایراد زینب
▪️
ای رهنمای راه عدل و داد زینب
وی یکّه تاز عرصه ی ارشاد زینب
دستم ز دامانت رها منمای بی بی
حق علی تا عرصه ی میعاد زینب
▪️
دخت حیدر زینب غم مبتلا
بعد عمری درد و رنج و ماجرا
با دلی پر خون از این دار جهان
گشت عازم جانب مُلک بقا
#حسین_مقدم
#حضرت_زینب_س_مدح_و_مصائب
ای زینب ای که بیتو حقیقت زبان نداشت
خون آبرو، محبّت و ایثار، جان نداشت
آگاه بود عشق که بیتو غریب بود
اقرار داشت صبر، که بیتو توان نداشت
در پهندشت حادثه با وسعت زمان
دنیا، سراغ چون تو زنی قهرمان نداشت
یک روز بود و این همه داغ، ای امام صبر
پیغمبری به سختی تو امتحان نداشت
گر پای صبر و همّت تو در میان نبود
اسلام جز به گوشهٔ عزلت مکان نداشت...
روزی به زیر سایهٔ پیغمبر خدای
روزی به جز سر شهدا سایهبان نداشت؟
محمل درست در وسط نیزهدارها
یک ذرّه رحم در دل خود ساربان نداشت
زینب اگر نبود، شجاعت یتیم بود
زینب اگر نبود، شهامت روان نداشت
زینب اگر نبود، وفا سرشکسته بود
زینب اگر نبود، تن عشق جان نداشت
زینب اگر کمر به اسارت نبسته بود
آزادی این چنین شرف جاودان نداشت
«میثم» هماره تا که به لب داشت صحبتی
حرفی بهجز مناقب این خاندان نداشت
شاعر: استاد #غلامرضا_سازگار
#حضرت_زینب_س_مدح_و_مصائب
#حضرت_زینب_س_مدح
#حضرت_زینب_س_کوفه
#بحر_مرکب
🔸🔹بخش اول🔹🔸
در لقب، پیشتر از زینت مولا بودن
مفتخر بود به صدیقه ی صغری بودن
چون نبی، چله گرفته ست علی هم به نظر
تا قدم رنجه کند ام ابیهای دگر
باید آئینه ی ام النجبا گفت به او
زینت پنج تن آل عبا گفت به او
از همان روز که آمد دلش آرام نداشت
شرح دلتنگیاش انگار سرانجام نداشت
اشک میریخت ولی در طلب دنیا نه
گریه میکرد، در آغوش حسین اما نه
مردمِ دیدهی او میل به اغیار نداشت
جز حسین بن علی با احدی کار نداشت
از همان روز جهان دید که در شادی و غم
جان او و پسر فاطمه وصل است به هم
عشق بود آنچه که از خون خدا در رگ داشت
عشق آنگونه که در عقد، دوتا شرط گذاشت
اینکه هر روز به دیدار حسینش برود
در سفر نیز پی نور دو عینش برود
سفر...آری سفر، افسوس سفر... آه سفر
داشت در هر قدمش غُصهی جانکاه سفر
پس به میدان بلا او دل و جانش را برد
ذوالفقار دو دمش را (پسرانش را) برد
آسمان تا افق دیدهی او پل میزد
نور بر چادر او دست توسل میزد
بست چون مشتِ گره کرده، پَر معجر را
عاقبت دید جهان، فاطمهی دیگر را
کیست لایق که نهد زیر قدومش سر را
چرخ برخواست که تا زین بکند اختر را
او پسندید ولی شأنی از این بهتر را
زد قدم زانوی عباس و علی اکبر را
مَلَک وحی ندا داد که: غَضّوا ابصار
دختر فاطمه بر مرکب خود گشت سوار
در مثل، آینهی فاطمه در حال عبور
دشت محشر شده و مرکب او ناقهی نور
با جلال و جبروتی که خدا داند و بس
بست بر غرق تحیّرشدگان راه نفس
دختر فاطمه یا امّ ابیهای دگر
چه بنامیم تو را کوثر بعد از کوثر؟
حُجب شاعر شد و در مدح تو برداشت قلم
تو خداوند حیایی به خداوند قسم
دشت با آنهمه اندوه تماشایی بود
آنچه میدید فقط چشم تو، زیبایی بود
اصلاً این دشت پریشان تو بود از اول
کربلا عرصهی جولان تو بود از اوّل
لکّهی ننگ به پیراهن تاریخ شدند
دشمنان تو اسیرت شده، توبیخ شدند
دختر حیدر کرّار و حقارت؟ هیهات
غم بی معجری و حرف اسارت؟ هیهات
آنچه گفتند و شنیدیم نیامد سر تو
دست دشمن نرسیده نخی از معجر تو
کوفه تا شام به هجده سرِ بر نیزه قسم
از سر دوش تو یکبار نیفتاد علم
از سر مقنعه، گردی بتکانی کافیست
تیغ و شمشیر چرا؟ خطبه بخوانی کافیست
ظاهرت زینب کبری شده باطن حیدر
وقت آن است علی جلوه کند بر منبر
نکن ابراز غضب را، نمی ارزد کوفه
خم به ابروت بیاور که بلرزد کوفه
اسکتوا...زنگ شترها همه خوابید، بخوان
مسجد از لحن تو یکمرتبه لرزید بخوان
تیغ برداشتهای، ضربهی نطقت کاریست
واژه در واژه علی در سخنانت جاریست
گرم هوهو شده این تیغ که میچرخد مست
شعر، دیوانهی توصیف تو شد، وزن شکست
همه مبهوت رجز خوانی چشمان تو هستند
پریشان تو هستند
علی آمده یا زینب کبری؟ همه حیران تو هستند
علی در سخنانت، حرکاتت، عملت، طرز نگاهت، غضبت، شیوهی نطقت، نفست، لحن فصیحت، کلماتت، نظرت، حجب و حیایت، جبروتت، قدمت
شیرخدا در تو رسیده ست به تکرار
بکش تیغ سخن را دم پیکار
چه خوب است بگویند به تو زینب کرّار
تو را باید از این بعد بخوانند به این نام
امیری تو و بر شانهی تو پرچم اسلام
اسیران تو هستند یکی کوفه، یکی شام
سر راه تو افلاک نشسته ست
ملک هم کمر همّت خود را به فرامین تو بستهست
رسیدی تو به مسجد
قلم و دفتر و شعر و ضربان و دل
و عقل و نفس شاعرت انگار که مست است
سر وزن شکستهست
🔸🔹بخش دوم🔸🔹
با وقار و غضب قدم برداشت
دختر فاطمه علم برداشت
و اذا زلزت قیامت کرد
مردم کوفه را ملامت کرد
واژه در واژه تیر از پی تیر
خطبه را خواند با صدای امیر
خطبهاش موج خشم در طغیان
ظاهراً خطبه، باطناً طوفان
با صدای ابالحسن لرزید
مسجد کوفه دفعتاً لرزید
این بلا از گرفتن آه است
وقت جولان عصمتالله ست
بر زمین دوخت جای پایش را
برد بالا تُنِ صدایش را
از ستونها صدای ناله رسید
مسجد کوفه را به خاک کشید
همه بودند بیمناک از سقف
روی مردم نشست خاک از سقف
فرشها شانه شانه لرزیدند
مسجدیها چقدر ترسیدند
پلهی منبر از صدا لرزید
پشت ابن زیادها لرزید
اسکتوا! از غضب لبالب پُر
سر جا ایستاد زنگ شتر
گر جمل بود، محشری میشد
جنگ یک جور دیگری میشد
گر جمل بود، خطبهای میخواند
شتر حادثه به گِل میماند
اسکتوا گفت و از زمان رد شد
زین اب بودنش زبانزد شد
بعد از این کار رزم با زینب
روی منبر علیست یا، زینب
یا علی یا علی...فقط علی است
متن این شعر خط به خط علی است
هو علی، حق علی، نگار علی
حک شده روی ذوالفقار: علی
از علی بند بند میگویم
نام او را بلند میگویم
ادامه این #بحر_مرکب در پست بعدی
👇👇👇