«مُناجات با خدا وگریز به روضهٔ
امام حسین علیه السلام
دَست مرابگیر وسپَس ای «خدا» ببَخش
هَرچَند من بَدَم به شَه «کَربلا» ببَخش
یارَب بحَقّ گریه کُنان غَم حسین
ماراکنار سُفرهٔ اَشک و «عزا» ببَخش
غَرق عَزای حَضرَت سُلطان عالَمَیم
مارابه شاه تشنه لَب «سَرجُدا» ببَخش
مارابحَقَّ صاحب این عصرواین زَمان
یا آنکه کَرد بَهرظُهورَش «دُعا»ببَخش
خسروی فَر
#حضرت_زینب_س_کوفه_و_شام
در این غروبِ غریبی، ببین کواکب را
بهروی نی سر گلگونِ نجمِ ثاقب را
بخوان به لحن حروفِ مقطعه امشب
حدیث غربت زینب، بخوان مصائب را
بخوان «وَلِیُّکُمُ الله» را پناه حرم
بگو حکایت این مردمانِ غاصب را
برای تسلیت خاطرِ «ذَوِی القُربَی»
ز تازیانهی طعنه ببین مواهب را
بخوان «لِیُذهِبَ عَنکُم»، شکوهِ غیرت من!
که دور سازی از این کاروان، اجانب را
مسیح خستهی من! ندبهٔ أنا العطشان
به خون نشانده دل بیقرار راهب را
لب مقدس قرآن و خیزران؟ ای وای
و «أم حَسِبْتَ» بخوان این همه عجائب را!
بیا شبی به خرابه، بیاوری با خود
برای دخترکت لیلةُ الرغائب را
هنوز بر لب تو بغض «أَیَّ مُنقَلبٍ»
به انتظار نشسته غریب غائب را
✍ #یوسف_رحیمی
#حضرت_زینب_س_کوفه_و_شام
ای سر که در مقابل چشمان زینبی
داغِ نشَسته بر دل سوزان زینبی
ای سر بریدهای که تنت روی خاکهاست
تو کشتهی غریب بیابان زینبی
ای سربریده! بیسروسامانیام ببین
میبینمت که بیسر وسامان زینبی
از چشم نیمهباز تو ای غیرتخدا
معلوم شد هنوز نگهبان زینبی
با اینکه نیزهای به گلویت نشسته است
اما هنوز قاری قرآن زینبی
گیسوی درهمت سر نی فاش میکند
آشفتهی رباب و پریشان زینبی
پایین نی، مراقب طفلان تو منم
بالای نی، مراقب طفلان زینبی
✍ #امیر_عظیمی
و #مرتضی_امیر_سلیمانی
#حضرت_زینب_س_اسارت
#زبان_حال_حضرت_زینب_س با برادر
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
شکوه تو زمین را با قیامت آشنا کرده
و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرده
زمین را غرق در خون خدا کردی خبر داری؟
تو اسرار خدا را برملا کردی خبر داری؟
جهان را زیر و رو کردهست گیسوی پریشانت
از این عالم چه میخواهی همه عالم به قربانت
مرا از فیض رستاخیز چشمانت مکن محروم
جهان را جان بده، پلکی بزن، یا حیّ و یا قیّوم
خبر دارم که سر از دِیْر نصرانی درآوردی
و عیسی را به آیینِ مسلمانی درآوردی
خبر دارم چه راهی را بر اوج نیزه طی کردی
از آن وقتی که اسب شوق را مردانه هِی کردی
تو میرفتی و میدیدم که چشمم تیره شد کمکم
به صحرایی سراسر از تو خالی خیره شد کمکم
تو را تا لحظهٔ آخر نگاه من صدا میزد
چراغی شعله شعله زیر باران دست و پا میزد
حدود ساعت سه، جان من میرفت آهسته
برای غرق در دریا شدن میرفت آهسته
**
بخوان! آهسته از این جا به بعد ماجرا با من
خیالت جمع، ای دریای غیرت! خیمهها با من
تمام راه برپا داشتم بزم عزا در خود
ولی از پا نیفتادم، شکستم بیصدا در خود
شکستم بیصدا در خود که باید بیتو برگردم
قدم خم شد ولیکن خم به ابرویم نیاوردم
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
✍ #سیدحمیدرضا_برقعی
#حضرت_زینب_س_کوفه_و_شام
#زبان_حال_حضرت_زینب_س
همینکه سایهات را بر سرم دارم، خدا را شکر
همینکه در هوای تو گرفتارم، خدا را شکر
نبینم گریهباران است چشمت، آسمانِ من!
مزن آتش به جان عالم و آدم، جهانِ من!
اگر زینب نبیند اشکهایت را، که زینب نیست!
اگر نشناسد آن سوزِ صدایت را، که زینب نیست!
خیالش سخت بود آری که روزی سر کنم بیتو
چگونه بودنم را بعد از این باور کنم بیتو؟
شب یلدای من، آخر به روز تو چه آوردند؟!
چقدر اوضاع گیسوی تو را آشفتهتر کردند
سرت را در خیالم شانه میکردم که طوفان شد
کمی آهستهتر ای باد! گیسویش پریشان شد
بهروی نیزه چشمان تو را پُردرد میبینم
در اطراف خودم تا میشود نامرد میبینم
کمی از روی نی قرآن بخوان! قاری زیبایم!
که شاید دست بردارند این قوم از تماشایم
از آثار نگاه توست، اگر بر روی پا هستم
اگر هستم اگر از داغ لبهای تو نشکستم
و من ناباورانه خیره میمانم به جایی که
شکسته حرمت قاری و شأن آیههایی که
برای قوّت قبلم ز لبهای تو نازل شد
بخوان جانم فدایت، سوزِ صوتت مرهم دل شد
بخوان قرآن برای کودکی که پای تو جان داد
به این قصه چگونه میشود امروز پایان داد-
که هم تو باشی و هم من شبیه روزهایی که
حیاط خانۀ ما بود و آن حال و هوایی که...
✍ #رضا_یزدانی
#تضمین شعر برادر عزیزم جناب مجید تال
مرهم به جز حسین، به قلب شکسته نیست
قاریّ نیزه، حنجرش انگارخسته نیست
این رشته غمش سرِ مویی گسسته نیست
(زینب سرش شکسته ولی سرشکسته نیست
با دست بسته هست ولی دست بسته نیست)
چشمان او دو شاهد گودال راز بود
قد کمان، حدیثِ رکوع نماز بود
بی چاره مانده بود ولی چاره ساز بود
(هرچند سربه زیر ولی سرفراز بود
زینب قیام کرد چون از پا نشسته نیست)
این بانویی که عالم و آدم فقیر اوست
شیر خدا نهفته به سِرّ ضمیر اوست
دست قضا و پای قدر، ناگزیر اوست
(زینب اسیر نیست دو عالم اسیر اوست
او را اسیر قافله خواندن خجسته نیست)
بر نیزه، راست قامت او سنگ می خورد
آیینه دار عزت او سنگ می خورد
بر سایه ی قداست او سنگ می خورد
(حتی اگر به صورت او سنگ می خورد
هیهات، بند معجرش از هم گسسته نیست)
#سید_روح_الله_موید
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی
#گریه
فردا که میفهمم بهایِ اشک من چیست
افسوس خواهم خورد که کم گریه کردم
#میثم_مؤمنی_نژاد
#امام_حسین_ع_مناجات
چشم خود را باز کردم ابتدا گفتم حسین
با زبانِ اشکهای بیصدا گفتم حسین
یاد تو شرط قبولی نمازم بوده است
در قنوت خویش قبل از ربنا گفتم حسین...
ماند هَل مِن ناصِرَت بیپاسخ اما بارها
آمد از کربوبلا لبیک تا گفتم حسین
نام زهرا را شنیدم هرکجا گفتم علی
نام زینب را شنیدم هرکجا گفتم حسین
کُلُّ أرضٍ کربلا... من تازه میفهمم چرا
در خراسان، در نجف، در سامرا، گفتم حسین
عاشقی گفت آنچه میخواهد دل تنگت بگو
با دلی غمبار گفتم کربلا... گفتم حسین...
#علی_ذوالقدر
#امام_حسین_ع_مناجات
تا بفهماند به من طعم محبت را حسین
در دلم انداخته شوق زیارت را حسین
هر قَدَر در طالع من دوری از او آمده
از قضا تغییر خواهد داد قسمت را حسین
هرکه آمد تحت قبه مستجاب الدعوه شد
زیر دینِ خویش بُرده استجابت را حسین
ان لقتل الحسین.... آتش به پا شد در دلم
لحظهای هم کمنکرده این حرارت را حسین
آب اگر از دشمنانش خواسته، کرده تمام_
بر تمام دشمنانِ خویش حجت را حسین
دست و پا میزد اگر در خون میان قتلگاه
دست و پا میکرد اسباب شفاعت را حسین
**
عدهای شمشیر و نیزه، عدهای سنگ و عصا
بر تن خود داشت انواع جراحت را حسین
زخمهای او زیاد و اشکهای ما کم است
میپذیرد باز از ما این بضاعت را حسین...
#احمدجواد_نوآبادی
#امام_حسین_ع_مناجات
اصلاً نه نوکر، فکر کن سائل رسیده است
لب تشنهای دیگر لبِ ساحل رسیده است
در خانهات دیوانهها را راه دادی
اصلاً به کوی تو مگر عاقل رسیده است؟
گندم شد این بذر دعا هربار، اما
از من مدام آتش به این حاصل رسیده است
قابل نبود اشکی که از چشم من افتاد
این گریهکن هربار ناقابل رسیده است
سمت تو باید دل بُرید از جان، که هرکس
جز این بیاید، عاطل و باطل رسیده است
تا کربلایت آمدن که پا نمیخواست
هرکس سراغت آمده با دل رسیده است
دیر آمدم، در بسته بود، اما به دادم
در زندگی لطف ابوفاضل رسیده است
**
در کربلا هم دیر شد دیدارِ آخر
زینب رسید اما پس از قاتل رسیده است
#محسن_ناصحی
.
#امام_حسین
#همه_داروندار_من
همه دارو ندار من حسین است
گلم باغ بهار من حسین است
به چشمم ظلمت محض است عالم
ضیاء چشم تار من حسین است
مریضم بینوایم بی کس و کار
طبیب و هم نگار من حسین است
به وقت مرگ چشمم اشک بار است
که چشم من عزادار حسین است
دمِ غسل و کفن کردن به جسمم
یقین دارم کنار من حسین است
به هنگام سرازیری قبرم
امید قلب زار من حسین است
در این دنیا نوایم یا حسین و
به محشر هم شعار من حسین است
به روی سنگ قبرمن نویسید
دل آرام و قرار من حسین است
#مجید_مرادزاده ✍
.