صـــبر مبهوت زیرِ لب می گفت :
مگر این زن چه طاقتـــی دارد ؟
صـــبرِ ایّـــوب جـــایِ خود ، امّا
صـــبرِ زینـــب حکایتــــی دارد
صـــبرِ او اشکِ ناتوانـــی نیست
صـــبرِ او ذوالفقــارِ در بند است
گـــاه با صـــبر ، گـــاه با خــطبه
تیـــغِ او در نیـــام بُـــرندّه است
خسته بال و شکسته قامت نیست
اسوه ی صبر و بی همــاورد است
چوبِ محمل شکسته است ولــی
خَم به ابــرویِ خود نیاورده است
کربـــلا هر کجا بـــلا می ریخت
صـــبرِ زینب به چشــــم می آمد
آن طـــرف کـــاخِ ظلم می لرزید
تا که چشمش به خشــم می آمد
مثلِ بـابـا چو شـــیر می غُرّیـــد
مثلِ مادر حجابی از شـب داشت
کــربـــلا زنــده مانـــد در تاریـــخ
چون کنارش حسین ، زینب داشت
حلقه ی اشــــکِ دورِ چشمانش
حلقه هایِ غمِ اســــارت نیست
این اسارت شـــروعِ آزادی است
این اسارت کم از شهادت نیست
این زن آموزگــــارِ تاریــخ است
هم کــــلامِ ســـتم نخواهــد شد
دختــرِ خطبه هـــایِ بی پایـــان
خطبه اش خرجِ غم نخواهد شد
کشتـــیِ صــبر و استقامــــت را
مرد و مردانــه او به جریـان برد
کــربــلا با حسیــــن شــد آغـــاز
خواهــرش کــار را به پایـان برد
#ابراهیم_زمانی
تقدیــم به اسوه ی صبر و استواری
حضـــرتِ زینـــب ســلام الله علیهــا
از آن روزی که این زیبنده زینب نام می گیرد
فقط از چشـــم هایِ یک نفر الهــام می گیرد
به لبخندِ بــرادر می سِپارد اشــک هایش را
فقط پروانــه در آغـوشِ گُــل آرام می گیرد
گلســـتانِ علــی با او شــمیمِ دیگــری دارد
شقایق دارد از چشمانِ لاله جــام می گیرد
روایــت می کند « الجارُ ثُمَّ الدّار » را باران
که چــترِ مهربانــی بر سرِ ایتـــام می گیرد
دلِ خونِ حَسَن با خنده اش آرام خواهد شد
« کـرامت » از کنـارِ نــامِ او اکـرام می گیرد
یقیـن دارم کلیدِ کربلا در دست هایِ اوست
که در این راه زینب اختیــارِ تــام می گیرد
نمازِ سرخِ عاشــورا پس از هفتاد و دو رکعت
فقط با سجده هایِ سبزِ او فرجــام می گیرد
گُلی که خنده هایش را ندیده دیده ی خورشید
حجاب از خارِ صحرا هم شباهنگـــام می گیرد
اگر روضه بخواند خیزران هم اشــک می ریزد
اگر زینب بخواهــد معجــزه انجــام می گیرد
شکوهش می کند خَم قامتِ گلدسته ها را هم
به زیــرِ گـــامِ او ویرانــه استحکـــام می گیرد
خروشِ اشک هایش میکند خون قلبِ محمِل را
و از پیشانی اش شعــرِ حماســی وام می گیرد
چراغِ خطبه هایش ظلمِ شب را کور خواهد کرد
چنان که صبحِ صادق انتقام از شـــام می گیرد
خــبر در امتدادِ چشـــم هایش می رســد از راه
می آیـــد نـنــگ را از دامـــنِ اســـلام می گیرد
#ابراهیم_زمانی
زمینه ی شهادتِ
حضرتِ موسی بنِ جعفر علیه السلام
افتــــاده غریبانــــه
در گوشه ی این زندان
شمع و گُل و پروانـــه
میسوزد از این هجران
درگیرِ غُل و زنجیـــر
دلگیر و پریشان است
در گوشه ی زندان هم
غمگینِ غریبــان است
شد روزه غـــذای او
روضه شده افطارش
با سوزِ غُل و زنجیر
افتاده سر و کارش
موسی پســـرِ جعفر
سرچشمه باران است
آیینه ی شـــهرِ قــم
بابایِ خراسـان است
مانندِ علی یک عُمــر
از گریه فراوان است
با کیسه ی نان هرشب
در فکرِ یتیمــان است
از ثـــروتِ این دنیــا
دلخوش به رضا باشد
دردِ دلِ کاظــــم را
معصومــه دوا باشد
از آیه ی چشـــمِ او
کافر شده با ایمــان
شد آن زنِ بد کــاره
شرمنده و سرگردان
موسی پســـرِ جعفر
سرچشمه باران است
آیینه ی شـــهرِ قــم
بابایِ خراسـان است
گردیده بهارانـــش
سیلی زده ی پاییز
با دیدنِ هر کوچــه
از گریه شود لبریز
با یادِ در و دیــــوار
دلگیر و پریشاناست
با دیدنِ ظــــرفِ آب
یادِ لبِ عطشان است
با روضه ی عاشــــورا
در سینه ی او غوغاست
تسبیحِ شــب و روزش
یا حیدر و یا زهـراست
موسی پســـرِ جعفر
سرچشمه باران است
آیینه ی شـــهرِ قــم
بابایِ خراسـان است
#ابراهیم_زمانی ⬇️⬇️⬇️
#امام_زمان_ولادت
#حضرت_نرجس_خاتون
اسیرِ خار ولی مثلِ گُل معطَّر بود
گلی که تشنه ی پیوند با صِنوبر بود
شبیه آسیه ایمان به چشمِ موسی داشت
ملیکه ای که معمّایِ قصرِ قیصر بود
کنیز نه ... بنویسید ماه بانویی
اسیرِ جاذبه ی آفتابِ دیگر بود
به شب نشینیِ خورشیدِ سامرا می رفت
به سویِ آنچه که در طالِع اش مقدَّر بود
بهشت فرشِ قدمهایِ ساده اش میشد
بهشت با خبر از احترامِ مادر بود
و ناگهان خبری سبز مثلِ گُل رویید
گلی که ناب ترین یادگارِ کوثر بود
رسید مژده که ایّامِ غم نخواهد ماند
در آن سیاهیِ شب آسِمان منوّر بود
ستاره ای بدرخشید و ماهِ مجلس شد
انیس و مونسِ شب هایِ تارِ نرجس شد
به نام دلبرِ خوش قد و قامتِ نرجس
ردیف شد غزلی با قیامتِ نرجس
سرش به زیر ولی سَربلند می آید
اسارت است شروعِ اصالتِ نرجس
چقدر رفته به زهرا شباهتِ زینب
چقدر رفته به زینب شهامتِ نرجس
عزیزِ حضرتِ مولاست مهدیِ موعود
کنیزِ حضرتِ زهراست حضرتِ نرجس
حسن شبیه حسن بوده است امّا نه
جفایِ جعده کجا و نجابتِ نرجس ؟
به جای اشک دو رکعت نمازِ باران خواند
جوانه زد گلِ نرگس به حرمتِ نرجس
بهارِ منتظران بی خبر رسید از راه
شبیه معجزه ای با کرامتِ نرجس
ستاره ای بدرخشید و ماهِ مجلس شد
به غمزه مسئله آموزِ صد مدرِّس شد
پیاده آمده تا تک سوارِ ما باشد
قرار شد گلِ نرگس قرارِ ما باشد
امامِ صُلح غزل پوش می رسد از راه
که مهربانی او ذوالفقارِ ما باشد
سپاهِ گیسوی او تا رها شود در باد
مسیح شانه به شانه کنارِ ما باشد
به قلبِ آینه ای کاش آه ننشیند
مباد زخمیِ گرد و غبارِ ما باشد
عَجَم قبیله ی نام آشنایِ عشقِ علیست
طلایِ حضرتِ سلمان عیارِ ما باشد
خدا کند که شکوفایی گُل نرگس
طلوعِ تازه ای از روزگارِ ما باشد
خدا کند که بمیریم انتظارش را
و این نوشته ی سنگِ مزارِ ما باشد :
ستاره ای بدرخشید و ماهِ مجلس شد
دل رمیده ی ما را انیس و مونِس شد
#ابراهیم_زمانی
#حضرت_خدیجه_سلام_الله_علیها
#امالمومنین
و هر حرف و حدیثی آیه ی قرآن نخواهد شد
زنی غیر از خدیجه اسوه ی ایمان نخواهد شد
محمّد خوب می داند به جز این آسمان بانو
کسی دورِ سرش اینگونه سرگردان نخواهد شد
به جز او هیچ امّ المومِنینی نیست در این شهر
به جز او هیچکس همصحبتِ باران نخواهد شد
اگر چه خنده اش صلح است امّا اخمِ او طوفان
و حتّی لحظه ای با کفر هم پیمان نخواهد شد
خدیجه خوب می داند رسالت بی ولایت نیست
که آن از این جدا و این جدا از آن نخواهد شد
کویرِ خشک ، قوم و خویشِ دریا نیست ای مردم
که شیطان زاده هرگز همسرِ قرآن نخواهد شد
نه...هر افسانه ای همخانه ی وحیِ الهی نیست
به اجبار آنکه اسلام آورد سَلمان نخواهد شد
علی همبازیِ یک کودکِ مظلوم می گردد
ولی بازیچه ی پیراهنِ عُثمان نخواهد شد
جمل هنگامِ برگشت از جمل میگفت با حسرت :
علی مرعوبِ نام و نسبت و عنوان نخواهد شد
#ابراهیم_زمانی
به بهانه ی میلادِ خورشیدِ هشتم
حضرتِ علی بنِ موسی الرضا علیه السلام
خـــواب دیدم شبی میانِ حَرَم
گرمِ سـوز و گدازه می خواندم
دســت در دســتِ پنجره فولاد
داشتم شـــعرِ تازه می خواندم
چشـــم در چشـــمِ گنبدش بودم
داشت خورشید بر جهان میریخت
آسِــمان هم به گریــه می افتـاد
آسِــمان روی آسِــمان می ریخت
گوشه ای از حیاطِ خلوتِ صحن
پیـــرمـردی میـــانِ راز و نیـــاز
گریه در گریه زیرِ لب می گفت :
ما غریب ایم ای غریــب نـــواز
ما غریــب ایـــم ... کودکانـم را
بیمـــه کردم فقط به اسـمِ شـما
بعدِ یک حــادثه فَلَج شده است
پسـرِ کوچک ام " غلام رضا "
گوشـه گوشـه کنایه هـا گفتند :
هان چه شد معجزه کجاست خدا
چاره ی کار دســـتِ جرّاح است
پس چه شد بیمه ی امام رضا ؟
به همه گفته ام چه می دانیـد
رویِ این زخم ، التیام رضاست
اشک ، سرمایه ی فقیران است
بیمه ی ما فقط امـام رضاست
اشک هایم ندیده اند هنـــوز
آشنایـی شکیــب تـــر از تـــو
چه غروبی غریـب تر از مـــن
چه طلوعی طبیـب تر از تـــو
آمـــدم بــاز هم امـام رضـــا
چاره ی حلِّ مشکلم باشـــی
کاش می شد که ضامنِ آهو
ضـامنِ آهـــوی دلـم باشـــی
سینـــه ام را جَلا بـده آقـــا
درد دارم ، دوا بــــده آقـــا
سمتِ باب الجـواد آمده ام
پـــسـرم را شِفــا بـده آقـــا
ناگهان آسمان به هم پیچـید
باد و باران به هم امان دادند
نـور در نـور شد حیاطِ حَـرَم
رویِ گلدسـته ها اذان دادند
معـــجـــزه اتّفــاق افــتـاد و
باز هم قـــدرتِ امـام رضـــا
لحظه ای بعد ویلچــر بود و
پسری که بلنـــد شـد از جــا
آسِـمان اشـــکِ شوق بارید و
در و دیـوار یا رضـــا گـــفتند
ابـرها هم به سجــده افتادند
قطره قطره رضا رضـا گفتند
خواب هم ناگهان پرید از خواب
و من از سرنوشـت رانـده شدم
مثلِ هردفعه رأسِ ساعتِ هشت
باز هـم از بهشـــت رانـده شدم
بــاز هم لایــقت نبـــودم و این
ســیـــنــه ام را بــه درد آورده
ولی آقا نشانـــه ی خوبی ست
مـــادرم " شُــلــه زرد " آورده
نـــذر دارد برایتان هـــر سـال
روزِ مـــیــلادِتـــان دعـــا دارد
زعفرانـی به رنـــگِ راز و نیاز
بینِ هر کاسه یک رضــا دارد
نـــذر کرده مرا به اسمِ شـمــا
که فقط شاعـرِ شـمــا باشـــم
گفتــه از راه دور هــم گاهـی
می شود زائــرِ شـمــا باشـــم
پس من امـــروز زائرت هستم
ای برایـم عزیـز تـــر از جـــان
السّـــلامُ علیـک شـاهِ شـهـیاد
" السّـــلامُ علیـک یا سلطان "
#ابراهیم_زمانی
#امام_کاظم_مدح
واژه در واژه همه عمر غزل خوان بودی
سندِ محکمِ زیبایی قرآن بودی
چارده سال غریبانه به زندان بودی
همه ی عمر سرِ سفره ی باران بودی
حضرتِ گل چه قدَر خار که بر تَن داری
دوستی با همه و این همه دشمن داری
" کاظِم الغَیظ " شکوفا شدنِ لبخندی
الگویِ مهر و محبَّت به زن و فرزندی
شال و عمّامه شبیهِ پدرت می بندی
همه بیگانه ولی با همه خویشاوندی
هیچ مسکین و اسیری نرود از یادت
" بِشرِ حافی " شود آنکس که شود آزادت
خانه ات نورِ علی نور ... فقط زیبایی است
شعر در شعر بهشت است غزل آرایی است
پسرِ خانه عجب حیدرِ خوش سیمایی است
دخترِ حضرتِ موسی چه قدَر بابایی است
بنویسید سرِ خُم به سلامت باشد
حضرتِ فاطمه ی قم به سلامت باشد
مردمِ شهر به این واقعه اذعان دارند
همه از رایحه ی چشمِ تو باران دارند
سرِ این سفره نشستند اگر نان دارند
و مسلمانِ تو هستند که ایمان دارند
گوش کن گوش صدایِ جرسی می آید
دارد انگار از آن دور کسی می آید ...
کیست این مثلِ علی در دلِ شب آهسته
کیسه بر دوشِ شکسته دلِ قامت خسته
خانه خانه همه ی شهر به او وابسته
او که حتی دلِ دشمن هم از او نشکسته
شهر خاموش شد و نقشِ تو بر ماه افتاد
ماه هم کوچه به کوچه پیِ تو راه افتاد
کفر افتاد به پایِ تو مسلمان برگشت
مور آمد در این خانه سلیمان برگشت
زنِ بدکاره تو را دید و پشیمان برگشت
آه... وقتی که نگهبانِ تو گریان برگشت
دستِ یک شهر به دامانِ عبایت افتاد
اشک حلقه زد و زنجیر به پایت افتاد
مثلِ یک معجزه ای خوب که معلوم شدی
سوره شمسی و از نور که محروم شدی
روز ، زندانی شب بود که محکوم شدی
سوختن ارثیه ات بود که مسموم شدی
جگرت سوخت غمِ کرب و بلایی ها را
دشتِ لب های تو خشکاند لبِ دریا را
تو کریم بن کریمی پُرِ احسان هستی
پسرِ خاکی و از مادرِ باران هستی
جانِ عالم به فدایت که خودت جان هستی
پدرِ واقعیِ کشورِ ایران هستی
گندمی گونه ای و خوشه ی گندم داری
یک رضا مشهد و یک فاطمه در قم داری
#ابراهیم_زمانی
تقدیـــم به بانـــویِ ادب
حضرتِ امّ البنین سلام الله علیها
شجاع و با ادب... میخواست این زن بهترین باشد
علی می خواست بانویش همان امّ البنیــــن باشد
همان امّ البنینی که جـــواهر ســـازِ تاریــخ است
برایِ زینـــتِ دســــتِ خـــدا مثـــلِ نگیــــن باشد
علـی در فکــرِ فــردا بــود ... در فکـــرِ مباداهــا
و قسمت بوده این : امّ البنین ، مردآفریــن باشد
خدیــجــه وار آرامــش دهــد پیغمـــبرِ خــود را
قــرارِ بـــی قـــراریِ امــیــرالمـــؤمنیــــن باشــد
علی را دوست می دارد به زهرا عشق می وَرزد
و باید خانـــه ی مـــولا برایش دِلنشیــــن باشد
ادب دارد ... خودش را فاطمه دیگر نمی خواند
از ایــن بانـــو نباید انتظاری غیــر از ایـــن باشد
ازاین بانو که هرلحظه به عبّاسِ خودش میگفت
حسینِ فاطمه از نسلِ " ختمُ المُرسلیـــن " باشد
به او هَرگـــز برادر نه ... بگــو آقــا بگــو مــولا
همیشه دست بر سینه ، نگاهت بر زمیــن باشد
و شاید مادرش روزی تو را فرزندِ خود خواند
اگر جسمـــت کنــارِ علقمه قطعُ الیمیـــن باشد
ببینی مادری قامت کــمان آغـــوش وا کـــرده
اگرچه از خجالت چشم هایت شرمگــین باشد
تو پایِ گریه های مادرش زهـــرا بمـــان ، شاید
که زهرا دستگیرت لحظه هایِ واپســـین باشد
بیا فردایِ محشــر پیشِ زهـــرا روسپیــدم کن
فدایِ قدّ و بالایـــت شود امّ البنیــن ، باشد ؟
#
ادب را شیر داد و ... شیرمردش را ادب داد و
ادب یادِ عرب داد و از این پس نقطه چین باشد
#ابراهیم_زمانی
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
شجاع و با ادب...می خواست این زن بهترین باشد
علی می خواست بانویش ، همان ام البنین باشد
همان ام البنینی که خودش یک پا اباالفضل است
برای زینت دست خدا مثل نگین باشد
علی در فکر فردا بود... در فکر مباداها
وقسمت بوده این ، ام البنین ، مردآفرین باشد
خدیجه وار آرامش دهد پیغمبر خود را
قرار بی قراری امیرالمومنین باشد
علی را دوست می دارد ، به زهرا عشق می ورزد
و باید خانه ی مولا برایش دلنشین باشد
ادب دارد... خودش را فاطمه دیگر نمی خواند
از این بانو نباید انتظاری غیر از این باشد
از این بانو که هر لحظه به عباس خودش می گفت :
حسین فاطمه از نسل ختم المرسلین باشد
به او هرگز برادر نه ... بگو آقا بگو مولا
همیشه دست بر سینه ، نگاهت بر زمین باشد
و شاید مادرش روزی تو را فرزند خود خواند
اگر جسمت کنار علقمه قطع الیمین باشد
ببینی مادری قامت کمان آغوش وا کرده
اگرچه از خجالت چشم هایت شرم گین باشد
تو پای گریه های مادرش زهرا بمان شاید
که زهرا هم کنارت لحظه های واپسین باشد
بیا فردای محشر پیش زهرا رو سپیدم کن
فدای قد و بالایت شود ام البنین...باشد ؟
ادب را شیر داد و شیرمردش را ادب داد و
ادب یاد عرب داد و از این پس نقطه چین باشد.....
#ابراهیم_زمانی
#امیرالمومنین_مدح
به نام آن کسی که خاک را افلاک کرده است
همان که کعبه پیش او گریبان چاک کرده است
زمین را از همه لات و هبل ها پاک کرده است
هزاران " عمرو بن عبدود " را خاک کرده است
شجاعت پیش مولایم علی معنا ندارد
همانندش کسی دیگر در این دنیا ندارد
چرا که کعبه را دور سر او آفریدند
برای وضع حمل مادر او آفریدند
و ناموس خدا را همسر او آفریدند
مرا هم خاک پای قنبر او آفریدند
و بی شک روی لبهای خدا هم " یا علی " هست
علی حق بوده و حق هم همیشه با علی هست
ندارد درد دنیا ، درد مردم بوده دردش
هزاران مثل حاتم هم گدای دور گردش
ببندد روی پیشانی اگر سربند زردش
خدا تکبیر می گوید به هنگام نبردش
علی در هر نبردی جنگ را فرجام داده است
و تیغش کار عزرائیل را انجام داده است
برای ضربه اش در جنگ او وسواس دارد
غضب دارد ولیکن بیشتر احساس دارد
رحیم الناس هست و او کریم الناس دارد
و شاگردی شبیه حضرت عباس دارد
علی دریای بی پایان صبر و کوه درد است
رجزهای لب عباس هنگام نبرد است
اگرچه بخشش و جود علی بسیار بوده است
ولی در هر نبردی او یل قهار بوده است
برای عده ای که قصدشان انکار بوده است
قسیم الجنه گاهی هم قسیم النار بوده است
به خاطر دارد او محتاج در هر خانه ای را
و شاید پیرمرد کور در ویرانه ای را
فقط شمشیر نه...در دست هایش بوی نان داشت
همیشه روی دوشش بقچه ای از آسمان داشت
شبیه کوه اما در دلش آتشفشان داشت
علی در چشم خار و در گلویش استخوان داشت
فقط او می تواند اینچنین مظلوم باشد
خلیفه باشد و در محکمه محکوم باشد
فقط او میتواند کار چندان ساده ای نیست
شیبه او امیر اینچنین افتاده ای نیست
برایش فتح خیبر کار فوق العاده ای نیست
به جز زهرا برایش دلبر و دلداده ای نیست
علی انگیزه ی خلق زمین و آسمان است
علی زیباترین مضمون برای شاعران است
#ابراهیم_زمانی
صـــبر مبهوت زیرِ لب می گفت :
مگر این زن چه طاقتـــی دارد ؟
صـــبرِ ایّـــوب جـــایِ خود ، امّا
صـــبرِ زینـــب حکایتــــی دارد
صـــبرِ او اشکِ ناتوانـــی نیست
صـــبرِ او ذوالفقــارِ در بند است
گـــاه با صـــبر ، گـــاه با خــطبه
تیـــغِ او در نیـــام بُـــرندّه است
خسته بال و شکسته قامت نیست
اسوه ی صبر و بی همــاورد است
چوبِ محمل شکسته است ولــی
خَم به ابــرویِ خود نیاورده است
کربـــلا هر کجا بـــلا می ریخت
صـــبرِ زینب به چشــــم می آمد
آن طـــرف کـــاخِ ظلم می لرزید
تا که چشمش به خشــم می آمد
مثلِ بـابـا چو شـــیر می غُرّیـــد
مثلِ مادر حجابی از شـب داشت
کــربـــلا زنــده مانـــد در تاریـــخ
چون کنارش حسین ، زینب داشت
حلقه ی اشــــکِ دورِ چشمانش
حلقه هایِ غمِ اســــارت نیست
این اسارت شـــروعِ آزادی است
این اسارت کم از شهادت نیست
این زن آموزگــــارِ تاریــخ است
هم کــــلامِ ســـتم نخواهــد شد
دختــرِ خطبه هـــایِ بی پایـــان
خطبه اش خرجِ غم نخواهد شد
کشتـــیِ صــبر و استقامــــت را
مرد و مردانــه او به جریـان برد
کــربــلا با حسیــــن شــد آغـــاز
خواهــرش کــار را به پایـان برد
#ابراهیم_زمانی
تقدیــم به اسوه ی صبر و استواری
حضـــرتِ زینـــب ســلام الله علیهــا
از آن روزی که این زیبنده زینب نام می گیرد
فقط از چشـــم هایِ یک نفر الهــام می گیرد
به لبخندِ بــرادر می سِپارد اشــک هایش را
فقط پروانــه در آغـوشِ گُــل آرام می گیرد
گلســـتانِ علــی با او شــمیمِ دیگــری دارد
شقایق دارد از چشمانِ لاله جــام می گیرد
روایــت می کند « الجارُ ثُمَّ الدّار » را باران
که چــترِ مهربانــی بر سرِ ایتـــام می گیرد
دلِ خونِ حَسَن با خنده اش آرام خواهد شد
« کـرامت » از کنـارِ نــامِ او اکـرام می گیرد
یقیـن دارم کلیدِ کربلا در دست هایِ اوست
که در این راه زینب اختیــارِ تــام می گیرد
نمازِ سرخِ عاشــورا پس از هفتاد و دو رکعت
فقط با سجده هایِ سبزِ او فرجــام می گیرد
گُلی که خنده هایش را ندیده دیده ی خورشید
حجاب از خارِ صحرا هم شباهنگـــام می گیرد
اگر روضه بخواند خیزران هم اشــک می ریزد
اگر زینب بخواهــد معجــزه انجــام می گیرد
شکوهش می کند خَم قامتِ گلدسته ها را هم
به زیــرِ گـــامِ او ویرانــه استحکـــام می گیرد
خروشِ اشک هایش میکند خون قلبِ محمِل را
و از پیشانی اش شعــرِ حماســی وام می گیرد
چراغِ خطبه هایش ظلمِ شب را کور خواهد کرد
چنان که صبحِ صادق انتقام از شـــام می گیرد
خــبر در امتدادِ چشـــم هایش می رســد از راه
می آیـــد نـنــگ را از دامـــنِ اســـلام می گیرد
#ابراهیم_زمانی