eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
941 دنبال‌کننده
31 عکس
7 ویدیو
80 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
زهر آنگونه اثر کرده به اعضای تنم لرزه افتاده در این لحظه تمام بدنم مَردُم این‌ رسم هواداری پیغمبر بود؟! من جگرگوشه پیغمبر خاتم، حسنم همسرم قاتل من شد به که گویم این غم؟! آری آنگونه غریبم که غریبِ وطنم خون شد آنگونه همه عمر دلم از غصه که برون می شود این لخته خون با سُخنم بسکه دندان زِ غمِ کوچه نهادم به جگر جگرم پاره شد و ریخت برون از دهنم خواب را بُرد ز چشمان من آن کوچه غم آنکه یک‌ عمر از آن غُصه نخوابیده، منم تیر بر پیکرِ من می زند امروز عدو هیچ غارت نشد امّا ز تنم پیرُهنم درد دارم ولی از داغ برادر گریم من خودم گریه کن کُشته خونین بدنم
در تاب رفت و طشت به بر خواند و ناله کرد آن طشت را ز خون جگر باغ لاله کرد خونی که خورد در همه عمر از گلو بریخت خود را تهی ز خون دل چند ساله کرد نبود عجب که خون جگر ریخت در قدح عمریش روزگار همین در پیاله کرد خون خوردن و عداوت خلق و جفای دهر یعنی امامتش به برادر حواله کرد نتوان نوشت قصّهٔ درد دلش تمام ور نَه توان ز غصّه هزاران رساله کرد زینب کشید معجر و آه از جگر کشید کلثوم زد به سینه و از درد ناله کرد هر خواهری که بود روان کرد سیل خون هر دختری که بود پریشان کلاله کرد آه دل از مدینه به هفت آسمان گذشت آن‌روز شد عیان که رسول از جهان گذشت
دنیا بعد مادرم چه دلگیره روزی صدبار نفس من می گیره شب و روزام همه با عذاب گذشت وسط کوچه مگه یادم میره اونکه این صحنه ها رو دیده منم هنوزم داره می لرزه بدنم در کنار مادرم بودم ولی هی صدا میزد کجایی حسنم پیش من چه بی خبر میزدنش تو آتیش به پشت در میزدنش بخدا یکی و دوتا نبودن من دیدم چهل نفر میزدنش
دردا که سوخت آتش دل، جسم و جان من برخاست دود غم، دگر از دودمان من شد آشیانه‌ام قفس تنگ این جهان جغدی در این قفس شده هم‌آشیان من کامم که خود ز غصّهٔ ایام تلخ بود شد تلخ‌تر ز همسر نامهربان من هرکس به آب رفع عطش می‌کند، ولی یک جرعه آب، ریخته آتش به جان من... زهر جفا ز لالهٔ رویم ربوده رنگ با خطِّ سبز آمده حکم خزان من بس ناروا شنیده‌ام و صبر کرده‌ام دردا که سخت بوده بسی امتحان من آری یتیم می‌شود امروز قاسمم گرید به نور دیدهٔ من دیدگان من در کربلا به جای من او را قبول کن مشکن حسین من، دل این نوجوان من زهرا کجاست تا که در آغوش گرم او آسان بر آید از تن مجروح، جان من :: تا بر زبان برد مگر از لطف، نام ما یک عمر «یا حسن» شده ورد زبان من صد ره مرا ز عشرت فردوس خوشتر است یک‌بار اگر که یار بگوید «حسان» من
بزرگ بی بدل ؛ آقای بی قرینه ؛ حسن نمی رسد همه عالم به درک " سین " حسن به پای صبر حسن صبر هم سپر انداخت تمام عمر شده حلم شرمگین حسن قلم نگو تو بگو تیغ حیدر کرار نگو که صلح بگو شیوه ی نوین حسن به دشمنان حسن هر که دست بیعت داد ندید دست خدا را در آستین حسن به مرگ جاهلیت مرده ام جز این باشد خدا کند که بمیرم فقط به دین حسن خودش پیاده و مرکب به این و آن بخشید زیاد هست کرامات این چنین حسن  برای خلق خدا کشتی نجات شود کسی که شد همه ی عمر هم نشین حسن نه کربلای حسینی ست کربلا تنها که سرزمین حسین است سرزمین حسن تمام کرببلا بود مات و مبهوت شکوه تربیت قاسم آفرین حسن پیاده راه می افتیم در مسیر بقیع به شوق عرض ارادت در اربعین حسن عجب مقام رفیعی که با صدای حسین پر است عرش خداوند از طنین حسن تمام خرج مراثی کربلا شده بود نفس نفس زدن سخت واپسین حسن تمام عرش الهی به گریه می افتند به وقت مرثیه از اشک آتشین حسن به یاد سینه ی مجروح مادرش زهرا تمام عمر شریفش زند به سینه حسن نداشت راه نجاتی نداشت دلسوزی شریک زندگی اش بود در کمین حسن شبیه میخ دری که نشست بر سینه گرفت تیر به پهلوی نازنین حسن
بزم حسن حال و هوایش فرق دارد از ابتدا تا انتهایش فرق دارد اینجا همه‌کاره کریم اهل بیت است آقا نگاهش بر گدایش فرق دارد با دست خالی بر نمیگردی از این در بیت الکرم جود و سخایش فرق دارد چشمی که گریان عزای مجتبی شد بر او خدا لطف و عطایش فرق دارد گریه نکرده مزد کارت را گرفتی گریه کنی که ماجرایش فرق دارد آقا خودش فرموده از کوچه بخوانید اصلاً گریز روضه هایش فرق دارد دارد صدای سیلی از کوچه می‌آید این مجلس روضه عزایش فرق دارد
به خوابم آمده بودی سعادتی متفاوت مدینه آمده بودم به دعوتی متفاوت نه خادمی و قشونی نه سقف بود و ستونی به مرقد تو رسیدم امارتی متفاوت چه بود در حرمت خشت و خاک و تابش خورشید چراغ و آینه کاری و ساعتی متفاوت نه وقت اشک قلیلی نه جای هیچ دخیلی سلام دادم و رفتم زیارتی متفاوت اگر چه صحن و رواق و ضریح تو همه خاکی شبیه چادر زهراست، ساحتی متفاوت به خاک کرب و بلا سجده می‌کنیم ولیکن مزار تو دل  زهراست  تربتی متفاوت چه ذوالفقار بگیری چه صلح را بپذیری علی دیگری آری به هیبتی متفاوت ز شام آمد و دشنام داد و خانه ات آمد چه دید دشمنت از تو کرامتی متفاوت دلاوران همه مقهور در برابر فتنه جمل به چشم تو پی شد به ضربتی متفاوت به جنگت آینه! چون آمدند آه کشیدی غنیمت است دم تو غنیمتی متفاوت مرنج صبر مجسم جهان معاویه خواه است تو حاکم دل مایی حکومتی متفاوت غریب ماندی و رفتی به جنگ زخم زبان‌ها و صلح کردی و این شد شجاعتی متفاوت نه محرمی نه حبیبی به خانه نیز غریبی تو مبتلا شده بودی به غربتی متفاوت به اشکهای برادر نگاه کردی و گفتی ((که روز توست یگانه!)) وصیتی متفاوت گل است زیور تابوت خلق موقع تشییع به روی جسم تو تیربر است زینتی متفاوت
همیشه حسرت سوگش به چشم من بوده است شروعِ کرببلا روضه ی حسن بوده است سکوت و زخم زبانهای دوستان یعنی سکوت سخت تر از جنگ تن به تن بوده است کسی نگفت که خنجر چه کرد با پایش اگر چه از جگر پاره اش سخن بوده است کدام صلح ؟ که در بین لشکر خود نیز به زیر جامه ی صبرش زره به تن بوده است اگر که جنگ نکرده حسن ، بگو پس چیست دلیل این همه تیری که بر کفن بوده است حسین کشته ی دور از وطن شده اما حسن غریب ترین کشته در وطن بوده است
بعد از دو ماه اشک و عزا فابک للحسن خواهی رضای فاطمه را فابک للحسن این روضه وا کند گره ی کور را : اگر دردت شده بدون دوا ، فابک للحسن بازین چه شورش است ؛ تو ای سینه زن بیا همراه سید الشهدا ، فابک للحسن نه گنبدی ، نه صحن و سرایی ، نه زائری ای زائران کرببلا فابک للحسن او گرچه مادری است ؛ ولی بی کسیش هست خیلی شبیه شیر خدا فابک للحسن آید به گوش ناله زهرا که می زند در کوچه مدینه صدا فابک للحسن جز او برای مادر قامت کمان که بود ؟ در کوچه مدینه صدا فابک للحسن مرد حماسه ساز جمل ، مانده بی سپاه در خانه و محله چرا ؟ فابک للحسن باران تیر و مجلس تشییع یک امام هرگز نبود شرط وفا فابک للحسن ... در مجلس یزید گمانم سر حسین زد ناله بین طشت طلا فابک للحسن
بودند دو تن، به جان و دل دشمنِ تو دادند به هم دست، پیِ کشتن تو این یک، پیِ آتش زدن جان برخاست وآن یک، بنشاند تیرها بر تن تو
بارها از سفره‌اش با این که نان برداشتند روز تشییع تنش تیر و کمان برداشتند مردم این شهرِ در ظاهر مسلمان، عاقبت با صدای سکه دست از دینشان برداشتند بر سر همسایگانش سایه‌ای پرمهر داشت از سرش هرچند روزی سایبان برداشتند بذر ننگین جسارت بر تن معصوم را این جماعت کاشتند و دیگران برداشتند دست‌هایی که بر این تابوت تیر انداختند چند سال بعد چوب خیزران برداشتند
دل بی‌شکیب از غم فصل جدایی است جان، بی‌قرار لحظهٔ وصل خدایی است این شامِ هجر نیست، که باشد شب وصال این روزِ مرگ نیست، که روز رهایی است این زهر نیست، شربتِ شیرین آرزوست این کوزه نیست، چشمهٔ حاجت‌روایی است هرگز ننالم از غمِ بیگانه، ای دریغ رنجی که من کشیده‌ام از آشنایی است شد روزگارِ من، سپری سال‌های سال با همسری، که شیوهٔ او بی‌وفایی است من در وطن غریبم و تنها، کسی نگفت این شاهد شهید مدینه، کجایی است یارانِ من، ز باغ وفا گل نچیده‌اند! آیینِ مهرورزیِ آنان، ریایی است در تنگنای سینهٔ من، این دل صبور آیینهٔ مجسّمِ صبرِ خدایی است دارم هزار عقده به دل، باز طبعِ من مثل نسیم، عاشق مشکل‌گشایی است :: فرمود با برادر خود: غنچهٔ مرا با خود بِبَر، که بوی خوش آشنایی است تو باغبانِ گلشنِ عشق و شهادتی این ارغوانِ عاشقِ من، کربلایی است فردا که تیر، بوسه به تابوت من زند بال و پرِ بلندِ عروجِ نهایی است دانی که در بقیع چرا چلچراغ نیست؟ خورشید، بی‌نیاز ز هر روشنایی است...