#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر
#دوبیتی
گریان پسرت ابوالحسن شد آخر
معصومه دلش پر از محن شد آخر
با آنکه مصیبت شما جانسوز است...
اما بدنت غسل و کفن شد آخر
#سید_مجتبی_شجاع
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
#امام_کاظم_شهادت
منیکه عرش الهی است تخت اجلالم
اسیــــر دست حرامی چهـــارده سالم
اگرچه سختی زندان برید امانم را
به جان خریده بلایای دوستانم را
کسی سراغی از این خون جگر نمی گیرد
غریبــــم و کسی از من خبــــــر نمی گیرد
از این یهودیِ مستِ غرور خسته شدم
خدا گواست ز حبسِ نَمور خسته شدم
شدم شبیه گلی که اسیر خار و خَسَم
میان حلقــهی زنجیــر تنگ شد نفسم
چرا به بی ادبی زجر می دهند مرا؟
چه کرده ام مگر اینقدر می زنند مرا؟
شبیه مادرم از این زمانه خسته شدم
زبسکه که زد به تنم تازیانه خسته شدم
کَاَن حلقهی زنجیر داده دست به دست
که بین سلسه ها استخوان پام شکست
الهی از قفس تنگ و تار خَلِّصنیٖ
چقدر گریه کنم زار زار ، خَلِّصنیٖ
زدست سندیِ شاهک مرا نجات بده
زِ بَد زبانیِ این بی حیــــا نجات بده
خدا ، چه کار کنم حرف ناروا نزند
خدا ، چه کار کنم بی هوا مرا نزند
چقدر بی ادبی می کند برابرمن
سرِ نمازم و فریاد می زند سرمن
خدا ، چه کار کنم از سرم عبا نبرد
و نام مادر مظلــــــومهی مرا نبرد
اگرچه می کند این نانجیب تحقیرم
اگر چه خون چکد از حلقه های زنجیرم
اگر چه بسته به زنجیرم این حرامی پست
کسی به بازوی ناموس من طنــــاب نبست
اگر چه میدهد این بیحیا مرا آزار
نبــــرده اند عِیـــــال مرا سـر بازار
حریم من به اسیری که طیِّ راه نکرد
به نازدانهی من چشم بد نگاه نکرد
مخدرات مرا بین کوچه ها نزدند
مرا زدند ولی دختــــــر مرا نزدند
یکی به قصد جسارت ، جام مِی میزد
یکی به عمهی سادات کعب نی میزد
گریست دیدهی مطموره خون به احوالم
منیکه عرش الهی است تخت اجلالم
#محمدعلی_قاسمی_خادم
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
دواى درد بى تابى در اين زندان به جز تب نيست
كسى بين غل و زنجير مثل من معذب نيست
كسى غير از دو زندانبان سراغ از من نميگيرد
ميان آسمان من ستاره نيست كوكب نيست
غروبى گريه ميكردم ، به ياد دخترم بودم
اگر نامه ندادم غير خون اينجا مرّكب نيست
پر زخمى ، دل مضطر ، غل و زنجير ، جاى تنگ
همه اينها به جاى خود ، نگهبان هم مودب نيست
به كه گويم سر سجاده ام خيلي كتك خوردم
كه اينسان ناحوانمردى ميان هيچ مذهب نيست
خلاصه اينكه اين شبها نگهبان بدي دارم
كه حتي دست بردار از سر من نيمه شب نيست
لگد خوردم ، زمين خوردم ، دمادم خون دل خوردم
ولي اين چارده سالم ، چنان يك روز زينب نيست
نگهبان زد مرا اما ، نگهبان داشت ناموسم
زنى از خاندانم پا برهنه پشت مركب نيست
كسى معصومه من را به بزم مى نخواهد برد
شرابى نيست دستي نيست، چوبى بر روى لب نيست
تنى دور از وطن دارم ، ولى چندين كفن دارم
شبيه جد عطشانم ، تن من نا مرتب نيست
#محمد_جواد_پرچمی
#امام_کاظم_شهادت
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
تو باب حوائجیّ و ما حاجتمند
ما را نکند ز درگهت دور کنی
#سید_محمد_رستگار
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
#امام_کاظم_شهادت
تو را بردند نامردان؛ از این زندان به آن زندان
شدی با خونِ دل مهمان؛ از این زندان به آن زندان
شنیدم در غل و زنجیر با توهین ِ پی در پی
تو را انداخت زندانبان از این زندان به آن زندان
مناجاتت دو چندان شد! پس از هر سجده ات میرفت...
صدای جذبۂ قران؛ از این زندان به آن زندان
به جای آه و نفرین ذکر میگفتی و جاری شد-
دعای بارش ِ باران؛ از این زندان به آن زندان
عبایت را کشیدند و امان از هتک حرمت ها
شدی حیران و سرگردان؛ از این زندان به آن زندان
سرِ افطار خوردی تازیانه های محکم را
به جای آب و قدری نان؛ از این زندان به آن زندان
به دست سِندی بن شاهِک ملعون زمین خوردی
بمیرم! با تنی لرزان؛ از این زندان به آن زندان
سکوت و کظم غیظَت، زهرِ دشمن را دو چندان کرد
چه مظلومانه دادی جان؛ از این زندان به آن زندان
به یادِ جدّ لب تشنه گلویَت سوخت و خواندی-
چه روضه با لبِ عطشان؛ از این زندان به آن زندان
#م_عاطفی
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
قعر سجون، به واژه که معنا نمیشود
در چاه، جای یوسف زهرا نمیشود
چندین سیاه چال در اعماق یکدگر
اینجا که جای این قدِ رعنا نمیشود
تاریکتر ز شامِ سیه سِجنِ من شده
نور خدا، نهان دلِ شبها نمیشود
ممنوع شد اگرچه ملاقاتِ من، ولی
دیوار و در که مانعِ زهرا نمیشود
این گردنِ شکسته ی زنجیر بسته ام
حتی برای سجده کمی تا نمیشود
کوبیده ساقِ پای من از حلقه ی قیود
این استخوانِ خورده گِره وا نمیشود
با زهرِ کین، گلوی منِ روزه دار سوخت
افطار من که سیلیِ اعدا نمیشود
بر غربتم اگرچه رضا روز و شب گریست
اما غمم، مصیبت عظما نمیشود
با روضه های جدّ غریبم گذشت عمر
دردم بدونِ گریه مداوا نمیشود
این سالهای سخت به زندان، چو یک شبِ...
زندانِ سختِ زینب کبرا نمیشود
چندین کفن به جسم من، ای وای یک کفن...
بهر عزیز فاطمه پیدا نمیشود
زیر سمِ ستور، چه میمانَد از بدن
این جسمِ خاکمال شناسا نمیشود
چیزی نمانده تا سحرِ فجرِ انتقام
خورشید، پشت ابر تماشا نمیشود
یا صاحب الزمان بنما ذوالفقار را
چاره بجز قیام تو مولا نمیشود
#محمود_ژولیده
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
#امام_کاظم_شهادت
پربسته بود و وقت پریدن توان نداشت
مرغی که بال داشت ولی آسمان نداشت
خو کرده بود با غم زندان خود ولی
دیگر توان صبر در آن آشیان نداشت
جز آه زخمهای دهان باز کردهاش
در چارچوب تنگ قفس همزبان نداشت
آنقدر زخمی غل و زنجیر بود که
اندازهی کشیدن یک آه، جان نداشت
زیر لگد صداش به جایی نمیرسید
زیر لگد شکست و توان فغان نداشت
با تازیانه ساخت که دشنام نشنود
دیگر ولی تحمل زخم زبان نداشت
هرچند میزبان تنش تختهپاره شد
هرچند روی پل بدنش سایبان نداشت
دیگر تنش اسیر سم اسبها نشد
دیگر سرش به خانهی نیزه مکان نداشت
#محمدعلی_بیابانی
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
#امام_کاظم_شهادت
شکر خدا نعش تو را بی سر ندیدند
زخم سنان بر روی آن پیکر ندیدند
شکر خدا که شیعیان بودند آن روز
مردم تو را بی یار و بی یاور ندیدند
شکر خدا آن روز دخترها نبودند
پای تو را آن لحظه ی آخر ندیدند
دوری تو از خانواده بد نبوده_
_وقتی تنت را این چنین لاغر ندیدند
ساقت شکسته بود اما سینه ات را
در زیر پای سرخ یک لشکر ندیدند
آقا خدا را شکر مردم حنجرت را
درگیر با کندی یک خنجر ندیدند
هر چند روی تخته ی در بود جسمت
اما در آن زخمی ز میخ در ندیدند
هم دخترت رنگ اسارت را ندیده
هم خواهرانت غارت معجر ندیدند
هم پیکرت عریان نمانده روی خاک و
هم غارت انگشت و انگشتر ندیدند
جانم فدای آن غریبی که به جسمش
جایی برای بوسه ی خواهر ندیدند
#وحید_محمدی
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
#امام_کاظم_شهادت
#رباعی
قد فلک امشب به عزای تو خم است
بر گنبد تو بیرق مشکی علم است
گشتی سپر بلای شیعه آقا
صدبار برات اگر بمیریم کم است
#علی_سلطانی
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
#امام_کاظم_شهادت
زندانیان عشق چو شب را سحر کنند
از سوز شمع و اشک روانش خبر کنند
مانند غنچه سر به گریبان در آورند
شور و نوای بلبل شوریده سر کنند
چون سر به خشت یا که به زانوی غم نهند
یکباره سر ز کنگرهٔ عرش بر کنند
با آن شکستهحالی و بیبال و بیپری
تا آشیان قدس به خوبی سفر کنند
چون رهسپر شوند به سینای طور عشق
از شوق سینه را سپر هر خطر کنند
آنان کزین معامله هستند بیخبر
برگو که تا به مَحبَس هارون نظر کنند
تا بنگرند گنج حقیقت به کنج غم
آن لعل خشک را به دُر اشک تر کنند
بر پا کنند حلقهٔ ماتم به یاد او
تا عرش و فرش را همه زیر و زبر کنند
آتش به عرصهٔ ملکوت قِدَم زنند
ملک حُدوث را ز غمش پر شرر کنند
تا شد به زیر سلسله سرحلقهٔ عقول
افتاد شور و غلغله در حلقهٔ عقول
#محمدحسین_غروی_اصفهانی #کمپانی
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
#امام_کاظم_شهادت
#دو_بیتی
غریبی گوشۀ زندان بغداد
(خلاصم کن خدایا) گفت و جان داد
چرا بال کبوتر را شکستی
الهی بشکنه دست تو صیاد
.....
غريبي کنج تاریکِ مطامير
سرش بر دامن کُند است و زنجیر
دل سنگ آب شد از ناله اش لیک
ندارد در دل صیاد تأثیر
.....
به زندان بلا سیلی که خوردم
غم دل را به دوش صبر بردم
کبود از تازیانه شد تن من
ز زهرا مادر خود ارث بردم
.....
رسیده موسم داغ جدایی
ندارم غیر غربت آشنایی
کجایی دخترم معصومه بابا
رضا ای راحت جانم کجایی ؟
#کمیل_کاشانی
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
#امام_کاظم_شهادت
افتاده است روی زمین درد میکشد
پایش شکسته زیر فشار شکنجه ها
با تازیانه روزه ی خود باز می کند
مردی که مانده بین حصار شکنجه ها
کنج سیاه چال به این فکر می کند
معصومهام میان مدینه چه می کند؟
دردی شدید سوی دو پهلوش می رود
وقتی که یاد فاطمه و کوچه می کند
لحظه به لحظه چهرهی او زرد میشود
جسمش به زیر بار بلا تیر می کشد
با دستهای بستهی خود روی خاکها
تصویر یک جراحت زنجیر می کشد
#محمدحسن_بیات_لو