eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
941 دنبال‌کننده
31 عکس
7 ویدیو
80 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هوای تازه‌ای از عرش، سرشار از وزیدن بود و چشم «هل اتی» از نور «اعطیناک» روشن بود نگو جای زنی در خانه‌ی لولاک خالی بود که جای آینه در پهنه‌ی ادراک خالی بود عروس خانه‌ی نهج‌البلاغه، مادر حکمت بهشت رو به ایوان نبوت، دختر رحمت همان که مادری کرده است طفل آفرینش را همان که تربیت کرده است جمع اهل بینش را همان نوری که می‌بخشید بر شب‌های دنیا نور همان صبحی که می‌تابید تا همسایه‌های دور همان نوری که بر شمع و گل و باران شرافت داد همان انسیة‌الحورا که بر انسان شرافت داد علیمه، عالمه ،راضیه، مرضیه، پُر از زهرا نگین سبز پیغمبر به روی گنبد خضرا شکوه لیلة‌القدر است و ام‌الانبیا زهرا چه گویم از مقاماتش، و ما ادراک ما زهرا به دستش جاروی تنزیه داده حی سبحانش شهادت دسته گل‌هاییست در گلدان ایوانش همان که چادرش پیغمبر حجب و حیا بوده که این مستوره‌ی معصومه ناموس خدا بوده تواضع شاخه‌ای پُر بار در باغ نمازش بود خلوص و سادگی اسباب پررنگ جهازش بود زنی چون فاطمه بر عشق عصمت داد این‌گونه که زهرا خانه‌داری را شرافت داد این‌گونه دهان روزه نان را پخت اما پای افطارش به مسکینان و ایتام و اسیران کرد ایثارش علی مظلوم، اما ظالم از او واهمه دارد علی در خانه شمشیری دودم چون فاطمه دارد علی را کاشف‌الهم، کاشف الغم؛ عشق زهرا بود علی را با هزاران زخم، مرهم؛ عشق زهرا بود خلاصه! حُسن‌های عالم و آدم فقط یکجاست و آن هم خانه‌ی نور است و نورش حضرت زهراست چراغ آسمان‌ها چادر شب‌زنده‌دارش بود خدمتک یا علی؟ این پرسش لیل و نهارش بود اگر "ام الولا" یک لحظه احساس خطر می‌کرد دوباره چادر شب‌زنده‌دارش را به سر می‌کرد خطر دیروز تا امروز تحریف حقایق بود خطر جاماندن اندیشه‌ها از صبح صادق بود اگر گهواره جنبان حسینش می‌شود سلمان نگاه فاطمه پس بوده از آغاز با ایران اگر که آب و آیینه‌ست، پس روشنگری دارد اگر ام‌الجهاد است این! جهادی حیدری دارد نیافتاد از قنوتش یک نفس «الجار ثم الدار» که جوشید از قنوت پر قناتش چشمه‌های ثار قنوتش از مدینه تا همین امروز عازم بود یکی از میوه‌های مستجابش حاج قاسم بود شاعر:
؛ ؛ ؛ ؛ ؛ ؛ ؛ ؛ 🌱اجرا شده توسط در دیدار بخشی از جامعه کارگری با ۱۴۰۲/۲/۹ 🌱 نفس باد صبا مُشک‌فشان خواهد شد عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد کاش می‌شد که بگویند: نگار آمده است شهرِ یخ‌کرده! به پا خیز..، بهار آمده است صبح تردید ظهوریم، شروعیم همه چارده قرن به دنبال طلوعیم همه سحر وصل تو دیر است..، کجایی آقا؟! دل ما پیش تو گیر است..، کجایی آقا؟! بی تو تقویم دلم فصل زمستان دارد با تو سرسبزترین معجزه امکان دارد بُغض از صفحه‌ی تاریخ قلم خواهد خورد جمعه‌ی دیدن دلدار رقم خواهد خورد باید آماده‌ی فردای حضورش باشیم باید آغازگر فصل ظهورش باشیم سنگ بر چهره‌ی تاریک شب، انداختنی‌ست جاده‌ی آمدن مهدی ما ساختنی‌ست راه، پیچ و خم و طوفان و مصیبت دارد مردِ میدانِ عمل خواهد و زحمت دارد مردِ میدانِ عمل از همه سربازتر است جلوه‌ی همت و غیرت..، عرقِ کارگر است زحمت مستمرش، سجده‌ی طولانی اوست پینه‌ی دست، همان پینه‌ی پیشانی اوست جز به اندیشه‌ی تولید نپرداخته است دستِ پُرپینه‌ی او جامعه را ساخته است مرد میدان جهادند..، بصیرت دارند همت و باکریِ عرصه‌ی این پیکارند دمِ آن‌ها نَفَسِ لشکر امید شده جبهه‌ی خدمتشان، سنگر تولید شده هرکه در راه خدا زحمت بی وقفه کشید به‌خداوند شهید است، شهید است، شهید کارگر دانه‌ی دین‌دارشدن می‌کارد پس نبی بوسه به دستش بزند جا دارد سَر درِ عرش، مَلَک با قلم نور نوشت مزد این قشر، بهشت است، بهشت است، بهشت پدرم مرد جهادی، پدرم کارگر است پای دین ماندنم از نان حلال پدر است علم و تولید و عمل ماحَصَلش عزت ماست عزّت ما به‌خدا در گروِ همت ماست گرچه از مَکر عدو سینه مُکدر داریم ولی اُمیّد به آینده‌‌ی کشور داریم حرف سردار برای همگی‌ محترم ‌است گفت: جمهوری اسلامی ایران حرم‌ست آن‌طرف بر دلِ کُفّار اگر داغ گذاشت این‌طرف دغدغه‌ی سفره‌ی مردم را داشت چاره‌ی مشکل ما وحدت مسئولین است راه ایران قوی، همت مسئولین است پشت آن میز به خون شهدا فکر کنید حاج قاسم بشوید و به خدا فکر کنید دشمن از دوستی و وحدت ما می‌ترسد از ثمردادن خون شهدا می‌ترسد خویش را عضوی از این طایفه جا کرد و گریخت باز در سنگر ما فتنه به‌پا کرد و گریخت باید از فتنه‌ی زن، زندگی، آزادی گفت باید از حرمت آن سنت اجدادی گفت گفت از دامن زن، مرد به معراج رود نگذاریم که این ارث به تاراج رود نَفَسِ آخرِ دشمن شده، خود می‌داند رجزش لاف غریبی‌ست اگر می‌خواند او دگر هیچ نمانده‌ست ز پا بنشیند کافر است و همه را مثل خودش می‌بیند خواست جمهوری اسلامی ما را بزند خواست تا حاصل خون شهدا را بزند ما ولی دست خدا بر سرمان هست هنوز مردی از نسل علی رهبرمان هست هنوز زیر دِین کرم شاه شهیدان هستیم تا سرِ دار، همه بر سر پیمان هستیم لحظه‌ای تا نفس آخر دنیا باشد مقصد بعدی‌ِمان مسجدالاقصیٰ باشد ما که روی لب‌ِمان مرگ بر اسرائیل است پاسخ دشمنی دشمن‌مان سِجّیل است غیرت ما که نمرده‌ست بداند دنیا حرم قدس، محال است بماند تنها باز باید به دل معرکه‌ها برگردیم منتظر قدس و بقیعند که ما برگردیم جان به قربان بقیع و حرم ویرانش شیعه را کشته غم و غربت بی پایانش گنبدی نیست که خورشیدِ شبستان باشد زائری نیست که گریانِ حسن‌جان باشد اشک ما هست چو دُرّ و گوهرِ صحن بقیع کاش باشیم همه کارگرِ صحن بقیع 🍃سروده شاعران گرامی:
هوای تازه‌ای از عرش، سرشار از وزیدن بود و چشم «هل اتی» از نور «اعطیناک» روشن بود نگو جای زنی در خانه‌ی لولاک خالی بود که جای آینه در پهنه‌ی ادراک خالی بود عروس خانه‌ی نهج‌البلاغه، مادر حکمت بهشت رو به ایوان نبوت، دختر رحمت همان که مادری کرده است طفل آفرینش را همان که تربیت کرده است جمع اهل بینش را همان نوری که می‌بخشید بر شب‌های دنیا نور همان صبحی که می‌تابید تا همسایه‌های دور همان نوری که بر شمع و گل و باران شرافت داد همان انسیة‌الحورا که بر انسان شرافت داد علیمه، عالمه ،راضیه، مرضیه، پُر از زهرا نگین سبز پیغمبر به روی گنبد خضرا شکوه لیلة‌القدر است و ام‌الانبیا زهرا چه گویم از مقاماتش، و ما ادراک ما زهرا به دستش جاروی تنزیه داده حی سبحانش شهادت دسته گل‌هاییست در گلدان ایوانش همان که چادرش پیغمبر حجب و حیا بوده که این مستوره‌ی معصومه ناموس خدا بوده تواضع شاخه‌ای پُر بار در باغ نمازش بود خلوص و سادگی اسباب پررنگ جهازش بود زنی چون فاطمه بر عشق عصمت داد این‌گونه که زهرا خانه‌داری را شرافت داد این‌گونه دهان روزه نان را پخت اما پای افطارش به مسکینان و ایتام و اسیران کرد ایثارش علی مظلوم، اما ظالم از او واهمه دارد علی در خانه شمشیری دودم چون فاطمه دارد علی را کاشف‌الهم، کاشف الغم؛ عشق زهرا بود علی را با هزاران زخم، مرهم؛ عشق زهرا بود خلاصه! حُسن‌های عالم و آدم فقط یکجاست و آن هم خانه‌ی نور است و نورش حضرت زهراست چراغ آسمان‌ها چادر شب‌زنده‌دارش بود خدمتک یا علی؟ این پرسش لیل و نهارش بود اگر "ام الولا" یک لحظه احساس خطر می‌کرد دوباره چادر شب‌زنده‌دارش را به سر می‌کرد خطر دیروز تا امروز تحریف حقایق بود خطر جاماندن اندیشه‌ها از صبح صادق بود اگر گهواره جنبان حسینش می‌شود سلمان نگاه فاطمه پس بوده از آغاز با ایران اگر که آب و آیینه‌ست، پس روشنگری دارد اگر ام‌الجهاد است این! جهادی حیدری دارد نیافتاد از قنوتش یک نفس «الجار ثم الدار» که جوشید از قنوت پر قناتش چشمه‌های ثار قنوتش از مدینه تا همین امروز عازم بود یکی از میوه‌های مستجابش حاج قاسم بود شاعر:
. علیه‌السلام 🔸أینَ المُنتَقِم🔸 امروز دلتنگم، نمی‌دانم چرا! شاید... این عمر با من راه می‌آید؟ نمی‌آید؟ اصلاً چقدر از راه مانده؟ من کجا هستم؟ کی اختیار لحظه‌هایم رفت از دستم؟ دلخوش به رفتن بودم اما راه گم کردم این راه روشن را چه شد ناگاه گم کردم حتی چراغ روشنی هم این طرف‌ها نیست در ازدحام ابرها، خورشید پیدا نیست فانوس دل، می‌خواهد ای خورشید، نور از تو خیری ندارد باقی این عمر دور از تو این نامه را با خود نسیم آورده، می‌خوانی؟ از عاشقی در راه مانده، او که می‌دانی عمری‌ست از تو بی‌خبر ماندم، خبر داری! مولا! خبر از حال قلب محتضر داری! می‌ترسم از این روزهای غربت دنیا می‌ترسم از دیروز، از امروز، از فردا این لحظه‌ها بی یاد تو دلگیر و دلتنگ‌اند این نغمه‌ها بی عطر نام تو بدآهنگ‌اند این روزها شاید تو دلتنگی که این‌گونه یک‌باره دیگرگون شده دنیای وارونه من خوب می‌دانم تو دلگیری از این دنیا دلگیری از روز و شب ما بی‌تفاوت‌ها بی‌تو تمام عمر ما غرق تماشاییم بار گرانی بر زمین... ما گرم حاشاییم دلگیری از بی‌رنگی این شادی و غم‌ها دلگیری از دنیای تکراری آدم‌ها هر صبح جمعه آمد و ما خواب می‌دیدیم دریای عشقت بود و... ما مرداب می‌دیدیم یک شب بیا بیدار کن ما را که برخیزیم از عشق خود سرشار کن ما را که برخیزیم «اَینَ استقرّت»... دل هواخواه نگاه توست! مولا کدامین جاده امشب سر به راه توست؟ ای کاش با یاد تو امشب همسفر بودم از روضۀ پنهانی تو با خبر بودم شاید که داری سر به روی تربت مادر ای روضه‌خوان کوچه‌های غربت مادر شاید رسیدی کربلا دیشب، شب جمعه آه از شب بی‌تابی زینب، شب جمعه شب‌های جمعه کربلا غوغاست، عاشوراست شور حسینی در جهان برپاست، عاشوراست در جان عالم محشری کرده به‌پا! او کیست؟ اصلاً شب جمعه، شب آرام ماندن نیست ما هم شب جمعه عزیز از دست دادیم، آه آه از شبی که رفت ماه ما به قربانگاه در جان ما آتشفشان داغ او زنده‌ست این داغ، این آتشفشان، هر شب گدازنده‌ست در هر رگ ما شور خون‌خواهی‌ به جوش آمد هنگام فریاد آمد و وقت خروش آمد آن انتقام سخت نزدیک است می‌دانیم با ذکر اَین المنتقم، ما مرد میدانیم او با سپاهی از شهیدان می‌رسد آری دارد سپاه او چه سردار و علمداری فردا که آفاق جهان یک‌دست بارانی‌ست آری علم دست سلیمانی‌ست! زیبا نیست؟ این رجعت عشق است، این عهد شهیدان است بیرق به دست حاج قاسم... بین میدان است شوق شهادت داشت، عمری بندگی می‌کرد یک عمر مانند شهیدان زندگی می‌کرد در خاطر یاران همیشه عین باران بود بر خصم توفنده چو دریایی خروشان بود دلتنگ بود و با یتیمان گریه سر می‌داد آغوش گرمش بوی آغوش پدر می‌داد باران شده وقت دفاع از هر ستم‌دیده مثل اسیری دم‌به‌دم بر خویش لرزیده «للظالمِ خصماً و للمظلومِ عونا» بود او عطر مولا داشت، خاک پای مولا بود او مرد میدان بود آری مرد میدان‌ها جا داشت در دل‌های سوری‌ها و افغان‌ها لبنان و سامرا، یمن، غزّه، گواه من خورشید شب‌های غریبان بود ماه من او از تمام ما یقیناً ندبه‌خوان‌تر بود یابن‌الحسن‌هایش ولی در بین سنگر بود او سالیانی صبح جمعه منتظر مانده در خط حمله، ندبه خوانده، اشک فرمانده او «لَيْتَ شِعْرِي» گفته با مولای خود اما در خط حمله در بیابان‌های سامرا «اَینَ استقرّت»... دل هواخواه نگاه توست! مولا کدامین جاده امشب سر به راه توست؟ دل‌ها اسیر سوز و سرمای زمستان است دنیای ما محتاج لبخند بهاران است گرمای دستان تو را کم دارد این شب‌ها لبخند زیبای تو را می‌خواهد این دنیا می‌آیی از فصل گل و لبخند می‌دانم در روزهای آخر اسفند... می‌دانم با تو بهار رفته، از تبعید می‌آید می‌آیی و آن روز با تو عید می‌آید
هوای تازه‌ای از عرش، سرشار از وزیدن بود و چشم «هل اتی» از نور «اعطیناک» روشن بود نگو جای زنی در خانه‌ی لولاک خالی بود که جای آینه در پهنه‌ی ادراک خالی بود عروس خانه‌ی نهج‌البلاغه، مادر حکمت بهشت رو به ایوان نبوت، دختر رحمت همان که مادری کرده است طفل آفرینش را همان که تربیت کرده است جمع اهل بینش را همان نوری که می‌بخشید بر شب‌های دنیا نور همان صبحی که می‌تابید تا همسایه‌های دور همان نوری که بر شمع و گل و باران شرافت داد همان انسیة‌الحورا که بر انسان شرافت داد علیمه، عالمه ،راضیه، مرضیه، پُر از زهرا نگین سبز پیغمبر به روی گنبد خضرا شکوه لیلة‌القدر است و ام‌الانبیا زهرا چه گویم از مقاماتش، و ما ادراک ما زهرا به دستش جاروی تنزیه داده حی سبحانش شهادت دسته گل‌هاییست در گلدان ایوانش همان که چادرش پیغمبر حجب و حیا بوده که این مستوره‌ی معصومه ناموس خدا بوده تواضع شاخه‌ای پُر بار در باغ نمازش بود خلوص و سادگی اسباب پررنگ جهازش بود زنی چون فاطمه بر عشق عصمت داد این‌گونه که زهرا خانه‌داری را شرافت داد این‌گونه دهان روزه نان را پخت اما پای افطارش به مسکینان و ایتام و اسیران کرد ایثارش علی مظلوم، اما ظالم از او واهمه دارد علی در خانه شمشیری دودم چون فاطمه دارد علی را کاشف‌الهم، کاشف الغم؛ عشق زهرا بود علی را با هزاران زخم، مرهم؛ عشق زهرا بود خلاصه! حُسن‌های عالم و آدم فقط یکجاست و آن هم خانه‌ی نور است و نورش حضرت زهراست چراغ آسمان‌ها چادر شب‌زنده‌دارش بود خدمتک یا علی؟ این پرسش لیل و نهارش بود اگر "ام الولا" یک لحظه احساس خطر می‌کرد دوباره چادر شب‌زنده‌دارش را به سر می‌کرد خطر دیروز تا امروز تحریف حقایق بود خطر جاماندن اندیشه‌ها از صبح صادق بود اگر گهواره جنبان حسینش می‌شود سلمان نگاه فاطمه پس بوده از آغاز با ایران اگر که آب و آیینه‌ست، پس روشنگری دارد اگر ام‌الجهاد است این! جهادی حیدری دارد نیافتاد از قنوتش یک نفس «الجار ثم الدار» که جوشید از قنوت پر قناتش چشمه‌های ثار قنوتش از مدینه تا همین امروز عازم بود یکی از میوه‌های مستجابش حاج قاسم بود شاعر: