eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
937 دنبال‌کننده
31 عکس
6 ویدیو
79 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
تمام باور زینب حسین بود حسین همیشه یاور زینب حسین بود حسین چنانکه چشم به چشمش گشود در آغاز کلام آخر زینب حسین بود حسین عجب نبود اگر بی برادرش غم داشت که نیم دیگر زینب حسین بود حسین در آن خزان که  زمین غرق حسن یوسف بود گل معطر زینب حسین بود حسین کشید شعله آهی ز دامن محمل که در برابر زینب حسین بود حسین دلیل آنکه در آن ظهر پیش چشم خدا شکسته شد سر زینب حسین بود حسین به گوش کوفه ی نامرد در کشاکش درد خطاب منبر زینب حسین بود حسین
. چه آمد بر سرت ای دل نوای آشنایت کو چرا خاموش و دلگیری فروغ رَبّنایت کو بنا بود آسمان باشی چرا در خاک جا ماندی چه شد رویای پروازت پر و بال دعایت کو چنین بی حال و بی حاصل نبودی پیش از این ای دل رها کن این تکلف را وجود بی ریایت کو چنان در گیر دنیایی که آرامش نمی یابی تامل کن شبی در خود بگو صبر و رضایت کو چه پیش آمد که این گونه سیاهی شد نصیب تو در این تاریکی ممتد چراغ اشک هایت کو به غیر از گریه درمان چیست زخم بی خدایی را تویی که سر به سر دردی دل من پس دوایت کو چرا ساکن نشستی هان مگر گم نیستی در خود چه کردی با خودت ای دل توسل بر خدایت کو بگو حال مناجاتت کجای زندگی گم شد بپرس از نفس اماره ببین سوز صدایت کو غرورت را رها کن تا دمی عبد خدا باشی کجا ای بنده ی عاصی خود بی ادعایت کو پس از عمری علی گفتن چرا اینگونه خاموشی در این هنگامه ی غربت دم یا مرتضایت کو ✍ ...................................................
روضه ها را دوست دارم روضه های ساده ات را روضه خوان های گلو آزرده ی آزاده ات را کودکان خیمه های نذری کنج خیابان  پیرهای مو سپید از نفس افتاده ات را دوست دارم خادمان مخلصت را شاه عطشان عاشقانی چون حبیب و عابس دلداده ات را اشک تسبیح است و تکیه مسجد ما روسیاهان پهن کن بر چشم ما بار دگر سجاده ات را ای حسین ای مهربان آقای بی ه‍متای  عالم وقف ما بیچاره گان کن لطف آقا زاده ات را قسمت  ما کن نجف تا کربلا پای پیاده اربعین های شلوغ و ازدحام جاده ات را کوله ام را بسته ام عزم سفر دارم دوباره زائر نور حرم کن  نوکر آماده ات را
کسی که پشت لبخندش غمی  آکنده از آه است مرور روز هایش روضه های تلخ و جانکاه است ندارد گنبد و گلدسته و ایوان طلا اما مسیر آسمان تا مرقدش بسیار کوتاه است برایش دشت ها صحن و تمام آسمان گنبد چراغ روشن  صحن و سرایش تا سحر ماه  است اگر مخفی است قبر فاطمه قبر حسن خاکی است عزیز فاطمه با مادرش همواره همراه است به دستان کریم اوست در عالم اگر خیری است که لطف دیگران با منت و خواری و اکراه است جذامی‌ها کنار او نشستند و جهان فهمید کرامت ، گردی از دامان خاک آلود این شاه است برای شادی زهرا بگو ذکر حسن جان را  اگر توفیق می خواهی فقط راهش همین راه است به سمت روضه می گردد مسیر شعر و می دانم پریشان میشود قلبی که از این راز آگاه است نمی گویم که در کوچه چه پیش آمد تو هم بگذر فقط سر بسته می گویم که زهرا عصمت الله است مپرس از من چه دید آنجا فقط این درد  را بشنو سپیدی های موی او غم سیلی ناگاه است
قطره بودم در حریم قدسی ات دریا شدم ذره بودم با نگاهت آسمان آرا شدم زندگی می برد سمت تیرگی هایش مرا دیده گرداندی به من در روشنی پیدا شدم سنگی از جنس عدم بودم شبی کنج رواق توبه کردم از خودم  آیینه ای زیبا شدم در جدالِ سختِ بین بندگی و برده گی دست پیش آوردی و از خواب غفلت پا شدم من نمی دانم کجا بودم!؟ چه می کردم!؟ فقط اینقدر می دانم از لطف شما آقا شدم باز بود ابواب تو هر جا که درها بسته بود گرم بود آغوش تو هر لحظه ای تنها شدم نور تو دست مرا در عین گمراهی گرفت پا به پا آورد تا در روضه ها معنا  شدم روضه گفتم ناله ی «یابن شبیب »آمد به گوش باز دلخون از غم دردانه ی زهرا شدم
تمام باور زینب حسین بود حسین همیشه یاور زینب حسین بود حسین چنانکه چشم به چشمش گشود در آغاز کلام آخر زینب حسین بود حسین عجب نبود اگر بی برادرش غم داشت که نیم دیگر زینب حسین بود حسین در آن خزان که  زمین غرق حسن یوسف بود گل معطر زینب حسین بود حسین کشید شعله آهی ز دامن محمل که در برابر زینب حسین بود حسین دلیل آنکه در آن ظهر پیش چشم خدا شکسته شد سر زینب حسین بود حسین به گوش کوفه ی نامرد در کشاکش درد خطاب منبر زینب حسین بود حسین
دیشب از درد و دل من با خدایم گریه کردی امشب اما از سکوت غم فزایم گریه کردی اشکها را با مشقت پاک کردم از نگاهت پا به پایت گریه کردم ،پا به پایم گریه کردی سوختم از غربت تو سوختی از قسمت من من برایت غصه خوردم تو برایم گریه کردم مرد من، کوه غیورم کاش زهرا را ببخشی من بمیرم پیش چشم بچه هایم گریه کردی گفته بودی درد و دل کن سعی کردم پس چرا تو تا سخن آغاز کردم از صدایم گریه کردی پیشوازت آمدم تا در به لبخندت گشایم وقت برگشتن چه شد که در قفایم گریه کردی
علی که رشته‌ی خلقت به دست قدرت اوست مقدرات جهان بسته بر نظارت اوست مقام او به تصور نمی‌رسد که خیال شکسته بال‌تر از اوج بی نهایت اوست علی که هرچه که خوبی‌ست توأمان دارد علی که هر چه که پاکی‌ست در طریقت اوست علی که حج و نماز و دعا و صبر و رضاست علی که آینه‌ی کفر و دین، مودت اوست علی که نقطه‌ی باء است باء بسم الله علی که شرط قبول عمل، ولایت اوست غدیر فصل خطاب است بر کبیر و صغیر که حرف اول و آخر، فقط محبت اوست نهاده کیسه‌ی خرما به دوش، در پی کیست؟! شهی که تکه‌ای از نان خشک قسمت اوست لباس وصله بر اندام هیچ شاهی نیست که همترازی با اهل فقر، عادت اوست همان علی که به هنگامه‌ی رکوع نماز زکات، چشمه جوشنده‌ی سخاوت اوست همان علی که علمدار فتح خیبر شد همان علی که ظفر وام‌دار رأیت اوست همان که تیغ اگر خورد، پای پس نکشید همان علی که اُحُد جلوه‌ی اطاعت اوست چنانکه در تب و تاب نبرد ثابت کرد که ذوالفقار، برازنده‌ی شجاعت اوست دلاوری که چنان او نزاده مادر دهر امیر مقتدری که کرم سجیت اوست همان علی که به خندق خلوص ضربت او نماد روشنی از قله‌ی عبادت اوست "حماسه" واژه‌ی گنگی‌ست در نبرد علی به وقت جنگ، زمین عرصه‌ی قیامت اوست اگرچه خفته جهان بود، خفت جای نبی که ترس واژه‌ی بی معنی هویت اوست به کهکشان علی هر ستاره خورشیدی‌ست علی که نورتر از نور، واقعیت اوست کمال هرچه کمال و جمال هرچه جمال چکیده از سر انگشت با کرامت اوست خدا که گنج نهان است رخ نموده در او علی تجلی انسانی حقیقت اوست :: حقیقتی که به خون غرقه گشت در حقیقتی که به دل‌ها غم شهادت اوست به فکر قاتل خود نیز بود و وا عجبا از آن امیر دلیری که عدل، خصلت اوست زن یهودی و خلخال و آهِ تلخ علی دلیل تلخی این آهِ تلخ، غیرت اوست نه از علی نتوان دید ظلم بر موری از آن علی که جهان در کف کفایت اوست عقیل، عدل علی را چشیده است و زمان هنوز در عجب از جلوه‌ی عدالت اوست به غیر گوهر از آن لب نکرده بذل، علی به گونه‌ای که بیان قاصر از فصاحت اوست علی که هر چه که گفتیم از فضایل او به قدر سایه‌ای از کاروان شوکت اوست به جز کلام خدا، آیه‌های روشن وحی کدام جمله سزاوار وصف و مدحت اوست جهان ندیده چنان او امام مظلومی هر آنچه مانده ز اسلام، رنج و محنت اوست به شقشقیه قسم خار در میانه‌ی چشم چو استخوان به گلو بازگوی غربت اوست چه غربتی که فقط چاه همدمش شده بود چه غربتی که فقط مرگ، خواب راحت اوست به پشت در که رسید اشک شد به گونه چکید چو دید دختر یاسین پی حمایت اوست گرفته قاطبه‌ی کفر تازیانه به دست به خون کشیدن آیات وحی، نیت اوست کسی نبود بگوید مزن حرامی پست که این کبوتر زخمی تمام عزت اوست علی شکست در آن صبر ناگزیر که دید تلاش دشمن غدار، هتک حرمت اوست از این عریضه‌ی غم‌بار و تلخ می‌گذرم از این عریضه که مردن، سزای صحبت اوست نباشد آنکه نبیند علی ولی خداست بمیرد آنکه به دل در پی عداوت اوست هزار شکر خدا را که شیعه‌ایم و هنوز هر آنچه لطف به ما می‌رسد به برکت اوست به نام نامی زهرا قصیده خاتمه یافت که نام فاطمه باب شروع رأفت اوست
چه آمد بر سرت ای دل، نوای آشنایت کو؟ چرا خاموش و غمگینی؟ فروغ رَبّنایت کو؟ بنا بود آسمان باشی! چرا در خاک جا ماندی؟ چه شد رؤیای پروازت؟ پر و بال دعایت کو؟ چنین بی حال و بی حاصل نبودی پیش از این ای دل رها کن این تکلف را؛ وجود بی ریایت کو؟ چنان درگیر دنیایی که آرامش نمی‌یابی تأمل کن شبی در خود؛ بگو صبر و رضایت کو.. چه پیش آمد که این گونه سیاهی شد نصیب تو؟ در این تاریکی ممتد چراغ اشک‌هایت کو؟ به غیر از گریه درمان چیست زخم بی خدایی را؟ تویی که سر به سر دردی، دل من! پس دوایت کو؟ چرا ساکن نشستی هان! مگر گم نیستی در خود چه کردی با خودت ای دل! توکل بر خدایت کو؟ بگو حال مناجاتت کجای زندگی گم شد؟ بپرس از نفس اماره، ببین سوز صدایت کو.. غرورت را رها کن تا دمی عبد خدا باشی کجایی بنده‌ی عاصی؟ خود بی ادعایت کو؟ پس از عمری علی گفتن چرا اینگونه خاموشی؟ در این هنگامه‌ی غربت، دم یا مرتضایت کو؟
ببار ای روح باران بر بیابانی که من دارم بتاب ای ماه در شام غریبانی که من دارم بگیر از گونه ام اشک ملالی را که آوردم بخوان از چهره ام حال پریشانی که من دارم غریب و خسته از دنیا به پایین پا رسیدم تا  بگیری باز هم  دستان لرزانی که من دارم به سویت آمدم با غصه هایی تازه می دانم که آگاهی تو از اندوه پنهانی که من دارم به جز تو ای امید مردم درمانده ی عالم که درمان می کند درد فراوانی که من دارم جواب التماسم را بده ای ضامن آهو ببین  در اشکها قلب هراسانی که من دارم دلم مثل کبوتر می پرد در صحن آزادی به کاخ آسمان می ارزد ایوانی که من دارم ندیدم زائری را از حرم نومید برگردد همیشه سفره اش پهن است سلطانی که من دارم امین الله می‌خوانم به چشم خیس و می گویم  امانت پیش تو ای شاه ایمانی که من دارم قدم بگذار بر چشمان من هنگامه ی مردن به صدق وعده روشن ساز پایانی که من دارم
کسی که پشت لبخندش غمی  آکنده از آه است مرور روز هایش روضه های تلخ و جانکاه است ندارد گنبد و گلدسته و ایوان طلا اما مسیر آسمان تا مرقدش بسیار کوتاه است برایش دشت ها صحن و تمام آسمان گنبد چراغ روشن  صحن و سرایش تا سحر ماه  است اگر مخفی است قبر فاطمه قبر حسن خاکی است عزیز فاطمه با مادرش همواره همراه است به دستان کریم اوست در عالم اگر خیری است که لطف دیگران با منت و خواری و اکراه است جذامی‌ها کنار او نشستند و جهان فهمید کرامت ، گردی از دامان خاک آلود این شاه است برای شادی زهرا بگو ذکر حسن جان را  اگر توفیق می خواهی فقط راهش همین راه است به سمت روضه می گردد مسیر شعر و می دانم پریشان میشود قلبی که از این راز آگاه است نمی گویم که در کوچه چه پیش آمد تو هم بگذر فقط سر بسته می گویم که زهرا عصمت الله است مپرس از من چه دید آنجا فقط این درد  را بشنو سپیدی های موی او غم سیلی ناگاه است
قطره بودم در حریم قدسی ات دریا شدم ذره بودم با نگاهت آسمان آرا شدم زندگی می برد سمت تیرگی هایش مرا دیده گرداندی به من در روشنی پیدا شدم سنگی از جنس عدم بودم شبی کنج رواق توبه کردم از خودم  آیینه ای زیبا شدم در جدالِ سختِ بین بندگی و برده گی دست پیش آوردی و از خواب غفلت پا شدم من نمی دانم کجا بودم!؟ چه می کردم!؟ فقط اینقدر می دانم از لطف شما آقا شدم باز بود ابواب تو هر جا که درها بسته بود گرم بود آغوش تو هر لحظه ای تنها شدم نور تو دست مرا در عین گمراهی گرفت پا به پا آورد تا در روضه ها معنا  شدم روضه گفتم ناله ی «یابن شبیب »آمد به گوش باز دلخون از غم دردانه ی زهرا شدم