#حضرت_مسلم_علیه_السلام
#مسلمیه
نمیدانم کجایی ای که از بیراهه میآیی
همین اندازه میدانم که با ششماهه میآیی
همین اندازه میدانم جدا از چارهات کردم
چرا از خانهی زهرا چنین آوارهات کردم
سرِ دارالاماره جان تو جانی ندارم که
تماشایی شدم حالا که دندانی ندارم که
بگو تا کوفهی مولا کُشِ ناخوش نمیآیی
بسوی مردمِ نامرد مِهمانکُش نمیآیی
اگرچه کوچه کوچه گریهها بر خواهرت کردم
ولی امروز چندین بار یادِ مادرت کردم
همینکه ریختند از در به راه شعلهور رفتم
اگرچه طوعه بود اما خودم در پشتِ در رفتم
نه شعله خاک هم بر چادرش دیگر نخورد آقا
خدا را شُکر در کوفه به رویش در نخورد آقا
خبر داری به سنگِ کوچههای تنگ میخوردم
کشیده میشدم هربار و بر هر سنگ میخوردم
سر زنجیر در پایم طنابی هم به دستانم
غلاف و تیغ و تیر و نیزه بود و سنگ و دندانم
کسی بر پهلوی من زد که خون کرده دهانم را
نوازشهای یک چکمه شکسته استخوانم را
من از بالای گودالی به شدت بر زمین خوردم
توان از بازویم برد و به صورت بر زمین خوردم
نه فکر دختران خود که فکر دخترت بودم
همین امروز چندیدن بار یاد مادرت بودم...
#حسن_لطفی
#حضرت_مسلم_علیه_السلام
فكر توام تنها در اين دارالاماره
اي كاش ميشد نامه بنويسم دوباره
اي كاش ميشد نامه بنويسم كه برگرد
كوفه ندارد آسمانش يك ستاره
طرز مسلماني در اينجا فرق دارد
در كشتن مهمان خود كرد استخاره
دست خليفه تا كه دادم نامه ها را
چون دومي او نامه ها را كرد پاره
ديروز در كوفه خودم ديدم كه مردي
بر دخترش ميداد قول گوشواره
ديدم كه مي سازد كسي تير سه شعبه
ناگاه افتادم به ياد شيرخواره
سربسته ميگويم نياور خواهرت را
اين روضه را بگذار باشد با اشاره
قبل از تو دندان مرا اين ها شكستند
جز اقتدا عاشق ندارد راه چاره...
#محسن_صرامی
#حضرت_مسلم_علیه_السلام
#مسلمیه
نمیدانم کجایی ای که از بیراهه میآیی
همین اندازه میدانم که با ششماهه میآیی
همین اندازه میدانم جدا از چارهات کردم
چرا از خانهی زهرا چنین آوارهات کردم
سرِ دارالاماره جان تو جانی ندارم که
تماشایی شدم حالا که دندانی ندارم که
بگو تا کوفهی مولا کُشِ ناخوش نمیآیی
بسوی مردمِ نامرد مِهمانکُش نمیآیی
اگرچه کوچه کوچه گریهها بر خواهرت کردم
ولی امروز چندین بار یادِ مادرت کردم
همینکه ریختند از در به راه شعلهور رفتم
اگرچه طوعه بود اما خودم در پشتِ در رفتم
نه شعله خاک هم بر چادرش دیگر نخورد آقا
خدا را شُکر در کوفه به رویش در نخورد آقا
خبر داری به سنگِ کوچههای تنگ میخوردم
کشیده میشدم هربار و بر هر سنگ میخوردم
سر زنجیر در پایم طنابی هم به دستانم
غلاف و تیغ و تیر و نیزه بود و سنگ و دندانم
کسی بر پهلوی من زد که خون کرده دهانم را
نوازشهای یک چکمه شکسته استخوانم را
من از بالای گودالی به شدت بر زمین خوردم
توان از بازویم برد و به صورت بر زمین خوردم
نه فکر دختران خود که فکر دخترت بودم
همین امروز چندیدن بار یاد مادرت بودم...
#حسن_لطفی
#حضرت_مسلم_علیه_السلام
بالای بام از دور میبینم
از اولین غم تا به آخر را
در اشکهایم کاش میدیدی
این صحنههای گریهآور را
از دور میبینم که میآیی
اهل و عیالت حالشان خوب است
دارد رباب از ذوق میخندد
دید اولین دندان اصغر را
سجادهات را پهن کرد و گفت
«بابا رقیه دوستت دارد»
چادر نمازش را سرش کردی
اکبر که گفت اللهاکبر را
دارد سکینه آب مینوشد
اصحاب و اهل خیمهگاهت هم
سیرابها بعدش دعا کردند
در لشکرت سقای لشکر را
دور سرت هر لحظه میگردد
پروانهی شمع وجود تو
میبینم اشک شوق زینب را
تا سیر میبیند برادر را
این دلخوشیها را نگیر از خود
با آمدن در سرزمینی شوم
از خیر کوفه بگذر و برگرد
از اهل خیمه دور کن شر را
اینجا بهارش هم زمستان است
از ساقه میبُرّند گلها را
برگرد، این مردم تبر دارند
بر پیکرِ خود حفظ کن سر را
دلشوره میآید سراغ من
با دیدن چشمِ حرامیها
حالا که میآیی نیاور پس
همراه خود ناموس حیدر را
#رضا_قاسمی
#حضرت_مسلم_علیه_السلام
فكر توام تنها در اين دارالاماره
اي كاش ميشد نامه بنويسم دوباره
اي كاش ميشد نامه بنويسم كه برگرد
كوفه ندارد آسمانش يك ستاره
طرز مسلماني در اينجا فرق دارد
در كشتن مهمان خود كرد استخاره
دست خليفه تا كه دادم نامه ها را
چون دومي او نامه ها را كرد پاره
ديروز در كوفه خودم ديدم كه مردي
بر دخترش ميداد قول گوشواره
ديدم كه مي سازد كسي تير سه شعبه
ناگاه افتادم به ياد شيرخواره
سربسته ميگويم نياور خواهرت را
اين روضه را بگذار باشد با اشاره
قبل از تو دندان مرا اين ها شكستند
جز اقتدا عاشق ندارد راه چاره...
#محسن_صرامی
#حضرت_مسلم_علیه_السلام
#مسلمیه
نمیدانم کجایی ای که از بیراهه میآیی
همین اندازه میدانم که با ششماهه میآیی
همین اندازه میدانم جدا از چارهات کردم
چرا از خانهی زهرا چنین آوارهات کردم
سرِ دارالاماره جان تو جانی ندارم که
تماشایی شدم حالا که دندانی ندارم که
بگو تا کوفهی مولا کُشِ ناخوش نمیآیی
بسوی مردمِ نامرد مِهمانکُش نمیآیی
اگرچه کوچه کوچه گریهها بر خواهرت کردم
ولی امروز چندین بار یادِ مادرت کردم
همینکه ریختند از در به راه شعلهور رفتم
اگرچه طوعه بود اما خودم در پشتِ در رفتم
نه شعله خاک هم بر چادرش دیگر نخورد آقا
خدا را شُکر در کوفه به رویش در نخورد آقا
خبر داری به سنگِ کوچههای تنگ میخوردم
کشیده میشدم هربار و بر هر سنگ میخوردم
سر زنجیر در پایم طنابی هم به دستانم
غلاف و تیغ و تیر و نیزه بود و سنگ و دندانم
کسی بر پهلوی من زد که خون کرده دهانم را
نوازشهای یک چکمه شکسته استخوانم را
من از بالای گودالی به شدت بر زمین خوردم
توان از بازویم برد و به صورت بر زمین خوردم
نه فکر دختران خود که فکر دخترت بودم
همین امروز چندیدن بار یاد مادرت بودم...
#حسن_لطفی
#حضرت_مسلم_علیه_السلام
فكر توام تنها در اين دارالاماره
اي كاش ميشد نامه بنويسم دوباره
اي كاش ميشد نامه بنويسم كه برگرد
كوفه ندارد آسمانش يك ستاره
طرز مسلماني در اينجا فرق دارد
در كشتن مهمان خود كرد استخاره
دست خليفه تا كه دادم نامه ها را
چون دومي او نامه ها را كرد پاره
ديروز در كوفه خودم ديدم كه مردي
بر دخترش ميداد قول گوشواره
ديدم كه مي سازد كسي تير سه شعبه
ناگاه افتادم به ياد شيرخواره
سربسته ميگويم نياور خواهرت را
اين روضه را بگذار باشد با اشاره
قبل از تو دندان مرا اين ها شكستند
جز اقتدا عاشق ندارد راه چاره...
#محسن_صرامی
#حضرت_مسلم_علیه_السلام
#مسلمیه
نمیدانم کجایی ای که از بیراهه میآیی
همین اندازه میدانم که با ششماهه میآیی
همین اندازه میدانم جدا از چارهات کردم
چرا از خانهی زهرا چنین آوارهات کردم
سرِ دارالاماره جان تو جانی ندارم که
تماشایی شدم حالا که دندانی ندارم که
بگو تا کوفهی مولا کُشِ ناخوش نمیآیی
بسوی مردمِ نامرد مِهمانکُش نمیآیی
اگرچه کوچه کوچه گریهها بر خواهرت کردم
ولی امروز چندین بار یادِ مادرت کردم
همینکه ریختند از در به راه شعلهور رفتم
اگرچه طوعه بود اما خودم در پشتِ در رفتم
نه شعله خاک هم بر چادرش دیگر نخورد آقا
خدا را شُکر در کوفه به رویش در نخورد آقا
خبر داری به سنگِ کوچههای تنگ میخوردم
کشیده میشدم هربار و بر هر سنگ میخوردم
سر زنجیر در پایم طنابی هم به دستانم
غلاف و تیغ و تیر و نیزه بود و سنگ و دندانم
کسی بر پهلوی من زد که خون کرده دهانم را
نوازشهای یک چکمه شکسته استخوانم را
من از بالای گودالی به شدت بر زمین خوردم
توان از بازویم برد و به صورت بر زمین خوردم
نه فکر دختران خود که فکر دخترت بودم
همین امروز چندیدن بار یاد مادرت بودم...
#حسن_لطفی
#حضرت_مسلم_علیه_السلام
بالای بام از دور میبینم
از اولین غم تا به آخر را
در اشکهایم کاش میدیدی
این صحنههای گریهآور را
از دور میبینم که میآیی
اهل و عیالت حالشان خوب است
دارد رباب از ذوق میخندد
دید اولین دندان اصغر را
سجادهات را پهن کرد و گفت
«بابا رقیه دوستت دارد»
چادر نمازش را سرش کردی
اکبر که گفت اللهاکبر را
دارد سکینه آب مینوشد
اصحاب و اهل خیمهگاهت هم
سیرابها بعدش دعا کردند
در لشکرت سقای لشکر را
دور سرت هر لحظه میگردد
پروانهی شمع وجود تو
میبینم اشک شوق زینب را
تا سیر میبیند برادر را
این دلخوشیها را نگیر از خود
با آمدن در سرزمینی شوم
از خیر کوفه بگذر و برگرد
از اهل خیمه دور کن شر را
اینجا بهارش هم زمستان است
از ساقه میبُرّند گلها را
برگرد، این مردم تبر دارند
بر پیکرِ خود حفظ کن سر را
دلشوره میآید سراغ من
با دیدن چشمِ حرامیها
حالا که میآیی نیاور پس
همراه خود ناموس حیدر را
#رضا_قاسمی
#حضرت_مسلم_علیه_السلام
فكر توام تنها در اين دارالاماره
اي كاش ميشد نامه بنويسم دوباره
اي كاش ميشد نامه بنويسم كه برگرد
كوفه ندارد آسمانش يك ستاره
طرز مسلماني در اينجا فرق دارد
در كشتن مهمان خود كرد استخاره
دست خليفه تا كه دادم نامه ها را
چون دومي او نامه ها را كرد پاره
ديروز در كوفه خودم ديدم كه مردي
بر دخترش ميداد قول گوشواره
ديدم كه مي سازد كسي تير سه شعبه
ناگاه افتادم به ياد شيرخواره
سربسته ميگويم نياور خواهرت را
اين روضه را بگذار باشد با اشاره
قبل از تو دندان مرا اين ها شكستند
جز اقتدا عاشق ندارد راه چاره...
#محسن_صرامی
#حضرت_مسلم_علیه_السلام
#مسلمیه
نمیدانم کجایی ای که از بیراهه میآیی
همین اندازه میدانم که با ششماهه میآیی
همین اندازه میدانم جدا از چارهات کردم
چرا از خانهی زهرا چنین آوارهات کردم
سرِ دارالاماره جان تو جانی ندارم که
تماشایی شدم حالا که دندانی ندارم که
بگو تا کوفهی مولا کُشِ ناخوش نمیآیی
بسوی مردمِ نامرد مِهمانکُش نمیآیی
اگرچه کوچه کوچه گریهها بر خواهرت کردم
ولی امروز چندین بار یادِ مادرت کردم
همینکه ریختند از در به راه شعلهور رفتم
اگرچه طوعه بود اما خودم در پشتِ در رفتم
نه شعله خاک هم بر چادرش دیگر نخورد آقا
خدا را شُکر در کوفه به رویش در نخورد آقا
خبر داری به سنگِ کوچههای تنگ میخوردم
کشیده میشدم هربار و بر هر سنگ میخوردم
سر زنجیر در پایم طنابی هم به دستانم
غلاف و تیغ و تیر و نیزه بود و سنگ و دندانم
کسی بر پهلوی من زد که خون کرده دهانم را
نوازشهای یک چکمه شکسته استخوانم را
من از بالای گودالی به شدت بر زمین خوردم
توان از بازویم برد و به صورت بر زمین خوردم
نه فکر دختران خود که فکر دخترت بودم
همین امروز چندیدن بار یاد مادرت بودم...
#حسن_لطفی
#حضرت_مسلم_علیه_السلام
بالای بام از دور میبینم
از اولین غم تا به آخر را
در اشکهایم کاش میدیدی
این صحنههای گریهآور را
از دور میبینم که میآیی
اهل و عیالت حالشان خوب است
دارد رباب از ذوق میخندد
دید اولین دندان اصغر را
سجادهات را پهن کرد و گفت
«بابا رقیه دوستت دارد»
چادر نمازش را سرش کردی
اکبر که گفت اللهاکبر را
دارد سکینه آب مینوشد
اصحاب و اهل خیمهگاهت هم
سیرابها بعدش دعا کردند
در لشکرت سقای لشکر را
دور سرت هر لحظه میگردد
پروانهی شمع وجود تو
میبینم اشک شوق زینب را
تا سیر میبیند برادر را
این دلخوشیها را نگیر از خود
با آمدن در سرزمینی شوم
از خیر کوفه بگذر و برگرد
از اهل خیمه دور کن شر را
اینجا بهارش هم زمستان است
از ساقه میبُرّند گلها را
برگرد، این مردم تبر دارند
بر پیکرِ خود حفظ کن سر را
دلشوره میآید سراغ من
با دیدن چشمِ حرامیها
حالا که میآیی نیاور پس
همراه خود ناموس حیدر را
#رضا_قاسمی