eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
936 دنبال‌کننده
31 عکس
7 ویدیو
79 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
به کوفه نیست صفایی خدا کند که نیایی الا که خون خدایی خدا کند که نیایی به طوف بیت خدایی؟به وادی عرفاتی؟ به مروه یا که صفایی؟ خدا کند که نیایی دعا برای تو کردم با همین لب پاره الا که روح دعایی خدا کند که نیایی ببین که خون به دلم من زروی تو خجلم من نوشته ام که بیایی خدا کند که نیایی ببین که کوفه دو رنگ است به دستشان همه سنگ است چه عهدی و چا وفایی؟خدا کند که نیایی میار اصغر خود را که جای طفل تو دارم برای تو دو فدایی خدا کند که نیایی به کوچه ها همه فکر مخدرات تو هستم به کوفه نیست حیایی خدا کند که نیایی تمام غصه ام این است خواهر تو نبیند به زیر تیغ جفایی خدا کند که نیایی تمام غصه ام این است خواهر تو نبیند مرمل بِ دمایی خدا کند که نیایی تمام غصه این است بر تنت نگذارند نه پیرهن نه ردایی خدا کند که نیایی شنیده ام که یک عده نعل تازه خریدند برای عقده گشایی خدا کند که نیایی به کوفه نیست به غیر از تنور خانه خولی برای راس تو جایی خدا کند که نیایی علی اصغر تو طاقت سه شعبه ندارد اسیر حرمله هایی خدا کند که نیایی امان زشام غریبان امان زخیمه سوزان چه آتشی چه بلایی خدا کند که نیایی تمام غصه ام این است دختر تو نبیند میان تشت طلایی خدا کند که نیایی
اگرکه نامه من محضرت بیاید چه خبر زآمدن لشگرت بیاید چه چقدر از روی هربام سنگ میخوردم شکستگی سر من سرت بیاید چه هزاربار لگدخورد پیکرم اما به زیر پای کسی پیکرت بیاید چه ازآن سه شعبه و سرنیزه ها که میسازند یکی سراغ علی اصغرت بیاید چه اذان نگفته دهانم زمشت ها خون شد همین بلا سر پیغمبرت بیاید چه کسی به پهلوی من نیزه ای نزد اما هجوم نیزه سوی اکبرت بیاید چه کلاه خود من افتاد اگر فدای سرت عمود بر سر آب آورت بیاید چه نبود خواهرم اینجا میان نامحرم میان هلهله ها خواهرت بیاید چه؟ کسی به فکر جسارت به دختر من نیست اگرکه زجر پی دخترت بیاید چه خودت بپرس ز خواهر که برسر بازار زمان گم شدن معجرت بیاید چه
من مثِ نامه‌ی سربسته شدم مثل یک دل، دلِ بشکسته شدم در زدم تو خونَه‌شون رام ندادن اِنقَدَر قدم زدم خسته شدم * بالای بام می‌زنم صدات، حسین کاش باشم منم تو کربلات، حسین دو تا قربونی آوردم با خودم بچّه‌هام فدای بچّه‌هات، حسین * عوض حنجرِ تو من چی بدم؟ نذر انگشتر تو من چی بدم؟ اگه بچّه‌هاتُ بازار بیارن جواب مادرت‌ُ من چی بدم؟ * کوفه لحظه‌لحظه تغییر می‌کنه مهمونُ از زندگیش سیر می‌کنه خیلی از موهام سفید شد، این روزا نگرونی آدمُ پیر می‌کنه * بعد از این دیگه منُ سفیر نکن دختراتُ توی کوفه پیر نکن حالا که می‌خوای بیای، بیا ولی زن و بچّه‌تُ دیگه اسیر نکن *     واسه تو، شب تا سحر در می‌زنم وا نکردن، در دیگر می‌زنم دارم از دل‌نگرونى می‌میرم خودمُ این در و اون در می‌زنم * "نیا" گفتنم برا دخترته گریه‌هام براى انگشترته با سرِ شکسته، سربسته می‌گم اون که دارى میاریش خواهرته * چه‌جورى به فکر جونت نباشم؟ یا که گریونِ جَوونت نباشم؟ همه‌آماده‌ی کشتنِ تواَن چه جورى دل نگرونت نباشم؟
گرچه بي سر ز سر بام ، به خاك افتادم "فاش مي گويم و از گفته ي خود دلشادم"١ دستْ بستند مرا چون كه نمي دانستند "بنده ي عشقم و در هر دو جهان آزادم"٢ مَرد بودم به چنين وضع شهيدم كردند بعدِ من ، واي بر احوالِ دلِ اولادم ! كوفه را خوب كه با چشم بصيرت ديدم بود يك شهر پُر از گرگِ به ظاهرْ آدم در خيالات خود اين قوم خرابم كردند غافل از اين كه من از عشق حسين آبادم ضربه ي سختِ عمودي كه سرم را بشكافت به هواي سرِ ســـقّاي تو رفت از يادم مَنْـعَم از آب نكردنـــد ولي آخـــر كار تشنه لب مثل تو اي تشنه جگر،جان دادم شد سرم بر سر دروازه ي شهر آويزان تا "سران" را بفرستي به مُــبارك بادم
نمی‌دانم کجایی ای که از بیراهه می‌آیی همین اندازه می‌دانم که با شش‌ماهه می‌آیی همین اندازه می‌دانم جدا از چاره‌ات کردم چرا از خانه‌ی زهرا چنین آواره‌ات کردم سرِ دارالاماره جان تو  جانی ندارم که تماشایی شدم حالا که دندانی ندارم که بگو تا کوفه‌ی مولا کُشِ ناخوش نمی‌آیی بسوی مردمِ نامرد مِهمان‌کُش نمی‌آیی اگرچه کوچه کوچه گریه‌ها بر خواهرت کردم ولی امروز چندین بار یادِ مادرت کردم همین‌که ریختند از در به راه شعله‌ور رفتم اگرچه طوعه بود اما خودم در پشتِ در رفتم نه شعله خاک هم بر چادرش دیگر نخورد آقا خدا را شُکر در کوفه به رویش در نخورد آقا خبر داری به سنگِ کوچه‌های تنگ می‌خوردم کشیده می‌شدم هربار و بر هر سنگ می‌خوردم سر زنجیر در پایم طنابی هم به دستانم غلاف و تیغ و تیر و نیزه بود و سنگ و دندانم کسی بر پهلوی من زد که خون کرده دهانم را نوازش‌های یک چکمه شکسته استخوانم را من از بالای گودالی به شدت بر زمین خوردم توان از بازویم برد و به صورت بر زمین خوردم نه فکر دختران خود که فکر دخترت بودم همین امروز چندیدن بار یاد مادرت بودم...
سالار کاروان پر از یاسمن، حسین جمع صفات و خاتمه ی پنج تن، حسین دلدار مصطفی و علی و حسن، حسین برگرد و سوی کوفه نیا جان من حسین کم در میان کوفه عذابم نداده اند با کام تشنه گشتم و آبم نداده اند از بس که بین کوچه جوابم نداده اند دل خوش شدم به یاری یک پیرزن حسین با تیغ و نیزه بال و پرم را شکسته اند دندان و کام شعله ورم را شکسته اند از پشت بام فرق سرم را شکسته اند نامردی است مسلک شان غالبا حسین شام بلند غفلت شان سر نمی شود چیزی برایشان زر و زیور نمی شود این جا دلی برای تو مضطر نمی شود برگرد و سر به وادی این ها نزن حسین دیگر بریدم از دل تاریک کوفیان از کوچه های خاکی و باریک کوفیان جان رقیه ات نشو نزدیک کوفیان چون می درند از بدنت پیرهن حسین باید نظر به قامت آب آورت کنی فکری برای تشنگی اصغرت کنی قدری نظاره بر جگر خواهرت کنی شاه غریب گشته و دور از وطن حسین این جا نمک به زخم عزادار می زنند زن را برای درهم و دینار می زنند طفل اسیر را سر بازار می زنند غیرت میان کوفه شده ریشه کن حسین می ترسم این که بین بیابان رها شوی بر خاک داغ بادیه عطشان رها شوی غارت شوی و با تن عریان رها شوی برگرد تا رها نشوی بی کفن حسین ای وای اگر که اسب کسی سرنگون شود یا از فراز نیزه سری واژگون شود گودال قتلگاه اگر غرق خون شود ضجه زند عقیله که خونین بدن حسین
به روی دارم و دارم به لب نوا ، برگرد اگر چه نامه نوشتم بیا ، میا ، برگرد دو دست بسته ، لب پاره ، دیده گریان همه به ناله بگویند ، یکصدا ، برگرد به غیر سنگ لب بام و تیغ و نیزه و تیر غریبه اند همه ، نیست آشنا برگرد مدینه باز در این کوفه می شود تکرار دوباره فاطمه ای بین کوچه ها ، برگرد میا که حرمله با تیر ، بر سر دوشت زند به حنجر شش ماهه ، بی هوا ، برگرد سنان به دست ، همه اهل کوفه همدستند کنند دست علمدار تو جدا ، برگرد میا که سهم سرت سنگ می شود اینجا و اجر قاری قرآن شود ادا ، برگرد بلند مرتبه شاهی و ترسم از این است تنت به خاک بیابان شود رها ، برگرد به تازیانه جدا می کنند در گودال ز جسم بی سر تو ، دختر تو را ، برگرد میا که پیرهن کهنه میشود غارت و نیست بر تو کفن غیر بوریا برگرد میار زینب خود را ، و گرنه می گردد به کوفه همسفر شمر بی حیا ، برگرد به روی دارم و این است حرف آخر من میا به کوفه، در این شهر بی وفا ، برگرد
بنویسید مرا یار حسین کشته و مرده ی دیدار حسین اولین بی سر بازار حسین مسلم کوفه ،علمدار حسین او دلش خواست سفیرش باشم من دلم خواست اسیرش باشم قفس از کوفه و پر از مسلم زخم از کوفه جگر از مسلم خاک پا از تو و سر از مسلم کس نپرسد چه خبر از مسلم کوچه ها بی کسی ام را دیدند غم دلواپسی ام را دیدند مردم کوفه غلام طوعه بس که بالاست مقام طوعه یاریم کرد کلام طوعه کوفیان باز مرام طوعه روح مردانه در این پیرزن است پیره زن نه بخدا شیرزن است عهد بستند شکستند همه مردمش پول پرستند همه تشنه خون تو هستند همه كوفيان سنگ به دستند همه کاروانت نشود سرگردان به مدینه همه را برگردان تکه تکه بدنم گفت نیا پاره ی پیرهنم گفت نیا به سر میخ تنم گفت نیا خاک و خون دهنم گفت نیا مرکب جنگ همه زین کردند سر تو جایزه تعیین کردند ترسم از گمشدن دخترهاست ترسم از سوختن معجرهاست ترسم از وا شدن زیور هاست ترسم از غارت انگشترهاست حرمله نقشه کشیده ست حسین دو سه تا تیر خریده ست حسین شرر ای کاش به جانت نزنند نیزه ها سر به دهانت نزنند کوفیان زخم زبانت نزنند وای سیلی به زنانت نزنند پیش زینب بدنت را نکشند گرگ ها پیرهنت را نکشند
نمی‌دانم کجایی ای که از بیراهه می‌آیی همین اندازه می‌دانم که با شش‌ماهه می‌آیی همین اندازه می‌دانم جدا از چاره‌ات کردم چرا از خانه‌ی زهرا چنین آواره‌ات کردم سرِ دارالاماره جان تو  جانی ندارم که تماشایی شدم حالا که دندانی ندارم که بگو تا کوفه‌ی مولا کُشِ ناخوش نمی‌آیی بسوی مردمِ نامرد مِهمان‌کُش نمی‌آیی اگرچه کوچه کوچه گریه‌ها بر خواهرت کردم ولی امروز چندین بار یادِ مادرت کردم همین‌که ریختند از در به راه شعله‌ور رفتم اگرچه طوعه بود اما خودم در پشتِ در رفتم نه شعله خاک هم بر چادرش دیگر نخورد آقا خدا را شُکر در کوفه به رویش در نخورد آقا خبر داری به سنگِ کوچه‌های تنگ می‌خوردم کشیده می‌شدم هربار و بر هر سنگ می‌خوردم سر زنجیر در پایم طنابی هم به دستانم غلاف و تیغ و تیر و نیزه بود و سنگ و دندانم کسی بر پهلوی من زد که خون کرده دهانم را نوازش‌های یک چکمه شکسته استخوانم را من از بالای گودالی به شدت بر زمین خوردم توان از بازویم برد و به صورت بر زمین خوردم نه فکر دختران خود که فکر دخترت بودم همین امروز چندیدن بار یاد مادرت بودم...
سالار کاروان پر از یاسمن، حسین جمع صفات و خاتمه ی پنج تن، حسین دلدار مصطفی و علی و حسن، حسین برگرد و سوی کوفه نیا جان من حسین کم در میان کوفه عذابم نداده اند با کام تشنه گشتم و آبم نداده اند از بس که بین کوچه جوابم نداده اند دل خوش شدم به یاری یک پیرزن حسین با تیغ و نیزه بال و پرم را شکسته اند دندان و کام شعله ورم را شکسته اند از پشت بام فرق سرم را شکسته اند نامردی است مسلک شان غالبا حسین شام بلند غفلت شان سر نمی شود چیزی برایشان زر و زیور نمی شود این جا دلی برای تو مضطر نمی شود برگرد و سر به وادی این ها نزن حسین دیگر بریدم از دل تاریک کوفیان از کوچه های خاکی و باریک کوفیان جان رقیه ات نشو نزدیک کوفیان چون می درند از بدنت پیرهن حسین باید نظر به قامت آب آورت کنی فکری برای تشنگی اصغرت کنی قدری نظاره بر جگر خواهرت کنی شاه غریب گشته و دور از وطن حسین این جا نمک به زخم عزادار می زنند زن را برای درهم و دینار می زنند طفل اسیر را سر بازار می زنند غیرت میان کوفه شده ریشه کن حسین می ترسم این که بین بیابان رها شوی بر خاک داغ بادیه عطشان رها شوی غارت شوی و با تن عریان رها شوی برگرد تا رها نشوی بی کفن حسین ای وای اگر که اسب کسی سرنگون شود یا از فراز نیزه سری واژگون شود گودال قتلگاه اگر غرق خون شود ضجه زند عقیله که خونین بدن حسین
به روی دارم و دارم به لب نوا ، برگرد اگر چه نامه نوشتم بیا ، میا ، برگرد دو دست بسته ، لب پاره ، دیده گریان همه به ناله بگویند ، یکصدا ، برگرد به غیر سنگ لب بام و تیغ و نیزه و تیر غریبه اند همه ، نیست آشنا برگرد مدینه باز در این کوفه می شود تکرار دوباره فاطمه ای بین کوچه ها ، برگرد میا که حرمله با تیر ، بر سر دوشت زند به حنجر شش ماهه ، بی هوا ، برگرد سنان به دست ، همه اهل کوفه همدستند کنند دست علمدار تو جدا ، برگرد میا که سهم سرت سنگ می شود اینجا و اجر قاری قرآن شود ادا ، برگرد بلند مرتبه شاهی و ترسم از این است تنت به خاک بیابان شود رها ، برگرد به تازیانه جدا می کنند در گودال ز جسم بی سر تو ، دختر تو را ، برگرد میا که پیرهن کهنه میشود غارت و نیست بر تو کفن غیر بوریا برگرد میار زینب خود را ، و گرنه می گردد به کوفه همسفر شمر بی حیا ، برگرد به روی دارم و این است حرف آخر من میا به کوفه، در این شهر بی وفا ، برگرد
بنویسید مرا یار حسین کشته و مرده ی دیدار حسین اولین بی سر بازار حسین مسلم کوفه ،علمدار حسین او دلش خواست سفیرش باشم من دلم خواست اسیرش باشم قفس از کوفه و پر از مسلم زخم از کوفه جگر از مسلم خاک پا از تو و سر از مسلم کس نپرسد چه خبر از مسلم کوچه ها بی کسی ام را دیدند غم دلواپسی ام را دیدند مردم کوفه غلام طوعه بس که بالاست مقام طوعه یاریم کرد کلام طوعه کوفیان باز مرام طوعه روح مردانه در این پیرزن است پیره زن نه بخدا شیرزن است عهد بستند شکستند همه مردمش پول پرستند همه تشنه خون تو هستند همه كوفيان سنگ به دستند همه کاروانت نشود سرگردان به مدینه همه را برگردان تکه تکه بدنم گفت نیا پاره ی پیرهنم گفت نیا به سر میخ تنم گفت نیا خاک و خون دهنم گفت نیا مرکب جنگ همه زین کردند سر تو جایزه تعیین کردند ترسم از گمشدن دخترهاست ترسم از سوختن معجرهاست ترسم از وا شدن زیور هاست ترسم از غارت انگشترهاست حرمله نقشه کشیده ست حسین دو سه تا تیر خریده ست حسین شرر ای کاش به جانت نزنند نیزه ها سر به دهانت نزنند کوفیان زخم زبانت نزنند وای سیلی به زنانت نزنند پیش زینب بدنت را نکشند گرگ ها پیرهنت را نکشند