#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
#امام_کاظم_شهادت
زندانیان عشق چو شب را سحر کنند
از سوز شمع و اشک روانش خبر کنند
مانند غنچه سر به گریبان در آورند
شور و نوای بلبل شوریده سر کنند
چون سر به خشت یا که به زانوی غم نهند
یکباره سر ز کنگرهٔ عرش بر کنند
با آن شکستهحالی و بیبال و بیپری
تا آشیان قدس به خوبی سفر کنند
چون رهسپر شوند به سینای طور عشق
از شوق سینه را سپر هر خطر کنند
آنان کزین معامله هستند بیخبر
برگو که تا به مَحبَس هارون نظر کنند
تا بنگرند گنج حقیقت به کنج غم
آن لعل خشک را به دُر اشک تر کنند
بر پا کنند حلقهٔ ماتم به یاد او
تا عرش و فرش را همه زیر و زبر کنند
آتش به عرصهٔ ملکوت قِدَم زنند
ملک حُدوث را ز غمش پر شرر کنند
تا شد به زیر سلسله سرحلقهٔ عقول
افتاد شور و غلغله در حلقهٔ عقول
#محمدحسین_غروی_اصفهانی #کمپانی
.
#فاطمیه #حضرت_زهرا
از مرحوم آیتالله #شیخ_محمدحسین_غروی_اصفهانیمعروف به: #كمپانى
تا در بيت الحرام از آتش بيگانه سوخت
كعبه ويران شد، حريم از سوز صاحبخانه سوخت
شمع بزم آفرينش با هزاران اشک و آه
شد چنان، كز دودِ آهش سينه كاشانه سوخت
آتشى در بيت معمورِ ولايت شعله زد
تا أبد زان شعله، هر معمور و هر ويرانه سوخت
آه از آن پيمان شكن كز كينه خمّ غدير
آتشى افروخت تا هم خمّ و هم پيمانه سوخت
ليلى حسن قِدَم، چون سوخت از سر تا قدم
همچو مجنون، عقلِ رهبر را دل ديوانه سوخت
گلشن فرّخ فر توحيد، آن دم شد تباه
كز سُمُومِ شرك، آن شاخ گل فرزانه سوخت
گنج علم و معرفت شد طمعه أفعى صفت
تا كه از بيداد دونان گوهر يكدانه سوخت
حاصل باغ نبوّت، رفت بر باد فنا
خرمنى در آرزوى خامِ آب و دانه سوخت
كرْكَسِ دون، پنجه زد بر روى طاوس أزل عالمى از حسرت آن جلوه مستانه سوخت
آتشى آتشپرستى در جهان أفروخته
خرمن إسلام و دين را تا قيامت سوخته
*
سينهاى كز معرفت گنجينه أسرار بود
كى سزاوار فشارِ آن در و ديوار بود؟
طور سيناى تجلّى، مَشعلى از نور شد
سينه سيناى وحدت، مشتعل از نار بود
ناله بانو زد أندر خرمن هستى شَرَر
گوئى اندر طور غم، چون نخل آتشبار بود
آنكه كردى ماه تابان پيش او پهلو تهى
از كجا پهلوى او را تاب آن آزار بود
گردش گردون دون بين، كز جفاى سمرى
نقطه پرگار وحدت، مركز مسمار بود
صورتش نيلى شد از سيلى، كه چون سيل سياه
روى گيتى زين مصيبت، تا قيامت تار بود
شهريارى شد به بند بندهاى از بندگان
آنكه جبريل امينش بنده دربار بود
از قفاى شاه، بانو با نواى جانگداز
تا توانائى به تن تا قوّت رفتار بود
گرچه بازو خسته شد، وز كار دستش بسته شد
ليك پاى همّتش بر گنبد دوّار بود
دست بانو گرچه از دامان شه كوتاه شد
ليك بر گردون بلند از دست آن گمراه شد
دوبند اول فقط آورده شده
📚 ديوان كمپانى، ص۴۲_۴۴
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
#امام_کاظم_شهادت
زندانیان عشق چو شب را سحر کنند
از سوز شمع و اشک روانش خبر کنند
مانند غنچه سر به گریبان در آورند
شور و نوای بلبل شوریده سر کنند
چون سر به خشت یا که به زانوی غم نهند
یکباره سر ز کنگرهٔ عرش بر کنند
با آن شکستهحالی و بیبال و بیپری
تا آشیان قدس به خوبی سفر کنند
چون رهسپر شوند به سینای طور عشق
از شوق سینه را سپر هر خطر کنند
آنان کزین معامله هستند بیخبر
برگو که تا به مَحبَس هارون نظر کنند
تا بنگرند گنج حقیقت به کنج غم
آن لعل خشک را به دُر اشک تر کنند
بر پا کنند حلقهٔ ماتم به یاد او
تا عرش و فرش را همه زیر و زبر کنند
آتش به عرصهٔ ملکوت قِدَم زنند
ملک حُدوث را ز غمش پر شرر کنند
تا شد به زیر سلسله سرحلقهٔ عقول
افتاد شور و غلغله در حلقهٔ عقول
#محمدحسین_غروی_اصفهانی #کمپانی
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #بعد_شهادت
چو گنج از چه به خاك سیه نهان شده ای
گل همیشه بهارم چرا خزان شده ای
تو زهره ی فلكی زیر خاك جای تو نیست
برآر سر ز لحد، خشت متكای تو نیست
كنون ز خانه به خوشحالی تو آمده ام
برآر سر كه به جا خالی تو آمده ام
مرا ببر كه مقامات عالیت بینم
چسان به خانه روم جای خالیت بینم
گرفته از چه ترا خاك تیره در آغوش
تو ای چراغ نبوت چرا شدی خاموش
ز همدمی من غم رسیده ی مهجور
چه دیده ای كه شدی نو عروس حجله ی گور
ز چیست گشته ترا خاك تیره منزلگاه
مرا برای چه بنشانده ای به خاك سیاه
ز جای خیز كه با هم همی شبانه رویم
مرا ز داغ مكش، خیز تا به خانه رویم
كه طفلهای یتیم تو بی قرار تواند
دو چشم من، حسنینت در انتظار تواند
#آیت_الله_غروی_اصفهانی #کمپانی