#امام_هادی_شهادت
ناله ها پرده ی راز جگرش را بردند
گریه ها باز وقار بصرش را بردند
مرد تبعید نباید که بلرزد بدنش
به گمانم که ستون سفرش را بردند
کم کسی نیست، امام است ولیکن تنها
مشرکین، خیل صحابیِ درش را بردند
سامره خاک فقط داشت که ریزد به سرش
عده ای آبروی بوم و برش را بردند
جای یاری، کفنش کرد همین شهر غریب
مثل آن وقت که جدّ و پدرش را بردند
حیف از آن فکر بلندی که لحد جایش شد
مرد طرّاح زیارات، سرش را بردند
زینبی داشت اگر، امر به معجر می کرد
چون مقامات خُذینی جگرش را بردند
نفس آخر او نیمه برون آمده بود
که به صدّیقه، ملائک خبرش را بردند
#محمد_سهرابی
#امیرالمومنین_مدح
اگر بیرون کند از بیشهی تمکین خود سر را
به لرزش آورد ارکان أرض و چرخ أخضر را
به ظاهر، تا بلی گفتیم، نفس از پرده بیرون شد
پسندیدم علی را تا پسندیدم پیمبر را
مراعات نظیر ذوالفقار از موج کوثر کن
میاور با فرات و نیل یکجا تیغ حیدر را
اگر نازک کند روز قیامت پشت پلک خویش
نمیبیند بهشت آن روز حتی روی قنبر را
ز فیضش لال، خط نامه را بر کور می خواند
ز لطفش کور دارد رهنمایی مردم کر را
کتابی هست اگر، شرحی است بر آن متن گیسویت
خدا بهر تماشای تو میزان کرد محشر را
غبار رحمتی شد باده بر آسمان پیچید
به شعلهی یادش گرفتم دامن تر را
بدان بازو کدامین طعمه را پاس ادب دارم
که جاه باز بستی از کرم بال کبوتر را
شرافت داشت دست بولهب بر پلّهی شأنش
مشرّف گر نمیفرمود با پادوش منبر را
فقیهان را به زین اسب کرسی شجاعت داشت
اگر میبست هنگام قتال آن شیر نر، سر را
ز قدرت میکِشد از نیستی ها کرّهی هستی
مقدر میکند بر نیستی امر مقدر را
حدیث روی آتشناک تو با خاک زایل نیست
به دوشم میکشم بعد از وفاتم نیز ساغر را
ز چین تا روم اگر دیبای خوبان موج خیز افتد
نخواهم داد از کف دامن اولاد حیدر را
عیالات خدا را تهمت همسنگی از کفر است
مبندی بر زنانش غیر زهرا شأن همسر را
#محمد_سهرابی
شکست اینجا ظفر گل می کند هنگام احسانش
ز پا افتاده اینجا نشئه ی جهد است سامانش
امید اینجا به شکل یاس آید یاس چون امید
بریدن از خود و پیوند با تمکین امکانش
کدامین غافل از این آستان حاجت نمی خواهد
که با تیغ عدالت لب نهم بر خون شریانش
به کویی بار خود انداختم کز شدت احسان
ملائک آب می ریزند بر دستان مهمانش
به بحری آشنا گشتم که موجش موج تمجید است
به ناوی پا نهادم کز کرامت هست سکانش
به درباری رساندم ناله ی واغربتایم را
که می بخشند با یک ناله، شهری بر غریبانش
قطار فیض او را خواجه ی لولاک در پیش است
زهی آن زن که ختمی مرتبت باشد شتربانش
زهی بانوی عقل کل، زهی بانوی آب و گل
که باریده است یاسی هم چو زهرا در گلستانش
اجاق کور را یاری صحبت نیست با خورشید
حمیرا را بگو آتش بگیرد در دل و جانش
زقربانگاه ذی الحجه بسی مستغنی ام حاجی
که من ماه مبارک می روم هر ساله قربانش
به روز واقعه با وصله ی ناجور کارش نیست
نمی آید به محشر هر کسی کرده است عصیانش
زهی آن زن که مریم دستبوس خادمش بوده است
زهی آن زن که عیسی کرده خدمت بر غلامانش
تحیر خانه ی تحقیق هم خط است هم نقطه
که هم تطویل دارد هم ندارد بدو و پایانش
نمی دانم کدامین عصمت قدرت مزاج است او
که چندین ماه زهرا بوده از تشریف مهمانش
سخن از هیچ ممکن نیست جای ضرب و زور او
که امکان نیز امکان می شود از نور امکانش
ز کفو عقل کل جز عقل کل چیزی نمی جوشد
کدامین جهل سنجیده است با تشویش نسوانش
به جنت نیز از اقبال هم دوش محمد اوست
چه می فهمند مردان و زنان از پله ی شانش...
#محمد_سهرابی
#حضرت_خدیجه_سلام_الله_علیها
#امالمومنین
تو را کدام مدیح آورم که شخص رسول
توراست همسر و دختر توراست شخص بتول
زبان به اشهد اگر وا کنی کرامت توست
فروع حسن تو کافی است بر قبول اصول
کدام پله علم است تا که ذیل تو نیست؟
غلام کوی تو معقول و خادمت منقول
به ضرب سکه کجا شان ضرب شمشیر است؟
جز این درم که علی از کرم نموده قبول
زبان بگو به دهان سنگ شو حمیرا را
که این فضیلت عظمی نمی رسد به فضول
کسی به معرفت دختر تو راه نیافت
بلی همیشه ز مجهول می دمد مجهول
به هر مقام که دیدم مقام مسئول است
بجز گدای درت کاو نمی شود مسئول
ببخش دنیی و عقبی به معنی مسکین
بدار کوکب ما را مصون ز ننگ افول
#محمد_سهرابی
#حضرت_خدیجه_سلام_الله_علیها
#امالمومنین
#دوبیتی
ای فیض قدیم بر حُدوث ای همه کُن
ای منت تشریف به دنیا ز لَدُن
سرمایهی ذات لایزالی با توست
ای ظرف بتول، ظرف ما را پُر کُن
#معنی_زنجانی
#محمد_سهرابی
#حضرت_خدیجه_سلام_الله_علیها
#امالمومنین
تو را کدام مدیح آورم که شخص رسول
توراست همسر و دختر توراست شخص بتول
زبان به اشهد اگر وا کنی کرامت توست
فروع حسن تو کافی است بر قبول اصول
کدام پله علم است تا که ذیل تو نیست؟
غلام کوی تو معقول و خادمت منقول
به ضرب سکه کجا شان ضرب شمشیر است؟
جز این درم که علی از کرم نموده قبول
زبان بگو به دهان سنگ شو حمیرا را
که این فضیلت عظمی نمیرسد به فضول
کسی به معرفت دختر تو راه نیافت
بلی همیشه ز مجهول میدمد مجهول
به هر مقام که دیدم مقام مسئول است
بجز گدای درت کاو نمیشود مسئول
ببخش دنیی و عقبی به معنی مسکین
بدار کوکب ما را مصون ز ننگ افول
#معنی_زنجانی
#محمد_سهرابی
#امام_مجتبی علیه السلام
#سروده_ای_نامرسوم
چند #تضمین به تربیت از #حافظ، نمیدانم، #صائب، #شاطر_عباس_صبوحی، #عماد_خراسانی، #حافظ، #محمد_سهرابی،
#فاضل_نظری
قلم عشق گرفتم که در این موسم عید
صفحهْ مشکی کنم و نامه ی اعمال سفید
ناگه از خامه ی دل این سخن پخته رسید
(آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه ی فال به نام منِ دیوانه زدند)
بی خود از خود شدم افتاد به قلبم تپشی
گفتم ای خسرو جان، ای که سخاوت منشی
خود نشان ده به دل غم زده راه و روشی
(تا که از جانب معشوق نباشد کششی
کوشش عاشق بی چاره به جایی نرسد)
رو گرفتم سوی آن مظهر رحمان و رحیم
خواستم تا که بگویم سخن از حال وخیم
ناگهان حال دلم و خوب شد و گفت نسیم
(ندهد فرصت گفتار به محتاج کریم
گوش این طایفه آواز گدا نشنیده است)
تا که قنداقه ی او فاطمه آورد به دست
گل لبخند به لب های علی دایره بست
ذکر این حال به روی ورق اینگونه نشست
(روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است
آری افطار رطب در رمضان مستحب است)
چه شود گر که نگاهت به گدایی گذرد
چشم پوشی کند و حال مرا هم بخرد
تو نظر کن که خدا از گنه ما گذرد
(ای که یک گوشه ی چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد)
کن نگاهی به من ای آینه ی "یاستار"
قبل از آن روز که بر ما گذرد کار از کار
وای اگر وعده ی دیدار بیفتد به مزار
(آبرو می رود ای ابر خطا پوش ببار
که به میزان عمل نامه سیاه آمده ام)
جز دُر مهر علی نیست در این بسته صدف
خدمت حضرت او بوده مرا اصل و هدف
تا کمی نور بگیریم از آن شاه شرف
(نام ما را بنویسید به ایوان نجف
نشد از نام سگ کهف کتاب آلوده)
عرش بوسند به خاک حرمت زائر ها
مومن چشم تو هستند همه کافر ها
گل فشان است به توصیف رخت خاطر ها
(خواستند از تو نویسند شبی شاعر ها
عاقبت باقلم شرم نوشتند نشد)
#سید_روح_الله_مؤید
#امام_رضا_مناجات
عشق رسوایی محض است که حاشا نشود
عاشقی با اگر و شاید و اما نشود
شرط اول قدم آن است که مجنون باشیم
هر کسی در به در خانه ی لیلا نشود
دیر اگر راه بیفتیم، به یوسف نرسیم
سرِ بازار که او منتظر ما نشود
لذت عشق به این حسِّ بلا تکلیفی ست
لطف تو شاملم آیا بشود؟ یا نشود؟
من فقط رو به روی گنبد تو خم شده ام
کمرم غیر درِ خانه ی تو تا نشود
هر قَدَر باشد اگر دورِ ضریح تو شلوغ
من ندیدم که بیاید کسی و جا نشود
بین زوّار که باشم کرمت بیشتر است
قطره هیچ است اگر وصل به دریا نشود
مُرده را زنده کُنَد خوابِ نسیم حرمت
کار اعجاز شما با دَمِ عیسا نشود
امن تر از حرمت نیست، همان بهتر که
کودکِ گمشده در صحن تو پیدا نشود
بهتر از این؟!که کسی لحظه ی پابوسیِ تو
نفس آخر خود را بکِشد پا نشود
دردهایم به تو نزدیک ترم کرده طبیب
حرفم این است که یک وقت مداوا نشود!
من دخیلِ دلِ خود را به تو طوری بستم
که به این راحتی آقا گره اش وا نشود
بارها حاجتی آورده ام و هر بارش
پاسخی آمده از سمت تو، الّا نشود
امتحان کردم و دیدم میان حرمت
هیچ ذکری قسم حضرت زهرا نشود
آخرش بی برو برگرد مرا خواهی کُشت
عاشقی با اگر و شاید و اما نشود
#محمد_سهرابی
#امام_حسین_شهادت
چو دست تیغ، ز حلقوم آن جناب گرفت
ستاره مرد و مه افتاد و آفتاب گرفت
به غیر قامت زینب، که از بلا خم بود
پس از حسین، چه کَس سایه بر رباب گرفت؟
عزیز فاطمه، گودال را مشرف کرد
سنان عنان به کف و خولیاش رکاب گرفت
نه از فرات، نسیمی وزید بر رخ او
نه چتری از خنکا، بر سرش سَحاب گرفت
نه اکبرش به سر و نی به بر علی اصغر
غم علی ز دل آن جناب، تاب گرفت
یکی ز پشت عقاب و یکی ز آغوشش
فلک صغیر و کبیرش، چه با شتاب گرفت
زبان حال غریبی است حال عمهی ما
که نور از قمر و سِیر از شهاب گرفت
ز دست بسته ملولم که بین بزم یزید
سری که قسمت من بود را، رباب گرفت
#محمد_سهرابی
حسین جان؛
من گرفتارِ تو هستم تو خودت میدانی
هر "شب جمعه" تو هم اسمِ مرا میخوانی
صف کشیدند ملائک همه در "کربوبلا"
چون که آمد به حرم، "مادرِ" تو مهمانی
*من جرعه نوش بزم تو بودم،
هزار سال...*
#محمد_سهرابی
حسین جان؛
من گرفتارِ تو هستم تو خودت میدانی
هر "شب جمعه" تو هم اسمِ مرا میخوانی
صف کشیدند ملائک همه در "کربوبلا"
چون که آمد به حرم، "مادرِ" تو مهمانی
*من جرعه نوش بزم تو بودم،
هزار سال...*
#محمد_سهرابی
#امام_حسن_علیه_السلام
دعای زندهدلان صبحوشام 'یا حسن' است
که موی تیره و روی سپید با حسن است
مبین ز نسل حسن هیچکس امام نشد
به حُسن بینی اگر هر امام را، حسن است
'حسین' میشنوم هرچه 'یا حسن' گویم
دو کوه هست؛ ولی کوه بیصدا حسن است
حسین، نهی به قاسم دهد؛ حسن، دستور
ز من بپرس که سلطان کربلا حسن است
بخوان به نام پسر تا پدر دهد راهت
بیا که کنیهٔ شیر خدا 'اباحسن' است
#محمد_سهرابی
#معنی_زنجانی