eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
940 دنبال‌کننده
31 عکس
7 ویدیو
80 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
پادشاه کشور مرثیه و ماتم منم پایتخت سرزمین اشک ها شد دامنم آتش دل را به آب دیده خامش می کنم آب می بینیم ولی آتش بر این دل میزنم از تنم جان در نمی‌آید خلاص از غم شوم بعد عاشورا دگر زندانی پیراهنم دشتی از یاس و اقاقی و شقایق داشتم کربلا انداخت اما آتشی بر خرمنم گر گلی پژمرده شد بربلبلش گریه کنید حال من آن بلبلم که داغدار گلشنم باخبر از داغ ها در بین بستر می شدم تا که بر می خواست ازطف خنده‌های دشمنم سال‌ها از آن چهل منزل گذشت اما هنوز خستگی آن اسارت در نیامد از تنم هیچکس در آن سفر یارم‌نشد جز یک نفر دست می انداخت تنها ریسمان برگردنم خواهرم از من کمک میخواست دستم بسته بود تازیانه می زد او را خصم تا من بشکنم  محمل پرده نشینان حرم بی پرده بود بین ان نامحرمان شد تار روز روشنم از کجای شام گویم از سر بازار یا دست بسته کوچه یوسف فروشی رفتنم شعله ای روی سرم افتاد دستم بسته بود سوختم مانند شمع و در نیامد شیونم گرچه مسمومم ولیکن می کشد این غم مرا همره ناموسها بزم حرامی بردنم باد شیون  می شود گر بگذرد از تربتم یک جهان مرثیه خوابیده میان مدفنم
آتشی از خاطراتم بر جگر دارم هنوز شعله شعله آه هر شام و سحر دارم هنوز کاش می شد تا لبش را تر کنم با اشک خود از غم لبهای خشکش چشم تر دارم هنوز با برادر مرده باید گفت انچه دید ه ام دست را از داغ اکبر بر کمر دارم هنوز حتم دارم می رسد با مشک وقت احتضار با لبی تشنه نگاهی بر قمر دارم هنوز کس ندیده غنچه ای را با تبر پر پر  کنند یاد اصغر روضه ی تیر سه پر دارم هنوز گر به سینه می فشارم چادری صد پاره را در خطر ها از پر زینب سپر دارم هنوز باقی از آن خیمه هایی که میان شعله سوخت یک حرم پروانه ی بی بال و پر دارم هنوز دیده ام در کربلا گرچه غروب مهر را داغ ها از شام بر دل بیشتر دارم هنوز از سرم هرگز نمی افتد مصیبت های شام یادگاری برسرم از هر گذردارم هنوز دست بسته وارد بزم شرابم کرده اند روضه ظالم مزن  را بر  جگر دارم هنوز پاره ای از پیکرم جامانده بین شهر شام کنج ویران خواهری با چشم تردارم هنوز
از روی نیزه بر من غمگین نظاره ای حرفی کنایه ای سخنی یا اشاره ای پلکی بزن که حال حرم روبه راه نیست کافی است بزم سوختگان را شراره ای سوسو بزن به سوی من ای سوی دیده ام در آسمان به جز تو ندارم ستاره ای دستم نمی رسد به سر نیزه ات اگر در دست زینب است گریبان پاره ای یک قتلگاه رفتی و صد قتلگاه من... گشتم به هر دیار حسین دوباره ای چشمم کبود گشت و جدا از سرت نشد از بحر بر کنار نگردد کناره ای با هر تکان نیزه تکان می خورد سرت جانا به گوش نیزه مگر گوشواره ای پیشانی ات شکست که پیشانی ام شکست آیینه بی خبر نشود از نظاره ای جایش به روی صورت من درد می گرفت میخورد تا که بر رخ تو سنگ خاره ای بی پوشیه به پیش نگاه حرامیان جز آستین پاره نداریم چاره ای
نامش شریفه بود و شرافت ملازمش شأن و شکوه حلقه به گوش مداومش مستوره بود و معجرش از شهپر ملک خورشید بود ذره‌ای از مهر دائمش هفت آسمان به فخر عنان گیر مرکبش شب پرده‌دار محمل او صبح خادمش بنت الکریم بود و کرامت خصال او بنت الجلال بود و متانت مکارمش مانند کوه بود و وقارش نمی‌شکست منصوره بود و زینب کبری معلمش در خیمه سوخت چادرش اما رها نشد یک لحظه بین شعله حجاب مقاومش نامحرم از زمین و زمان ناگهان دمید یک تن نبود دور و برش از محارمش فرصت نداد وا کند او گوشواره را با لاله برد زیور از او خصم ظالمش خالی شد از ستاره حرم لیک خصم دون پر شد ز گوشواره و لاله غنایمش پهلو شکسته بود و رخش نیلی و کبود بشناس بنت فاطمه را از علائمش از زیر پا  عقیله تنش را برون کشید اما دگر شکسته شد آن قد قائمش زخمی به روی ناقه تعادل دگر نداشت می اوفتد به خاک و خزان بود موسمش نگذاشت خصم مجلس ختمش به پا شود بر ناقه ها گرفت عقیله مراسمش دنیا به بچه‌های حسن خوب تا نکرد این بود از شریفه و آن هم ز قاسمش
شب می‌رسید و دیر پر از عطر سیب بود تنهاتر از مسیح سری بر صلیب بود برنی سری شکفته‌تر از فرق لاله‌ها در پای نیزه نوحه صد عندلیب بود اسلام بین مسجدیان آشنا نداشت شاهی میان مملکت خود غریب بود می دید پیر دیر ظهور مسیح را نه نه مسیح منتظر این طبیب بود با یک نگاه بر سر او دل ز دست داد بر نی هنوز دلبریش بی‌رقیب بود سر را بغل گرفت و دل سیر گریه کرد گویا تمام عمر پی این حبیب بود تطهیر کرد آب روان را ز خون او اینکه فقیه بود مسیحی عجیب بود اشکش گداخت تا به لب خشک او رسید از تشنگی هنوز لبش در لهیب بود جای رقیه خالی از او بوسه‌ای گرفت از این وصال قافله ای بی نصیب بود بر گیسوان سوخته او شانه می کشید از تاول تنور دلش بی شکیب بود معلوم بود سر ز قفایش بریده‌اند رویش تمام خاکی و خد التریب بود معلوم بود داغ جوان از محاسنش رخسار او ز واقعه شیب الخضیب بود یک تن به او نگفت چه آمد سر حسین وقت حدیث روضه یابن شبیب بود
پادشاه کشور مرثیه و ماتم منم پایتخت سرزمین اشک ها شد دامنم آتش دل را به آب دیده خامش می کنم آب می بینیم ولی آتش بر این دل میزنم از تنم جان در نمی‌آید خلاص از غم شوم بعد عاشورا دگر زندانی پیراهنم دشتی از یاس و اقاقی و شقایق داشتم کربلا انداخت اما آتشی بر خرمنم گر گلی پژمرده شد بربلبلش گریه کنید حال من آن بلبلم که داغدار گلشنم باخبر از داغ ها در بین بستر می شدم تا که بر می خواست ازطف خنده‌های دشمنم سال‌ها از آن چهل منزل گذشت اما هنوز خستگی آن اسارت در نیامد از تنم هیچکس در آن سفر یارم‌نشد جز یک نفر دست می انداخت تنها ریسمان برگردنم خواهرم از من کمک میخواست دستم بسته بود تازیانه می زد او را خصم تا من بشکنم  محمل پرده نشینان حرم بی پرده بود بین ان نامحرمان شد تار روز روشنم از کجای شام گویم از سر بازار یا دست بسته کوچه یوسف فروشی رفتنم شعله ای روی سرم افتاد دستم بسته بود سوختم مانند شمع و در نیامد شیونم گرچه مسمومم ولیکن می کشد این غم مرا همره ناموسها بزم حرامی بردنم باد شیون  می شود گر بگذرد از تربتم یک جهان مرثیه خوابیده میان مدفنم
آتشی از خاطراتم بر جگر دارم هنوز شعله شعله آه هر شام و سحر دارم هنوز کاش می شد تا لبش را تر کنم با اشک خود از غم لبهای خشکش چشم تر دارم هنوز با برادر مرده باید گفت انچه دید ه ام دست را از داغ اکبر بر کمر دارم هنوز حتم دارم می رسد با مشک وقت احتضار با لبی تشنه نگاهی بر قمر دارم هنوز کس ندیده غنچه ای را با تبر پر پر  کنند یاد اصغر روضه ی تیر سه پر دارم هنوز گر به سینه می فشارم چادری صد پاره را در خطر ها از پر زینب سپر دارم هنوز باقی از آن خیمه هایی که میان شعله سوخت یک حرم پروانه ی بی بال و پر دارم هنوز دیده ام در کربلا گرچه غروب مهر را داغ ها از شام بر دل بیشتر دارم هنوز از سرم هرگز نمی افتد مصیبت های شام یادگاری برسرم از هر گذردارم هنوز دست بسته وارد بزم شرابم کرده اند روضه ظالم مزن  را بر  جگر دارم هنوز پاره ای از پیکرم جامانده بین شهر شام کنج ویران خواهری با چشم تردارم هنوز
پادشاه کشور مرثیه و ماتم منم پایتخت سرزمین اشک ها شد دامنم آتش دل را به آب دیده خامش می کنم آب می بینیم ولی آتش بر این دل میزنم از تنم جان در نمی‌آید خلاص از غم شوم بعد عاشورا دگر زندانی پیراهنم دشتی از یاس و اقاقی و شقایق داشتم کربلا انداخت اما آتشی بر خرمنم گر گلی پژمرده شد بربلبلش گریه کنید حال من آن بلبلم که داغدار گلشنم باخبر از داغ ها در بین بستر می شدم تا که بر می خاست ازطف خنده‌های دشمنم سال‌ها از آن چهل منزل گذشت اما هنوز خستگی آن اسارت در نیامد از تنم هیچکس در آن سفر یارم‌نشد جز یک نفر دست می انداخت تنها ریسمان برگردنم خواهرم از من کمک میخواست دستم بسته بود تازیانه می زد او را خصم تا من بشکنم محمل پرده نشینان حرم بی پرده بود بین ان نامحرمان شد تار روز روشنم از کجای شام گویم از سر بازار یا دست بسته کوچه یوسف فروشی رفتنم شعله ای روی سرم افتاد دستم بسته بود سوختم مانند شمع و در نیامد شیونم گرچه مسمومم ولیکن می کشد این غم مرا همره ناموسها بزم حرامی بردنم باد شیون می شود گر بگذرد از تربتم یک جهان مرثیه خوابیده میان مدفنم
محرم ها مشاطه کارگاه خویش بگشاید به اشک روضه روی روسیاهان را بیاراید به یک قطره که از دیده میان روضه میریزد اگر که هفت دریای گنه باشد ببخشاید در اینجا هیچکس آلوده را از خود نمی راند در اینجا خار از آغوش گل بیرون نمی آید هر آنکس طالب سیر و سلوک است و مقاماتش   در اینجا راه صدساله به یک شب گریه پیماید مرا محرم حسابم کرده زهرا ، دعوتم کرده‌ چه فخری برتر از فخری که ناچیزی حساب آید چه کوتاه است شب های محرم کاشکی می شد «خدا از عمر ما بر عمر این شب ها بیفزاید»
از بس که زخمهای دلم بی شماره بود هفت آسمان زچشم ترم پرستاره بود بیگانه جای خود که مرا آشنا شکست آیینه ام که همسفرم سنگ خاره بود تشت از حرارت جگرم داد می کشید از بس که داغ بر جگر پاره پاره بود «زهری که می شکافت دل سنگ خاره را » با من چه کرد که نفسم در شماره بود خون دهان  مجال سخن را زمن گرفت در بسترم وصیت من با اشاره بود خاموش بودم از غم غیرت تمام عمر این راز سر به مهر گریبان پاره بود درگوش مانده آه پس از سال ها هنوز آهی که از شکستن  یک گوشواره بود قدم نمی رسید تا سپر مادرم شوم بر خاستن به پنجه پا کاش چاره بود دیدم به چشم خویش که مادر دگر ندید مویم سپید شد اگر از آن نظاره بود من که نخفته  بودم از  این غم تمام عمر تابوت پیش چشم ترم گاهواره بود قسمت نبود در دل تابوت خفتنم تشییع تیر روضه این سوگواره بود تشییع من دومرتبه  بود و ولی حسین ... تشییع جسم پر پر او چند باره بود بس که  ستور از تن او رفت و باز گشت چون رشته های زلف تنش پاره پاره بود
بعد صد سال اگر زنده شوم بار دگر به جز از نوکری تو نکنم کار دگر زندگی باد حرامم که در این عمر دو روز طی شود روز و شبم در پی یک یار دگر گر بسوزد تن من باز ز خاکستر من بر نیاید که رود بر در دربار دگر جز تو دلدار دگر نیست اگر هست حسین دل نمانده است دهم تا که به دلدار دگر نیست غیر از تو مرا چشم مپوشی از من هست هر چند تو را نوکر بسیار دگر تو بخر هیچ  بخر ناز کن اما مسپار سر بازار مرا دست خریدار دگر گر قرار است بهای حرمت جان باشد این تو و جان من و رخصت دیدار دگر
طریق بندگی غیر از مسیر شیعه بیراه است هر آنکس با علی باشد خدا را نیز همراه است به کعبه از علی گویم خدا را در نجف جویم لک لبیک یا حیدر لک لبیک الله است بنازم پادشاهی که کشد ناز فقیران را بنازم دولتی  را که رفیق سائلان شاه است علی حق است و با حق است آنکه با علی باشد یقین بر قنبرش هر کس ندارد نیز گمراه است ستون عرش را قائم یدالله فوق ایدیهم فلک می‌چرخد ار دائم به انگشت یدالله است زمانی که نجف رفتم به ایوان یک قدم مانده عیانم شد مسیر قوس او ادنی چه کوتاه است به دنبال شرف هستم که دل بر این سخن بستم منم کلب در آنکه نجف را کلب درگاه است  من و وحدت به غیر از دوستان او معاذ الله هر آن کس با عدویش  میل وحدت  کرد گمراه است