#امام_زمان_عج_مناجات_محرمی
#ورود_کاروان_اهل_بیت_ع_به_شام
بیا و درد هجران محبّان را مداوا کن
نگاهی از کرم بر چشمهای خستهی ما کن
تمام آفرینش بیتو باشد جسم بیجانی
بیا با یک نظر بر خلق، اعجاز مسیحا کن
بیا از غربت جدّت بگو، با مردم عالم
بیا و چشم ما را از سرشک سرخ، دریا کن
کنار علقمه با مادر مظلومهات زهرا
دو چشم خویش را دریا، به یاد چشم سقا کن
بیا با اشک کن همچون عموی خویش، سقّایی
بریز از دیده خون و گریه بر اولاد زهرا کن
بیا و تير را بیرون بکش از حنجر اصغر
پسر که ذبح شد از تیرِ قاتل، فکر بابا کن
**
بیا دست یداللهی، برون از آستین آور
طناب خصم را، از دستهای عمّهات وا کن
سر بالای نی، آوای قرآن، خندۀ شادی
بيا دروازۀ ساعات و زینب را تماشا کن
بریزد خون «میثم» تا به خاک پای یارانت
بیا او را برای روز جانبازی، مهیا کن
استاد #غلامرضا_سازگار
#حضرت_زینب_س_شام
#ورود_کاروان_اهل_بیت_ع_به_شام
کارِ ما گرچه به جز گریهی پیوسته نبود
کارِ این قوم ولی خندهی آهسته نبود
آنقدر ضربهی نیزه همه را ساکت کرد
بِینِ ما در پِیِ تو، یک سرِ نشکسته نبود
پشت دروازهی ساعات معطل شده است
آن کریمی که درِ خانهی او بسته نبود
خسته از زخمِ زبانیم و جسارت به لبت
پایِ ما با تو در این راه ولی خسته نبود
فقط از دور، تو را دخترکانت دیدند
نیزهای کاش به تو اینهمه وابسته نبود
گرمِ تزئین و پذیرایی شاماند همه
ورنه دروازهی این شهر چنین بسته نبود
#حسن_لطفی
#ورود_کاروان_اهل_بیت_ع_به_شام
کشید از سینه آهِ مستمَر، دروازهٔ ساعات
دلش یکریز میشد شعلهوَر، دروازهٔ ساعات
نشست و ضجّه زد آن ساعتی که عید شد اعلام
پریشان! اولِ ماهِ صفر، دروازهٔ ساعات
رسید آن کاروانِ زجر دیده، بی رمق، زخمی
شد از حالِ رقیه محتضَر، دروازهٔ ساعات
مزیّن شد به پرچمهای رنگی، شد چراغانی
به دستِ شامیانِ فتنهگَر، دروازهٔ ساعات
حرامیهایِ بی اصل و نسَب، سیلِ تماشاچی
عزیزانِ علی...، رأسِ قمر...، دروازهٔ ساعات...
شلوغی، هلهله، بارانِ سنگ و خیلِ نامحرم
به دورش دید خیلی دردسر، دروازهٔ ساعات
به خود لعنت فرستاد و به زینب خیره شد مضطر
به دستِ بستهاش با چشمِ تر، دروازهٔ ساعات
سه ساعت از مصیبت دیدگان، میکرد استقبال
نه با گل! با غم و خونِ جگر، دروازهٔ ساعات
حسین بن علی شد منکسر بالا سرِ عباس
شکسته عمهٔ سادات در، دروازهٔ ساعات
به پایِ نیزههای داغدیده پایکوبی بود
فقط از این بلا دارد خبر، دروازهٔ ساعات!
#مرضیه_عاطفی
#ورود_کاروان_اهل_بیت_ع_به_شام
#مجلس_یزید_ملعون
آمد زمان سختِ اسیری میان شام
کوچه به کوچه سختی ماندن در ازدحام
دروازهی شلوغ و تجمع میان راه
ساعات سختِ رد شدن از هجمهی نگاه
در شام دادهاند به ما چه مدارجی!
با طعنه گفتهاند به ما قوم خارجی
خندیدهاند بر غم ما در ازای چه؟!
پوشیدهاند رخت عروسی برای چه؟!
ارکان آسمان و زمین تیره میشوند
مردان مستِ شام، به ما خیره میشوند
رقاصهها کنار من آهنگ میزنند
زنها ز پشت بام، سویم سنگ میزنند
با ضرب کعب نیزه، به اجبار میبرند
ما را برای چه سر بازار میبرند؟!
حرفی نمیزنم که شدم از خجالت آب
زینب کجا و رفتن در مجلس شراب؟!
با دست بسته راهی دارالخلافهام
از مجلس یزید حسابی کلافهام
در بین طشت رفت سرت، نیمهجان شدم
با چشمِ خیس، خیره سوی خیزران شدم
آنقدر زد به روی لبت در برابرم
دندان تو شکست، بمیرم برادرم
از ظلم روزگار گرفته دلم، چه بد...
باید زن یزید به ما پوشیه دهد؟!
پنجاه سال شد که به عشقت عجین شدم
امشب بیا ببین که خرابه نشین شدم
#محمدجواد_شیرازی
#ورود_کاروان_اهل_بیت_ع_به_شام
رسیده روضه به بازار شام، واویلا
تمام مرثیه در یک کلام، واویلا
شدند پرده نشینانِ آیهی تطهیر
شکنجه در ملأ بارِ عام، واویلا
ز کوچهها همه بوی شراب میآید
رسیده قافله در ازدحام، واویلا
در ازدحام نظرها، سلالههای علی
اسیر و خسته و بی احترام، واویلا
به کوچه های یهودی خبر رسانده کسی
رسیده مرحلهی انتقام، واویلا
به هر اشارهی سنگی سری زمین میخورد
سری به نیزه ندارد دوام، واویلا
مقابل دل زینب چگونه میشکنند!
به سنگِ کینه جبینِ امام، واویلا
#حسن_کردی
#ورود_کاروان_اهل_بیت_ع_به_شام
از تیرگیِ شام، دل آسمان گرفت
وقت ورود شد، نَفَسِ کاروان گرفت
ذُریهی بتول، اسیران سلسله
باران سنگ بر سرشان ناگهان گرفت
رأسی که بود بر سر نیزه، نشانِ عشق
پیرزن یهودیه اورا نشان گرفت
راهی نبود از در دروازه تا به کاخ
از صبح تا غروب ولیکن زمان گرفت
اشکِ سرِ بریده درآمد که خواهرش
جا در میان مجلسِ نامحرمان گرفت
ای دختر علی چقدر داغ دیدهای!
این روزگار از تو چه سخت امتحان گرفت
با زجرِ نانجیب، شبی روبرو شُد و
اینگونه شد رقیه که لکنت زبان گرفت
#محمدجواد_مطیع_ها
#ورود_کاروان_اهل_بیت_ع_به_شام
#پایان_ماه_محرم
ای دل! مگر نه خاتمه، ماه محرّم است؟
«باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟»
گر ماجرای کوفه و کرببلا گذشت
«باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟»
گویا طلوع کرده به شام، آفتاب عشق
«کآشوب در تمامی ذرّات عالم است»
صبح ورود شام چنان تیره بُد کز آن
«کار جهان و خلق جهان، جمله درهم است»
سرهای کشتگان همه بر دوش نیزهها
«سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است»
آن محشری که کرد به پا چوب خیزران
«بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است»
رشک مَلَک خرابهنشین شد که «محتشم»
گفتا: «عزای اشرف اولاد آدم است»
**
ویرانه و دل شب و دردانه و پدر
آری؛ بساط عشق بهخوبی فراهم است
فردا سپیده، چشم در آن بزم تا گشود
بر گِرد شمع دید که پروانهای کم است
#جواد_هاشمی_تربت
#ورود_کاروان_اهل_بیت_ع_به_شام
دوبیت از یک غزل
یکی نبود بگوید محلههای شلوغ
چه جای آمدن بچههای فاطمه است...
***
کجاست فاطمه؟! در شام ازدحام شده
عقیله وارد دروازهی عوام شده...
#رضا_دین_پرور
#ورود_کاروان_اهل_بیت_ع_به_شام
میچکد از سر خونین تو خون تازه
کشت ما را به خدا غصهی بی اندازه
کار ما سخت شده، تازه رسیدیم به شام
همه با سنگ رسیدند دم دروازه...
#مجتبی_شکریان
#ورود_کاروان_اهل_بیت_ع_به_شام
خنده بر پاره گریبانیمان میکردند
خنده بر بیسروسامانیمان میکردند
پشت دروازهی ساعات معطل بودیم
خوب آمادهی مهمانیمان میکردند
از سر کوچهی بیعاطفه تا ویرانه
سنگ را راهی پیشانیمان میکردند
هر چه ما آیه و قرآن و دعا میخواندیم
بیشتر شک به مسلمانیمان میکردند
بدترین خاطره آن بود که در آن مدت
مردم روم نگهبانیمان میکردند
هیچ جا امنتر از نیزهی عباس نبود
تا نظر بر دل حیرانیمان میکردند
#علی_اکبر_لطیفیان
#ورود_کاروان_اهل_بیت_ع_به_شام
#حضرت_زینب_س_شام
فاطمه! مادر سادات! چه آمد به سرت؟
شامیان عید گرفتند به قتل پسرت
سنگ و خاکستر و دشنام و کف و زخم زبان
کوچه کوچه شده مزد زحمات پدرت
بوسه از دور به پیشانی بشکسته بزن
اگر افتد به سر پاکِ حسینت نظرت
شانه بر گیسوی زینب بزن و اشک بریز
گر به دروازۀ ساعات بیفتد گذرت
دیگر از چوب و لب خشک نگویم سخنی
بیش از این نیست روا تا که بسوزد جگرت
چون مه نیمه درخشد به کنار خورشید
سر عباس که خود هست حسین دگرت
مادر زینب! از زینب مظلومه بپرس
دخترم! در ملاء عام چه آمد به سرت؟
یا محمّد بنگر حق ذوی القربی را
کشت اولاد تو را امت بیدادگرت
"میثم!" از بس سخن از سوز جگر میگویی
شعر تو در نفس سوخته گشته شررت
#غلامرضا_سازگار