حضرت زهرا(س)-شام غریبان-تغسیل
شب شبی سنگین شبی دلگیر بود
شب شبی بی صبح شامی دیر بود
شمع آخر در سِرِشکش غرق شد
آب گشت و بین اشکش غرق شد
شمع تا سو سو زنان خاموش گشت
خانه در باد و خزان خاموش گشت
در سکوتی باد زاری می نمود
باد آن شب سوگواری می نمود
باد می کوبید درها را به هم
باد می پیچید پرها را به هم
خانه آن شب باز طوفان خورده بود
چار غنچه با گلی پژمرده بود
گاه سوز گریه بوداماخموش
گَه صدای آب می آمد به گوش
چکه چکه می چکد دل روی دل
آب می ریزد دو چشمانی خجل
خیره خیره چشم طفلان مانده بود
آستین ها بینِ دندان مانده بود
سیل بسته راهِ نورِ نوح را
دست می شوید تنی مجروح را
چشم تا که فرصت دیدن گرفت
زانوانِ کوه لرزیدن گرفت
چشم تنها بین چادر زخم دید
پای تا سر پیکری پر زخم دید
زخم بستر ، زخم کوچه، زخم در
زخم سینه ، زخم بازو، زخم سر
زخمِ سرخیِ کفن زخمی کبود
زخم آتش، زخم میخ و زخم دود
زخم چشم و زخم پهلو، زخم دست
زخمها را عاقبت با زخم بست
زخم بود و سوز بود و درد بود
آه تنها چاره ی یک مرد بود
آه اسما آب بر این خسته ریز
درد دارد آب را آهسته ریز
#حسن-لطفی
حضرت زهرا(س)-شام غریبان
دلِ شب شبی که حتی یه ستاره هم نداره
شبی که چشایِ خونِ آسمون بارون می باره
شبی که پرستو ها هم به چشا خوابی ندارن
شبی که ستاره ها هم دیگه مهتابی ندارن
شبی که رازِ مگوئه هق هقا تویِ گلوئه
اگه هم میاد صدایی این صدای شستوشوئه
توی سینه ها یه غوغاست که چشا شبیهِ دریاست
رویِ شونه هایِ دیوار سر پهلوونی تنهاست
خون تویِ چشاش می لرزه داره زانواش می لرزه
دست کجا کشید که اینطور داره بازواش می لرزه
تو گلوش صدا گرفته دست بچه ها گرفته
واسه بردنِ عزیزش با گُلاش عزا گرفته
تا اونو کفن می پیچید عطرِ پیرهن می پیچید
گرچه آستین به دهانه ناله ی حسن می پیچید
دختری داره مینبینه پری که آتیش سوزونده
نیمه شب باز می شه از هم دری که آتیش سوزونده
رویِ پیشونیا چینه طفلی رو خاکا میشینه
از خونی که بر زمینه ردِ تابوت و می بینه
#حسن-لطفی
بنال ای دل بسوز ای دل شب شام غریبان است
علی از دیـده گریـان و مدینـه بیتالحزان است
مدینه! گریه کن امشب که بیمادر شده زینب
****
امیرالمؤمنین امشب کفن کـن جسم زهرا را
ز اشک دیده دریا کن تمام دشت و صحرا را
مدینه! گریه کن امشب که بیمادر شده زینب
****
امیرالمؤمنین امشب کنار تربت زهرا
بنـال آهستهآهسته کنار تربت زهرا
مدینه! گریه کن امشب که بیمادر شده زینب
****
مدینه! عالم هستی شده غمخانۀ حیدر
ببین تابوت زهرا را به روی شانۀ حیدر
مدینه! گریه کن امشب که بیمادر شده زینب
خداونـدا خداونـدا بـه یـاد غـربت زهرا
شده اشک علی امشب گلاب تربت زهرا
مدینه! گریه کن امشب که بیمادر شده زینب
****
علـی صـورت نهـاده بـر مـزار یار تنهایش
الهی بشکند دستی که سیلی زد به زهرایش
مدینه! گریه کن امشب که بیمادر شده زینب
****
بـه پایان آمـده امشب امـانتداری مولا
برون کن فاطمه! دستی برای یاری مولا
مدینه! گریه کن امشب که بیمادر شده زینب
شاعر : حاج غلامرضا سازگار
سبک ب سمت گودال از خیمه دویدم من
🧡🧡🧡
با پَر خونینت... پر زدی از خونهَ م
ببین پریشونم... فاطمه اِی جونم
چشماتو بستی و ... بی تاب و حیرونم
مضطر و گریونم... فاطمه ای جونم
عروس نه ساله... شبا زدی ناله
پر از گل لاله... بسترتِه زهرا
رو صورتت جایِ ...سیلی سنگینه
کسی که غمگینه... دخترته زهرا
بازویِ یاریِ ...علی شده زخمی
تو کوچه یِ غمها... به تو نشد رحمی
پهلویِ خونیِ...تنت شده روضه
با دیدن چادر... حسن چه می لرزه
قرار ما گودال... غروب عاشورا
وقتی می مونه تن... زیر سُـمِ اَسباٰ
قرار ما گودال... وقتی که با خنجر
بی حیا می کوبه... ضربه ها پشتِ سر
قرار ما گودال... پیش تن عریان
صَـلُّوا علیکَ یا...ذبیحُ نِ العطشان
قرار ما گودال... غروب غارتها
زینبت میشه... خیلی جسارتها
به سمت گودال از ...خیمه دویدم من
شمر جلوتر بود... دیر رسیدم من
#حضرت_زهرا_شهادت
#حضرت_زهرا_شام_غریبان
#فاطمیه #دوبیتی
جنازه بر سر دوش علی ولی الله
غبار غم به رُخ مجتبی و ثارالله
زپشت قافله طفلی زیر لب می گفت :
به عزّت و شرف لا اله الّا الله ...
#حضرت_زهرا_شهادت
#حضرت_زهرا_شام_غریبان
#فاطميه #غسل
نیمهشب مهتاب میشوید علی
آب را با آب میشوید علی
مثل این تنها ندیده هیچکس
شستنِ دریا ندیده هیچکس
چشمه را آیینه را مهتاب را
فاطمه باید بشوید آب را
غسلِ این دریا نمیآید به من
شستنِ زهرا نمیآید به من
خواب میبینم که تعبیرش کنی
آب میریزم که تطهیرش کنی
آب میریزم که آبت کردهاند
خانهی عمرم خرابت کردهاند
اشک از این چشمانِ محزون میچکد
آب میریزم چرا خون میچکد
مثل اشکی مثل آهی یا خیال
سخت میبینم تو را در این هلال
زیرِ نورِ ماه شستن مشکل است
آه را با آه شستن مشکل است
چشمه را گفتی که بی شیون بِشوی
آب را از زیرِ پیراهن بِشوی
مرتضی هم دست و پا گم میکند
زخم گاهی هم تورم میکند
ای زلالِ من مضافت کردهاند
زخمی از ضربِ غلافت کردهاند
لرزه بر زانو نمیآید به من
شستنِ پهلو نمیآید به من
در عوض رفتن نمیآید به تو
رفتنت بی من نمیآید به تو
ضربههایی سهمگین زد داغِ تو
زانویم را بر زمین زد داغِ تو
آب را آیینه را آتش زدند
وایِ من این سینه را ...
خانه تر دیوار تر مسمار تر
در کفن پیجاندنت دشوار تر
آه اقیانوسِ نا آرامِ من
جان ندارد جان بده بر گام من
حال من یا حال طفلان دیدنی است
آستینها بینِ دندان دیدنی است
ضجهها بالا نمیآید چرا
جان بر این لبها نمیآید چرا
بال اگر کوبی قفس وا میشود
پا اگر کوبی نفس وا میشود
بر زمین بسیار میکوبد علی
سر بر این دیوار میکوبد علی
سینهها سنگین همه دق میکنیم
بی صدا بی ضجه هقهق میکنیم
چشمهای نا امیدش را ببین
با حسن مویِ سفیدش را ببین
با حُسینت نالهای سوزنده است
جای شکرش هست زینب زنده است...
بعد از این غمهای تکفین مانده است
وایِ من سختی تدفین مانده است
ای زده هر روز و شب از قوت خویش
روی دوشم میکشم تابوت خویش
#حسن_لطفی
#حضرت_زهرا_شهادت
#حضرت_زهرا_شام_غریبان
#فاطمیه #تشییع
ساعت سخت فراق آغاز
مخفی و آهسته درها باز شد
شد برون آرام با رنج و ملال
هفت مرد و چار طفل خردسال
چار تن دارند تابوتی به دوش
دیده گریان سینه سوزان لب خموش
در دل تابوت جان حیدر است
هستی و تاب و توان حیدر است
گوئی آنشب مخفی از چشم همه
هم علی تشییع شد هم فاطمه
شهر پیغمبر محیط غم شده
زانوی سردار خیبر خم شده
آسمان بر اشک او مبهوت بود
جان شیرینش در آن تابوت بود
او پی تابوت زهرا می دوید
نه ، بگو تابوت ، او را می کشید
کم کم از دستش زمام صبر رفت
با دو زانو تا کنار قبر رفت
زانویش لرزید اما پا فشرد
دست ها را جانب تابوت برد
خواست گیرد آن بدن را روی دست
زانویش لرزید باز از پا نشست
کرد چشمی جانب تابوت باز
گشت با جانان خود گرم نیاز
کای وجودت عرش حق را قائمه
یاریم کن یاریم کن فاطمه
یاریم کن کز زمین بردارمت
با دو دست خود به گل بسپارمت
وای بر من مرده ام یا زنده ام
قبر تو یا قبر خود را کنده ام
آسمان ، اشک علی را پاک کن
جای محبوبم مرا در خاک کن
این چراغ چشم خون بار من است
این همان تنهاترین یار من است
صبر کردم تا شکست آئینه ام
ای نفس با جان برآ از سینه ام
یا محمد دختر خود را بگیر
لاله نیلوفر خو را بگیر
در دل شب پر شکسته بلبلی
برده بهر باغبان خونین گلی
گل مگو پامال گشته لاله ای
برگ برگش را صدای ناله ای
خاک ، گلی میشد ز اشک جاری اش
تا کند دستی ز رحمت یاری اش
ناگهان از آن بهشت بی نشان
گشت بیرون دست های باغبان
کای شکسته بال و پر بلبل بیا
وی به قلبت مانده داغ گل بیا
باغبانم ،هست و بودم را بده
یا علی یاس کبودم را بده
از چه یاسم این چنین پرپر شده
لاله من باغ نیلوفر شده
ای بیابان گل ز اشک جاری ات
آفرین بر این امانت داری ات
باغبان تا یاس پرپر راگرفت
اشک خجلت چشم حیدر را گرفت
یا محمد از رخت شرمنده ام
فاطمه جان داده و من زنده ام
شاخه یاست اگر بشکسته بود
دست های باغبانت بسته بود
یا محمد دخترت در خاک خفت
دردهای خویش را با من نگفت
اینکه بگرفتیش جانان من است
بلکه هم جان تو هم جان من است
قلزم خون کاسه صبر علیست
خانه بی فاطمه قبر علیست
غصه ها در دل صد چاک ریخت
بر تن محبوبه خود خاک ریخت
حبس شد در سینه تنگش نفس
بود چون مرغ اسیری در قفس
رفته بود از دست نخل و حاصلش
خاک را گل کرد با خون دلش
سینه اش می سوخت از سوز سه داغ
کرد روشن از شرار دل چراغ
لب فروبست و به یارش برد رشک
ریخت اشک و ریخت اشک و ریخت اشک
زمزم از دریای چشمشم سر گرفت
مثل کعبه قبر را در برگرفت
ناله زد کای با وفا یار علی
ای چراغ چشم بیدار علی
همسرم دستی برون از خاک کن
اشک از رخسار حیدر پاک کن
ای ترابت گل ز اشک بوتراب
وی دعای شامگاهت مستجاب
بار دیگر یک دعا کن از درون
جان حیدر با نفس آید برون
اشک من در دیده بی لبخند تو است
تکیه گاهم شانه فرزند تو است
ای سلام من به جسم و روح تو
جان فدای پیکر مجروح تو
ای شکسته پیش من آئینه ات
وی مدال دوستی بر سینه ات
آن قدر بر بغض من دامن زدند
تا تو را در پیش چشم من زدند
کاش آنجا دست من بشکسته بود
کاش چشمم جای دستم بسته بود
خاز غم زد ، بر وجودم نیشتر
هر چه گفتم عقده ام شد بیشتر
به که لب بر بندم و زاری کنم
بر تو پنهانی عزا داری کنم
#غلامرضا_سازگار
#حضرت_زهرا_شهادت
#حضرت_زهرا_شام_غریبان
#فاطمیه #غسل
دیگر بعید است این نفس بالا بیاید
باید برای یاریاش اسما بیاید
شب بود و باران بود و آب از چاه برداشت
تا که برای شستن دریا بیاید
این مرد خیبر مردِ خندق بود اما
باید برایِ غسلِ او زهرا بیاید
دستش به پهلو خورد زخمِ میخ را گفت
دیدی نشد تا محسنم دنیا بیاید
چشمش سیاهی رفت از بازوی خُردش
باید بماند تا که حالش جا بیاد
پشتِ سرِ هم شستنش را قطع میکرد
اما نشد تا بند این خونها بیاید
از بس حسن در آستین دندان فشرده
باید به دادِ حالِ او بابا بیاید
وقتی حسین اُفتاد بر این سینه باید
دستِ شکسته از کفن بالا بیاید
تازه زمانِ شستنِ دیوار و در بود
ای کاش میشد زودتر فردا بیاید
ایکاش میشد دِق کند زینب کنارش
طاقت ندارد تا که عاشورا بیاید
طاقت ندارد تا ببیند بینِ گودال
بر روی آن سینه کسی با پا بیاید
#حسن_لطفی
#حضرت_زهرا_شهادت
#حضرت_زهرا_شام_غریبان
#فاطمیه #غسل #تشییع #دفن
وقت غسلت به لبم آمده جانم، زهرا
زخم های بدنت، برده امانم زهرا
سرخ شد صورتِ آبی که چکید از بدنت
چه سرت آمده بانوی جوانم، زهرا؟!
تا سحر خیره به رویت شدم و آب شدم
بد سرت خورده به دیوار، گمانم زهرا
ذکر می گفتم و دستم به پرت خورد آرام
بند آمد وسط ذکر، زبانم زهرا
بازوی لاغرت اینقدر ورم کرده چرا؟!
با که گویم من از این داغِ گرانم زهرا؟
آستین بین دهان کردم و فریاد زدم
زخم مسمار، درآورد فغانم زهرا
کاشف الکرب دلم، چوبه ی تابوتت را
بر سر شانه گذارم؟ نتوانم زهرا
پیش قبرت به روی خاک زمین می افتم
می روی از بر من یار کمانم زهرا؟
پدرت آمده اما بدنت را آخر
با چه رویی به پیمبر برسانم زهرا؟
خاک با دست خودم بر بدنت می ریزم
حق بده که به لبم آمده جانم زهرا
خوشی بعد تو را، فاتحه اش را خواندم
تا ابد یاد غمت، فاتحه خوانم زهرا
#محمدجواد_شیرازی
#حضرت_زهرا_شهادت
#حضرت_زهرا_شام_غریبان
#فاطمیه #غسل #دفن
پای تن مجروح زهرا با سر افتاد
از دست این غم خون ز چشمان تر افتاد
در زیر بار این مصیبت کوه خم شد
تدفین مظلومه به دوش حیدر افتاد
می شست جای بوسه های مصطفی را
بند کفن تا بسته شد پیغمبر افتاد
درهم شده اوضاع و احوال عوالم
وقتی که حورا بین دیوار و در افتاد
فضه شهادت می دهد در این نود روز
هر جا زمین افتاد مادر دختر افتاد
این روزهای آخری از شدت درد
خیلی غریبانه میان بستر افتاد
تا آسمانها صوت الرحمن او رفت
روی زمین آیه به آیه کوثر افتاد
او بار شیشه داشت و میزد مغیره
قنفذ رسید از راه و شیشه آخر افتاد
شانه به شانه با اجل همراه می شد
سایه به سایه مرگ با زهرا در افتاد
از جنگ برگشته علی یا از سر قبر
پشت سر تابوت مرد خیبر افتاد
#ابراهیم_میرزائی
#حضرت_زهرا_شهادت
#حضرت_زهرا_شام_غریبان
#دفن_شبانه #فاطمیه
من با دم تیغم شهادت آفریدم
در فتح خیبر قلب مرحب را دریدم
چون کوه بنشستم بهروی سینهی عَمرو
مردانه آن خصم خدا را سر بریدم
یکروز در جنگ اُحد خوردم نود زخم
دریای لشگر را به خاک و خون کشیدم
یکلحظه زانویم نلرزید و به گوشم
خود لافتی الاّ علی از حق شنیدم
یکدم نیاوردم ز محنت خم به ابرو
یکعمر در کام بلاها آرمیدم
با آنهمه وقتی که زهرایم زمین خورد
جاندادن خود را به چشم خویش دیدم
آن شب زمین خوردم که دور از چشم مردم
دنبال تابوت عزیز خود دویدم
با آنکه همچون آسمان بودم مقاوم
مثل هلال از غصّهی ماهم خمیدم
یا فاطمه! شرمندهام از اینکه امشب
با دست خود خشت لحد بهر تو چیدم
«میثم» گنهکار است امّا شاعر ماست
یا رب ببخش او را به زهرای شهیدم
#غلامرضا_سازگار
#حضرت_زهرا_شهادت
#حضرت_زهرا_شام_غریبان
#فاطمیه #دفن
آن شب که دفن کرد علی بی صدا تو را
خون گريه كرد چشم خدا در عزا تو را
در گوش چاه، گوهر نجوا نميشكست
اي آشيانِ درد، علي داشت تا تو را
اي مادرِ پدر، غمش از دست برده بود
همراه خود نداشت اگر مصطفي تو را
زين درد سوختيم كه اي زُهره ی منير
كتمان كند به خلوت شب، مرتضي تو را
ناموسِ دردهاي علي بودي و چو اشك
پيدا نخواست غيرتِ شير خدا تو را
دفن شبانه ی تو كه با خواهش تو بود
فرياد روشني است ز چندين جفا تو را
تا كفرِ غاصبان خلافت عَلَم شود
راهي نبود بهتر از اين، مرحبا تو را!
يك عمر در گلوي تو بغض، استخوان شكست
در سايه داشت گرچه علي چون هما تو را
دزديد نالههاي تو را اشكِ سرخروي
از بس كه سرمه ريخت به شيون، حيا تو را
اي مهربان، كنيزك غم تا تو را شناخت
دامن رها نكرد به رسم وفا تو را
خم كرد اي يگانه سپيدارِ باغِ وحي
اين هيجده بهارِ پر از ماجرا، تو را
تحريف دين، فراق پدر، غربتِ علي
انداخت اين سه دردِ مجسّم ز پا تو را
نامت نهاد فاطمه ، كان فاطرِ غيور
ميخواست از تمامي عالم، جدا تو را
در شطّ اشك، روح تو هر چند غوطه خورد
رفع عطش نكرد، فراتِ دعا تو را
دادند در بهاي فدك آخر اي دريغ
گلخانهاي به گستره ی كربلا تو را
گلخانه ی مزار تو را عاشقي نيافت
اي جان عاشقان حسيني فدا تو را
پهلو شكستهاي و علي با فرشتگان
با گريه ميبرند به دارالشفا تو را
دارالشفاي درد جهان، خانه ی علي است
زين خانه ميبرند ندانم كجا تو را؟!
غافل مشو «فريد» از اين مژده ی زلال
كاين حال هديهاي است ز خيرالنسا تو را
#قادر_طهماسبی #فرید