eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
750 دنبال‌کننده
26 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ناله‌ای جانسوز دل‌ها را پریشان می‌کند کیست این غمدیده کز سوزدل افغان می‌کند کیست بانوی سیه‌پوشی که هر روز از قریش می‌رود اندر بقیع و ناله از جان می‌کند سال‌ها از ماجرای کربلا بگذشت و باز این زن غمدیده یاد از آن شهیدان می‌کند این نه کلثوم است و نی زینب، بود امّ‌البنین کاین چنین آه و نوا در این بیابان می‌کند در عزای چار فرزندش کند بزمی بپا شمع آن بزم عزا از اشک چشمان می‌کند می‌کِشد با حسرت بسیار نقش چهار قبر وز غم هر یک خروش از قلب سوزان می‌کند دم‌به‌دم گوید نخوانیدم دگر امّ‌البنین زین بیان دل‌های جمعی را پریشان می‌کند چون به یاد آرد ز درد و داغ‌جانسوزحسین جای اشک از دیده خون‌دل به‌دامان می‌کند او بریزد اشک غم بهر حسین و در عوض فاطمه در ماتم عباس افغان می‌کند ای «مؤید» دامن امّ‌البنین از کف مده کاین ملیکه با نگاهی، درد، درمان می‌کند
زنی شیرآفرین ،مردآفرین بود زنی که تاروپودش ازیقین بود زنی که بی پسرماندست امروز زمانی حضرت ام البنین بود
تو شاهکار عشق بازی در زمینی تو دست پنهان خدا در آستینی اُمُّ الادب ، اُمُّ الوفا ، اُمُّ البنینی دلگرمی نسل امیرالمومنینی در پیشگاه تو ادب تعظیم کرده قرص قمر میر عرب تعظیم کرده مانند نوری آمدی تابیدی و بعد با دست زهرا مورد تأییدی و بعد خود را دم بیت ولایت دیدی و بعد آن چارچوب سوخته بوسیدی و بعد گفتی اگرچه در حرم تازه عروسم من آمدم دستان زینب را ببوسم دیدی چگونه گریه کن ها گریه کردند غمدیده ها با یاد زهرا گریه کردند با نغمه ی لب های مولا گریه کردند یا فاطمه می گفت هر جا گریه کردند آن روز تنها خواهش قلبت همین شد یا فاطمه تبدیل بر اُمُّ البنین شد شهر مدینه در هیاهو زین خبر شد شکر خدا ام البنین صاحب پسر شد اما کلامی باعث خون جگر شد زخم زبان ها بر دل تو؛ نیش تر شد گفتند: بانو بعد ازین کم میگذارد بر این یتیمان دیگر او کاری ندارد اما دهان یاوه گویان را تو بستی پای قرار خویش با زهرا نشستی دیدند از جام رضای یار مستی چون رشته ی فرزند و مادر را گُسستی گفتی اگرچه بین تان خیلی عزیزم در خانه عباسم غلام و من کنیزم زینب تو را با نور ایمان آشنا کرد با یک نظر دلداده ی آل عبا کرد برآتش عشقش تو را هم میتلا کرد آن قدر؛ پیشت صحبت کرببلا کرد تا اینکه شاخ و برگ هایت پر ثمر شد دار و ندارت چهار فرزند پسر شد کم کم پسرهای تو بال و پَر گرفتند دور و بَرَت را مثل یک لشگر گرفتند درس شجاعت از خود حیدر گرفتند بوی امیر فاتح خیبر گرفتند گویم ز اوصاف عظیم تو همین حد زینب پس از زهرا تو را مادر صدا زد ای وای از روزی که قلبت را شکستند حجاج زهرا بار بیت الله بستند دیدی همه سرها گرفته روی دستند با چه شکوهی بین محمل ها نشستند بر زانوی عباس زینب پا گذارد شُکر خدا که محمل او پرده دارد اما پس از شش ماه شام غم سحر گشت با دیدن یک صحنه ای چشم تو تر گشت از این مصیبت عالمی خونین جگر گشت باور نمی کردی ولی دل با خبر گشت بالاترین روضه همین در عالمین است از راه آمد زینب اما بی حسین است فریاد زد اُمُّ البنین گیسو سپیدم مادر نبودی عصر عاشورا چه دیدم از خیمه تا گودال با زحمت دویدم با دست خود از پهلویش نیزه کشیدم اُمُّ البنین تاج سرم را سَر بریدند پیراهنش را از تَنَش بیرون کشیدند مادر نبودی گوش کن پس این خبرها از داغ عباس تو خم گشته کمرها واشد به روی من نگاه رهگذرها چادر به سر؛ دارد دویدن دردسرها عباس رفت و آبروی خواهرش رفت دعوا شد و چادر ز روی خواهرش رفت اُمُّ البنین اول دو بازویش بهم ریخت تیری رسید و چشم و ابرویش بهم ریخت ضرب عمودی آمد و رویش بهم ریخت تا روی نیزه رفت گیسویش بهم ریخت عباس نامردی عمود آهنین خورد بی دست از بالای مرکب بر زمین خورد دروازه ی کوفه قیامت ساختم من بر مرکب طوفانِ خطبه تاختم من تا چشم روی نیزه ها انداختم من در یک نظر عباس را نشناختم من از درد غیرت صورتش چرخاند مادر بستند او را تا به نیزه ماند مادر مادر دعا کن منتقم دیگر بیاید چون او گره از اَبروی زهرا گشاید صحن و سرایی در بقیع بر پا نماید پایان هر روضه دعا کردیم شاید
شرمنده ام که سوخت میان شرر پرت آتش گرفت باغ گل لاله در برت شرمنده ام که مشک ابالفضل پاره شد شرمنده رباب شد و کام اصغرت مهلت نداد عمود به قولش وفا کند عباس من که آب شد از آه آخرت زینب حلال کن پسرم را حلال کن قسمت نشد صدات کند چون برادرت دست شکسته خون ز دو چشمان خون گرفت خیلی شدم دوباره بدهکار مادرت ای من فدای ناله ی روی بلندی ات شرمنده ام که رفت ز دستت برادرت سم ستور قسمت آن جسم پاک شد بالای نیزه رفت سرش در برابرت عباس رفت و آتش لشکر بلند شد آتش گرفت چادر و دامان و معجرت
چشمه خور در فلک چهارمین سوخت ز داغ دل ام‏ البنین‏ آه دل پرده ‏نشین حیا برده دل از عیسی گردون‏ نشین‏ دامنش از لخت جگر لاله ‏زار خون دل و دیده روان ز آستین‏ مرغ دلش زار چو مرغ هزار داده ز کف چار جوان گزین‏ اربعة مثل نسور الربی[۱] سدره نشین از غمشان آتشین‏ کعبه توحید از آن چهار تن یافت ز هر ناحیه رکنی رکین‏ قائمه عرش از ایشان به پای قاعده عدل از آنها متین‏ یاد ابوالفضل که سر حلقه بود بود در آن حلقه ماتم نگین‏ اشک فشان سوخته جان همچو شمع با غم آن شاهد زیبا قرین‏ ناله و فریاد جهان سوز او لرزه در افکنده به عرش برین‏ کای قد و بالای دل آرای تو در چمن ناز بسی نازنین‏ تیر کمان خانه ‏بیداد زد دیدۀ حق بین تو را در کمین‏ چهار جوان بود مرا دلفروز و الیوم اصبحت و لا من بنین[۲] نام جوان مادر گیتی مبر تذکرینی بلیوث العرین[۳] چون که دگر نیست جوانی مرا لا تدعونی ویک ام ‏البنین[۴] ۱. چهار نفر چون پرندگان تیز پرواز کوهسار بودند که کشته شدند و رگ حیات آنان قطع گردید. ۲. امروز صبح کردم در حالی که دیگر پسری ندارم ۳. مرا به یاد شیران بیشه می‏ندازید ۴. دیگر مرا ام ‏البنین نخوانید
بشیر گفت زمانی علم زمین افتاد... که دست حضرتِ صاحب کرم زمین افتاد بشیر گفت همین که سرت ز هم وا شد عقیله ای نگران، در حرم زمین افتاد بشیر گفت به چشمت سه شعبه کوبیدن ز کاسه چشمِ تو از این ستم زمین افتاد بشیر گفت که بالاسرت حسین آمد شکست پیشِ تو، در هر قدم زمین افتاد شنیده ام که تو قبل از حسین جان دادی شنیده ام ز غمت زینبم زمین افتاد تو در گلوی حسین حکمِ هر نفس بودی نفس نبود اگر بازدم زمین افتاد حسین قامتِ اِستاده و رشیدی داشت چه شد که تا شد و با قَدِ خم زمین افتاد؟ اگر چه بارِ مصیباتِ تو مرا خم کرد اگر چه با خبرِ تو، پرم زمین افتاد همینکه گفت بشیر آسمان ز عرش فتاد ز غُصه مادرِ پیر و کمانِ تو جان داد
تو سوختی دل مادر کباب باقی ماند چرا که جسم تو در آفتاب باقی ماند لبم به آب خنک بعد تو نخواهد خورد برای چشم ترم اشک ناب باقی ماند تو رفته ای و به جز آه در بساطم نیست برای من فقط این مشک آب باقی ماند قسم به سوره ی کوثر که شرم، آبت کرد فقط برای تو شرم از رباب باقی ماند میان همهمه ی «أینَ عَمی العَباس» به دست نیزه، هزاران جواب باقی ماند تو رفتی و همه ی گوشواره ها رفتند ... برای اهل حرم اضطراب باقی ماند به روی نیزه سرت _ پیش محمل زینب _ هزار شکر که پا در رکاب باقی ماند هزار روضه ی مکشوفه خوانده ام اما هزار روضه ی بین حجاب باقی ماند سرت شکست، ولی تا تنور برده نشد تنور گفته شد اما شراب باقی ماند ...
نسیم علقمه پیوسته می‌دهد خبرم که پاره‌پاره چو گل گشت پیکر پسرم به خون طپید لب تشنه ماه علقمه‌ام نشد که قطرۀ آبی برای او ببرم به وقت مرگ غریبانه سر به خاک نهم که از چهار پسر نیست یک پسر ببرم هزار بار الهی! شود فدای حسین نه جسم چار پسر، جان مادر و پدرم خدا گواست که باشد فقط برای حسین هر آن چه خون جگر می‌چکد ز چشم ترم چون شمع سوزم و در سوز خویش آب شوم چنان‌که محو شود در شرار دل اثرم خدا گواست که اشک خجالت عبّاس ز خون دیدۀ او بیشتر زند شررم الهی! آنکه کنار دو دست عبّاسم فتد به خاک قدم‌های اهلبیت سرم برای شیر خدا چهار شیر آوردم هزار حیف که امروز خم شده کمرم ز دیدن سر مجروح دخترم زینب بسان پیکر عبّاس پاره شد جگرم چنان که خون چکد از «نخل میثم» زینب ز دیده خونِ جگر ریزم از غم زینب
سلام ما به تو، ای هاجر چهار ذبیح! درود ما به تو، ای مریم چهار مسیح! ادب به قامت زهرایی‌ات قیام کند وفا به غیرت عبّاس تو سلام کند اگر چه با همه گفتی کنیز زهرایی به چشم آل محمّد عزیز زهرایی تو بعد فاطمه در بیت وحی فاطمه‌ای تو آسمان ادب را همیشه قائمه‌ای به نفس پاک محمّد تو همدمی، مادر! مسیح عشق و ادب را تو مریمی، مادر! بهشت شیفتۀ چار لالۀ یاست کلید باب حوائج به دست عبّاست مزار توست کنار مزار چار امام که چار ماهِ تمامت به خون نشست تمام مگر به گوش، پیام خدا ز غیب شنفت که مادر اسم تو را از نخست فاطمه گفت؟ هزار قافله دل پای‌بست فرزندت نشان بوسهٔ مولا به دست فرزندت اگر تو نام نبردی ز شاخۀ یاست گریست دیدۀ زهرا برای عبّاست الا تمام وجودت پر از نوای حسین به گریه نایبة‌الزّینبی برای حسین روایتِ عطشِ کربلاست در اشکت سلامِ گریه‌کنان حسین، بر اشکت سرودِ زخم گلوی حسین، ورد لبت خلوص زینب و عبّاس در نماز شبت تو مادر شهدا، همسر علی هستی هزار حیف، غریبانه چشم خود بستی خزان رسید چو بر برگ لالۀ یاست نبود، جعفر و عثمان و عون و عبّاست سپهر و مهر و مه و کوکبت کجا بودند علی، حسین، حسن، زینبت کجا بودند هماره ریخت به رخ از دو دیده، یاقوتت اگر به دوش غریبانه رفت تابوتت دگر به پیکرت آثار تازیانه نبود دگر مراسم تشییع تو شبانه نبود
قربان تو و محکمه ی عذر پذیرت قربان تو و لطف و مَبرات کثیرت ای حجت حق، درگذر از بنده ی زارت حالا که پشیمان شده این عبد حقیرت خالی شده پیمانه ی ما "أوْفِ لَنَا الْکَیْل" ای یوسف زهرا نظری کن به فقیرت هر لحظه ی ما پر شده از عطر دعایت الحق که تو هستی همه دَم، فاطمه سیرت هر جا که رسیدیم فقط مدح تو گفتیم بگذار بمانیم همان معرکه گیرت "هر کس به کسی نازد و ما هم به تو نازیم" دلخوش به توایم و همه هستیم اسیرت گفتیم بیا روضه ی عباس گرفتیم شاید که سوی خیمه ی ما خورد مسیرت ای مادر عباس اجازه بده یک بیت ما روضه بخوانیم از آن کوه بصیرت بی دست و پُر از تیر ز بالای بلندی افتاد زمین ام بنین، ماه منیرت
الا که دست خدایت در آستین باشد بیا که مانده به در دیدهء زمین باشد گناه می‌کنم اما به خود نمی‌گویم شرار قهر تو شاید که در کمین باشد «فدای یار کن این جان نازنین ای دل چه جان عزیزتر از یار نازنین باشد» خوشا به حال گدایی که دست چشمانش فقط ز خرمن چشم تو خوشه‌چین باشد چه می‌شود که دم مرگ پا نهی به سرم خودت بخواه که تقدیرم این‌چنین باشد کنار اشک غم فاطمیه‌ات باید دوباره چشم تو با غصّه‌ای قرین باشد بگو به آه دل دردآورت امشب که روضه‌خوانِ غم امِّ بی‌بنین باشد تو روضه‌خوان عمویی و روضه‌ات باید برای مادر عباس دلنشین باشد
نوایی آتشین دارد دل ما چه آوایی حزین دارد دل ما کشیده چار سویش صورت قبر غم ام‌البنین دارد دل ما شاعر: