#حضرت_زهرا_مدح
#دوبیتی
گر فتنه و غم فکر شکستم باشد
دائم پی نابودی هستم باشد
سوگند به تو اهل نجاتم زهرا
تا ریشه ی چادر تو دستم باشد
اولاد علی گوهرشان فاطمه است
در غصه و غم یاورشان فاطمه است
گویند که با تاب و تعب می آیند
هر جا سخن از مادرشان فاطمه است
تا مهر تو را به سینه دارم زهرا
در موج بلا سفینه دارم زهرا
هر کس به دل خود آرزویی دارد
من آرزوی مدینه دارم زهرا
بی اذن تو هرگز عددی صد نشود
بر هر که نظر کنی دگر بد نشود
زهرا تو دعا کن که بیاید مهدی
زیرا تواگر دعا کنی رد نشود
فردای قیامت که گرفتاری تو
بی یاور و بی مونس و بی یاری تو
آن قدر طرفدار تو باشد زهرا
انگار نه انگار گنه کاری تو
وقتی که لبت را به دعا باز کنی
یا فاطمه با لطف خود اعجاز کنی
فردا همگی کمیتشان می لنگد
در وقت شفاعت تو اگر ناز کنی
ای نام علی ذکر لبت یا زهرا
ای لیلۀ قدر هر شبت یا زهرا
از بهر شفاعتت دل ما کافیست
یک گوشه ی چشم زینبت یا زهرا
افتاده راه عشق را یاری کن
در فتنه روزگار دین داری کن
چشمت که به ذریۀ زهرا افتاد
ذکر صلوات بر لبت جاری کن
جبریل امین اگر مقامی دارد
در دفتر عشق اگر که نامی دارد
از دولت پا بوسی زهرا باشد
در پیش خدا گر احترامی دارد
#سید_مجتبی_شجاع
#حضرت_زهرا_ولادت
#دوبیتی
از نور جمال توست نور مهدی
میلاد تو عید پر سرور مهدی
بردار تو دست بر دعا یازهرا
تعجیل شود روز ظهور مهدی
#حبیبالله_چایچیان_حسان
#حضرت_زهرا_مدح
در دل من جز تو جای هيچ کسی نيست
روز قيامت بجز تودادرسی نيست
کيست که هم کفو و هم کلام تو باشد؟
غير علی کيست هم مقام تو باشد؟
پيش شکوه تو کوه نيز حقير است
عرش خداوند زير پات حصير است
خلق همه مات تو ، تو مات خدايی
آينه ی کامل صفات خدايی
چادر تو جلوه ی حجاب تمام است
وصف مقام تو در توان امام است
بين زنان نام تو هميشه به صدر است
درک تو درک فضيلت شب قدر است
جلوه ی تام همه صفات کمالی
هرچه بگويم تو ماورای مثالی
ای که جهان جزتو تکیه گاه ندارد
بی تو شب انگیزه ی پگاه ندارد
بی تو زمین و زمان سیاهی محض است
مثل شب تیره ای که ماه ندارد
شأن تو والاست آنقدر که جهان هم
پيش تو ارزش به قدر کاه ندارد
در روش زیستن برای خلایق
خوب تر از تو خدا گواه ندارد
با تو گدا پادشاه هر دو جهان است
بی تو کسی در بساط آه ندارد
عشق تو گل داده است شاخه به شاخه
سینه ی ما غیر از این گیاه ندارد
چادر مادر پناه خستگی ماست
"عالم از این خوب تر پناه ندارد"
#مجتبی_خرسندی
#حضرت_زهرا_ولادت
خبری بود در افلاک و جهان می خندید
آسمان نغمۀ یا فاطمه اش را سر داد
خبر حضرت جبرییل به سرعت پیچید
که خداوند به پیغمبر خود مادر داد
خبر آمد که خبرهای جهان ناچیزند
باید از نو خبری در دو جهان بر پا کرد
و خدا خواست علی مشتری زهره شود
که چنین رو به زمین مشت خودش را وا کرد
همه دیدند و شنیدند که شد بعد از آن
کهکشان مست و جهان مست و ملائک سرمست
قدسیان نیز فرود آمده و می گفتند
این تنوری ست که از نور نبوت گرم است
حول دستاس تو یک عمر جهان چرخیدست
به خدایی که خودش بوده بلا گردانت
هفت دریای زمین تشنه لب یک قطرست
که به هنگام وضو می چکد از دستانت
چهارده قرن پس از آمدنت ای خورشید!
ماه از برکۀ چشم تو وضو می گیرد
حیدر دیگری از راه می آید یک روز
که جهان روشنی از چهرۀ او می گیرد
#احمد_علوی
#حضرت_زهرا_ولادت
#حضرت_زهرا_مدح
آفریدند مرا بندهی مولا باشم
پس جفاکارم اگر طالبِ دنیا باشم
((از عدم تا به وجود این همه راهآمدهام))
تا که خاکِ قدمِ فضّهی زهرا باشم
بهحرمخانهی او تا به سلامت برسم
راهشایناست که من اهل تبرّی باشم
از سر سُفرهی پر بُرکتِ بانوی جهان
میرسد روزی من؛ ساکن هرجا باشم
او اگر خواسته باشد که به من درد دهند
عین جهل است که دنبال مداوا باشم
میرود قیمت من پیش خدا بالاتر
هرچه در خدمت صدّیقهیکبری باشم
از عناوین جهان یکسره میشویم دست
تا سگِ کوچهی زهرا و علی بودن،هست
من صدا خواستهام تا که صدایش بزنم
با وضو بوسه به خاک کف پایش بزنم
یک دعای سحرش مردم دنیارا بس
لقمه نانی ز کرمخانهی او مارا بس
تلخ کامیم ولی مزّهی شیرینی هست
تاکه((یافاطمهمولاتیاغیثینی))هست
احتیاجیم تماماً به تو ای خیرِکثیر
کهحقیریمو فقیریمو یتیمیمو اسیر
مندر اسماءو صفاتتعظمترا دیدم
از مقامات بلند تو چنین فهمیدم
که تو از هر نظری مثل خدا یکتایی
(دُرّةُ البحرُ شرف) فاطمة الزَّهرايي
(سيّده)(نوریه)(حانیه)و(عَذرا)هستی
(مُهجةُ قلب نبي)(اُمّ ابیها)هستی
(عالمه)(زاهده)و(عابده)و(قَوّامه)
(راضیه)(مرضیه)(حوریّهای)و(صَوّامه)
( لیلةُالقدرِ )علي(والدةُ السّبطیني)
همهنسبتبه تو دارند به گردن؛ دِینی
به امامی که فقط در خُور همتاییتوست
شرط پیغمبری ؛ اقرار به یکتایی توست
به تو سوگند بهشت از نِعَم و رنگ و لعاب
هرچهداردهمهاز جلوهی زهرایی توست
نیست مافوقِ جلال تو جلال احدی
جز خداوند که خود شاهد والایی توست
چادرت صاحب اعجاز پیمبرگونهست
تازه این ذرّهای از قدرت دنیایی توست
پدر امّت مرحومه ؛ محمّد؛ نُه سال
محو در مرتبهی اُمّ ابیهایی توست
صحبتازباغفدکنیست؛کهدنیاهمهاش
دانهیکوچکی از خرمن دارایی توست
خطبهخط مُصحفت آمد که شهادت بدهد
رازهای دو جهان در دل دریایی توست
مادر لوءلوء و مرجان خدایی زهرا
محور دائم اصحاب کسایی زهرا
حدّ اعلای حیا؛ اوج نجابت هستی
صاحبنابترینگونهیعصمتهستی
پارههای سند باغ فدک میگویند
((سند محکم اثبات ولایت هستی))
حججُ الله عَلیَ الخَلق امامان هستند
و تو بر تکتک اینطایفهحجّت هستی
طبق تصریح خداوند به قول لولاک
تو همان علّت عالیّهی خلقت هستی
ازهمانروز کهانوار شما ساطع شد
تا ابد ضامن ابقاء ولایت هستی
دستپروردهی این مکتبم و میدانم
دستگیر همه در روز قیامت هستی
تو همانجا که خدا هست اقامت داری
تو شریعت؛ تو نبّوت؛ تو امامت داری
خشتی از خانهی سبزت به جنان میارزد
نخی از چادر تو بر دوجهان می ارزد
چارده آینه در نقش تو یکجا جمع است
هرچهخیر استدرِ خانهیزهرا جمع است
در مصلّای خودت رو به خدا میکردی
تا دم صبح به همسایه دعا میکردی
پدرت آخر کار اجر رسالت میخواست
فقط از مردم این شهر مودّت میخواست
قصدشان بود که دور تو طوافی بکنند
قول دادند که یک روز تلافی بکنند
ناروا بود که پاداش تو سیلی باشد
چشم تو کاسهیخون؛روی تو نیلی باشد
ناروا بود که در شعله بسوزد مویت
با در سوخته درگیر شود پهلویت
ناروا بود که مسمار چنین سُرخ شود
در و دیوار پس از سقط جنین سُرخ شود
پشت در غَش کنی و سطح زمین سُرخ شود
چشمهای علیِ خانه نشین سُرخ شود
دستت از کار پس از ضربهیکاری افتاد
((وقت افتادن تو ایل و تباری افتاد))
پس از ان روز که آیینهی عمر تو شکست
گُونهی راستِ فرزند تو بر خاک نشست
همه دیدند که تشنهست کسی آب نبُرد
((مادر آب کجایی پسرت آب نخورد))
#محمد_قاسمی
#حضرت_زهرا_ولادت
شور برپا شده و عشق، به بار آمده است
باز هم رایحۀ فصل بهار آمده است
ماه، چون مُهر شده جانب منبر رفته
سورۀ شمس، به مهمانیِ کوثر رفته
سیبِ معراج، به معراجِ زمین آمده است
بر رکابِ نبیالله، نگین آمده است
نور، از عرشِ زمین، سمت سماوات رسید
روی دستان پدر، مادر سادات رسید
بین گهواره که صدیقۀ اطهر باشد
وقت آن است که مدّاح، پیمبر باشد
دخترم، محشر کبراست بدانید همه
سایهاش بر سرِ دنیاست بدانید همه
راضیه، مرضیه، طوباست بدانید همه
اصلاً او امّابیهاست بدانید همه
و نوشتند که انسیۀ حورا باشد
او درخشید و خدا خواست که زهرا باشد
طعمِ لبخندِ بهشت است به روی لب او
بوسه دادن به رسول است، نماز شب او
نام او فتح مبین است که قرآن فرمود
شأن زهرای مرا سورۀ انسان فرمود
نورسیدهست ولی بوده از اول با من
علّت خلق جهان فاطمه بوده یا من؟
باغبان بودهام و فاطمه گلشن بوده
فاطمه، خاصترین معجزۀ من بوده
بهترین مادر دنیا که به دنیا آمد
عشق، در هیبت مولا به تماشا آمد
علی از راه رسیده به مبارک بادش
خاتم از دست درآورد و به زهرا دادش
پَرِ گهواره، عقیق علوی را دُر کرد
اشک شوق، آینۀ چشم نبی را پُر کرد
عشق، فرضیه شده، مسأله را میجوید
جبرئیل آمده، در گوش نبی میگوید:
نور تابنده به نور ازلی میآید
چقدَر فاطمۀ تو به علی میآید
کعبه، مُحرِم شده و دور علی چرخیده
در سراپای علی وجه خدا را دیده
روی دستان یدالله، خدا تابیده
چون پیمبر به علی دُرِّ نجف بخشیده
هدیه انگار که از باغ جنانش آمد
مدح صدیقۀ کبری به زبانش آمد
باز، مدّاحیِ زهراست، شنیدن دارد
مدح، از جانب مولاست، شنیدن دارد
او رسیدهست که افلاک، پر از لبخند است
نَفَس عرش، به یک نیمنگاهش بند است
گرچه پیداست ولی جلوۀ مستور شده
فاطمه جلوهگرِ نورٌ علی نور شده
او که قبل از همه امضای بلا را داده
چقدَر غصّۀ شیعه به دلش افتاده
«شیعتي» گفت و مماتِ همه بیواهمه شد
اینچنین بود که از روز ازل فاطمه شد
سیل میخواستم و بارش نمنم آورد
مثنوی هم جلوی مدح شما کم آورد
#حمید_رمی
#حضرت_زهرا_ولادت
زنی از خاک،از خورشید،از دریا قدیمیتر
زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمیتر
زنی از خویشتن حتی از أعطینا قدیمیتر
زنی از نیّت پیدایِش دنیا قدیمیتر
که قبل از قصۀ قالوا بلی این زن بلی گفتهست
نخستین زن که با پروردگارش یا علی گفتهست
ملائک در طواف چادرش، پروانه پروانه
به سوی جانمازش میرود سلانه سلانه
شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه
از آن دانه بهشت آغاز شد ریحانه ریحانه
نشاند آن دانه را در آسمان، با گریه آبش داد
زمین خاکستری بود اشک او رنگ و لعابش داد
زنی آنسان که خورشید است سرگرم مصابیحش
که باران نام او را می ستاید در تواشیحش
جهان آرایه دارد از شگفتی های تلمیحش
جهان این شاه مقصودی که روشن شد ز تسبیحش
ابد حیران فردایش ازل مبهوت دیروزش
ندانم های عالم ثبت شد در لوح محفوظش
چه بنویسم از آن بیابتدا، بیانتها، زهرا
زمین زهرا، زمان زهرا، قدر زهرا، قضا زهرا
شگفتا فاطمه! یا للعجب! واحیرتا! زهرا
چه میفهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا!
مرا در سایۀ خود برد و جوهر ریخت در شعرم
رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم
مدام او وصله میزد، وصلۀ دیگر بر آن چادر
که جبرائیل میبندد دخیل پَر بر آن چادر
ستون آسمانها میگذارد سر بر آن چادر
تیمّم میکند هر روز پیغمبر بر آن چادر
همان چادر که مأوای علی در کوچهها بودهست
کمی از گرد و خاکش رستخیز کربلا بودهست
#سید_حمیدرضا_برقعی
#امیرالمومنین_مدح
روز وشب بر لب خود آیه ی لبخندی داشت
در فراوانی غمها دل خرسندی داشت
عرش از روز ازل خانه ی او بود ولی
در شگفتیم که با خاک چه پیوندی داشت
از در قلعه بپرسید خودش خواهد گفت
فاتح قلعه چه بازوی تنومندی داشت
شرط توحید حقیقی ست ارادت به علی
هر که شد بنده ی مولا چه خداوندی داشت
مادرم در شرف مرگ فقط گفت علی
پدرم موقع مردن به لبش پندی داشت
که به این طایفه در هر دو جهان راغب باش
پسرم طالب فرزند ابوطالب باش
#احمد_علوی
#حضرت_زهرا_ولادت
#حضرت_زهرا_مدح
عطر گل ها میبرد هوش از سر پروانه ها
بوی عشق و عاشقی پیچیده در میخانه ها
ساقی کوثر خودش امشب پذیرای همه ست
لب به لب پر میشود با دست او پیمانه ها
عقل هم اقرار دارد میکند از فرط شوق
عالمی دارند امشب تک تک دیوانه ها
در شب میلاد مادر هیچکس دل مرده نیست
از طرب کف میزند دستان زیر چانه ها
هرگلی بویی اگر دارد ز بوی فاطمه ست
ای به قربان چنین ریحانه ای ریحانه ها
ماه از رو میرود،خورشید غبطه میخورد
تا پیمبر میگذارد زهره را بر شانه ها
فاطمه یا فاطمه دارد تراوش میکند
از لب حوریه ها ، حانیه ها ، حنانه ها
بی نگاه رحمتش قطعا نمی آید به کار
"چارقل" یا "وان یکاد" سر در کاشانه ها
با محب حضرت زهرا برادرخوانده ایم
فاطمیون را که کاری نیست با بیگانه ها
در بهار فاطمی ما ذوق بی حد می کنیم
ما فقط با فاطمیون رفت و آمد میکنیم
لشگری حور و پری پاک و مطهر آمدند
به هوای دیدن زهرای اطهر آمدند
از فرشته پر شده سرتاسر بیت النبی
ساکنان آسمان بسکه مکرر آمدند
احتیاجی که به زنهای قریش اصلا نبود
مریم و آسیه و حوا و هاجر آمدند
قابله هایی همه قابل همه از جنس نور
به هواداری بانوی پیمبر آمدند
بوی گل از دامن سبز خدیجه میرسید
به تماشای گل یاسی معطر آمدند
تا بشارت از شریک زندگانی اش دهند
هی ملائک دسته دسته نزد حیدر آمدند
عرشیان و فرشیان با یکدگر راهی شدند
عالم و آدم به پابوسی مادر آمدند
تا که بگذارند صورت زیر پای فاطمه
انبیا و اولیا با پا نه با سر آمدند
از گدایی به نوایی میرسند آخر ، مگر
آن کسانی که در این خانه کمتر آمدند
مطمئنم دستِ پُر برگشته اند آن عده که
دست خالی محضر بانوی کوثر آمدند
هرچه دارد با تمام شهر قسمت میکند
بیش از آن چیزی که میخواهم محبت میکند
مهر و ماه و آسمان و کوه و صحرا خلق کرد
کهکشان و کشتی و خورشید و دریا خلق کرد
هم زمین و هم زمان و هم ثواب و هم عقاب
هم بهشت و دوزخ و دنیا و عقبا خلق کرد
پیش از اینها در عدم از نور خود مشتق گرفت
اولین سنگ صبورش _مصطفی _را خلق کرد
به همین راضی نشد از جنس خود آیینه ای
چون علی مرتضی عالی اعلی خلق کرد
نه علی بود و نه احمد بی وجود فاطمه
هر دو را در سایه ی الطاف زهرا خلق کرد
در زمان خلق زهرا هیچ کس دستی نداشت
لاشریک له... خودش تنهای تنها خلق کرد
تا نماند بعد از این گرد یتیمی بر رخش
بهر پیغمبر خدا ام ابیها خلق کرد
حجت الله علی الحجة به این معناست که
یازده تا حجت الله علینا خلق کرد
مریم از عمرش یکی دارد اگر عیسی مسیح
فاطمه در دامنش چندین مسیحا خلق کرد
فاطمه یعنی همان إنا هدیناه السبیل
جبرییل از سجده ی بر فاطمه شد جبرییل
در وجود فاطمه صورت و سیرت دیدنی ست
مادری با این وقار و شأن و شوکت دیدنی ست
مصطفی خم میشود بوسه به دستش میزند
دختری با این همه قدر و ابهت دیدنی ست
در تمام عمر خود از شوهرش چیزی نخواست
همسری اینگونه با صبر و متانت دیدنی ست
محضر آقای خود هر وقت لب تر میکند
چشم گفتن های حیدر بی نهایت دیدنی ست
میرود محراب با معبود خلوت میکند
رفتن معراج او روزی سه نوبت دیدنی ست
نزد نابینا هم از سر چادرش را برنداشت
اینقدر حجب و حیا، شرم و نجابت دیدنی ست
هر کجا زهرای مرضیه نباشد دوزخ است
با وجود حضرت صدیقه جنت دیدنی ست
بی گمان در محشر فردا به حرفم میرسید
زیر پای مادرم تخت شفاعت دیدنی ست
از مقام حضرتش امروز قطعا غافلیم
جایگاه فاطمه روز قیامت دیدنی ست
زیر و رویم میکند وقتی صدایم میکند
نقش زهرا بی گمان شبهای هییت دیدنی ست
در گرفتاری گره از کارمان وا می کند
رحمت بسیار این خاتون به رعیت دیدنیست
از دهان طفل میگیرد به سائل میدهد
جود و بذل و بخشش وقت کرامت دیدنی ست
در مرام و مسلک زهرا "برو" در کار نیست
"گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست"
#علیرضا_خاکساری
#حضرت_زهرا_ولادت
#دوبیتی
یا فاطمه ای منشاء خیر و برکات
مهر تـو بود قـبولی صوم و صلات
فـرموده نبـی خـدا گناهش بـخشد
هـرکس کـه بـرای تـو فرستد صلوات
مرحوم #حبیب_چایچیان #حسان
درياست نبی و گوهرش فاطمه است
مولاست علی و همسرش فاطمه است
با آنكه حسين است پناهِ دو جهان
او خود به پناهِ مادرش فاطمه است
میلاد بانوی نور مبارک باد
---------
کوثر جَنتُ النعَم جلوه به جان اگر کند
دیده برای دیدنش به آسمان نظر کند
کعبه دل به جستجو قبله جان به گفتگو
برای انعکاس او آینه را خبر کند
آینه محو روی او باغچه مست بوی او
راه بَرد به کوی او هر که به دل سفر کند
دل شده غرق در شعف دُرج دهان پر از صدف
مدحت بانوی شرف دخت پیامبر کند
شاخه به شاخه چون رطب می شکفد بدین سبب
غنچه به غنچه روی لب خنده به چشم تر کند
خورده عسل ز جام او شهد بَرد بنام او
وز شکرین کلام او شیشه پُر از شکر کند
نخل خمیده بشکند بغض سپیده بشکند
قفل دو دیده بشکند رؤیت سیم و زر کند
گوهر پاک مصطفی معنی سبز هَل اَتی
آینه دار ماسوی جلوه به هر سحر کند
تابش بی شماره را منظر ماهپاره را
زهره شده ستاره را با نگهی قمر کند
گلشن حق به شبنمش بیت خدا به زمزمش
ارض و سما به مقدمش جامه ز گل به بر کند
سر زده اختری که او زمزم و کوثری که او
آمده دختری که او مادری پدر کند
فاطمه گر پذیرد و ، عشق به دل نمیرد و
جام مرا بگیرد و لب به لب از گهر کند
«یاسرم» و سپیده دم سر زده ام ازین حرم
تا که نگاهی از کرم به قدر مختصر کند
**
محمود تاری «یاسر»