#امام_رضا_مناجات
اگرچه با گنه خویش دادم آزارت
دلم خوش است که گشتم گدای بازارت
به رافت توبنازم که بردرحرمت
ستاده ای و دعا میکنی به زورات
خوشا سعادت آن زائری که وقت وداع
تواز قفاش بگویی خدانگهدارت
زبس رئوفی و آقایی و کریم استی
گدابه قطره اشگی شده خریدارت
به جای آنکه جوابم کنی جوابم ده
کجا پناه برد زائر گنهکارت
نوشته ام به کف دستهای خالی خود
سلام از کم من برعطای بسیارت
هزارموسی عمران به طور مدهوشت
هزار عیسی مریم به چرخ بیمارت
به دست خالی میثم نگاه کن مولا
عنایتی کرمی ای کرم سزاوارت
#غلامرضا_سازگار
#امام_رضا_مناجات
#رباعی
بر سینه ز مهر تو نشانی دارم
از خشم خدای خود امانی دارم
دیگر نهراسم از جهنم زیرا
هم چون تو امام مهربانی دارم
#عبدالزهرا
#امام_رضا_مدح
کتیبه های حریم تو مصحف نورند
کبوتران تو در چشم اهل دل حورند
نوشته بر در صحنت حدیث زیبایی
که زائرین تو در حشر با تو محشورند
نجات، دور سر دوستانتان گردد
هلاکت است بر آنان که از شما دورند
به زائرین تو نازم که با غم دو جهان
به یک نگه که به قبرت کنند مسرورند
به راهیان حریم تو می برم حسرت
که گرم عمره ی مقبول و سعی مشکورند
فرشتگان الهی برای کسب شرف
به خاک بوسی این آستانه مأمورند
هزار عیسی مریم در این حرم زائر
هزار موسی عمران مقیم این طورند
سیاه روزی وهابیان ببین که ز تو
هزار معجزه دیدند و باز هم کورند
گدایی سر کوی تو فوق سلطنت است
خوش آن گروه که در این مقام مشهورند
ندا دهند در این بقعه روز و شب «میثم»
که نارها همه از فیض این حرم نورند
#غلامرضا_سازگار
#امام_رضا_مناجات
این جا ره امید کسی سد نمی شود
کس نا امید از حرمت رد نمی شود
این جا دعا به مرز اجابت رسیده است
راه دعای اهل دعا سد نمی شود
مهمان این حریم بهشتی، بهشتی است
حال کسی که با تو بود بد نمی شود
بین همه ز رأفت تو صحبت است وکس
مانند تو به مهر زبانزد نمی شود
ای انعکاس مهر چنان تو کسی دگر
آئینه دار خُلق محمدّ نمی شود
حسرت بَرد کسی که به چندین بهار عمر
بهر زیارت تو مقیّد نمی شود
هرکس رسیده است به جائی ز لطف توست
بی التفات تو که مؤید نمی شود
بی بهره از ولایت تو روز رستخیز
مستوجب عنایت ایزد نمی شود
بسیار رفته است «وفائی» سفر ولی
جائی دگر به خوبی مشهد نمی شود
#سیدهاشم_وفایی
#امام_رضا_مناجات
چه غم گر گنهکار و نامه سیاهم
علی بن موسی الرضا داد راهم
امام رئوفی که عالم فدایش
کرم کرد و داد از عنایت پناهم
ز فعلم نپرسید ، کاهل خطایی
برویم نیاورد من روسیاهم
سراپا شدم غرق دریای رحمت
نگویید دیگر که غرق گناهم
همه روی گردانده بودند از من
رضا کرد با چشم رحمت نگاهم
کنم ناز دیگر به طوبی و سدره
که در بوستان ولایت گیاهم
به جز دامن آل عصمت نگیرم
به غیر از رضای رضا را نخواهم
چو می خواست راهم دهد از کرامت
عطا کرد ، سوز دل و اشک و آهم
اگر خوار بودم ، اگر پست بودم
رضا داد قدرم ، رضا داد جاهم
اگر کوه عصیان بود روی دوشم
اگر گشته کاهیده تن مثل کاهم
شدم خاک پای امام رئوفی
که بر شهریاران کند پادشاهم
گدایم گدایم گدایم گدایم
گدای علی بن موسی الرضایم
#غلامرضا_سازگار
#امام_رضا_مناجات
مارا خدا با لطف او هربار بخشید
مولا سفارش کرده و دادار بخشید
راضی به کم بودیم افزونتر عطاکرد
مشتی طلب کردیم او خروار بخشید
زهرا نظر کرد و رضا بر سینه ما
مهر و ولای عترت اطهار بخشید
با کوله باری از گنه رفتیم مشهد
ما جرممان بسیار و او بسیار بخشید
فردا چگونه او حساب از ما ستاند
امروز اگر اینگونه بیمقدار بخشید؟!
آلوده تر از پیش بودیم و ولی او
مثل همیشه فرصت دیدار بخشید
ما کربلاها از دل مشهد گرفتیم
بر ما رضا طوف حسین بسیار بخشید
ای شاه مشهد درد این دل را دوا کن
مارا دوباره زائر کرببلا کن
#امام_رضا_مناجات
من اگر آلوده یا غرق گناهم یارضا
با همه گفتم که تو دادی پناهم یا رضا
وای برمن بازهم توبه شکستم مثل قبل
عذرخواهم شرمسارم روسیاهم یارضا
من زپا افتاده ام ای شاه دستم را بگیر
گرچه گمراهم ولی کن سربه راهم یارضا
جان زهرا از سرکویت مرانم چونکه من
بی پناهم بی پناهم بی پناهم یارضا
نیستم من لایق یک دم نگاه تو ولی
تو بیا از رافتت بنما نگاهم یارضا
قطره ها در کوی تو کمتر ز دریا نیستند
زین سبب من با غلامی تو شاهم یارضا
خوش نباشد بی تو در روز قیامت حال من
با تو اما روبه راهِ روبه راهم یارضا
روضه یابن الشبیبت را که میخوانم فقط
یاد جسم بی سری در قتلگاهم یارضا
روز عالم شد از این غصه چو شب یابن شبیت
سر بریدند جد مارا تشنه لب یابن شبیب
#عبدالزهرا
#امام_رضا_مناجات
#رباعی
سوگند به انکه این کرامت دادت
ما را نبری امام رضا از یادت
تا اینکه گره ز کار او باز کنی
دل خورده گره به پنجره پولادت
در خیمه ی آه و زمزمه گریه کنیم
در هیأت عاشقان همه گریه کنیم
از «یابن شبیب» گفتنت فهمیدیم
باید به حسین فاطمه گریه کنیم
ای کاش که قسمتم مکرر می شد
با آینه اشک من برابر می شد
در کنج رواق صحن گوهر شادت
یک شب دل خسته ام کبوتر میشد
ذکر تو به هر بهانه می گیرد دل
در صحن تو آشیانه می گیرد دل
از سفره ی اشک زایران تو , رضا
سهمیه ی آب و دانه میگیرد دل
آورد نسیم صبح تا بوی رضا
پر زد دل بیقرار من سوی رضا
یارب به کرامت تو سوگند ، ببخش
آهوی٭ «کمیل» را به آهوی رضا
٭ آهو : عیب ، نقص
#کمیل_کاشانی
#امام_رضا_مدح
مگو که بی خردم هیچکس نمی خردم
کرامت تو به بالای دست می بردم
اگر جدا کنی از خود مرا، کم از صفرم
و گر کنار تو باشم فزون تر از عددم
گدایی درت از خلق، بی نیازم کرد
که در سؤال کسی جز تو را صدا نزدم
هزار بار شدم غافل از تو دیدم باز
فزونی کرمت سوی این حرم کشدم
زکثرت کرمت ای رئوف اهل البیت
خجالتی که کشیدم هماره می کُشدم
زهی کرامت و لطفت که دعوتم کردی
بجای آنکه گذاری به سینه دست ردم
مرا میان سگان درت پناه بده
و گر نه گرگ گنه حمله کرده می دردم
بهای یک ثمن بخس هم ندارم لیک
به لطف خویش امام رئوف می خردم
مرا به گلبن عشقش پناه داد رضا
اگر چه نیست به جز مشت خار در سبدم
نهاده ام به روی خویش نام «میثم» را
بهانه ایست قبولم کند، اگر چه بدم
#غلامرضا_سازگار
#امام_رضا_مدح
کعبه ی اهل ولاست صحن و سرای رضا
شهر خراسان بُوَد کرب و بلای رضا
در صف محشر خدا مشتری اشک اوست
هر که در اینجا کند گریه برای رضا
کیست پناه همه جز پسر فاطمه؟
چیست رضای خدا غیر رضای رضا؟
بر سر دستش برند هدیه برای خدا
ریزد اگر دُرّ اشک، دیده به پای رضا
زهر جفا ریخت ریخت، شعله به کانون دل
خونِ جگر بود بود، قوت و غذای رضا
نغمه ی قدّوسیان بود به آمین بلند
حیف که خاموش شد صوت دعای رضا
یاد کند گر دَمی ز آن جگرِ چاک چاک
خون جگر جوشد از خشت طلای رضا
آر در باب الجواد می شنوم دم به دم
یا ابتای پسر، وا ولدای رضا
بوسه به قبرش زدم، تازه زطوس آمدم
باز دلم در وطن کرده هوای رضا
گر برود در جنان یا برود در جحیم
بر لبِ میثم بُوَد مدح و ثنای رضا
#غلامرضا_سازگار
#امام_رضا_مناجات
باید که تو را حضرت باران بنویسند
آرامش بعد از شب طوفان بنویسند
در صحن گهرشاد تو باید بنشینند
از غربت دلهای پریشان بنویسند
توشاه جهانی وجهان زیر پر توست
حیف است تو را شاه خراسان بنویسند
ما در پی گنجیم وخدا قسمتمان کرد
بر سکه ی ما«حضرت سلطان» بنویسند
از بحر کرامات تو دریا نشِناسان
مشکل بتوانند که آسان بنویسند
ای کاش که از خط تو الهام بگیرند
از منظر چشمان تو قرآن بنویسند
ما«جامعه» خواندیم و به این درک رسیدیم
باید که امامان زامامان بنویسند
#احمدعلوی
#امام_رضا_شهادت
میرسد روی لبم آهسته جان یأبن الشبیب
در وجودم آتشی دارم نهان یأبن الشبیب
نا ندارم! با تو دارم در خیالم گفتگو
با نگاهی نیمه باز و نیمه جان یأبن الشبیب
زهرِ در انگور جانکاه است و از فرطِ عطش
شعله ور شد هم دهانم، هم زبان یأبن الشبیب
دستهایم را که برمیداشت روز و شب قنوت
ناتوان؛ افتاده از کار آنچنان یأبن الشبیب
با دو پایِ سرد و لرزان بیهوا خوردم زمین
حال و روزِ احتضارم شد عیان یأبن الشبیب
روی خاکِ حجره مثل مار می پیچم به خود
بود جسمَم کاش زیر آسمان یأبن الشبیب
بود جسمم کاش خنجر خورده؛ زیر آفتاب
جانِ من از جدّ عطشانم بخوان یأبن الشبیب
بیقرارم از غمش! باید پریشان جان دهَم
از غم ِ آن پیکرِ نیزه-نشان یأبن الشبیب
از غم ِ سنگی که محکم خورد بر پیشانی اش
از هجوم ِ نعل ها بر استخوان یأبن الشبیب
از تنِ عریان که شد خونِ قفا بر آن کفن
از عقیقِ سرخِ دستِ ساربان یأبن الشبیب
از طناب و دستهایِ عمه زینب(س)وای...نه...
از غروب و غربتِ وقتِ اذان یأبن الشبیب
جان سپردم! از نفس انداخت بیطاقت مرا-
روضهٔ بزم یزید و خيزران یأبن الشبیب!
#م_عاطفی