May 11
May 11
بسم الله الرحمن الرحیم
درد ما داستان است.
شاید اصلی ترین درد هنری مثل سینما (سینمای زخمی) ، داستان باشد... چرا که داستان پایه و بن مایه ی فیلمنامه نویسی است. اراده ی این سلسله جلسات از آنجایی آمد که فهمیدیم که «درد ما داستان است». داستان دغدغه ی ماست و خود داستان شخصیتی دردمند و زخمی است که محتاج درمانگرانی دلسوز و دردمند است! ما در این جلسات می خواهیم با هم رمان بخوانیم و بنویسیم و از آوینی و هر متفکر دیگری هم کمک بگیریم تا بلکه بالأخره دستمالی به این درد بسته شود ...
در «داستان» یک چیزهایی سرجای خودشان نیستند و ما به دنبال همان ها هستیم. آن پازل های گم شده ...
#درباره_گروه_جان_قلم
@jane_ghalam
May 11
داستان.mp3
29.65M
#جلسه_اول جان قلم✨🖊
▫️داستانها پیدا شدنیاند.
▪️برای نوشتن، باید از تکنیک آزاد شد.
📆 ۲۸ آذر ۱۴۰۲
@jane_ghalam
این روزها که به ایام شهادت سردار دلها نزدیک میشویم و آدمها یکی یکی به آن لحظهی شهادت فکر میکنند و انگار کلماتشان بوی خون میدهد، هر کس به طریقی به دنبال حاج قاسم میگردد و به مزار او دخیل میبندد؛ شاید بد نباشد از داستان بگوییم.
قصهای که جملات و کلمات سردار را برای ما معنادار میکند، چیست؟
در چه مسیری توانسته بگوید:«آه ای مرگ نازنین ! من در پی تو میگشتم، بیا و مرا در آغوش بگیر.»
جملات، کلماتی نیستند که صرفا برای انتقال مفهوم کنار همدیگر قرار گرفته باشند، بلکه جملات نیز داستان دارند. کلماتی که از قلم کسی جاری میشود داستان نامرئی او را مرئی میکنند.
سرداری که توانسته در هستی خود، مرگ را فرابخواند و به استقبال آن برود، داستانها و داستاننویسانی میخواهد که توانسته باشند، خود به سراغ عدم بروند، یعنی اینکه به جای به کارگیری کلمات پرطمطراق و یادگیری روشهایی نوین نویسندگی و نوشتن روایتهای سوزناک اخلاقی، مرگ عادات و خواستنهای خود را فراخوانده باشند و در دنیایی که همه به دنبال ارتقاء و توسعهی زندگی و کار و بار خود هستند، او پای خود را از مشهورات فراتر بگذارند و کلمات را از بند آنها رها سازند، شاید آنگاه میتوانند قلم بر دست بگیرند و قصهای بنویسند...
@jane_ghalam
.
چرا رفتی عزیز دلم ؟
حالا که رفتی ما پیش تو می آییم ...
داستان ِ کوتاه ِ ۱۴۰۲.۱۰.۱۳
#قاسم_خدا🖤
@jane_ghalam
💠 در این روزهای پرتلاطم، که قلبها به تپش افتاده و جانها به استقبال شهادت میروند، این قلمها هستند، که میتوانند ردّ این حرکت و تلاطم را، آشکار و ماندگار کنند.
💠 این ایام فرصت مغتنمیست تا روایتها و داستانهای خود را بنویسیم و هر بار حضور خود را مرور کنیم.
💠 داستانکهای خود را به آیدی زیر ارسال فرمایید.
@sha1st
@jane_ghalam
... -آقا سروش! هنر همینه! اگر پنج دقیقه زودتر میومدی که نیاز به یک ساعت نبود.اما همین پنج دقیقه نذاشت.میدونی مشکل از کجاست؟
سروش با حالتی که بیشتر شبیه دیوانه شدن بود تا به وجد آمدن،به چشمان خمار مرد خیره شد.
-از کجاست؟
پیرمرد دستش را به سمت سینه ی چپ جوان برد و محل قلبش را لمس کرد...
📜بخشی از داستان «آن پنج دقیقه کذایی» به قلم زینب قربانی
@jane_ghalam
5 دقیقه ی کذایی.m4a
7.07M
🎙بشنوید...
🖌 آن پنج دقیقه دست به دامان شدن تمام ثانیه های جهان بود به عقربه های عاشقی
🖤 پنج دقیقهی کذایی؛ روایت جاماندن از قافلهی شهدا در کربلای کرمان
@jane_ghalam
May 11
پنج دقیقه ی کذایی.pdf
77.2K
▫️....حال بهترین راه مرگ بیخ گوشش بود و هر لحظه با آن بود. بهترین راه همان بود که پیرمرد گفته بود: زندگی! آن هم فقط پنج دقیقه!
💠متن کامل داستان «آن پنج دقیقهی کذایی» به قلم زینب قربانی
@jane_ghalam